iran-emrooz.net | Sun, 02.08.2009, 12:05
مردم آنچه را که باید از اعترافات ندا و سهراب شنیدهاند
محمدرضا فطرس
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
روز تلخ و تکاندهندهای بود، نمایش کسانی که در اثر شکنجه و درد به دروغگویی وادارشدهاند و با همین طعم و ویژگی هم ثبت خواهد شد این روز در دفتر تاریخ کشوری که کاسهی صبر مردماش پر شده از تحمل توهین حاکمانی که دیگر نه ریختن خون که سرافکندگی مردماش را جستوجو میکند. اعترافگیری از شهروندانی که در اوج هم، بیپیرو بودند و مجری و نمایندهی تفکرات خود و همفکرانشان، چه تصوری را در ذهن بینندهی آگاه متبادر خواهد کرد؛ جز توهین به مردمی که حقوق به یغما رفتهاش را پیگرفته و دست برنخواهد داشت تا تصاحب دوبارهی آن.
سیاستگذاران جمهوری اسلامی به اشتباه سعی در مشابهسازی اوضاع کنونی با بحرانهای دههی نخست حکمرانیشان دارند. دورانی که چند گروه سیاسی میخواستند بدون مدد خلقاشان و با ضرب اسلحه و به یک معنا خشونتافروزی به جنگ خشونتی افسارگسیخته بروند. دورانی که از در و دیوار خون میبارید و تاثیرش، خفقان بود و ترس برای مردمی که آشتی دوست بود و همینها باعث شد تا قافیهی مبارزه را گم کند.
اعدام و اعترافگیری، خلخالی و لاجوردی بس بودند تا هواداران به تردید بیفتند و راهشان را جدا کنند از سران قبیله و بروند بهسوی زندگی با خلا و حسرتی در دل و زخمهایی که در اوین و قزلحصارهای بیشمار کشور بر تنشان نشسته بود.
شهرداریها، فرمانداریها، وزارت کشور، سپاه که جای خود داشت و حتا بنیادهای شهید و مستضعفان، همه و همه صاحب سیاهچالهایی بودند که مخالف ناپدید میکردند و چنان کردند که مخالفان در همان دههی آغازین سرکوب شدند. دهها هزار اعدامشده و هزاران افسرده و زخمخورده در زندانها و صدها هزار سیاهپوش در بیرون که قبر فرزندان و عزیزانشان را جستوجو میکردند؛ و از سویی دیگر فاتحانی که پست و مقام نازشست جرثومهگی و قساوت میگرفتند و تجربهاشان را به آرامی در اختیار از جنگ برگشتگانی میگذاشتند که جام زهر رهبر بیکارشان کرده بود. این زمانی بود که وزارت اطلاعات تکامل پیدا میکرد و از بیرون و درون، دورهدیده جذب میکرد و دانش میافزود و ابزار میخرید.
از سال هزار و سیصد وهفتاد شمسی به بعد بود که رئیسجمهوری وقت آگاه شده بود از چاه ویل داراییهای بالقوه و بالفعل کشور و با بررسیهای آماری و کارشناسانهی برخی از زیرکان زیردست خود به تداوم بیدردسر حاکمیتاشان پی برده بود از همین روی حکم داد به مجریان دولت تا طرح بخرند از کارشناسان داخل و خارج؛ به تعبیر خودش برای سروسامان دادن به داراییهای کشور. چرا خوب هم شماره کرده بود تعداد بیشمار طمعکارانی که چشم به این اموال دوخته بودند و نقشی هم در حاکمیت داشتند و مترصد فرصتاند.
سپاه باید سهم می گرفت. جانی بسیار در آن پرورده شده بود از جنگ با عراقیها و کشتار داخلیهای مخالف در استانهای مختلف و باید متفرق میشدند و سرگرم به کاری تا ابزار نشوند در دست این و آن و مطمئن بمانند. سیاست درجهگرفتن و ارتقاء حقوق، ایجاد قرارگاه قرب برای دخالت در مناقصهها و پیمانکاریهای پر و پیمان در جادهسازی، صنایع نفت و سدسازی زیر نام سازندگی از همین روی وضع شد. طرحی که ناموفق بود و علاوه بر امکان قدرت گرفتن بسیاری از چهرههای خطرناک، هزاران شرکت بخش خصوصی را از کار انداخت.
رئیسجمهوری اما خبردار هم میشد که علاوه بر پولدار شدن سپاهیها در مورد بسیاری که کتوشلوارپوش شدهاند و تداوم بیدردسر نظام را پذیرفتهاند و میخواهند با مردم و در میان آنان زندگی کنند، هستند جیرهخواران تغییرناپذیری که جیرهخوار به دور خود جمع میکنند و برخی از درندگانی که از مدرسهی خشونت نظام جمهوری اسلامی فارغالتحصیل شدهاند، سرسپردگانی بالفطره هستند و القاب سرداری، رشادت، گمنامی و خدمت به اسلام و امام زمان، کارخانه و پروژه اغنایشان نمیکند و دملی تازه دارد درمیآورد نظام از ظهور همین قصابان با سابقه.
همهی اینها همراه میشد با تکامل سیاسی مردمی که در سکوت نظارهگر بودند و دانشاندوزی به فرزندانشان میآموختند. همه چیز در چنگال خودیها بود و مردم که از ظن آنان غیرخودی بودند، حقی نداشتند. در این شرایط نسلی که با رنج پدران و مادران که درهوای خفهکنندهی ظلم، حتا برای خرید شیر و کره هم باید در صفهای طولانی میایستادند، حالا به یکباره قدبرافراشت و حقوق میخواست و هماورد میطلبید و حکومت را درمانده کرد به بهانهی خاتمی و اصلاحات و شوری به پا کرد در خرداد هفتاد و شش شمسی و هجده تیر دوسال بعدش تا هیبتنمایی کند به ناخودیهای خودمدار.
افسوس که قدرتداران آن دوران، کوتاهی کردند برای یاری اینان و کوتاه آمدند در برابر آنانی که مشغول تجهیز ناکارآمدان و راندهشدههای جامعه بودند. همان دورانی که مسعود دهنمکی و حسین اللهکرم به چغانهای، زنجیرکشان را به خیابان میریختند؛ که شاید همین رفتار کاتالیزوری بود برای تسریع پروسهی تکامل سیاسی جوانانی که به مدد خاتمی، چند روزی فریاد حقطلبی سردادن و مطالعهی روزنامههای آزاد را تجربه کرده بودند که کم نبود اینها بعد دو دهه خفقان مطلق.
ضعف آنانی که اصلاحمدار بودند در حمایت از حقطلبی مردم، شوک دردناکی بود که مردم را به سیاستزدگی و بیاعتمادی مبتلا کرد و باعث تجهیز سرخوردگانی شد که از زمان مدیرپروری هاشمی رفسنجانی به دنبال فرصت بودند برای خودنمایی و تشکیل کانونهایی با مرکزیت برخی از آتشافروزان عمامه به سر که مصباح یزدی یکیشان بود.
دوران تلخ ریاستجمهوری احمدینژاد اگرچه به تقویت پرهزینهی نیروهای سرخورده و تغییرناپذیر منتهی شد اما خوداتکایی مردم را نیز در پی داشت. همان که احساس مسئولیت فردی و اجتماعی مینامندش و ستون گسترش دموکراسیست، دستاورد همین دوران است. نیرویی که سهراب را به خیابان کشاند و ندا را نقش بر زمین کرد و به همراه بسیاری دیگر به آسمان پرواز داد.
آن دوران سیاه که بخشی بود از این سهدهه، موسوی را نشان مردم داد تا بهانهاش کنند برای عدالتخواهیاشان تا ادب مرد را به رخ بیادبان بکشد. مگر نه این است که او نیز خود یک معترض بود؛ مثل سهراب، مثل ندا و مثل همهی ما.
سیاستگذاران جمهوری اسلامی با نمایش اعترافگیری و دروغپردازی شکنجهشدهها، شیوههای دههی نخست انقلاب را برای ایجاد تردید در میان مردم بهکار میگیرند. دورانی که چریکها سیانور به زیر زبان میگذاشتند و همهشان تنها گروهی هوادار بودند و رهبریت خدایی میکرد و نبودش سردرگمی میآورد.
چگونه ممکن است که شهروندانی مانند عطریانفر و ابطحی و حتا کروبی و موسوی رهبر ندا و سهراب بوده باشند؟ مگر میتوان با اعترافگیری این چند هموطن، مادران سیاهپوش را ساکت کرد؟ مگر سرنوشت رنگ سبز آزادی در دستان همین دوستان عزیز ماست؟ مگر مردم همان چند هواداریاند که از رهبریت تقلید میکردند؟
حکومت حالا با مردمی طرف است که سالها برای تکامل سیاسی خود جان داده. نداها و سهرابها و همهی ما گواه این مدعا هستیم.