iran-emrooz.net | Sun, 26.07.2009, 10:10
پردههایی از آن چه که به خیزش ملی ۳۰ تیر انجامید
«بله قربان» و اما «مردم»...
ساسان آقایی
فاصلهی میان تاریکی و روشنی در بلندای سیاه ترین شبها نیز به بیش از ۱۲ ساعت نمیرسد و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ ایران حتا از این هم کم تر به انتظار "روز" نشست. ۷ بعد از ظهر که هوا رو به تاریکی میگذارد، مردم تهران گروه گروه دور خانهی محمد مصدق گرد میآمدند تا رهبر جنبش ملی پس از بازگشت پیروزمندانه به مسند نخست وزیری با بغضی در گلو و چشمانی پر آب از بالکن خانه اش به ایرانیان بگوید: «ای کاش مرده بودم و ملت ایران را این طور عزادار نمیدیدم اما ای مردم به جرات میگویم که استقلال ایران از دست رفته بود و شما با رشادت خود آن را نگاه داشتید». این سخنان خبر از پیروزی ملت بر کودتا میداد.
قدرت خیابان
قوام، مجری این کودتا بود، سیاست مداری که سرانجام با خودخواهی و کوته فکری توانست شاه ایران را به خاک سیاه نشاند. او اشتباه کرد که در برابر محمد مصدق ایستاد. دکتر را مردم ایران، روحانیون، نمایندگان پارلمان، بازاریان، دانشگاهیان و تمامی اقشار میخواستند و این مشروعیت و محبوبیت از امضای «اعلی حضرت همایونی» نمیآمد بل به دولت مصدق، خیابانهای تهران قدرت و رسمیت میبخشیدند. اشتباه قوام بی شک پذیرفتن سمت نخست وزیری پس از استعفای دولتی چونان خواستنی بود اما او اشتباه بزرگ تری هم انجام داد. هنوز مهر بر سند نخست وزیری نخشکیده که رادیوی دولتی، اطلاعیهای شگفت انگیز را خواند که در آن نخست وزیر نامحبوب از راه رسیده و غاصب دولت، مردم را «اوباش» دانسته بود و رهبران مردم را «عوام فریب و سالوس». قوام خودش گورش را کند و زور سر نیزه نمیتوانست جنبش مردم ایران را خاموش سازد.
پس اندازی برای آینده
جنبش از سالها پیش نفس میکشید، در خانهها و پاتوقهای خصوصی پا میگرفت و رشد میکرد و در ابتدای دههی ۳۰ تنها مردانی باشهامت پیدا شده بودند که سبب "برون زایی" اندرونی جامعهی ایرانی شوند. در شهریور ۱۳۲۰، این تنها توتالیتریسم خام اما تمام و کمال رضاشاهی نبود که فرو میریخت، با بر آب رفتن هر چه که رضا رشته بود، در پیلهی آهنین امنیتی و انزوای فولادین اجتماعی-سیاسی دور تا دور ایرانیان نیز به آهستگی رخنههایی پدید آمد که این روشنفکران را به آینده امیدوار میساخت. در دوران شاه جوانی که درس آزادی سوییسی آموخته و به نقش مصلح مشفقی بیش تر تمایل نشان میداد و میکوشید چندان که توجهی برنیانگیزد، از سایهی پدری تندخو و مستبد دوری جوید، ایران خفته بیدار شده بود و آگاهی بخشی، مسوولیت عمومی را بار دیگر به یاد همگان میآورد. شتاب گرفتن دگرگونیهای سیاسی ایران و جهان در دههی 20 نیز سبب میشد که پتانسیل در حال شکل گیری ایران برای انفجار به زمانی بیش از یک دهه نیاز نداشته باشد.
رهبرانی در یک صف
تاریخ را همآره چیدمان اشتباه حاکمان و درست مخالفان شان میسازند و در ابتدای دههی ۳۰ برای نیل به اصلاحات گویی همه چیز درست در جای خود قرار میگرفت. محمدرضا که پس از بازگرداندن آذربایجان به مام میهن مغرور شده بود، بلندپروازیهای تازهای را در دستور کار قرار داد و جا به جاییهای پی در پی دولت، ترور رزم آرا و تغییر مستمر قوانین انتخاباتی و پارلمانها سبب شد که منتقدان وی در جایگاه رهبران اپوزیسیونی کوشنده و رو به گسترش قرار گیرند. بدشانسی بزرگ او این بود که یک رهبر ملی مانند مصدق و یک رهبر مذهبی چون کاشانی درست در یک زمان و با یک هدف در تاریخ سیاسی ایران ظهور پیدا کردند و در کنار یک دیگر قرار گرفتند. به این ترتیب بزرگ ترین قدرت سیاسی منتقد کشور از زمان عصر مشروطه رخ نمود و به سبب همراهی ایرانیان از خواب برخاسته توانست، شاه و انگلیس و شوروی را یک جا به مسلخ بفرستد.
مرد نخست ایران کیست؟
در هشتم اردیبهشت ۱۳۳۰ شاه ایران تسلیم موج هیجان برانگیختهی مردم و کنش گران سیاسی شد. گویی همه از پدیدهی فراموش شدهای به نام "ملی گرایی" که با اشغال ایران زیر چکمهی سربازان روس و انگلیس لگدمال شده بود، به وجد میآمدند و آماده بودند تا انتقام آن روزهای نکبت بار کشور را از مسببانش بگیرند. محمد مصدق با دوز بالای ملی گرایی و انگیزهی بسیار در کنار ویژگیهایی چون سخنوری و هوشمندی و کاریزمایی نمونه، در ابتدای دههی ۳۰ تنها مردی بود که انگار پاسخ همهی پرسشها را میدانست و محمدرضا چنان که در «پاسخ به تاریخ» نوشت، تصمیم گرفت، او را در «مسیری بدون راه بازگشت» بی آزماید. مصدق قدرت را به دست گرفت، اصلاحات را آغاز کرد و به پشتوانهی مردم و قدرت مذهبی پشتوانه اش به زودی بدل به مرد نخست ایران شد؛ عکس او روی مجلهی تایم رفت.
امیدواریهای یک ناامید
شاه هنوز برآورد دقیق و روشنی از جایگاه خود و نخست وزیرش و قیاس میان این دو نداشت اما آرام آرام از بدل شدن به «شاهی هیچ کاره» به ستوه آمده بود. با این وجود او هنوز از گامهای استوار ملی گرایان در راه رسیدن به «نفت ملی» پشتیبانی میکرد. چهارم خرداد ۱۳۳۱ که محمد مصدق و هیات همراهش به قصد ایفای نقش در تاریخی ترین دادگاه لاهه برای ایرانیان تهران را به سوی هلند ترک گفت، رهبر سیاسی ایران چون مرجع دینی کشور در پیامی «آرزوی موفقیت» را بدرقهی راه نخست وزیر ساخت. او البته نمیدانست که مصدق در سر چه میپروراند، یا اگر میدانست مایل نبود خود را با فکر کردن به پیروزی مصدق در لاهه آزار دهد. امروز که تاریخ را ورق میزنیم، شگفت زده خواهیم شد که محمدرضا نمیتوانست درک کند گام پسین مصدق پس از پیروزی بزرگ در دیوان لاهه چه خواهد بود؟ او قریب به یقین پیش بینی روشنی داشت اما شاید دل به شکست نخست وزیر بسته بود تا فرمان عزل دهد.
«ما پیروزیم»
بخش بزرگی از یک ماه سرنوشت ساز ایران نه در تهران که در آمستردام رقم میخورد و محمد مصدق که آینده ایران را در گرو «حل مسالهی نفت» میدید، با گروه زبدهای از یارانش یک ماه زودتر از دادگاه به سوی هلند میرفت. پیش از سفر اما او با متوقف ساختن روند انتخابات پارلمانی، هراس دخالت شاهنشاهی برای تشکیل پارلمانی علیه دولت را آویخت و با سپردن دولت به اعضای کابینه و مجلس ملی به دست نمایندگان جبههی ملی بدون نگرانی کشور را ترک کرد. اکنون خیال نخست وزیر از کودتا علیه خود آسوده بود و این آسایش خیال به نطقهای تاریخی، پرحرارت و لبریز هیجان نخست وزیر ایران مجال بال گشایی میداد. مصدق و هیات نخبگانی که در لاهه او را همراهی کردند، همان روزی که در میان استقبال گستردهی مردمی به میهن بازگشتند، رای قاضیان لاهه را خوانده بودند.
کودتا علیه مردم
۲۵ تیرماه، یکی از انتخابهای درست محمد مصدق بود. تنها چند روز مانده به خوانش رای تاریخی دادگاه لاهه، نخست وزیر ملت ایران به پشتوانهی شور و خواستهی همگانی درخواست «اختیارات تازه برای ادامه کار در خدمت مردم و کشور ایران» را کرد. مصدق اکنون قلب قدرت شاهنشاه را نشانه میرفت؛ «قوای مسلح» و پاسخ شاه نمیتواند چندان غیرمنتظره باشد؛ « پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملكت بروم ». پاسخ شاه شگفت انگیز نبود اما واکنش محمد مصدق، دستهای شاهنشاه را آلوده به «خیانت به مردم» کرد. مصدق استعفا داد و محمدرضا که گویی چنین روزی را آرزو داشت، به فوریت قوام السلطنه را برای جانشینی برگزید، هر چند که بعدها این انتخاب را اشتباه خواند و از تمایلش به «الهیار صالح» سخن گفت. انگار شاه هرگز نخواست حقیقت آن روزها را درک کند. قوام گرچه اشتباههای مهلک و کشندهای را در دو روز پسین انجام داد اما سرنوشت هر کس دیگری نیز بهتر از قوام نمیشد. مردم مصدق را میخواستند و حاکم ایران علیه انتخاب و خواست مردم کودتا کرده بود.
تاوان خون
به احتمال بسیار محمدرضا هرگز گناهی برای خویش در استعفای مصدق و رخ دادها پس از آن متصور نبود چه، قانونی اساسی به او این اختیار را میداد که زیر بار خواستهی مصدق نرود اما مگر نه این که قانون برای پاس داری مردم آمده و مردم که بخواهند، قانون باید دگرگون شود. محمد مصدق در استعفانامهی خود نوشت که «با وضع فعلی ممکن نیست، مبارزهی ملت ایران، پیروزمندانه خاتمه یابد» و یک سره از کاخ شاهنشاهی به خانهی خود رفت. شاه گمان نمیکرد که استعفای مصدق، سرآغاز برخاستن جنبشی باشد که سرانجام او را وادار به تسلیم سازد. محمدرضا گمان داشت که با وجود محبوبیت مصدق، مردم به شکلی جدی از او پشتیبانی نخواهند کرد و قوام با رویی خشن و نشان دادن مشت میتواند اعتراضهای جسته و گریخته را کنترل کند. شاه البته هرگز دادن دستور گشودن آتش به روی مردم را نپذیرفت اما به هر روی دولتی که به فرمان او جای دولت مردم را گرفته بود، ایرانیان را در سه روز پسین به خاک و خون کشاند.
سیاستی دگر آمد!
فشار بر نمایندگان جبههی ملی، وزرای دولت مصدق و رسانههای پشتیبانی وی از همان ساعات نخست آغاز به کار دولت قوام آغاز شد. دولت برای پیش بردن کودتای خود علیه ملت، حتا از به جریان انداختن شایعهی «بازداشت آیت الله ابوالقاسم کاشانی» نیز استقبال کرد و در ادامه قوام با اطلاعیهی «کشتی بان را سیاستی دگر آمد» گویی به خرمنی از باروت آتش انداخت. هنوز رادیو متن اطلاعیهی دولت تازه را میخواند که مردم به خیابانها آمدند. در 28 تیرماه، بازار تعطیل، وزرات خانهها نیمه تعطیل و شهر شکل اعتصاب و اعتراض را به خود گرفت. دیگر شهرهای ایران نیز شرایط مشابهی داشتند و دولت چند ساعتهی قوام فرمان آتش گشودن به هر جنبدهی مشکوک و معترضی را به نیروهای مسلح داد. نتیجه آن بود که تانکها به میدان بهارستان گسیل شدند و پیش چشم نمایندگان ملت و هزاران معترض رژه رفتند. با به شهادت رسیدن مردم، رهبران جنبش با تمام قوای خود به میدان آمدند. مصدق فریاد برآورد و کاشانی که در ۲۶ تیرماه گفته بود؛ «بر عموم برادران مسلمان لازمست که در راه جهاد اکبر کمر همت محکم بر بسته» این بار دولت را تهدید کرد: «گر قوام نرود اعلام جهاد میکنم و خودم کفن پوشیده با ملت در پیکار شرکت نماییم...».
شکست کودتا، پیروزی مردم
دو روز کشتار، پاسخ خود را در ۳۰ تیرماه دریافت کرد. هنگامی که رهبران جنبش ایستادند و نوک پیکان تهاجم خود را به سوی حاکم نشانه رفتند، مردم سوگوار ایران با وجود بر تن کردن رختهای سیاه و تهدید قوام به کشتار گسترده تر، در روز تاریخی ۳۰ تیر به خیابانهای ریختند و چونان نمادی از این خیزش ملی، میدان بهارستان را قرق خود ساختند. خواستهی مردم روشن تر از روشنایی خورشید آن روز بود؛ «دولت قانونی بازگردد» و شعار «زنده باد مصدق» بر قرینهی «مرگ بر قوام» و «مرگ بر انگلستان» گوش نوازی میکرد. تهران، اصفهان، تبریز، شیراز و تو گویی تمام ایران برای در هم شکستن دولت غیرقانونی قوام یک پارچه شده بودند و پس از نماز ظهر که قوای نظامی اندک اندک میدان بهارستان را تخلیه میکردند، بوی پیروزی جنبش ملی در مشام مردم پیچید. 5:35 دقیقه بعد از ظهر سرانجام "حسین علا" از سعدآباد به دفتر ریاست مجلس شورای ملی خبر داد که قوام با استعفا سرنگون شده و راه برای بازگشت "دولت مردم" هموار است. در میان غریو هزاران ایرانی که سه روز جانانه مقاومت کرده بودند، ۶۴ نماینده پارلمان رای خود را به گلدانها ریختند و محمد مصدق با ۶۱ رای و بدون هیچ رای کبودی(مخالف) بار دیگر نخست وزیر ایران شد.
شاگرد تنبل کلاس تاریخ
واکنش تاریخی مردم ایران و جان بازی دلیرانهی آنها در دفاع از استقلال و آزادی، کودتا علیه دولت قانونی را به شکست کشاند. به این ترتیب شاه برای دومین بار تن به امضای حکم نخست وزیری داد که در سیاست ایران به اتکای مردم، جایگاهی شامخ تر از وی را از آن خود ساخته بود و چه کنایه آمیز که مصدق درست در روزی بر مسند "دولت ملی" نشست که دادگاه لاهه صلاحیت خود را برای رسیدگی به شکایت انگلستان از دولت ایران رد کرد تا آخرین امیدهای چپاولگر پیشین نفت ایران را بر باد دهد. محمدرضا پهلوی اما مردی نبود که از مردمش درس گیرد و سرانجام ملت ناچار شد تا تاج و تخت او را واژگون سازد.