iran-emrooz.net | Sun, 28.06.2009, 1:49
پشت پرده حمایت آیتالله خامنهای از احمدینژاد
شکست در گام اول
ه. صداقت
"اینها همه سر و ته یک کرباسند"، اصطلاحی است که حداقل تا پیش از انتخابات اخیر به کرات از زبان بسیاری از ایرانیان، در وصف حال حاکمان و دولتمردان کشور شنیده میشد. اما پیشامدهای متعاقب شرکت گسترده مردم در انتخابات و نتایج غیر منتظره آن، افق تازهای از اختلافات سردمداران، در برابر دیدگان ایرانیان گشود. ملتی که سالیان دراز به سبب خاصیت عدم شفافیت حکومتهای دیکتاتوری، دچار بیماری توهم داییجان ناپلئونوار گشته، به یکباره با بخشی از واقعیتهای موجود در راس قدرت کشور روبرو گشت. شایسته است که حاکمان زین پس دریابند به راستی دانستن حق مردمان است.
انقلاب ۵۷ با شکستن سد استبداد شاهنشاهی در ایران، قدرت را به حاکمان نوینی تقدیم کرد که ملغمهای از مذهب سنتی جاری در مکاتب آخوندی و آمیزههایی از مفاهیم روز دنیا در قالب اندیشههای شریعتی، با خود به همراه داشت. همین ماهیت دوگانه این انقلاب است که بسیاری از متفکران دنیا را گاه تا سرچشمه مغلطه پیش برده است. بدون شک از همین روست که فیلسوفی چون فوکو تا بدآنجا پیشرفت که این انقلاب را از مظاهر پسا ساختارگرایانه قرن بیستم نامید.
این دوگانگی به پیروی از مکاتب کلاسیک دنیا در تقابل بین چپ و راست در ایران تعریف شد. در حالی که نه چپها مارکسیست بودند، نه راستها لیبرال! بلکه بحث بر سر برداشت سوسیالیستی از اسلام و یا پیروی از اسلام بازاری بود.
در زمان حیات آیتالله خمینی، این ماهیت ناهمگون، تحت مدیریت کاریزماتیک ایشان در تعادلی نسبتا پایدار به نوسان خویش ادامه میداد. خمینی که با تیزهوشی اداره کشور در شرایط بحرانی جنگ را تنها در توان چپها دیده بود، همواره هر دوطرف قدرت را با درایت نوازش مینمود. اما پس از مرگ وی، آن رهبری مقتدری که قادر به حفظ تعادل باشد تا حد زیادی از میان رفت و معادلات قدرت کم کم به سوی سنتیها سنگینی کرد. در همین زمان بود که انتقال قدرت به بخش نسبتاً راست حکومت و یکی از ارکان نظام، هاشمی رفسنجانی، صورت گرفت، گرچه نگاه هاشمی نه به بازار سنتی بلکه به سرمایه داری نوین متمایل بود. این تحولات قدرت برای هاشمی چندان کم هزینه نبود. وی جهت کاستن حساسیتها ناچار به خانهنشین کردن تعدادی از مدیران اجرایی قوی اما منسوب به جناح چپ گشت و جهت افزایش قدرت اجرایی مجبور به پذیرش ورود نظامیهای از جنگ برگشته به سطوح اجرایی شد. در همین زمان بود که فعالیتهای پیمانکاری سپاه در قالب قرارگاه خاتم الانبیا شکل گرفت و سالها بعد به پایگاه اقتصادی بسیار قوی برای این تشکل نظامی تبدیل گردید.
در این سالها، آیتالله خامنهای که نه از پایگاه چندان محکمی در میان روحانیون برخوردار بود و نه مقبولیتی در حد رهبر پیشین در میان مردم داشت، نقش چندان قابل تاملی نداشت. اما به تدریج وی نیز جذب قدرت شده و به دنبال متحد استراتژیکی در میان سهمخواهان قدرت بود که نهایتاً به شراکت وی با نظامیان سپاهی انجامید.
در این میان چپها که غالبا در کسوت خط امامیها خوانده میشدند با فارغ شدن از مسوولیتهای اجرایی، فرصت مطالعاتی ارزشمندی یافتند که ماحصل آن چند سال بعد در بعد اجتماعی از حلقه کیان و شاگردان دکتر سروش و در بعد سیاسی از مرکز تحقیقات استراتژیک تحت رهبری موسوی خوئینی و سعید حجاریان، تحت نام "اصلاح طلبی" سر از تخم برآورد. اما آنچه شایان توجه است، تغییرات فکری بنیادین این طیف بود. شاگردان قدیم دکتر شریعتی که با پیروی از اندیشههای استاد درصدد تاسیس یک حکومت "دموکراتیک دینی" بودند، اکنون با گذشت چندین سال از انقلاب و تجربه دولتمداری، پی به پارادوکس این دو واژه برده بودند و به تاسی از استادشان دکتر سروش، روی به سکولاریزم آورده بود. اما مسلما در زمانی که مفاهیمی چون "ذوب در ولایت" شرط ورود به قدرت بود و "عدم التزام به ولایت فقیه" حکم خروج از دین را داشت، این طیف راه تقیه را در پیش گرفت.
در کنار این تحول فکری چپ، بخشی از راست نیز که اکنون در غیاب گروه اول مزه دولتداری را میچشیدند، بر حسب طبیعت لاجرم پروسه تحول خواهی، از راست به میانه کشیده شده و نهایتاً طیف نسبتاً تکنوکراتی در قالب حزب کارگزاران با رهبری معنویهاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور وقت، شکل گرفت.
همزمان شدن رویکرد نوین خط امامیهای سابق با تشکیل کارگزارانیها و همسو بودن اهداف این دو طیف، منجر به ائتلافی موفق گردید که نهایتاً با ریاست جمهوری خاتمی به منصه ظهور رسید. این پیروزی برای هر دو طرف اصلاحطلبها و رقیبانشان بسیار غیرمنتظره بود. طیف اول که در ابتدا موفق نشده بود با جلب موافقت همراهی میر حسین موسوی، نماد اقتدار جناح چپ در دوران جنگ، جایگاه وزینی در برابر کاندیدای اصلی جناح راست، ناطق نوری، یابد، با این امید گام به رقابت انتخابات گذارده بود که با معرفی خاتمی از بخشی از اندیشههای تحول یافتهاش در جمع مردم پرده بردارد و نهایتاً با کسب آرایی حداکثر ۵ میلیون نفر عرض اندامی در معادلات جاری قدرت بنماید. اما جامعه جوان و تشنه ایران آنچنان آغوشی برای اصلاحطلبان و متحدانشان باز کرد که در عین ناباوری، کاندیدای این جناح را با اقتدار به کاخ ریاست جمهوری فرستاد. البته باید به حق از پایمردی هاشمی و نقش مهمی که در ممانعت وزارت کشور از تقلب در انتخابات داشت، نیز یاد کرد.
در این بین، آیتالله خامنهای با تصفیه کامل سپاه و کنار گذاردن محسن رضایی که داعیه جریان سومی فارغ از چپ و راست داشت، توانسته بود این حزب پادگانی را کاملاً در سیطره خویش بگیرد. وی رفته رفته به خطر جریان اصلاحات پی برد اما هنوز به دلیل حمایت هاشمی از این جریان و عدم اطمینان کامل به سپاه، توان مقابله کامل با این جریان را در خود نمیدید، پس به دامن روحانیت سنتی مستمسک شد. از طرف دیگر رقیب قدرت از کف رفته که به سرعت از منگی ضربه گیج گننده انتخابات خارج شده بود، با حمایت رهبر تدارک حملات شدید را دید که در زمره آن میتوان از قتلهای زنجیرهای، حوادث کوی دانشگاه، کنفرانس برلین و ترور سعید حجاریان نامبرد. این هجمهها تا به جایی پیشرفت که جریان اصلاحات برای حفظ قدرت ناچار به پسگیری بسیاری از مفاهیم مطروحه شد که جایگزینی "جامعه مدنی" با "مدینه النبی" یا "دموکراسی" با "مردمسالاری دینی" از آن جملهاند.
در این میان، بین اصلاحطلبان و متحد استراتژیکشان، هاشمی، یک اختلاف عمیق بود. گروه اول "نظام" را تقیهوار به جای "کشور" به کار میبردند در حالی که دومی به این چارچوب پایبند بود. پس اصلاح طلبان رویگردان از ولایت فقیه جهت پیشبرد هدف غاییشان که همانا یک حکومت سکولار بود، دو نفر را در برابر خود میدیدند: هاشمی و خامنهای. اصلاحطلبان به درستی پی برده بودند عامل اصلی حفظ نظام تا کنون، نفر اول میباشد اما اشتباه استراتژیک این طیف در این بود که گمان میبردند با از میدان به در کردن اولی، دومی نیز از میان خواهد رفت. پس شروع به تخریب رفسنجانی کردند و نهایتاً با شرکت در یک بازی ناخواسته که از طرف رهبر ترتیب داده شده بود، در انتخابات مجلس ششم هاشمی را به فضاحت کشاندند. این جریان به نوعی نقطه عطفی در شروع شکلگیری طیف جدیدی از قدرت در سایه رهبر بود. آیت الله خامنهای که با یک بازی حساب شده، هاشمی را در رودربایستی تکلیفوار کاندیدای مجلس شدن قرار داده و از طرف دیگر بر آتش تخریب اصلاحطلبان بر علیه هاشمی بنزین میپاشید، با شکست مفتضحانه رفسنجانی توانست برای اولین بار در عرصه قدرت اظهار وجود کرده و یک ضربه کاری حواله یک رقیب قدیمی کند.
در این زمان، اصلاحطلبان سرخوش از حذف حریف اول شروع به زمینه چینی برای مقابله با دومین حریف کردند غافل از این که این حریف آنچنان قدرتی در جوار حزب پادگانیاش گرفته که به این سادگیها تن به شکست نخواهد داد.
در همین اوان بود که با اتخاذ سیاستهای تنش زدایی از جانب خاتمی و باز شدن در روابط بینالملل و ایجاد امکان تبادلات فناوری، کم کم مباحث مربوط به انرژی هستهای در ایران به طور جدیتر مطرح شد. اما نکته جالب توجه اینجا بود که مردان کلیدی خاتمی اعتقاد چندانی به این نوع انرژی حتی در سطح استفاده صلحآمیز هم نداشتند. بهزاد نبوی، یکی از مدیران اصلی دوران نخست وزیری موسوی که خدمات شایان توجهی در ایران از خود به جای گذاشته و ردپایی موثری در تصمیمات اقتصادی روزگار جنگ و حتی پشتیبانی از جبهه بر عهده داشته، در دوران کنار گذاشته شدن از وزارت صنایع هاشمی، به دعوت از وزیر نیروی وقت، مهندس زنگنه همه هم و غم خود را معطوف به پا دادن ارزانترین انرژی برق کشور، یعنی نیروگاههای گازی سیکل-ترکیبی نمود. وی با همراهی مهندس صفایی فراهانی مبادرت به تاسیس شرکت نیمه دولتی مپنا نمود که در حال حاضر از مجریان معتبر پروژههای اینچنینی ست.
شایان توجه است که در کشور ایران به دلیل ارزانی سوختهای فسیلی، بسیاری از انرژیها دارای توجیه اقتصادی نمیباشند. انرژی برقآبی، بادی و هستهای نیز از آن جملهاند. در عوض نیروگاههای حرارتی و گازی به صرفتر میباشند که در این میان سیکل-ترکیبیها به دلیل راندمان بیشتر در عین حال ارزانی گاز که عمدتاً سر چاههای نفت سوزانده میشوند، مقرون به صرفترین گزینه میباشند.
بعدها با روی کار آمدن خاتمی، نبوی باز هم به مدیر کلیدی رئیس جمهور اما اینبار در پشت پرده مبدل گشت و همین نقش را در مجلس ششم نیز بر عهده گرفت. در این دوره زنگه به وزارت نفت رسید و اینبار با همت نبوی پایههای عظیم ترین پروژه سوختهای فسیلی کشور را، در میدان گازی پارس جنوبی بنا نهاد. لازم به ذکر است که ایران پس از روسیه دومین کشور دارای بیشترین حجم ذخایر گاز جهان میباشد و حدود ۵۰% ذخایر گازی کشور در میدان گازی پارس جنوبی به صورت مشترک با قطر میباشد که برداشت از این میدان از سال ۱۹۹۱ میلادی از سوی کشور دوم آغاز گردیده است. این دولتمردان برای پیشبرد هدفشان از هیچ امری گریزان نبودند از تعویض نام قرارداد "بای بک" به "بیع متقابل" جهت دور زدن شورای نگهبان، تا ثبت شرکتهای اقماری در بریتانیا.
با توجه به اشراف دولتمردان خاتمی بر مباحث مربوط به تامین انرژی، این مدیران با پیگیری جدی طرحهای مختص به گزینههای منطقی، نیم نگاهی هم به پیشرفت در فناوری انرژی هستهای با سرعتی معقول و به کمک منابع داخلی و بعضاً جذب برخی اساتید ایرانی خارج از کشور داشتند اما هرگز به دنبال استفادههای تهدیدآمیز از این انرژی نبودند.
این رویکرد تیم خاتمی در قبال انرژی هستهای، چندان خوشایند آیت الله خامنهای نبود. ایشان مشخصاً با هدف کسب قدرت بیشتر و تثبیت ایران در منطقه به شدت پیگیر دستیابی به فناوری ساخت بمب هستهای بودند، اما عملا راهها را بسته میدیدند.
اما در این میان، تلاشهای رقبای اصلاحطلبان به ثمر نشست و با ایجاد فضای یاس و سرخوردگی از جریان اصلاحات، با به قدرت رساندن تدریجی یک جریان نوپا و با کمک تبلیغات عوامپسندانه موفق به تسخیر کرسی ریاست جمهوری و کنار زدن رقیب شدند. این طیف تازه نفس در ابتدا به طور کامل مورد وثوق رهبر نبود اما به تدریج توانست اعتماد کامل خامنهای را جلب نموده تا بدانجا که وی کلید راهبردی مذاکرات هستهای را از معتمدش، لاریجانی باز پس گرفته و در اختیار احمدی نژاد قرار دهد.
سیاستهای پرخاشجویانه رئیس جمهور و مواضعش در برابر قدرتهای جهان در کنار افزایش قیمت نفت و سرازیر شدن پول به خزانه دولت، بارقههای امیدی در دل رهبر ایجاد کرد تا بر آرزوی دیرینهاش جامه عمل بپوشاند. اما مدیریت ضعیف احمدینژاد به ویژه در بخش اقتصاد، لطمات زیادی به بدنه جامعه وارد کرد تا بدانجا که دلسوزان کشور از خاتمی تا میر حسین را بر آن داشت که شخصاً وارد معرکه شده و کشور را از مهلکه برهانند. تا بدانجا که در نهایت این کارزار انتخابات به تراژدی نظام تبدیل شد.
واضح است که در سالهای اخیر بخش عمده قدرت در ایران در قبضه آیت الله خامنهای بوده هست. با به ریاست جمهوری رسیدن محمود احمدی نژاد در سال ۸۴، میتوان به جرات گفت شاید کمتر از ۱۰% قدرت خارج از حیطه بیت رهبری بوده است. از طرف دیگر در صورت ریاست جمهوری میرحسین موسوی سهم رهبر از قدرت حداکثر به ۶۰% تنزل مییابد و این بدان معنی ست که وی کماکان دارای اکثریت قدرت بوده و قادر به هر کاریست. پس چرا خامنهای پس از فضاحت انتخابات کماکان مصر به حمایت از احمدینژاد است؟
کارشناسان اقتصادی دولت ایران پیشبینی کردهاند که قیمت نفت از اواخر امسال افزایش یافته و حئاقل تا ۳ سال بیش از ۷۰ دلار به ازای هر بشکه خواهند ماند. از طرف دیگر در راس کشورهای در تقابل با ایران، رئیس جمهوری با رفتاری نرم به روی کار آمده به نام اوباما. خامنهای در ذهن خود میاندیشد که با پول نفت سالهای در راه و با باز کردن باب مذاکره با آمریکا، با کشتن زمان قادر خواهد بود به آرزویش دست یافته و جشن ساخت بمب هستهای را در کشور برگزار کند.
بدون شک بر خلاف آنچه در ذهن رهبران دنیا و به ویژه اوباما میگذرد در خصوص یکسان بودن سیاستهای خارجی موسوی و احمدی نژاد، خامنهای میداند موسوی و مردانش که همگی همان مدیران پیشین و مخالفان انرژی تهدید آمیز هستهای هستند، سد بزرگی بر سر این راه هستند. شاید بیدلیل نیست که بهزاد نبوی و صفایی فراهانی جزو اولین دستگیر شدگان جریانات اخیر بودند. باید توجه داشت که موسوی در خلال صحبتهای انتخاباتی تلویحاً به این موضوع اشاره کرده است که هدفش خروج کشور از بحرانهای ناشی از تحریمهای جهانیست که مسلما محقق نمیشود مگر با توقف کارهای زیر زمینی و همکاری کامل با آژانس بین المللی انرژی هستهای.
در هر حال خوشبختانه اوباما با افزودن شدت واکنشهایش به جریانات اخیر ایران و جنایات انجام گرفته علیه حقوق بشر، و به ویژه تهدید به تحت الشعاع قرار گرفتن شروع مذاکرات دولتهای طرفین، بخش عمدهای از نقشه خامنهای را بر آب کرده است. امید به اینکه سایر کشورهای جهان نیز با هوشیاری کامل در برابر بازی جدید حکومت ایدئولوگ ایران ایستادگی کنند.