iran-emrooz.net | Fri, 26.06.2009, 15:01
انقلاب چگونه آغاز میشود؟
دکتر اسفنديار طبری
http://www.falsafeh.com
تير ١٣٨٨
انقلاب چگونه آغاز میشود؟ در اينجا لازم نيست از ديدگاهی علمی و فلسفی به بررسی اين پرسش پرداخته شود، زيرا تنها عمل و تجربه انسانها در انقلاب میتواند به اين پرسش بسيار دشورا پاسخ نهايی را دهد. در اين رابطه در ميان يکی از قفسههای کتاب، تصادفن متوجه اثری قديمی شدم، که گزارشی است از انقلاب بهمن ١٣۵٧ به نوشته ريشارد کاپوشينسکی، روزنامه نگار لهستانی. من اين گزارش را در سالهای بعد از انقلاب با دلی پر از غم خوانده بودم، چرا که اهداف دمکراتيک و آزادی خواهانه آن انقلاب پر شکوه به بيراهی کشيده شد. امروز با شوق و هيجانی خاص به اين گزارش نظری افکندم، چراکه در آن شباهاتی واضح و غير قابل انکار با تحولات جاری در ايران میبينم. اين نوشته ترجمه ای بسيار مختصر از بخشهای متفاوت اين کتاب میباشد.
من در اين ترجمه مختصر و پراکنده به ندا سلطانی، که سمبل اين جنبش آزادی خواهانه شده است، و ديگر کشته شدگان، زخمیها و جوانان شجاع و بی پروای ايرانی، که برای دگرگونیهای بنيادی و رسيدن به اهداف آزادی خواهانه و عادلانه بی باکانه به اعتراض بر میخيزند، میانديشم.
ريشارد کاپوشينسکی (٢٠٠۶-١٩٣٢) در دهههای ۶٠ و ٧٠ ميلادی به عنوان خبرنگار خبرگذاری رسمی لهستان در خارج از کشور فعاليت داشت و گزارشهای بسياری از انقلابها و جنگهای داخلی کشورهای آفريقايی، آسيايی و آمريکايی نوشته است.
*****
انقلاب به سلطه شاه پايان داد و تاج و قصر او را ويران ساخت. محرک اين انقلاب، ظاهرن يک اشتباه کوچکی بود که رژيم شاه مرتکب آن شد. قدرت حاکم قدمی اشتباه و سرنوشت ساز برداشت. معمولن ريشه آغاز هر انقلابی در شرايط عينی نظير فقر، زور و سواستفاده از قدرت جستجو میشود. اما اين ديدگاه قطعن درست، يک جانبه است، چراکه میتوان ناظرچنين شرايطی در بسياری از کشورهای ديگر بود، با اين حال انقلابی در اين کشورها رخ نمیدهد.
انقلاب احتياج به "خود آگاهی" در باره فقر و زور دارد و به اين که فقر و زور گويی، پديدهای طبيعی نيستند. در اين رابطه جالب است، که تنها تجربه، هر چند که تلخ هم باشد، کفايت نمیکند. مهمتر از همه سخن و واژهای است، که به تبيين افکار میپردازند. به اين دليل سلطهگران، از واژهها و شعارهايی که ديگر قابل کنترل نيستند، ترس جدی دارند. ترسی بيش از هر سلاحی ديگر.
يک انقلاب قابل پيشبينی نيست و هيچ کس قادر نبوده و نخواهد بود، وقوع زمانی و مکانی آن را پيش گويی کند. وقوع انقلاب تعجب همه را بر میانگيزد، حتی آنانی که آن را پيش میبرند. انقلاب ناگهان بر میخيزد و همچون زلزلهای غير قابل انتظار اساس و پايه حکومت و جامعه را به هم میريزد. قدرت تخريبی آن به حدی است، که گاهی پيش میآيد، که در پايان، حتی آرمانها و آرزوهايی که خود انقلاب بر آن استوار بود، به ويرانی کشيده میشوند.
اين تصور اشتباهی است که ملتهايی که در تاريخ خود زجر و ناحقی فراوان ديدهاند، همواره انقلاب را گريزراهی برای رسيدن به اهداف خود میبينند. هر انقلابی تجربهای دردناک است و مردم عادتن تمايلی به چنين تجربه ناگواری ندارند. اما آنگاه که چنين مردمی خود را در چنين شرايط انقلابی میبينند، سريعن به دنبال راه گذر از آن میشوند. به اين دليل انقلاب به عنوان آخرين سلاح میخواهد به سرعت به نتيجه برسد، پديدهای که به هر انقلابی طول عمری کوتاه میدهد.
مردمی که انقلاب میکنند، بطور غريزی به اين نتيجه تجربی رسيدهاند، که راه ديگری برای گريز از بحران و رسيدن به زندگی آرام روزمره وجود ندارد. به اين دليل انقلاب، کم حوصله و تهاجم گر است. سيستم حکومتی ديگر نمیتواند مردم را تحمل کند و مردم از حکومت سير شدهاند و از آن متنفرند. حکومت اعتماد مردم را به بازی کشانده و با دستان خالی به هر تصيمی متوسل میشود و مردم مشت خود را به حکومت نشان میدهند. فشار و عصبيتی که در انقلاب بر مردم و حکومت وارد میشود، انقلاب را غير قابل تحمل میکند.
از نظر و شيوه و تکنيک میتوان دو نمونه انقلاب را متمايز نمود: انقلاب در هجوم و انقلاب در خيزش. انقلاب در هجوم همچون ضربهای به فنری است که انرژی پتانسيلی فراوانی ايجاد نموده و به ناگاه به موفقيت موثری دست میيابد. چنين انقلابی بسيار خشونت آميز است ولی به زمان زيادی احتياج ندارد. در انقلاب هجومی، اولين قدم و ضربه بسيار قوی است ولی قدمهای بعدی از قدرت کمتری برخوردارند. اما انقلاب خيزشی به آرامی آغاز میشود و به زودی شکلی سخت و سازش ناپذير به خود میگيرد.
موفقيت يا عدم موفقيت اين نوع انقلاب بستگی به قدرت پی گيری و اراده مردم دارد: تظاهرات، و فردای آن روز تظاهراتی ديگر، تظاهرات يا اعتصاب به شکلی ديگر، ادامه آن در روز ديگر و ..... آنگاه مردم به خيابانها هجوم میآورند و پيروزی خود را جشن میگيرند. حکومت ناخود آگاهانه و بی آنکه بخواهد محرک انقلاب است. اين تحرک از اين جا ناشی میشود، که حکومت برای مقابله با مردم از هر وسيلهای خارج از قانونی که به آن متعهد است، استفاده میکند. مثلن چماق بدستانی که کشتار میکنند ولی بدون مجازات میمانند.
به عبارت ديگر برای حکومت، همه چيز جايز و قانونی است ، اما برای مردم حتی تظاهراتی مسالمت آميز جرم است و پيگرد قانونی دارد. کمابيش اين احساس در درون حکومت غلبه میکند، که خبرگان حکومتی مصونيت حقوقی مطلق دارند و در رفتار خود با مردم کاملن آزاد میباشند. اما رفتار مردم در يک چهارچوب قانونی تعيين شده روز به روز تنگ تر میشود. اين ديد اما اشتباهی است که حکومت را به ويرانی میکشاند. مردم در ابتدا سکوت میکنند و ناظر رفتار حکومت خواهند بود. از اين طريق موجی از حس تنفر در ميان مردم به اوج خود میرسد. اما انفجار اين دريای تنفر احتياج به زمان دارد. اين زمان غير قابل پيش بينی است و میتواند با يک اشتباه کوچک يا يک تهمت ساده به وقوع پيوندد.
چرا امروز و نه فردا و نه ديروز؟ چرا اين واقعه به انقلاب میانجامد و نه واقعه ای ديگر؟ ديروز سردمداران رژيم شاه خود را با اين پرسش مواجه ديدند، که چه چيز باعث موج عظيم تظاهرات شده است؟ چگونه شاه از مرز خود تجاوز کرده است؟ واقعه ای که بمب انقلاب را به انفجار کشانيد، يک مقاله در روزنامه اطلاعات بود: در روز ٨ ژانويه سال ١٩٧٨ در روزنامه دولتی اطلاعات مقالهای عليه خمينی منتشر شد. خمينی در اين زمان در تبعيد بود و به عنوان سمبل مقاومت و انقلاب عليه شاه شناخته شده بود. تهمت به اين سمبل مقدس به مفهوم محو اميد برای تعويض و تغيير بنيادی در جامعه بود.
موثرترين گفته يا نوشته برای نابودی يک حريف از سوی حکومت چه میتواند باشد؟ بهترين اين است، که حکومت به مردم بفهماند، که او و مردم در يک خانواده هستند، و دشمنان حکومت، خارجيان میباشند. از اين سلاح رژيم شاه استفاده نمود: در آن مقاله نوشته شده بود، که خمينی يک خارجی است و از سوی عوامل خارجی هدايت میشود. من (حکومت) و تو (مردم) در زير يک سقف زندگی میکنيم و میتوانيم در باره همه مشکلات با هم مدارا کنيم. اما متاسفانه در اين دنيا ما تنها نيستيم و خارجی همواره به دنبال سواستفاده از منابع مادی و معنوی ما میباشند. يک خارجی درهر حال بدتر از ما میباشد و مهم تر اينکه او خطرناک است. خمينی، به قول آن مقاله، يک خارجی است: پدر بزرگش اهل هندوستان است. بر اين مبنا اين سوال پيش میآيد، که خمينی چه منافعی را به دنبال میکند؟
در قسمت دوم آن مقا له میخوانيم، که چه خوب است، که حکومت و مردم تندرست ايران، انسان مريض و غريبی همچون خمينی را از کشور خود تبعيد کردهاند. اين مقاله به ويژه در قم انعکاس عجيبی داشت: در تظاهراتهای بسيار بزرگی اين مقاله با دقت تمام برای همه خوانده و تفسير میشد. علمای مذهبی در قم، حکومت شاه را محکوم کردند، که از واقعيت جنبش مردم به دور افتاده و به اين دليل دخالت نيروهای خارجی را بهانه قرار میدهد و برای خمينی با تهمت خارجی سازی او پرونده سازی میکنند.
بعد از اين موج تظاهرات هم چنان ادامه يافت. خمينی که تا آن زمان برای بسياری چهرهای ناآشنا بود ناگهان به اسطورهای انقلابی و سازشناپذير در برابر شاه تبديل شد. مردم در همه جا جمع میشوند و با يکديگر بحث میکنند. ايرانيان با علاقه ويژهای در هر کوچه و کناری به بحث و گفتگو مینشينند. بحث و گفتگوی خيابانی از علايق ويژه ايرانيان است. تجمع مردم در مکانهای مختلف همچون آهن ربايی همه اقشارمردم را به خود جذب نمود، بدانجا که پليس خود را در تهديد ديد: چه کسی به اين مردم اجازه تجمع و تظاهرات داده است؟ هيچ کس. چنين اجازهای صادر نشده. چه کسی اجازه داده است، که فرياد شعارها روز به روز بلندتر شود؟
پليس حامی حکومت میداند، که اين پرسشها سخنوری محض است و بايد دست به کار شد و جلوی آن را گرفت. مهمترين لحظهای که برای کشور، حکومت و انقلاب سرنوشت ساز است، آن لحظهای است، که پليس حکومت به انسانی در ميان جعميت تظاهرکنندگان نزديک میشود و او را با صدای بلند به اطاعت از خود میطلبد. پليس و انسان از ميان تظاهرکنندگان هر دو انسانهايی نا آشنا میباشند؛ با اين همه اين رويارويی اين دو از اهميت تاريخی و تعيين کننده خاصی برخورداراست.
تجربه پليس اين چنين است: اگر من به انسانی با صدای بلند فرمان دهم که محل را ترک کند، او چنين خواهد کرد. در عمل چنين چيزی به وقوع میپيوندد. در تظاهراتی ديگر پليس دوباره با فرياد و تشر دوباره به چنين تلاشی دست میزند، اما اتفاقی که میافتد برای پليس غير قابل درک است: فرد تظاهرکننده نمیترسد و در مقابل او میايستد و ميدان را ترک نمیکند. به همراه او، ديگران نيز چنين میکنند. پليس حمله میکند، گلاويز میشود. تظاهرکننده به مقاومت میپردازد: سرنوشت ساز در اين حرکت تاريخی اين است، که افراد تظاهر کننده بر ترس خود مسلط شدهاند. آنها ديگر از حکومت و نيروی نظامی او نمیترسند. اين آغاز انقلاب است.
تا اين لحظه همواره علاوه بر تظاهرکننده و پليس ، پديده سومی، يعنی ترس همواره به نفع پليس نقشی تعيين کننده داشته است. ترس که همکار و هميار پليس میبود، از اين لحظه به بعد از بين رفته است و در اين رابطه نقشی ندارد. با از بين رفتن ترس از ميان تظاهرکنندگان، پليس حکومتی مهمترين يار و ياور خود را از دست میدهد. اکنون فرد تظاهرکننده و پليس به تنهايی در مقابل يکديگر قرار دارند. با از بين رفتن ترس، مجموعه بزرگی از احساسات تهاجمی نظير خشم، تحقير نيز ضرورت وجودی خود را از دست میدهند و چيزی ديگر فرد پليس و فرد تظاهرکننده را به يکديگر پيوند نمیدهد. پليس از تظاهرکنندگان فاصله میگيرد و در بامها و خانههای مساعد در موضع استواری برای تيراندازی به تظاهرکنندگان مستقر میشود. مردم تظاهر کننده به خاک و خون میافتند. روز ديگر روز تشييع جنازه است. همه مردم به ياد شهدای آن روز به دور هم جمع میشوند و تظاهرات پهنه و وسعت بيشتری میيابد. دوباره تيراندازی، دو باره کشتار، دوباره مجلس هفت، و بعد چهلم ...
انقلاب ايران به اين گونه با يک ريتم چهل روزه به اوج عظمت خود رسيد. اما عکس العمل حکومت شاه؟ از يک سو با خشونت تمام ادامه به کشتار و مبارزه با مردم بايد قدرت بازو را نشان داد، از سوی ديگر اما بايد نشان داد، که حکومت نه تنها بازو بلکه صاحب هوش و خلاقيت هم میباشد. برای حکومت ديکتاتوری اين اهميت فراوان دارد، که مردم در وهله نخست به قدرت برترين او ايمان بياورند. هوش و ذکاوت برای ديکتاتور به مفهوم اين است، که چگونه و تحت چه شرايطی بايد ضربه را وارد کرد. مردم بايد از او بترسند. بهترين وسيله برای تسلط بر مردم، تثبيت غريضه ترس ميان آنان است و ريشه ترس، نمايش خشونت است.
اما برای ديکتاتور، واقعيت جامعه نقشی موهوم دارد. واقعيت آن است، که خودش میآفريند. به اين دليل در آن زمان که در تبريز آخرين قربانیها به خاک سپرده میشدند، حزب رستاخيز شاه، تظاهرات بزرگ و مفصلی را سازماندهی کرد و در آن جمشيد آموزگار، نخست وزير وقت، اظهار تعجب نمود، که چگونه گروهی کوچک از انسانهای خرابکار و نهيليست با تظاهرات خشونت آميز خود به وحدت ملی آسيب میرسانند. بعد از اين تظاهرات مدافعان حکومت، احساس و اعتماد به نفس شاه، به گونهای مثبت تغيير کرد: برای همدردی با مردم برخی از ژنرالها را اخراج نمود. از سوی ديگر برای گريز از شکايت ژنرالها به آنها در اصفهان دستور تيراندازی به روی مردم تظاهرکننده داد.
مردم با تنفر بيشتری به تظاهرات ادامه دادند. دوباره برای رضايت مردم رييس ساواک اخراج میشود. زندانیهای سياسی آزاد میشوند. در شرايط انقلابی، حکومت ديکتاتوری اقدام به هر تصميمی میگيرد. عملکرد و تصميم گيریهای حکومت شکل و محتوای کاملن متناقضی به خود میگيرند... اما سيل مردم در سبقت است: دوباره اعتصاب، تظاهرات و شعارهای بلند مردم .... ديگر دير شده است: شاه بايد برود ....