iran-emrooz.net | Mon, 08.06.2009, 23:30
چرا شرکت در انتخابات
دکتر محمد برقعی
به انتخابات و شرکت یا تحریم آن از دو زاویه میتوان نگریست:
۱ـ ساختار قدرت و عملکرد نهادهای حکومتی
۲ـ فرهنگ مردم و نقش نهادهای مدنی
مورد اول وجه غالب نگاه سیاسیون بویژه تا انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری بوده است. اینکه انتخابات از آزادی مطلوب برخوردار نیست. شورای نگهبان و ایادیاش تنها به کاندیداهایی امکان شرکت میدهند که با کلیت حکومت و بویژه ولی فقیه همسویی داشته باشند. ولی فقیه با امکانات و اختیاراتی که دارد کاندیدای مورد نظر خود را پیروز میکند. با توجه به ساخت قانونی حکومت اختیار نهایی در دست ولی فقیه است تا جایی که آقای محمد خاتمی خود را تدارکچی میخواند. مجلس نیز از همین محدودیتها برخوردار است و علاوه بر گوش به فرمانی ولی فقیه بودن هر زمان هم که خیال سرکشی در سر بپروراند با تیغ حکم حکومتی زبانش در کام بریده میشود. اینها و دهها دلیل دیگر که حتی سرسختترین مدافعان حکومت هم آن را نمیتوانند کاملا نفی بکنند چه رسد به ناقدان و مخالفان که کوس رسوایی این مسایل را سالها است بر بام جهان زدهاند.
چنین است کسانی که از این زاویه به مسئله مینگرند انتخابات را نه تنها بیمعنی و بیحاصل که ابزاری در دست حکومت برای کسب مشروعیت میبینند و شرکت در آن را آب به آسیاب حکومتی ریختن میبینند که به دمکراسی باور ندارد و تنها برای بازی سیاسی و فریب جهانیان تنور آن را داغ میکند.
در این نوشتار با قبول همه ایرادات بالا انتخابات را از زاویه دوم مورد بررسی قرار میدهم و تکیه سخن را بر انتخابات ریاست جمهوری میگذارم و بر آن هستم تا با ارائه مثالهای واقعی بحث را از سطح نظر و تئوری به میدان واقعیات و عینیات قابل لمس بکشانم.
۲ـ فرهنگ مردم و عملکرد نهادهای مدنی
جامعه شناسان سیاسی دمکراسیها را بر سه دسته تقسیم میکنند:
الف: دمکراسی انتخاباتی، ب: دمکراسی لیبرال یا دمکراسی پایدار، ج: دمکراسی واقعی و آرمانی.
الف: دمکراسی انتخاباتی
دمکراسی انتخاباتی ویژه جوامعی است که به تازگی از زیر سلطه استبداد بدر آمدهاند. مردم با شور و شوق بیآنکه بدانند چه میخواهند، در انتخابات در سطح وسیع شرکت میکنند آن هم عموما با رقمی در حدود ۹۰ درصد. وجه غالب اندیشه آنان آنست که میدانند چه چیز را نمیخواهند و رویایی دارند در مورد آنچه که میخواهند. آنان به صورت تودهای و سازمان نایافته و به پیروی از شعاری آرمانی برای گزینش رهبران سیاسی کشور رای میدهند.
ب: دمکراسیهای جا افتاده
دمکراسیهای جاافتاده یا لیبرال شامل عموم کشورهای پیشرفته میشود. در این جوامع انتخابات نه تنها برای گزینش رهبران در بالاترین سطوح است بلکه در طول زمان و به تدریج انتخابات شامل پایینترین سطوح قدرت هم شده است. احزاب در آنجا نیرومندند و نهادهای مدنی از جمله وسایل ارتباط جمعی در روشنگری مردم و نظارت بر قدرت نقش بسیار نیرومندی دارند. مهمتر آنکه مردم به مقدار زیادی میدانند چه میخواهند؛ خواستههایی عملی و مقدور، نه شعارهای فریبنده و بیپشتوانه. مردم با توجه به منافع سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود، از میان افراد، فردی را که برنامهای برای رسیدن به این اهداف دارد، انتخاب میکنند.
ج: دمکراسی واقعی
هنوز کشوری به دمکراسی واقعی دست نیافته و آرمانی است که جوامع پیشرفته به سوی آن حرکت میکنند. از آنجا که در دمکراسی لیبرالی هنوز سطح آگاهی مردم رشد کافی نکرده و امتیازات بویژه امکانات مالی در سطح نابرابری در جامعه توزیع شده، لذا اربابان ثروت و قدرت با در دست داشتن امکانات قدرت بسیجی را دارند که افراد صالحتر از آنان اما بدون وابستگی به منافع ثروت و قدرت توان آن را ندارند، لذا دمکراسی ایده آل آن است که ساختار قدرت و عملکرد نهادهای مدنی به گونهای شود که همه کاندیداها از شرایط مساوی در مبارزه انتخاباتی برخوردار باشند و آگاهی رسانی به مردم نیز کمتر از طریق صاحبان ثروت و قدرت جهت داده شوند.
ویژگیهای انتخابات در ایران
انتخابات زمان شاه چنان فرمایشی بود و از نظر مردم بیارزش که در رقابت حزب مردم و حزب ایران نوین، روزنامه توفیق در روی مجله کاریکاتور میکشید با این شعر
دلبر جانان من برده دل و جان من
برده دل و جان من دلبر جانان من
دو سال پس از انتخاباتی که آقای محمدخان میرلاشاری با نیرنگ در آن شکست خورد و با همه نفوذ و محبوبیتش از ایرانشهر انتخاب نشد، او را در تهران دیدم. پرسیدم، اینجا چه میکنید؟ گفت، میخواهم دوره دیگر انتخاب شوم. گفتم، پس چرا ساکن تهران شده اید؟ گفت، متوجه شده ام باید در قیطریه و منزل آقای اسدالله اعلم انتخاب شوم نه در بلوچستان.
با چنین نگرشی به انتخابات به انقلاب رسیدیم. طبیعی بود که برای مردم از جمله سران سیاسی آن، قانون و انتخابات مهم نباشد، چنان که هنوز هم به روشنی معلوم نیست چه کسانی در نوشتن قانون اساسی اولیه کشور و تا چه حدی نقش داشتهاند. هر یک از شرکت کنندگان روایتی از تعداد نویسندگان آن دارد. از مهندس سحابی پرسیدند چگونه شد که شما پس از چند جلسه دیگر شرکت نکردید؟ گفت، چون در سازمان برنامه گرفتار شدم و آقای عبدالکریم لاهیجی هم فعالیتهای دیگر را بر آن کار ترجیح داد. قانونی که حداقل از دید نویسندگانش میبایست برای چند قرن جهت کشور و حکومت را معلوم کند.
در رفراندم برای گزینش حکومت جمهوری اسلامی به درستی آقای علی اصغر حاج سید جوادی نوشت تعریف جمهوری اسلامی معلوم نیست، لذا مردم نوع حکومت را انتخاب نمیکنند، بلکه به رهبریت آیت الله خمینی رای اعتماد میدهند.
انتخاب اولین رئیس جمهور مملکت آقای ابوالحسن بنی صدر هم به دلیل برنامههای ایشان نبود، بلکه به تصور آن بود که وی مسلمانی متجدد و روشنفکر است که در مقابل روحانیون مرتجع و سنتی ایستاده است و با جهان روز هم آشنا است، تا جایی که در مجادله حریف کمونیستهای با سواد هم هست و از همه مهمتر مورد نظر آقای خمینی است، زیرا فرزند و همسر و خانواده آیت الله خمینی به ایشان رای میدهند، لذا مردم قم که قبل از همه شهرهای ایران روحانیت را میشناختند به رقیب ایشان که گزینه حزب جمهوری اسلامی بود فقط ۸ درصد رای دادند در حالی که آقای بنی صدر حدود هشتاد درصد آرای مردم قم را به دست آورد.
در انتخاب آیت الله خامنهای تقریبا رقیبی نبود و حمایت وسیع روحانیون بنام و یاران نزدیک آقای خمینی تقریبا از همان اول تکلیف انتخابات را روشن کرده بود.
آیت الله خمینی که فوت کرد و آیت الله خامنهای رهبر شد، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی نیز کاندیدای بیرقیب بود. تنها در دور دوم و پس از آنکه مردم کم کم با رای دادن آشنا شده بودند، رقبایی پیدا کرد و همین آگاهی سبب شد که آقای احمد توکلی که نه تنها کرد نبود بلکه سخت هم محافظه کار و سنتی بود در کردستان به مقدار زیادی بیش از آقای رفسنجانی که کردها از او و سیاستهایش دلگیر بودند، رای آورد.
دوم خرداد نشان آن بود که کم کم مردم انتخابات را جدی گرفته و فرهنگ رای دادن و اهمیت آن تا حدودی برایشان روشن شده است. توده درس خوانده و ناخوانده خسته و آزرده از بیداد حاکمان و دزدی و فساد اربابان قدرت به دنبال هوای تازه بودند، کسی که از ایران برای تمام ایرانیان بگوید، از شفافیت سیاست دم بزند و از حقوق جوانان و زنان سخن بگوید و از اسلام به چهرهای صلح جو و مهربان و مدنی و انسانی سخن بگوید و به جای "بسم الله قاصم الجبارین" و خدای انتقام گیر، عبوس و تنگ نظر، از خدای مهربان همه انسانها بگوید و تجلی آن خدا را در زمین آزادی باورها، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی نسبی لباس پوشیدن زنان و جوانان و ... میدیدند.
این اولین انتخابی بود که نهادهای مردمی در مقابل نهادهای در دست ولایت فقیه ایستادند؛ هر چند بخش وسیعی از افراد همین نهادهای مردمی خود جزیی از سازمانهای دولتی چون بسیج و سپاه بودند، اما چون آقای ناطق نوری گزیده رهبر و شورای نگهبان و اربابان قدرت بود، همین مردم را به حمایت فرد دیگری از حکومت برانگیخت که وی را همراه خود و نه حاکمان بر مسند نشسته میدیدند. اما واقعیت این است که بدون همان ابزارهای قدرت حکومتی یعنی سپاه و بسیج و جهاد این چنین بسیجی ممکن نمیشد که مردم دورترین مناطق کشور چون بلوچستان بیگانه با سیاست مرکز همان درصدی را به آقای خاتمی رای بدهند که مردم شهرهای بزرگ، جایی که دانشجویان و دیگر جوانان در آوردن مردم به پای صندوقها نقش اساسی داشتند.
اما هنوز این حرکت تودهای و سازمانهای بسیج آن خلق الساعه و بیریشه بود، حتی در درون نهادهای دولتی چون بسیج و جهاد. از احزاب سیاسی هنوز خبری نبود که حزبی نبود جز یکی دو حزب بیقدرت غیرخودی که به بازی گرفته نمیشدند چون نهضت آزادی و جبهه ملی و چند حزبی چون جمعیت مؤتلفه و مجاهدین انقلاب اسلامی که هنوز سازمان بندی حزبی نداشتند و مجموعههای سیاسی چون مجمع روحانیت مبارز و غیره که بیشتر گروه بودند تا یک حزب سیاسی.
آقای محمد خاتمی که محصول این جنبش مردمی بود حکومتش چنان شد که احزاب مختلف کم کم در صحنه سیاست پای گرفتند و دسته بندیهای سیاسی شکل جدیتر و منسجمتری پیدا کردند. انتخابات انجمنهای شهرها و روستاها رونق گرفت و موج عظیم جمعیت کم کم به اهمیت نقش نمایندگان خود در امور محلیشان آگاه شدند و یا اینکه چه کسی به انجمن روستا یا شهرشان برود، حتی مهمتر از آن شد که چه کسی رئیس جمهور باشد و بر سر آن حاضر به ستیز و برخورد یا همکاری و ائتلاف شدند . هر منطقه و طایفه و صنفی کوشید که نماینده خود را به شورای محلی یا مجلس کشوری بفرستد. بیجهت نبود که در انتخابات شورای شهر تهران هر چه صاحب نام سیاسی و مدعیان درجه اول قدرت بود شرکت کردند تا حدی که داستان رفتن ده فیل در یک فولکس واگن را تداعی میکرد و حتی وقتی مردم تهران از انتخابات سر خوردند و انتخابات مجلس از رونق افتاد، انتخابات شوراهای شهرهای کوچک و روستاها هم چنان پرتنش و زنده به حیات خود ادامه داد و این یعنی آغاز آشنایی مردم با نهادهای مدنی و ریشه دوانیدن نهال تازه پای انتخابات در فرهنگ مردم و رفتن از مرحله بسیج تودهای و حرکتهای سازمان نایافته در پاسخ به شخصیتهای معتبر سیاسی و مذهبی به طرف نهادینه شدن فرهنگ انتخابات و ایجاد تشکلهای صنفی و محلی و نشست ماهانه یا چند هفتهای افرادی که منافع اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و عقیدتی خود را به هم وابسته میدیدند و تصرف نهادهای قدرت محلی و کشوری را لازمه رسیدن به مقصود میدانستند.
با وجود تمام این تغییرات هنوز بسیج مردم به طور عمده به صورت تودهای و در رابطه با اعتبار افراد سیاسی انجام میشد و هنوز حزبها از سازمان بندی و تشکیلات چندانی برخوردار نبودند و هویت احزاب تابع اعتبار اشخاص و رهبران سیاسی آنان بود، نه آنکه این شخصیتها مهره سیاسی و اعضایی برآمده از حزب باشند. به عبارتی اعتبار رهبران از اعتبار حزبها بالاتر بود. به همین سبب صحبت از نهضت دوم خرداد میشد تا حزبی که رهبری آن را داشته باشد یعنی کم و بیش همان رابطه ی جبهه ملی با دکتر محمد مصدق؛ جبههای که هیچگاه تبدیل به یک حزب سیاسی منسجم با هویت مستقل از رهبرش نشد. جنبش دوم خرداد مجموعهای از احزاب و گروهها پیرامون آقای محمد خاتمی بودند. حتی حزب مشارکت نیز عملکرد حزبی نداشت و به آسانی وقتی مهرههای برجسته آن در مجلس ششم اعتصاب کردند بدون حمایت حزبی تنها ماندند و آقای محمد خاتمی به عنوان شخصیتی فراحزبی و رهبری تودهای راه خود را رفت و اجازه داد که حریفان این مجموعه را به شدت سرکوب کنند.
همین ویژگی را در حزب کارگزاران و رهبریت آقای رفسنجانی شاهد بودیم. بگذریم از هیئتهای موتلفه اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی و غیره که در حد گروههای سیاسی بودند همانند مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت مبارز بیآنکه هیچ یک از آنان شعبه و دفتر و واحدهای حزبی در سراسر کشور داشته باشند. و مثل هر حزب سیاسی واقعی عضوگیری کرده باشند و به موقع بتوانند مردم را از طریق این واحدها بسیج کنند.
نیاز به گفتن نیست که دو حزب دیرپا که هنوز در کشور مانده بودند یعنی نهضت آزادی و جبهه ملی، قدرت بسیج نداشتند. نهضت آزادی زیر فشار هرگز امکان عمل بیش از یک محفل سیاسی نیافت. جبهه ملی نیز علاوه بر فشار سخت حاکمیت بر آن اصلا هویت حزبی نداشت و هنوز زیر عنوان بیمسمای "جبهه ملی" فعالیت میکند؛ عنوانی که پس از پیروزی دکتر مصدق، دیگر بیمعنی شده بود و میبایست تبدیل به حزب میشد، نه جبهه فراگیر احزاب.
بدینسان هنوز شبکههای مذهبی متشکل و به نوعی سنتی شبیه احزاب عمل میکردند که سرنخ آنها همه در دست ولی فقیه بود؛ شبکه سنتیای چون ائمه جماعات، مساجد و حوزههای علمیه که در طول سی سال و دولتی شدن مذهب بسیار منسجمتر و سازمان یافتهتر شده بودند. اما آقای احمدی نژاد و یارانش با برنامهای حساب شده در طول چند سال در هیئتهای مذهبی و تکیهها وسیعا نفوذ کرده و روضه خوانان و مداحان را محور تبلیغات و بسیج گروه خود کرده بودند؛ این گروه سیاسی اهرم سپاه و از آن طریق بسیج رانیز به دست داشت و در حقیقت سران سپاه را که حال علاوه بر امکانات نظامی به امکانات اقتصادی و سیاسی نیز در حد وسیعی مجهز شده بودند، نمایندگی میکرد. صاحب این قلم چند ماه پیش از پیروزی آقای احمدی نژاد در نوشتهای زیر عنوان "حکومت مملوکان" آنچه را که در حال انجام شدن بود با قدرت گیری مملوکان نظامیان ترک که در خلافت عباسیان دارای قدرت سیاسی شده بودند تشبیه کرده بودم.
پس از شکست آقایان رفسنجانی، کروبی و معین از مجموعه متشکل و سازمان یافتهای که آقای احمدی نژاد را در آخرین لحظه به قدرت رسانید اهمیت تشکل و حزب و سازمان حزبی دارای شعبهها و دفترها و فعالان داوطلب و حقوق بگیر در سراسر کشور معلوم شد و آقای کروبی بلافاصله حزب اعتماد ملی را به همین منظور ایجاد کرد.
بدین سان کم کم حزب و تشکل سیاسی در همین قالب جمهوری اسلامی و انتخابات غیر آزاد پای گرفت و شخصیتهای سیاسی متجدد ما به همراه مردم متوجه شدند که نه تنها دوران بسیج تودهای به سر آمده است، بلکه سیاسیون کم کم متوجه شدند که حتی آن بسیجهای تودهای هم توسط شبکهها و سازمانها انجام شده بود، آنچه را که آقای خمینی بیش از همه شناخته بود (۱) و برای سیاسیون دینی و غیردینی غیرسنتی ما معلوم شد که چرا تحریم وسیع آنان در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری مردم را از شرکت وسیع در انتخابات بازنداشت.
نتیجه گیری
۱- برتری دستاورد بر نیت: تاریخ به ما نشان میدهد که بسیاری از نهادهای مدنی جوامع پیشرفته نه از سر خیرخواهی و اصلاح توسط روشنفکران بلکه برای سودجویی و حفظ منافع اقتصادی و سیاسی جمعی به وجود آمدهاند ولی پس از پا گرفتنشان همین نهادها در طولانی مدت برخلاف خواسته موسسان آنها و در جهت منافع مردم عمل کردهاند. یکی از نمونههای آنان مسئله زنان پس از انقلاب است که روحانیت سنتی و مردسالار برای احتیاج سیاسی خود زنان را به حضور در صحنه تشویق کرد ولی حال همان زنان تمام قدرت آنان را به زیر سئوال بردهاند تا جایی که در همین انتخابات همسران کاندیداها نقش بسزایی یافتهاند و حتی پای خواهر آقای احمدی نژاد هم به میان آمده است و مسلما پس از حضور امثال خانم زهرا رهنورد دیگر نمیتوان زنان را با فرض ناقص العقل دانستن از صحنه سیاست بیرون راند.
۲ـ تا زمانی که تشکلهای سیاسی و مدنی در جامعه ریشه ندوانند دمکراسی پا نمیگیرد. بسیجهای لحظهای و تودهای با تغییر حکام میتوانند به کلی از بین بروند، اما اگر تشکلهای مردمی در سر هر کوی و برزنی شکل گرفت ریشه کن کردن آن بسیار مشکل میشود و چون آب زیر پی در طولانی مدت حکومت غیردمکراتیک و زورگو را که بنابر منافعی به نفوذ اینان اجازه داده بود، فرو میریزد.
۳ـ بنابر همین استدلال در انتخابات پیشین از شرکت در انتخابات حمایت کردم و حال هم با تمام مخالفتم با دولت آقای احمدینژاد و آرزوی شکست وی به هیچ عنوان آرزوی برهم خوردن تشکیلات و سازمانهای سیاسی و مدنیای که پایگاه قدرت او هستند نمیکنم، زیرا سلامت همین نهادها و گره خوردن منافع افراد و گروهها با آنها در طولانی مدت نقش بزرگی را در سلامت فضای سیاسی جامعه ایفا خواهد کرد.
۴ـ شواهد نشان میدهد که در همین فضای غیر آزاد و سلطه ولایت فقیه تشکیل همین نهادها اختیار را از دست حاکمان و ولی فقیه کم کم خارج میکند. از جمله نهادهایی که به طور سنتی و در تمام دوران این حکومت گوش به فرمان ولی فقیه بودهاند، حال دچار انشعاب و آشفتگی شدهاند. جامعه روحانیت مبارز، ائمه جماعات، جامعه وعاظ، مجمع ائمه جمعه، جامعه بازاریان با سکوت و بیتصمیمی خود نشان دادهاند که دیگر چشم به دهان رهبر ندوختهاند، و حتی سخنگوی جامعه مدرسین حوزه علمیه، آیت الله محمد یزدی، مجبور شد برخلاف اساسنامه جامعه از کاندیدای مورد حمایت رهبری آقای احمدی نژاد حمایت کند زیرا بر طبق اساسنامه آن لازمه رسمیت نظر این مجمع کسب دو سوم آرا است نه اکثریت نسبی.
از آنجا که این نهادها بیشتر امکان بسیج تودهها را دارند این تحول در آنها بسیار امیدبخش است. باشد که نهادهای غیرمذهبی جامعه نیز کم کم در جامعه ریشه دوانیده و در سازمان دادن فعالیتهای مدنی جامعه نقش واقعی خود را پیدا کنند. نقشی که در حقیقت هم باید بسیار نیرومندتر از بخش صرفا مذهبی باشد، زیرا نهادهای مدنی و غیرمذهبی به آسانی میتوانند نهادهای مذهبی را در درون خود بپذیرند ولی عکس آن در عمل ممکن نمیشود.
با این وجود هنوز جای تاسف است که بخش متجدد و مترقی جامعه در فهم ضرورت سازمان تشکلات سیاسی از بخش سنتی به مراتب عقبتر است و هنوز آقای میرحسین موسوی در حد آقای احمدی نژاد متوجه نیست که لازمه جلب بخش وسیعی از مردم جامعه فراحزبی بودن نیست و اینکه ایشان برعکس آقای احمدی نژاد میکوشد تعلق حزبی نداشته باشد نشان همان خام طبعی است که در مورد دولت دکتر مصدق، آقای بنی صدر وآقای خاتمی گفته شد و اینکه در یک دمکراسی پایگاه هر سیاستمداری حزب اوست نه جبهه که برای لحظات تاریخی خاص و گذرا است. از پایگاه مشخص و منسجم میتوان دست همکاری به سوی همه جبههها وسازمانها دراز کرد، اما سیاستمدار بدون حزب و پایگاه محکم خانه بر آب میسازد و در بحرانها تنها میماند و یا یارانش را تنها میگذارد.
آقای احمدینژاد و یارانش نه در جریان گرفتن قدرت بلکه پس از آن هم نشان دادند که مفهوم حزب و پایگاه سیاسی آن را بهتر از بخش متجدد جامعه یعنی اصلاح طلبان درک کردهاند، لذا به درستی پس از پیروزی دست تمام رقیبان را از قدرت کوتاه کردند و همه جا یاران خود را بر سر کار گذاشتند. خطایی اگر هست نه در این کار آنان که در ناکارآیی و بیصلاحیت بودن افراد تیم آنان است والا در هر دمکراسی جا افتاده حزب برنده میبایست همه پستهای سیاسی را در اختیار بگیرد. اصلا معنی انتخاب شدن یک حزب جز این نیست.
-------------
پانویس:
۱ـ برای توضیح بیشتر مراجعه شود به نشریه آرش شماره ۱۰۲ دی ماه ۱۳۸۸ و پاسخهای این نویسنده به سئوالات درباره دلائل و علل انقلاب۵۷