iran-emrooz.net | Mon, 09.02.2009, 9:33
۳۶. ایران: سرگذشت یک کیستی پیروزمند
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
پیش از پرداختن به سخنرانی ارزشمند پروفسور گراردو نیولی با نام "ایران: یک کیستی پیروزمند"* جای آن دارد که نگاهی دوباره بر سنگنبشته شاپور یکم، پسر اردشیر بابکان در "کعبه زرتشت" داشته باشیم؛ شاپور خود را در این سنگنبشته شاهنشاه ایران و انیران، و فرمانروای ایرانشهر میخواند. واژه "ایران" که امروز نام کشور ما است، در این نوشته نگاه به مردم دارد، و نه به سرزمینهای ایرانی. به دیگر سخن هم "ایران" و هم "انیران" بکار رفته در این نوشته را باید بگونه "ایر+ان" و "انیر+ان" خواند که برگردان پارسی آن "ایرانیان" و "انیرانیان" خواهد شد. "ایر" در اینجا تَرانوشت پهلوی واژه "آریا" است، چنانکه این واژه در همین سنگنبشته سه زبانه در زبان یونانی "آریائیان" آمده است. نام سرزمینی که شاپور خود را فرمانروای آن میخواند، "ایرانشهر" است، که این خود ترانوشت پهلوی واژه پارسی کهن "آرایانام خشثره" یا کشور آریائیان است. بدینگونه اگر این انگاشت را در باره درونمایه کهن واژه "ایران" بروزگار شاپور ساسانی بپذیریم، خواهیم دید که او خود را از یک سو "اِرانشهر خوَدای" یا ایرانشهر-خدای مینامد (فرمانروای ایرانشهر، خدای در واژگان دیگری چون کدخدا و ناخدا نیز به معنی فرمانروا است، و نه آفریدگار)، و از دیگر سو شاهنشاه "ایر"ها و "ناایر"ها (۱). شاید این سخن نگاه به گوناگونی مردمان آنروز ایران داشته باشد که همچون امروز از تیرهها و نژادهای گوناگون بودند و به زبانهای گوناگون سخن میگفتند. بدینگونه واژه ایران، که امروز نام کشور ما است، از "اِران" (اِر+ان) نوشته شاپور نیامده و ساده شده واژه "اِرانشهر" در همان نوشته است. گفتنی است که درست بمانند زبان یونانی، که در آن "پولیتیک" (سیاست) و "پولیس" (شهر) از یک ریشهاند، در زبان پارسی نیز واژگان "شاه" و "شهر" (۲) همریشهاند. پس میتوان به این سخن رسید که اندیشه سیاسی ساسانیان در نگاهشان به ایران، گونهای باستانی از انگاشت "دولت-ملت" بوده است، که در آن "ایر"ها و "ناایر"ها بروی هم همان ملت، و "ایرانشهر" همان کشور است. با جای گرفتن واژه "شاهنشاه" (نیروی سیاسی/دولت) در کنار این دو، سه گانهای پدید میآید که در برداشت مدرن نیز شالوده یک ملت را میسازد: «گروههای انسانی با ویژگیهایی همگون مانند نژاد، زبان، دین، فرهنگ و تاریخ، که در چارچوب مرزهای سرزمینشان از قدرت سیاسی برخوردارند » (دانشنامه بروکهاوس).
روز ۲۹ آپریل ۲۰۰۳ و به بهانه گشایش بخش ایرانشناسی فرهنگستان دانش اتریش (۳)، پروفسور گراردو نیولی استاد برجسته ایرانشناسی سخنانی در باره کیستی ایرانی در گذر تاریخ بزبان راند، که برگردان بخشهایی از آن چنین است:
«بیگمان نام "ایران" یکی از بزرگترین فرهنگهای جهان را در هر زمینهای بیاد ما میآورد: در هنر؛ جهان باستان، سدههای میانه و هنر مدرن، در تاریخ؛ بویژه بخش باستانی آن، در فلسفه و دین؛ هم پیش و هم پس از برآمدن اسلام، در ادبیات و گسترش یک زبان – پارسی نو – که در آسیا به ابزار یک باور جهانی فرا رُست. [...] شهرآئینی ایرانی همیشه در بخش بزرگی از آسیا فرمانروائی آشکار داشته و تاروپود یک احساس ژرف از کیستی ملی را ساخته است، که بیش از هرچیز ریشه در بنیانهای فرهنگی دارد.
میخواهم بر روی این بنیانهای فرهنگی درنگ کنم، تا نشان دهم چگونه ایران – شاید بهتر باشد بگویم- ایرانگرائی (ایرانیسم) نمونهای استادانه از یک کیستی ملی را به نیروی ارزشهای فرهنگی خود در درازای سدهها چنان به انجام رسانیده، که هم ایلامیان و هم ترکان و مغولان، خویشتن را در آن بازیافتهاند.
من از ایلامیان بیهوده نمونه نیاوردم: بدون پژوهشهای پیوسته و ویژه در این باره، هیچکس نمیتواند بگوید پیوند میان دو گوهر نژادی شاهنشاهی هخامنشی – گوهر ایلامی و گوهر پارسی – براستی چگونه بوده است. نه پژوهشهای نامشناسانه (۴) همکار گرامی ما رودیگر اشمیت و نه پژوهشهای زبانشناسانه و تبارشناسانه در باره "دیگرزبانی" (۵) پارسی باستان، یا در باره "چندزبانگی" ایران هخامنشی، برای یافتن پاسخی به این پرسش بسنده نبوده اند».
نیولی بر آن است که پدیدههای فراوانی چه از راه تراوائی فرهنگی و چه از راه آمیختگی نژادی از فرهنگهای میانرودان و ایلام به درون فرهنگ پارسیان راه یافته بودند. او اندازه آمیختگی نژادی را بسیار بزرگتر از آمیختگی فرهنگی میداند و بر آن است که برای شناخت بهتر پدیده "هخامنشی" باید نگرگاه هندوژرمانی را که به نادرست "زبان" را گوهر بنیادین این پدیده میداند، بکنار نهیم و این امپراتوری دویست و اندی ساله را از نگرگاه دیگری واکاوی کنیم که در آن بر گوناگونی بافتارهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ارج بیشتری نهاده شود.
«در جایگاه یک آرمان سیاسی باید "ایران" را ستون بنیادین پروپاگاند سیاسی ساسانیان در دهه دوم سده سوم بشمار آورد. با این همه اگر چه پیش از اردشیر یکم (۲۴۰-۲۲۴ پ. م) نشانی از این آرمان نیست، ولی پیشینه تباری و دینی آن بسیار کهنتر است. با اینکه واژه "اِرانشهر" برگرفته از "آریانام خشثره" پارسی باستان است، ولی میتوانیم بگوئیم که این واژه پیش از ساسانیان هیچگاه یک آرمان سیاسی نبوده است».
نیولی سپس به کاربردهای گوناگون واژه "آریا" بروزگار هخامنشیان میپردازد و با نگاه به نوشتههای ارمنی و یونانی و هخامنشی آنرا دارای درونمایههای دینی، نژادی، تباری و سرزمینی میداند. برای نمونه در سنگنبشتههای سه زبانه داریوش، هم از خدای آریائیان (اهورامزدا) سخن میرود، هم از زبان آریائی، هم از دبیره آریائی و هم از سرزمین آریا، که گستره میان پارت و هند (افغانستان و بخشهایی از پاکستان امروزی) است. او همچنین برای نشان دادن گستره فرا-مرزی فرهنگ هخامنشیان، کانیشکا پادشاه کوشان را نمونه میآورد که زبانش را در سنگنبشتههای رباطک (در استان سمنگان افغانستان) "آریائی" میخواند. او همچنین برآن است که اشکانیان با پذیرش گام بگام مرده ریگ هخامنشیان به باز سازی آرمان ایرانی دست یازیدند و از فرهنگ و زبان یونانی دوری جستند. او این پدیده را "باز-زیستی ایرانی" مینامد (۶).
«واژه آریا بگفته ویلهلم گایگر یک فَرنام برای همه تیرهها بوده است و در ایران همان درونمایهای را داشته است که "هِلاس" (۷) در میان یونانیان. ما میتوانیم در همسنجی با "یونان-مندی"، واژگانی چون "آریا-مندی" یا "ایران-مندی" پدید آوریم، همانگونه که هرودوت از "هِلنیکون" سخن میگوید. تا پایان فرمانروائی پارتها میتوان تنها "پیشزمینه" آرمان ایرانی را با دشواریهایی چند بازسازی کرد. تاریخ راستین این آرمان، تا جایی که به فرهنگ و شهرآئینی ایرانی از پیدایش آن تا زمان ما بازمی گردد، بروزگار ساسانیان آغاز میشود».
نیولی بر آن است که انگاشت یک "شاهنشاهی ایرانی" و یک "ملت ایرانی" ریشه در پدیده شگفت انگیز و پیچیده "آفرینش یک پیشنه" دارد، در همان پدیدهای که بارها در این جستار بنام "پیشینه سازی" برسی شده است. در چنین پیشینهای بود که آماجهای دربار با آماجهای باورمندان نو-زرتشتی که در آن روزگار دست اندر کار ساختاربخشی به آئین خود بودند، در هم آمیختند: راهبرد سیاسی میبایست از شایستگی و ساختارمندی برخوردار میشد. نیولی این پدیده را با روند و گرایش جهان آنروز همخوان میداند و در دنباله سخنانش از روم باستان نمونه میآورد و همزمان ایران ساسانی را با گرایش ناسیونالیستی فرمانروایان آن به آئینهای کهن، برترین نمونه آن میشناسد.
«در ایران روند یگانهای در زمینه فرهنگ و سیاست آغاز شد، که با پروپاگاند ساسانیان همخوانی همه سویه داشت. بازگشت به ریشههای هخامنشی، همسان-پنداری با دودمان کیانی و بال و پر دادن به یک سنّت نوین که از سوی ایرانیان، که پشتیبان ساسانیان بودند، پذیرفته میشد. بخش دیگری از این پدیده همانا بنیانگزاری یک سنت نوشتاری دینی بود، که پس از بازنگری و بررسی نوشتههای زرتشتی، بگونهای گزینشی انجام میگرفت [...] این دگرگونیهای ژرف سیاسی، دینی و اجتماعی با برآمدن ساسانیان به پیدایش یک آرمان انجامیدند: آرمان "ایرانشهر" یا همان شاهنشاهی آریائی و مزدائی، که ریشههای آن در گذشتهای دوردست جای گرفته بودند».
«بدینسان جهانبینی سیاسی-دینی ساسانیان از یکسو ریشه در آئین زرتشتی داشت – در اوستا و مؤبدان و هیربدان -، و از دیگر سو در پیشینه هخامنشی. اگر سخن پروفسور یارشاطر در باره ناآگاهی یا کم آگاهی ساسانیان از هخامنشیان درست باشد، این نیز به همان اندازه درست است که اردشیر یکم و جانشینش سنگنبشتههای خود را بیگمان از سر تصادف در نزدیکی ویرانههای تخت جمشید بیادگار نگذاشتهاند و شاپور یکم هنگامی که نیاگان خود را برمی شمارد، کسی جز هخامنشیان و یا کیانیان (که به نادرست آنان را با هخامنشیان یکسان میگیرد) در نگر ندارد. این مرده ریگ دوگانه بدانجا انجامید، که جهانبینی فرمانروایان ساسانی بر دو پایه "شاهنشاهی" و "دین" استوار شود. بیگمان شاهنشاهی و جامعه دینی دو پایه بنیادین ایرانی ساسانی بودهاند.
[...] پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی واژه "ایران" در نوشتارهای دولتی و کتابهای تاریخ و جغرافیا میدان را به "العجم" و "الفُرس" واگذار کرد. چند سده دیگر میبایست سپری میشد، تا واژه ایران در جایگاه یک فَنواژه سیاسی بروزگار ایلخانیان و دیرتر صفویان بکار گرفته شود. اگرچه فرمانروائی تازیان و مسلمان کردن مردم این واژه را از درونمایه کهن خود تهی کرده بود، ولی آرمان "ایران" هرگز گم نشد، بلکه در جایگاه یک مرده ریگ فرهنگی زنده ماند تا هنگامی که دوباره جایگاه راستینش را بازیافت. براستی نیز پیش از آنکه ایرانیان به اسلام بگروند، یک فرهنگ ملی پیشاپیش ساخته شده بود. درآمیختن ایرانیان در "امّت اسلامی" نتوانست ایرانیان را از کیستی فرهنگی خود تهی کند. این یک ویژگی برجسته تاریخ ایران است: فرهنگ ایرانی با شکست دینی ایرانیان پایان نگرفت، این فرهنگ پشتوانه خود را تنها در آتشکدههای زرتشتی نمیجست و "گوهر شاهی" نیز بخش بزرگی از آن بود، و درست همین "گوهر شاهی" بود که در ژرفنای ساختارهای حکومتی ریشه دوانده بود و در خودآگاه خاندانهای بزرگ و بخشهای توانگر جامعه ایران جای گرفته بود. سرنوشت فرهنگهای ملی دیگر (مانند سوریه و مصر) از گونهای دیگر بود: از آنجایی که آنها در درون امپراتوری روم پای گرفته بودند، پشتیبان دیگری جز دین نداشتند. شکست و نابودی کلیسای سوری و مصری (قُبطی) با فروپاشی فرهنگهای ملی آنان، که مسیحیت سوری و قبطی خود را در آنها نمایان میکرد، یکسان بود.
بروزگار صفویان بمانند روزگار ساسانیان فرهنگی پدید آمد که در پیوند تنگاتنگ با دولت ملی نوین بود. با این همه پژوهشهای نوین سخن از نقش سازنده مغولان در پیدایش کیستی ملی ایرانی میزنند (۸). بدینگونه میتوان از یک پیوستگی، از روزگار مغولان و صفویان تا زمانه قاجاریان و پهلویها سخن گفت. بازتاب مرده ریگ مغولان بر کیستی ملی ایرانی براستی ستُرگ بود. و شایسته است که در همین پیوند سخن پروفسور فراگنِر برجسته شود، که قاجاریان، که بروزگار آنان کیستی ایرانی در زمینه فرهنگی دستخوش یک نوزائی شد، اگرچه خود ترکنژاد بودند، افسانههایی برساختند که پیشینه دودمان آنان را به هولاکو (مغول) میرساند.
ولی انگاشت پیوستگی بی میانجی صفویان به ساسانیان را تا جایی که به نگاهبانی از آرمان ایرانی بازمی گردد، نمیتوان بی چون و چرا پذیرفت. از همین رو باید بر این نکته انگشت گذاشت، که گروههای نژادی "ناایرانی" بگونهای سرنوشت ساز در استوارکردن این آرمان دست داشتهاند. این نشانه آشکاری از شیفتگی بی مانند فرهنگهای همسایه در برابر شهرآئینی ایرانی است، چه در درون ایران، و چه بیرون از آن».
«به گمانم توانستم در این گفتار نشان دهم که در جستجوی آرمان ایرانی در جایگاه یک فَنواژه فرهنگی، میتوان حتی دو و نیم هزاره بازپس رفت. پیدائی این کیستی بدور از یک پیوستگی نژادی بوده است، (چیزی که در این زمان دراز به هر روی شدنی نمیبود). در این روند میتوان گسستگیهای ژرفی را یافت، نخستین گسست پیآمد یورش اسکندر و فرمانروائی شاهان یونانی-مقدونی بود. گسست دوم افتادن ایران بدست عربان بود. تا جایی که به گوهر بنیادین "بازسازی" ایران – یا کیستی سیاسی ایرانی - از دیدگاه من بازمی گردد، نباید از یاد برد که این نوسازی بدست مغولانِ هنوز شامانیست یا بودائی مانند ایلخانیان، یا فرمانروایان ترکزبان، مانند صفویان که به هر روی از "کناره" ایران برخاسته بودند انجام یافت. بروزگار آنان، پیش از شاه عباس یکم (۱۶۲۹-۱۵۸۸) تبریز بجای تخت جمشید و اصفهان در راستای نوسازی و بازسازی ایران میدرخشید و میشکفت. از همین رو بود که فرمانروایان ترکمان قره قویونلو و آق قویونلو با گشودن و فروگرفتن تبریز یعنی "دارالسلطنه" - چنانکه دیرتر قزوین و اصفهان بدین جایگاه فرارُستند – خود را پادشاه ایران و خسروی ایران میخواندند. شاه اسماعیل نیز پس از آنان کاری جز این نکرد، پس از آنکه قزلباشان تُرک پایتخت را گشودند، شاه اسماعیل نیز بمانند اوزون حسن فرمانروای آق قویونلوها خود را "پادشاه ایران" نامید. سرانجام همگان در راه بازسازی کیستی فرهنگی و سیاسی "سرزمین آریائیان" در فرآیند هزاران ساله اش، و در شکوفائی و بازسازی چندلایه و کمابیش باستان سِتایانه آن در همه دورههای گوناگون تاریخی که سرگذشت این سرزمین زیبا و سربلند را چنین یگانه میسازند، بی نگاهی به نژاد، دین، و پیوندهای خونی، از جان مایه گذاشتند. سرزمینی با یک شهرآئینی ویژه، که شاید بهتر از هر تمدن دیگری توانسته است نمونههای پذیرش فرهنگی و فرآوری بومی آن را بما نشان دهد».
**********
نیولی کیستی ایرانی را از آنرو "پیروزمند" میخواند، که توانسته است هسته بنیادین خود را در گذر سدهها از گزند آسیبهای درونی و بیرونی بدور دارد. براستی نیز اگر از این دیدگاه به پیرامون خود بنگریم، خواهیم دید که "کیستی ملی" بیشتر کشورها و ملتهای جهان برساخته و پیآمد رخدادهای سیاسی سده بیستم است. برای نمونه اگر فرانسه و انگلستان پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی سرزمینهای عربی آن را بر پایه مرزبندیهای دیگری میان خود بخش میکردند، ما امروزه با "ملت"ها و "کشور"های دیگری روبرو بودیم، این بیریشگی ملی در برخی از این کشورها مانند عربستان سعودی تا بدانجا پیش میرود که این کشور نام خود را نیز وامدار خاندانی است که بر آن فرمان میراند! یا اگر کشور جاینشین امپراتوری عثمانی خود را همچنان "دُولَتی عالیهای عثمانیَّه" میخواند، امروزه هیچگاه با کشوری بنام "ترکیه" و ملتی بنام "ملت ترک" روبرو نبودیم.
در باره ایران ولی چنین نیست، "ایران" در سدههای پیش از اسلام در پیوند با یک ملت و یک کشور بکار میرفت و پس از آمدن مسلمانان در پیوند با یک آرمان؛ "آرمان ایرانشهری". از همین رو است که ما این واژه را چه در خداینامههای پیش از اسلام و چه در شاهنامهها و دیگر سرودههای چامه سرایان پس از اسلام در جایگاه یک فرنام برای نامیدن این مرزو بوم و مردمان آن مییابیم. بدینگونه ما ایرانیان یکی از انگشت شمار ملتهایی هستیم که ناممان و نام سرزمینمان دارای یک شناسنامه نوشته شده تاریخی است. شاپور ساسانی در سنگنبشته کعبه زرتشت نه تنها نام خود، که نام ایران را نیز جاودانه کرده است.
نیولی بر یک نکته بنیادین دیگر نیز انگشت گذاشته است. او راز دیگر پیروزمندی کیستی ایرانی را در این میبیند که ایرانیان زرتشتی، کیستی ملی خود را جدا از کیستی دینی شان میدیدند و از این رو با وانهادن دین، کیستی خود را واننهادند. در جاییکه آسوریان و کلدانیان و قبطیان از آنجا که در کیستی خود را بر پایه دین مسیح استوار کرده بودند، با گرویدن به اسلام زبان خود را نیز فروهشتند و "عرب" شدند. برای این ملتهای نامبرده از دست دادن دین "ملی" برابر بود با رنگ باختن کیستی ملی شان و تنها کسانی از آنان که بر دین نیاکان خود (بخوان دین ملی) پای فشردند، توانستند کیستی خود را نیز نگاهبان باشند.: زبان قُبطی تنها در کلیسای قبطی زنده مانده است (مسیحیان قبطی مصر در کلیسا به زبان قبطی نیایش میکنند). همچنین از سدهاهزار یا میلیونها آسوری که پیش از اسلام در استان ایرانی آسورستان و در استان رومی آسیریا میزیستند، تنها همان چند ده هزار تنی که مسیحی ماندند، توانستند کیستی آسوری خود را از گزند عرب شدن نگاهدارند. سرگذشت کلدانیان (که بازماندگان کلدانیان کهن و بابلیان هستند) نیز از همین دست است. بدیگر سخن کیستی آسوری و قبطی و کلدانی، هم امروز نیز با دین مسیح شناخته میشود، اگر ما از یک آسوری که به اسلام گرویده است سخن بگوییم، او را نه "آسوری مسلمان" که "آسوری مسلمان شده" مینامیم، زیرا که کیستی آسوری در کنار (و یا شاید بیش از) زبان، بر کیستی مسیحی استوار است. در ایران ولی چنین نبود، با اینکه شمار زرتشتیان در کشور هفتاد میلیونی ایران به سختی به پنجاه هزار تن میرسد، ولی زبان پارسی زبان مادری بیش از نیمی از مردم ایران، و زبان دیوانی این کشور از هزار سال پیش تا کنون است. به باژگونه دیگر ملتها، ایرانیان اگر چه اسلام آوردند، ولی عرب نشدند.
و پایان سخن اینکه نیولی با آوردن نمونههای ایلخانیان (مغول)، آق قویونلوها، قره قویونلوها و صفویان (ترکزبان) به نیکی نشان میدهد که این کیستی ژرف و ریشهدار بر پایههای نژادی استوار نبوده و همانگونه که رفت یک آرمان سیاسی، بر پایه یک پشتوانه سترگ فرهنگی بوده است. با این نگاه دیگر جای شگفتی نیست که ریشههای نوزائی ملی چهارم ایرانزمین در سرزمینهای آنسوی ارس باشد. همان انگیزهای که فرمانروایان ایلخانی تا صفوی را بسوی ایرانگرائی کشاند، اندیشمندان ترکزبان آنسوی ارس را نیز در میانه سده نوزدهم به نوسازی و ساختارمند کردن ناسیونالیسم ایرانی واداشت، این پدر ناسیونالیسم ایرانی – میرزا فتحعلی آخوندزاده – بود که از یک سو دست به آفرینشهای شگرف ادبی در زبان مادریش (ترکی آذربایجانی) (۹) میزد و از دیگر سو برای رهانیدن میهن از چنگال واپسماندگی و خودکامگی، در آتش فروزان ایرانگرائی و بازسازی کیستی کهن ایرانیان میدمید. اگر همه نمونههای دیگر را نیز نادیده بگیریم، تنها نمونه آخوندزاده برای درستی سخن نیولی بسنده است؛
کیستی ایرانی، براستی یک کیستی پیروزمند است.
دنباله دارد ...
بخشهای پیشین در تارنگار همِستَگان
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
-----------------
Iran: Geschichte einer erfolgreichen Identität (*
گراردو نیولی در ششم دسامبر سال 1937 در رم زاده شد. او از سال 1968 تا 1993 استاد کرسی ایران شناسی در دانشگاه خاورشناسی ناپل بود و سپس به دانشگاه لاساپینتزای رم رفت و استاد کرسی «تاریخ دین در ایران و آسیای میانه» شد. او از سال 1979 تا به امروز رئیس بنیاد ایتالیایی "آفریقا و خاور" است. شناخته شده ترین کتابهای او در زیر آمده است:
سنگنبشتههای پارسی- یهودی غور (افغانستان) (1964، به ایتالیائی)؛ پژوهشهای تاریخی در باره سیستان باستان (1967، به ایتالیائی)؛ جا و زمان زرتشت (1980، به انگلیسی)؛ از زردشت تا مانی (1985، به زبان فرانسه)؛ مفهوم ایران (1989، به انگلیسی)؛ فهرست سنگنبشتههای عربی جنوبی (1993، به ایتالیایی)؛ ایران به عنوان مفهومی دینی در مزداپرستی (1993، به آلمانی)؛ زردشت در تاریخ (2000، به انگلیسی).
1. در شاهنامه نیز ایران گاه در معنی سرزمینی و گاه در معنی "مردمان ایران" بکار رفته است. برای نمونه:
«شوم پیش او چو فرستادگان / نـــگویم، به ایران و آزادگـــان»، که در اینجا فرستادگان و آزادگان جمع هستند و به پیروی از آنان ایران نیز باید جمع "ایر" باشد، ایر+ان. در اینباره بنگرید به "معنی دیگری از ایران و ایرانیان در شاهنامه" جلال خالقی مطلق
http://www.farhangiran.com/content/view/1636
Xšayaθa, Xšaθra .2
Institut für Iranistik der Österreichischen Akademie der Wissenschaften .3
Onomastic .4
Alloglossy .5
Iranian revival .6
Hellas .7
8. در اینباره بنگرید به:
Dorothea Krawulski: Das Reich der Ilhane. Eine topographisch-historische Studie
9. نمونه آخوندزاده به روشنی نشان میدهد که میان ارج نهادن به زبان مادری و پاسداشت کیستی ملی نه تنها هیچگونه ناسازگاری در میان نیست، که این دو میتوانند در یک راستا و در پی رسیدن به یک آماج باشند.