iran-emrooz.net | Mon, 02.02.2009, 16:08
خود کرده را تدبیر نیست؟
حمید صدر
http://www.hamidsadr.com
سی سال پس از ۳۷ روز حکومت دکتر شاپور بختیار
در میان مطالب بسیاری که در سایتها، رادیوها و تلویزیونهای خارج از کشور در مورد بختیار و نقش تاریخی وی قبل از بر سرکار آمدن خمینی منتشر میشود، نظر یکی از خوانندگان سایت رادیو زمانه نسبت به مطلبی که به عنوان روز شمار وقایع از روزنامههای همان وقت انتخاب و منتشر میشود، نظر مرا بخود جلب کرد. مینویسد:
«رابطهی روشنفکری ایرانی با فاشیسم اسلامی درست مانند رابطهی روشنفکری آلمان با ناسیونال سوسیالیسم است. با این تفاوت که روشنفکری آلمان شهامت بازبینی را داشت، اما روشنفکری ایرانی بطور سیستماتیک از روبرو شدن با حقیقت تن در میزند و هنوز نیز خاک در چشم نسل جوان میپاشد، چنان که تو گویی آقایان هیچ نقشی در استقرار جهل و خشم نداشتهاند. به نظر من روشنفکری حامل انقلاب در کلیتاش به عنوان یکی از منفورترین نسلهای تاریخ ایرانزمین شناخته خواهد شد. نسلی ایران ستیزتر، ایدولوژی زدهتر، زنستیزتر، خودشیفتهتر، دروغگوتر، و البته وقیحتر (چرا که هرگز کمینهای از حقیقت را نیز نپذیرفت) در کل تاریخ قابل پیگیری ما وجود نداشته است. زهر و سمی که از ذهنهای اینان وارد شریانهای اجتماع رو به پیشرفت و ترقی ما شد هر پیکری را فلج میکرد، طبیعی ست که یک جامعهی نامتوازن و به تازگی از خواب قرون بیدار شده توانایی رویارویی با این میزان از نفرت برنامهریزی شده را نداشته باشد. شرم دوران بر آنان باد.»
از خود پرسیدم، روشنفکران مارا چه شده است که بیاعتنا به چنین عکسالعملهائی همچنان به توجیهات بی سر و ته خود در باره «انقلاب» ادامه میدهند. چرا این حرفها را بگوش نمیگیرند و اگر میخوانند و میشنوند، چرا آنها را جدی نمیگیرند؟
گفتم، شاید دچار بحران فکری شدهایم و داریم در همان «ندانم بکاری» دست و پا میزنیم که در ضرب المثل فارسی «خود کرده را تدبیر نیست» شرح آن رفته است. ضربالمثلها و گفتارهای این چنین را در فرهنگهای ریشه دار و قدیمی (همانند فرهنگ خودمان) باید جدی گرفت. آنها از کورهی تجارب هزارهها و نسلهای مختلف بیرون آمدهاند و اگر درستی آنها هزاران بار به تجربه ثابت نمیشد، سالها بود که به فراموشی سپرده شده بودند و هرگز بدست ما نمیرسیدند.
می گوییم: «خود کرده را تدبیر نیست»، ولی آیا هیچوقت از خود سوال کردهایم که چرا چنین است. چرا وقتی با انسانهائی که در گرداب اشتباهی که خود مرتکب شدهاند و در آن دست و پا میزنند، روبرو میشویم، ناخود آگاه این ضرب المثل بر زبان ما جاری میشود؟ آیا درست بودن آنرا محک زده ایم تا ببینیم چرا اینطور است و چه چیز باعث میشود، تا «تدبیر» با «خود کرده» چنین سر ناسازگاری داشته باشد؟
موقع فکر کردن به رفتار کنونی خیل وسیعی از روشنفکرانمان بیاختیار این ضربالمثل بر زبانم جاری شد، منتها فکر کردم به جای این که در آن اول به مقوله «تدبیر» بپردازم، به مانع اصلی در برابر چاره و تدبیر که در اینجا خود آن «خود کرده» است، بپردازم. «خود کرده» در این ضربالمثل موجودی است که نمیخواهد قبول مسئولیت کند. قبل از هر چیز حاشا میکند و منکر این میشود که اشتباه از خود وی سر زده است. اما زمانی که مدارک اشتباه را به صورت مکتوب جلو چشم او میگیریم، برای اینکه چرا هنوز آن اقدام را اشتباه نمیداند، هزاران عامل و علت میتراشد تا آن اشتباه و نقش خود را در آن منکر شود.
سوال این است که انگیزه اصلی مقاومت در درون این آدم «خود کرده» چیست که بعد از «اظهر من الشمس» شدن اشتباه هنوز بر سر درستی آن پا فشاری میکند؟ مرتبا در حال تغییر و تبدیل دلایلی است که اشتباه نبودن اشتباه را برای خود و دیگران توجیه کند. و تنها در یک مورد است که هیچ تحولی را در او مشاهده نمیکنیم و آن رابطهای است که بین عامل اصلی جلوگیرنده «تدبیر» و اشتباه کننده بوجود آمده است. چنین انسانی همه چیز را حاضر است بپذیرد ولی حاضر نیست مسئولیت اشتباه خود را بپذیرد و به این خاطر نیز حاضر است همه عالم و آدم را ،غیر از خودش، مسئول این اشتباه بداند، تا «تدبیر در رفع اشتباه» یقه خود او را نچسبد.
نتیجه روشن است با چنین تلاشهای «مدبرانهای»، تدبیر کم کم از حالت تدبیر بودن خارج شده، در بهترین حالت به توجیه اشتباه تبدیل میشود. در این صورت میتوانیم هر اسمی را که خواستیم بر روی آن بگذاریم، ولی بدانیم که چنین لقبی مناسبتی با «تدبیر» ندارد.
اصولا مسئله قبول مسئولیت چه به صورت فردی چه بشکل جمعی مقولهای است که مستقیما به بلوغ انسانها مربوط میشود. یکی از مشکلات جوامع استبدادی این است که این نوع حکومتها مسئولیت فردی را در انسانها از بین میبرند و از آنها انسانهای صغیری میسازند که قیمومیت خود را بدست استبداد سپردهاند. مشکل اصلی برخورد جامعه ما برای رهائی ازقیمومیت در دوران دیکتاتوری شاه نیز این بود که آنها بطور داوطلبانه این قیمومیت را در بهمن ماه ۱۳۵۷ از شاه گرفتند و آنرا با دفاع بیچون و چرای خود از خمینی (این بار به تقصیر) به آیت الله تقدیم کردند.
مشکل قبول نکردن مسئولیت در اشتباه فقط به روشنفکران مخالف استبداد در دوران شاه محدود نشده بلکه دامن روشنفکران موافق رژیم پهلوی را نیز میگیرد. در آنها نیزبه نحوی همه آن مشکلاتی که در ضرب المثل «خود کرده را تدبیر نیست» نهفته است، میبینیم. آنها نیز برای یافتن راهی برای نجات از این مخمصه مدام از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند. سی سالی است که ما با ریشههای مقاومت درونی این «خود کردگان» روبرو هستیم که حاضر نیستند مسئولیت اشتباه را بگردن بگیرند. حاضرند بخاطر فرار از مسئولیت همه را مسئول بدانند بجز خودشان که هریک سهمی در این حکومت داشتهاند. هر دو گروه حاضرند کلاف سر درگمی را از علل و معلولهای گوناگونی را که باعث بوجود آمدن وضعیت کنونی شده، سرهم کنند، ولی حاضر نیستند سهم خود را در مقامات عالیه در دوران پهلوی ببینند همانطور که بسیاری از روشنفکران مترقی با شرکت خود در تظاهرات و در آن رفراندوم کذائی جمهوری اسلامی (و اگر اهل قلم بودهاند) در مقالاتشان این اشتباه را ممکن ساختند، حاضر نیستند به سهم خود در این اشتباه اساره کنند.
به این ترتیب تا زمانی که هیچ یک از ما نپذیریم، در این اشتباه تاریخی در کجا و تا چه حد سهیم بوده ایم، پیدا کردن تدبیر نیز آسان نخواهد بود. میپرسید چرا؟ چون آن «خودی» که باید قبل از هر چیز سهم خود را در این اشتباه تاریخی ببیند و راه حلی برای رفع و رجوع آن پیدا کند، هنوز و همچنان اسیر آن است. او همه عالم و آدم را مسئول این اشتباه میداند، جز خود را ، و به این ترتیب تمام آن توانائیهائی را که باعث میشود «تدبیر» در او شکل بگیرد، از دست میدهد. چرا؟ چون او آگاه یا ناخود آگاه در ذهن خود فقط دنبال آن «تدبیر»هائی میگردد که در درجه اول موقعیت خود وی را بخطر نیاندازد و خود او را در پیدایش این اوضاع «خود کرده» مسئول قلمداد نکند، و چنین تدبیری همه چیز هست جز «تدبیر».
قبول نکردن سهمی که هریک از ما باید برای این اشتباه هزینه کنیم، بنا به موقعیت هر کدام فرق میکند. بخش وسیعی از نخبگان ما (که غیر از خود شیفتگی و نارسیسمی که در نهاد همگی ما به ودیعه گذاشته شده) نگران آبروی خود هستند، میترسند که با اقرار به اشتباه موقعیت خود را در صحنه سیاسی و فرهنگی از دست بدهند. آنها با مقاومت خود در برابر پذیرفتن اشتباه سالهاست که جامعه را سرگردان و نسبت بخود بی اعتماد کردهاند ولی هنوز حاضر نیستند از این کار دست بردارند. و بعد هم میپرسند، چرا این جامعه برای برون رفت از این قیمومیت کاری نمیکند!
آنها با عمل خود در این سی سال دائما این اشتباه عظیم را (ترجیح دادن حکومت اسلامی خمینی یا رژیم شاه را به حکومت آدم دمکراتی مانند شاپور بختیار) با حرافیهای خود در چنان هالهای از توجیهات و سفسطهها پیچیدهاند که بجای تدبیر در مردم فقط به تردیدها و دو دلیهای آنها دامن زده است. در این میان بیچاره «تدبیر» کههاج و واج به این جماعت نگاه میکند و دیگر نمیداند بالاخره تدبیر است یا چاهی جدید از اشتباهات در راه! البته باز جای خوشنودی است که در این بین بخش بزرگی از نخبگان مملکت ما (و بهمراه آنان بخش وسیعی از طبقه متوسط) که در آن زمان دنبال خمینی راه افتادند و او را بعنوان نجات دهنده در ماه دیدند، به این نتیجه رسیدهاند که این تشخیص در آن زمان اشتباه بوده، اما چرا از نشان دادن راه رهائی از این اشتباه عاجزند؟ زیرا آنها در پرداختن ریشهای به ماهیت این اشتباه مشکل دارند. آنها نمیخواهند اذعان کنند که اشتباه اصلی درآن موقع این بود که کسی معضل دخالت دین در سیاست را به عنوان یک انحراف یا عقب گرد تاریخی در آن زمان جدی نمیگرفت. آنها به کسی که در آن زمان به آنها در این مورد اخطار داد نیز وقعی نگذاشتند. بسیاری هنوز هم که هنوز است به این اصل مهم دست یابی به حقوق شهروندی، دمکراسی و حکومت قانون توجهی ندارند و همچنان اصرار دارند که حکومت دینی با افرادی دیگر بر راس امور میتواند این حقوق را تامین کند.
اما در بیرون از این طیف نیز، در بین کسانی که (اگر چه بسیار دیر) به اصل درست جدائی دیانت از حکومت رسیدهاند، همچنان با کسانی روبرو میشویم که با گذشته مشکل دارند. بخاطر وجود این افراد نیز یافتن تدبیر برای گذار از این مخمصه تاریخی با اشکالات عدیدهای روبرو است. مشکل این گروه نیز در عشق به واژه «انقلاب» خلاصه میشود. این عده برای اینکه وجهه انقلابی خود را از دست ندهند، مدام در ماهیت و خصلت این «اشتباه» دست میبرند. چند مورد آنرا در اینجا ذکر میکنم.
- همه اشتباه کردیم، تنها من نبودم! (اشتباه اشتراکی بود)
- هیچکس نبود و بما نگفت که ما داریم اشتباه میکنیم!
- شاه همه امکانات مبارزه سیاسی ما را محدود کرده بود، فقط آخوندها بودند که در میان مردم بعنوان آلترناتیو مطرح بودند.
- تا زمانی که گروه من با جکومت اسلامی همکاری داشت، همه چیز بر وفق مراد بود. اشتباه از زمانی آغاز شد که حکومت ما را از قدرت بیرون انداخت!
- در آن زمان هیچ آلترناتیو دیگری وجود نداشت!
- متاسفانه برای آمدن بختیار کمی دیر شده بود.
- انقلاب بود ولی انقلاب یعنی همین دیگر!
میتوانیم با آنچه که هریک از ما در این سی سال از دهان مدعیان نجات ایران شنیدهایم، این لیست را تکمیل کنیم. ولی بدانیم که طولانی شدن این لیست دلیلی بر هوش و ذکاوت ایرانی (که فقط در بین خود ما ضربالمثل شده) نیست، برعکس، سندی است بر نابالغی ما، آن هم چه بصورت فرد و چه بصورت جمع. پس بیخود نخواهیم دائما خود را به کوچه علی چپ بزنیم و با پرحرفیها، تفسیرهای بیسر و ته و توجیهات سطحی که تا امروز برای انحراف خود از این اشتباه «خود کرده» بخرج دادهایم، مفری پیدا کنیم. این تمهیدات کاری بجائی نمیبرد. فقط کار مردم را برای یافتن چاره و تدبیر سختتر و طولانیتر میکند.
آنچه که کار ساز است، پذیرفتن سهم خود در این اشتباه تاریخی است. برای رهائی از این قیمومیت به تقصیر نیز فقط یک مقدار شجاعت و یک کمی هم لیاقت (و غیرت؟) لازم است. برای اینکه برای رفع این «خود کرده» تدبیری پیدا شود، قبل از هر چیز گفتن یک جمله کافیست. جملهای که بیان آن از هیچ کس هیچ چیز کم نمیکند:
بختیار در آن زمان حق داشت اما ما حواسمان پرت بود!
روحش شاد!
وین ۱۱ بهمن ماه ۱۳۸۷