iran-emrooz.net | Mon, 19.01.2009, 11:44
حمید صدر
ترجمه متن سخنرانی حمید صدر در جلسه «حقوق بشر در ایران» که در تاریخ چهارشنبه ده دسامبر ۲۰۰۸ در دانشگاه فنی وین به زبان آلمانی ایراد شد. برای قرائت متن آلمانی این سخنرانی به آدرس: http://www.hamidsadr.com رجوع بفرمائید.
بشکنید این قلمها را!
آیتالله خمینی ۱۹۸۰
اینکه آیا تکرار یک عمل بیحاصل آدم را سنگواره میکند یا نه، پرسشی است که فقط «سیزیف» قادر است به آن پاسخ بدهد.
وقتی به گذشته نگاه میکنم و همه آن اقداماتی را که در ارتباط با کانون نویسندگان انجام دادهام، مرور میکنم، میبینم صفت خستگی برای وصف حال فعلی من توصیف دقیقتری است. چنین خستگی زمانی بر آدم مستولی میشود که ببیند، بعد از گرفتن بیلان از همه آن خواستههای دست یافتنی کانون نویسنذگان ایران مانند دادن حق آزادی به کلام، کسب وجهه قانونی برای کانون نویسندگان، آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی عقیده در ایران، یعنی آن اهدافی که چهل سالی است برای نائل شدن به آنها تلاش میکنیم،هیچ یک تا کنون عملی نشده است. خستگی من همچنین از آن نوعی است که بیش ازهر چیزازیک اقدام بیحاصل ناشی میشود.
این گرفتاری ازاواسط سالهای چهل شروع شد، زمانی که نویسنده و معلم ادبیات ما، فریدون تنکابنی از من سوال کرد که آیا مایلم وی اسم مرابه عنوان عضو کانون نویسندگان در حال تاسیس به لیست مربوطه اضافه کند یانه. موافقت کردم، چون آن موقع هیچ تصوری از این که این کانون به چه دردی خواهد خورد، نداشتم. در آن زمان بیست و دوسالم بود و فقط دوکتاب کوچک از من منتشر شده بود.
زمانی که پس از پایان دوران سربازی از تنکابنی سوال کردم، که بالاخر کارکانون نویسندگان به کجا کشید، برایم از جلسه تاسیس نا آرامی حکایت کرد که طی آن ساواک به محل مزبور یورش برده، چند نویسنده را کتک زده، چند نفری را هم دستگیر کرده و اعلام کرده که کانون منحل است.
موقعی که در اطریش دانشجو بودم تنکابنی نامهای نوشت و پرسید آیا حاضرم برای قانونی کردن کانون اقدامی بکنم یانه. پرسیدم، چه باید بکنم؟ گفت کاری نیست، اینجا و آنجا انتشار و پخش اعلامیهای در خارج. بعد هم گزارش مفصلی راجع به سانسور، دستگیری چند نویسنده و فراخوان کانون برای برسمیت شناختن اساسنامه آن را برای من ارسال کرد. وی همچنین گزارشهائی در مورد گسترش قوانین سانسور همراه با مثالهائی را فرستاد که از تشدید فشار بر روی نویسندگان منتقدو مخالف حکایت میکرد. من این اطلاعات را با دوستانم در سازمان دانشجوئی در میان گذاشتم با این حاصل که آنها خواستههای کانون نویسندگان را نیز بعنوان بخشی از خواستههای جنبش دمکراسی خواهی در ایران منظور نمایند. اضافه بر روشنگری در این مورد این موفقیت نیز حاصل شد که کنفدراسیون دانشجویان ایرانی (اتحاد ملی) برای اولین بارمجموعهای از داستانهای کوتاه چند نویسنده مخالف در ایران را منتشر کند.
رادیوی اطریش مصاحبهای را بامن انجام داد که در آن راجع به وضعیت نویسندگان در ایران صحبت شده بود. بعد ازپخش این مصاحبه سنای دانشجویان دانشگاههای شهر گراتس در اتریش بودجه مالی بروشوری را تامین کرد که تحت عنوان«اطلاعاتی راجع به موجودیت ده ساله یک کانون نویسندگان همچنان غیر قانونی در ایران»
„Information über den zehnjährigen Bestand eines noch nicht legalisierten Schriftstellerverbandes im Iran“.
منتشر شد و در آن به نکاتی از این سرنوشت تلخ ورنج آور اشاره شده بود.
گرچه مرگ مشکوک صمد بهرنگی وبعدا نیز اعدام گلسرخی و دانشیان که به اتهام توطئه علیه شاه دستگیر و به مرگ محکوم شده بودند، توجه بسیاری را به کانون جلب نمود، ولی بر اهداف و محتوای کانون نیز تاثیری ناگوار داشت. در آن زمان به علت سرکوب گروههای چریکی، ترور و سکوت و سکون بر ایران حاکم بود. در چنین اوضاع و احوالی اعلامیه پشتیبانی از طرف نویسندگان اروپائی را تدارک دیدم تا صدای منتقدین در ایران بگوش همگان برسد. پس از انتخاب کارتر به ریاست جمهوری ایالات متحده وتشدید فشار بر روی حکومت ایران که حقوق بشر را رعایت کند، سازمانهای سیاسی مجال یافتند، کم کم بخود شکل بدهند. یکی از این گروهها کانون نویسندگان ایران بود.
فعالین کانون نویسندگان گرد هم آمدند، نامه سرگشادهای به هویدا نخست وزیر وقت نوشتند و انتشار دادند که در آن اعلام شده بود کانون خواهان این است که بعنوان یک سازمان قانونی به رسمیت شناخته شود. جلسه مجمع عمومی کانون نویسندگان هیات دبیران خود را انتخاب کرد و این هیات در اولین اقدام خود از اعضا کانون خواست که عضویت خود را تجدید کنند. درست در زمانیکه من در خارج کشور مجبور بودم در برابر«همرزمان» خود توجیه کنم که چرا و به چه دلیل نامههای سرگشاده کانون به حکومت را امضا کرده ام، کانون نویسندگان در ایران به سازماندهی اولین تظاهرات بزرگ خود در تهران مشغول بود. این جلسات که در انستیتو گوته تهران برگزار گردید، تحت عنوان «ده شب شعر» شهرت یافت. هزاران نفر در ده شب متوالی در این جلسات شرکت کردند تا به سخنان آتشین نویسندگان و شعرا در باره آزادی گوش فرادهند. هیات دبیران جدید سفری به اروپا انجام داد تا اقدامات خود را در بین دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج از کشور توضیح دهد و تشریح کند. بعد از جلسه مشترک با هیات دبیران کانون در پاریس خوشحالی سیزیف را در درون خود حس میکردم، که تنها به این فکرمیکند، سنگ را تا کجا به قله کوه نزدیک کرده است، و باورنمی کردم که بار دیگر بچشم خود ببینم که این سنگ دوباره به کوهپایه میغلطد.
بعد از این نشست جلسهای را در سالن «آودی ماکس» دانشگاه وین تدارک دیدم که تحت عنوان «آزادی برای ادبیات» برروی مبارزه جهت آزادی اندیشه، بیان و عقیده تاکید داشت و در ۱۴ نوامبر ۱۹۷۸ برگزار گردید.
البته تلاش یک گروهی اسلامی (به سرکردگیهادی غفاری) برای برهم زدن جلسه به این بهانه که گروه موسیقی ایرانی حق ندارد بخاطر مرگ شهدا در آن برنامه اجرا کند، به جائی نرسید. ولی من خطر را حس کرده بودم. بعد از این جلسه همه تلاش خود رانمودم تا دیگران رامتوجه این خطر سازم. اما، چه نویسندگان و چه دانشجویان چنان دراسارت نشئه تخیلات انقلابی خود بودند که توجهی به این امر نداشتند. در آن روزها تظاهرات ملیونی در ایران برپا میشد و ما با میلیونها شورشی روبرو بودیم که تمایل داشتند خود را یکشبه یک انقلابی فرض کنند.
زمانی که آیت الله خمینی در سال ۱۹۷۹ از مهاجرت به ایران برگشت و ورود خود را جشن گرفت، کانون نویسندگان ایران، انقلاب اسلامی را به وی تبریک گفت وهیات دبیران از وی بعنوان رهبر جنبش ضد استبدادی و ضد استعماری تقاضای ملاقات نمود. منی که از دوازده قبل عضو بنیانگذار و نماینده خارج کشوری کانون بودم، از این عمل بهتم زد و نمیدانستم چه بکنم. مدتی طول نکشید و رهبر انقلاب اعلام کرد: «بشکنید این قلمها را!» و هیات تحریریه روزنامهها و نشریات مستقل و آزاد در ایران مورد حمله قرار گرفت، غارت شد و وسائل و تجهیزات آن ویران گردید. کار در کانون نویسندگان به انشعاب کشید، چرا که یک گروه - گروهی که اکثرا به حزب توده تمایل داشتند (که عدالت اجتماعی را بر بیرق خود نوشته بود) بقیه اعضاء را که میخواستند جلساتی مانند جلسات ده شب شعر انیستیتو گوته برگزار کنند، بعنوان ضد انقلاب محکوم کرد. نتیجه اینکه مجمع عمومی کانون نویسندگان با اکثریب آرا هیات دبیران پنج نفره را نه تنها عزل بلکه از کانون نویسندگان اخراج نمود. من از هر دو طرف نامههائی در یافت داشتم و متقابلاعمل هر دو گروه را بطور مساوی محکوم کردم. برای هردو گروه نوشتم، کانون نویسندگان ایران مجلس موسسان انقلاب کبیر فرانسه نمیباشد بلکه اتحادیهای است برای رفع مشکلات نویسندگان. اما صدای ضعیف من در کوران دعوای طرفین انعکاسی نداشت. اوج سوء استفاده از کانون زمانی بود که هیات دبیران جدید اقدام به گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکائی در سفارت این کشور را در تهران بعنوان اقدامی ضد امپریالیستی و انقلابی مورد تائید قرارداد. با وجود این مانع از این نشدند که خمینی کانون نویسندگان را در لیست پاکسازی قرار ندهد. من نیزدر تبعید خود خواسته در شهر وین نشسته بودم و عاجز و نا توان فقط نگاه میکردم و غالبا نمیدانستم، آیا باید گریه کنم یا بخندم.
تنها زمانی که 13 سال بعد، پس از اینکه انقلابیون عرقشان خشک شد و اکثر اعضا حزب توده اشتباه خود را به قیمت جان خود پرداختند، عقل وخرد و شعوردوباره بر کانون حکم فرما شد. هیات دبیران جدید تلاش نمود در شدید ترین دوران ترور، خونریزی و مرگ خودش را مجددا سازمان دهی کند. در این زمان واقعهای رخ داد که برای من تکان دهنده بود. سعیدی سیرجانی، معلم ادبیات من و مولف هفده کتاب با ارزش در سال ۱۹۸۷ دستگیر و پس ازاینکه زیرفشار شکنجه به اعتراف و مصاحبه تلویزیونی مجبور شد، بطرز وحشیانهای بقتل رسید.
وی مدت زمان کوتاهی قبل از اینکه دستگیر شود، دراروپا بود و خیلی خوشبین. از من سوال کرد که چرا بر نمیگردم و این پرسش را طرح نمود که، چگونه کشور میتواند شکوفا شود وقتی همه آنرا ترک میکنند. وی زمانی که به ایران برگشت در نامه سر گشادهای که خطاب به خامنهای نوشت این تصور را بعنوان بزرگترین اشتباه زندگی خود قلمداد نمود. این نامه قبل از دستگیری او منتشر گردید. در آن مینویسد:
«جناب آقای خامنه ای، پیام عتاب آمیز جناب عالی را آقای صابری برایم خواند، و متاسف شدم، نه به این علت که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ام و بزودی امت همیشه در صحنه حزب الله حسابم را خواهند رسید که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ایم. تاسف و تاثرم از پندارهای خویش بود و امیدهای برباد رفته ام در باره صعه صدر جنابعالی و سر نوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت.»
زمانی که سعیدی سیرجانی در نقطهای نامعلوم زندانی بود و یا خیلی کوتاه پس از قتل وی بیانیهای در سال ۱۹۸۶ تحت عنوان «ما نویسندهایم» انتشار یافت که توسط ۱۳۴ نویسنده امضا شده بود. این اقدام نشان میداد که عقل و خرد دو مرتبه به این کانون برگشته است. با انتشاراین اعلامیه، کانون نویسندگان ایران مجددا زیر نظر ماموران امنیتی رژیم قرارگرفت.
دو نفر از پیشگامان خرد دمکراسی یعنی محمد مختاری و محمد جعفر پوینده ربوده شده و بقتل میرسند. در هفته گذشته، در دهمین سالروز این اقدام شرم آور و ننگین کانون نویسندگان ایران اطلا عیهای را تحت عنوان «بیاد آر!» منتشر ساخت که وظیفه خود میدانم آن را در این نشست برایتان قرائت کنم:
بيانيهکانون نويسندگان ايران
به مناسبت دهمين سالمرگ محمد مختاری و محمدجعفر پوينده
مردم آزاده!
ده سال پيش در پی بسترسازی سرکوب آزادیخواهان و روشنفکران از راه تدارک و پخش برنامه «هويت» از سيمای جمهوری اسلامی، طرح به دره انداختن اتوبوس حامل نويسندگان، احضار فعالان فرهنگی و روشنفکران مستقل و متعهد به دادگاه انقلاب اسلامی، تهديد و پاپوشدوزی و آدمربايی و سرانجام سر به نيست کردن احمد ميرعلايی، غفار حسينی، حميد حاجیزاده و فرزند خردسالاش و... فعالان کانون نويسندگان ايران، محمد مختاری و محمدجعفر پوينده، ربوده شدند و به فجيعترين شکل به قتل رسيدند.
طی ده سالی که از قتلهای سياسی خزان ۱٣۷۷ میگذرد نه تنها آمران و عاملان اين قتلها به سزای اعمال تبهکارانهی خود نرسيدند، بلکه ناصر زرافشان، وکيل شجاع خانوادههای مقتولان نيز که «جرماش اين بود که اسرار هويدا میکرد» بر اساس حکمی ظالمانه پنج سال از عمر خود را در زندان سپری کرد. در اين ده سال، نه تنها کمترين گشايشی در فضای جامعه پديد نيامد بلکه دامنه سرکوب و داغ و درفش، اين بار به شيوههای ديگر، بيش از پيش گسترش يافت و کارگران، زنان، دانشجويان، فعالان اجتماعی و فرهنگی و سياسی، روزنامهنگاران، وبلاگنويسان و در يک کلام همهی کسان و گروههايی را در برگرفت که از وضع فلاکتبار موجود به جان آمدهاند و در عين حال خواهان تنفسگاهی آزاد از سانسور، تعقيب، آزار و سرکوب فرهنگی، اجتماعی و سياسیاند.
مردم آزاده!
کانون نويسندگان ايران نيز همچون تمامی گروههای اجتماعی فوق زير انواع فشارها، تهمتها، بازخواستها، احضارها و به طورکلی برخوردهای سرکوبگرانه قرار داشته و دارد و در واقع تاوان دفاع از آزادی بيان و مبارزه با سانسور را میپردازد. با اين همه، و به رغم تحمل اين شرايط سخت و توانفرسا، کانون ضمن تاکيد و پافشاری بر خواست شناسايی و محاکمه و مجازات آمران و عاملان قتلهای سياسی پاييز ۱٣۷۷ و کشتارهای سه دهه گذشته، به پاس جانفشانی اعضای برجسته خود، محمد مختاری و محمدجعفر پوينده، ۱٣ آذر را «روز مبارزه با سانسور» نام نهاده و بر آن است که هرسال اين روز را به اين مناسبت گرامی بدارد. انتظار کانون نويسندگان ايران از همه شما که استعدادها و خلاقيتهايتان از دم تيغ سانسور میگذرد و پرپر میشود آن است که برای پيشبرد مبارزه با سانسور و سرکوب، اين روز را به هر گونه که مقتضی میدانيد زنده نگه داريد و پيام آن را به چهار گوشه جهان برسانيد.
کانون نويسندگان ايران
۱۰ آذر ۱٣٨۷
و تکلیف خود من؟
من نیز، بعد از چهل سالی که از پیدایش کانون نویسندگان میگذرد، چند کلامی داشتم که میخواستم در اینجا بطور خصوصی به عرضتان برسانم. اینکه ما همچنان در همان نقطهای که شروع کردیم، درجا میزنم، نباید باعث تزلزل و تردید مانشود. قضییه از این قراراست که سیزیف درون ما خود را آماده کرده که مجازاتش را تا آخر تحمل کند. اینکه هیچیک از اهداف ما تا کنون عملی نشده، آینده بهتری در پیش نیست و همه چیز به همان سیاهی ابتدای کار است، نباید باعث شود که تسلیم شویم. چرا که متکی بر جمله معروف شوپنهاور در باره سلامتی خاطر نشان میسازم:
آزادی همه چیز نیست ولی بدون آزادی همه چیز هیچ است!
متشکرم