پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 26.12.2008, 9:35

اجاق‌ سرد همسایه‌


محسن حیدریان

پس از انتشار كتاب‌های "خانه دایی یوسف" و "در ماداگان كسی پیر نمی‌شود" که با استقبال بسیار گسترده خوانندگان روبرو شد، کتاب تازه اتابک فتح الله زاده با عنوان "اجاق سرد همسایه" در تهران از چاپ خارج شد. این کتاب ۲۲۷ صفحه‌ای را انتشارات معین واقع در روبروی دانشگاه تهران، با برخی کاستی‌های چاپی و اشکالات فنی در حروفچینی، به شکل مصور و با ضمیمه یک مصاحبه با فتح‌الله زاده، منتشر کرده است.

فتح الله زاده برای انتشار این کتاب، پس‌ از ۲۲ سال سکونت در سوئد، به‌ شهرهای‌ مشهد، آستارا و تهران‌ به‌ سراغ‌ عده‌ای از کهنسالان سابقا توده‌ای مهاجر ساکن شوروی سوسیالیستی یعنی نسل دوم مهاجران سال ۲۵ یا پس از کودتای ۲۸ مرداد، رفته است.

این کتاب روایت زنده انسانهای گمنامی است که در دوران جوانی و شور انقلابی با عشق و باوری کورکورانه به سرزمین رویایی خود گام گذاشته‌اند. اما پس از چند دهه زجر و شکنجه جسمی و روحی باورنکردنی و سیستماتیک همچون انسانهایی علیل، فرسوده و افسرده از سوی نظامی توتالیتر رها شده‌اند.

"اجاق سرد همسایه" یک رئالیسم ناب است که بدون نظریه پردازی، با زبانی ساده و صمیمی، چشم در چشم واقعیت می‌اندازد و بسرعت حس اعتماد عمیقی بین روایتگران و خواننده ایجاد می‌کند. روایت گرایان از معدود جان بدر بردگانی از نسل هزاران‌ ایرانی‌ بی‌نام‌ و نشانند که در یکی از فجیع ترین برده داریهای قرن بیستم در شوروی سابق، نابود شدند. این جان بدر بردگان، از کوره دردهای زندگی، خیالبافی‌ها، سرخوردگی‌ها، از خود بیزاری‌ها و خود شیفتگی‌ها گذر کرده و با روشنی و صراحت تلخ و عبوسی دفتر زندگی خود را ورق میزنند.

" اجاق سرد همسایه" سرشار از نمونه‌های کلاسیک محیط تبعیدیان سیاسی مثل خیالبافی، دسته بندیهای ذهنی، حسادتها و رقابتهای شخصی اغراق آمیز و حس همزمان نفرت و عشق به یکدیگر و به کشور میزبان است. اما آنچه چینن محیطی را به گونه‌ای باورنکردنی مخوف و غیرقابل تحمل می‌کند، فضای ترور حاکم بر جامعه شوروی سوسیالیستی، سایه مخوف و بیرحم قدرتی بیدادگر تا درون چاردیواریها، جاسوس پروری، گرسنگی و بیگاری و بی حقوقی مطلق این اسیران از یاد رفته است.

رحیم فاضل پور یکی از روایت گران، داستان دیدار با پدر گمشده اش در یکی از اردوگاههای شوروی را چنین به یاد می‌آورد:
"من تازه گرفتار این باتلاق شده بودم. با این همه هنوز هم به حزب توده علاقه داشتم...پدرم سالها پیش به این دیار آمده بود و من فکر می‌کردم که تا کنون در سیبری مرده باشد..به آن پیرمرد فرسوده و عصا بدست ناشناس گفتم که من از هفت سالگی پدرم را ندیده ام. خدا میداند که زنده است یا مرده....او بی اختیار دستان خود را به گردن من انداخت و گفت:
ـ من پدرت هستم. پدرت هنوز زنده است. بالاخره شما هم به این خرابه آمدید. آی واخ! همین یکی کمرم را شکست....من در تمام این سالهای سیاه به عشق این که همسر و فرزندانم به ایران رفتند، زنده ماندم....در تمام این سالها رنج و عذاب، گرسنگی، کار طاقت فرسا، شکنجه‌های جسمی و روحی به عشق این که شما از این جهنم رهایی یافتید تحمل کردم. اما اکنون چکار کنم. برگشت شما به این جهنم روح و روانم را دگرگون کرده است. آخه شما چرا برگشتید؟ ..اگر شما طرفدار این نظام هستید، نور چشمان من که شما باشید، جهمنی بهتر از این برای ملت ایران درست نخواهید کرد....روس‌ها خون آشام تن نحیف ملت ما هستند. اصلا نباید به این‌ها اعتماد کرد. این دوستان آدم فروش به راحتی سر ما ایرانی‌ها را همانند مرغ، هم در عزا و هم در عروسی می‌برند."

نظام حاکم بر شوروی ، تنها هدف پیگرد و سرکوب این وفاداران فکری خود را دنبال نمی‌کرد ، بلکه می‌خواست آنها را یکسره نابود سازد و بر روح آنان چیره گردد. روایت گران شواهد بی شمار زنده‌ای از متلاشی شدن خانواده‌ها، ربودن کودکان از آغوش مادران، اعتراف گیریهایی بیرحمانه و کشتن روح انسانها نقل می‌می کنند.

" اجاق سرد همسایه" صاف و ساده "یکی داستان است پراز آب چشم...". اما برای این بازماندگان تنها ستاره‌ی ثابتی كه وجود داشته نیازشان به بازگشت به وطن است. این آدم‌ها در صورت لزوم، حتی زندگی خود را می‌دهند تا آن رویا را حفظ كند – و آن تجدید دیدار با عزیزانشان در ایران است. با فروپاشی نظام شوروی سوسیالیستی این رویای دیرین تنها برای عده اندکی از آنها که هنوز زنده مانده اند، بر آورده می‌شود. اما ....

حساسیت و نگاه انسانی فتح الله زاده به سرنوشت این اسیران از یاد رفته از آنجاست که خود چنین محیطی را از درون تجربه کرده است. اما کوشش او در بازنگری زندگی و سرنوشت دهَشت‌ بار این آرمانگرایان ایرانی در‌ جمهوری‌های‌ شوروی‌ سابق، کمک بزرگی به مستند کردن، جمع آوری و انتقال تجارب نسل‌های سیاسی پیشین ایرانی است.

پس از خواندن این کتاب به این باور می‌توان رسید که درست‌ترین راه رسیدن به بهشت این است که راه دوزخ را بشناسیم و از آن دوری کنیم. زیرا وقتی در زندگی این سه نسل ایرانیان تامل می‌کنیم، در می‌یابیم که ما همواره همچون نمادهای اسطوره‌های ملی و دینی مان، قهرمان‌های شکست و مظلومیتیم. در آرزو و ایده آل تا آنجا که به جستجوی حقیقت مربوط است، موفقیم. اما به محض اینکه آنها را به محک واقعیت می‌زنیم شکست می‌خوریم.

افزون بر این شاید در دنیا هیچ چیز دردناک تر و تراژیک تر از وضعیت آرمانگرایانی نیست که خواسته یا نا خواسته از زادگاه خود به خارج پرتاب می‌شوند. جایی که نه آبی برای شنا کردن دارند، نه کسی سخن شان را می‌فهمد و نه ستاره‌ای در هفت اسمان دارند. در حالی که در دنیای خیالی شان رسالت بزرگی برای خود قایلند. زندگی چنین کسانی همچون اسیری از یاد رفته، یک عذاب جانکاه در جهنم واقعی این دنیاست.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024