iran-emrooz.net | Sun, 07.12.2008, 20:56
اکبر گنجی با دو چهره - بخش سوم و پایانی
دکتر محمد برقعی
در بخش پیشین گفته شد که دین عموم مردم جهان موروثی است که با تربیت درونی میشود و این درونی شدن چنان همه وجود فرد را در بر میگیرد که حتی در مرحله پرسش از چگونگی ایجاد باورهای دینی و یا نقد ورد عقلانی آن باورها هم در همان چهارچوب تربیتیاش میاندیشد تا جایی که انکار و ستیز با دین او هم رنگ دین موروثی او را میگیرد.
هم چنین گفته شد که پاسداری مردم از باورهای دینیشان و رو کردن به آن یا پشت کردن به آن در رابطه با کارکرد دین و آموزشهایش در زندگی روزمره آنان است و برعکس تصور رایج بویژه در میان روشنفکران و علاقمندان به فلسفه مباحث عقلی و نقدهای عقلانی از دین نقشی در روی کردن به دین یا پشت کردن به آن ندارد و در اوج خود آنچه را که نیازهای جامعه در رابطه با کارکرد دین دیکته میکند مباحث عقلانی به انجام آن یاری میرسانند، لذا مباحث عقلانی هیچ گاه منشا و ایجاد کننده حرکت اثباتی یا نفیای در دین مردم نیستند.
همچنین اشاره شد که در اثر عدم درک درست همین نکته روشنفکران دینی ایران بر آن شدهاند که به نقد عقلی دین بروند و به این نقدها اعتبار بسیار دادهاند. بی آنکه توجه کنند که باورهای هیچ دینی در جهان در برابر محک عقلی تاب نمیآورد. نه پیامبران و ایجاد کنندگان ادیان اساس کار خود را بر عقل اعلام کردهاند و نه مومنان به دلایل عقلی دین خود را پذیرفته یا به آن پای بند ماندهاند. تنها آدمهای عقل گرا آن هم در دورههایی از تاریخ یا در حلقهها و اجتماعاتی که عقل گرایی کاربرد مییابد سخن از عقل پیش میآورند و مدعی میشوند که دین آنان عقلی است نه مناسکی و تربیتی و قلبی.
این هم که فقها بویژه فقیهان شیعه از عقل در پذیرش باورهای دین سخن میگویند، در حقیقت از عقل دینی صحبت میکنند؛ عقلی که ابزاری است برای عملکرد در مسیری که باورها از پیش تعیین کرده اند، نه عقلی که به صورت بیرون دینی و ناظر به دین نگاه میکند. مسئله مهدویت در ادیان جز این نیست . ثبوت تثلیث در مسیحیت مثل برهمن در هندو، مثل باورهای دینی یهود، مثل اعتقادات زرتشتی و غیره همه در برابر عقل نقاد بیرون از دین دچار مشکل خواهند شد.
این مسئله را در عرفان خود ما، هزار سال پیش پاسخ گفته بودند. در اسرارالتوحید آمده در پاسخ ابوسعید ابوالخیر ابوالحسن خرقانی گوید: "علما امت بر آن متفقاند که خدای را جل جلاله به عقل باید شناخت و بوالحسن چون به عقل نگریست او را در این راه نابینا دید تا خدایش بینایی ندهد و راه ننماید نبیند و نداند. بسیار کس را ما دست گرفتیم و از غرور عقل به راه آوردیم."
لذا اصلاح در دین هم تابع همان خصوصیات کاربردی آن است. مثلا همین که مطالب روشنفکران دینی چون آقای گنجی این همه جلب توجه کرده است به همین دلیل است والا اگر فقها حکومت نمیکردند بهترین پژوهشهای دینی در سطح جامعه ناشنیده میماند و حتی در همین حال هم نوشتههای روشنفکران دینی ایران چون پاسخ گوی نیازهای مردم جامعه نیست از رونق افتادهاند و این نوشتهها در دیگر کشورهای اسلامی چون به نیازهای آنان پاسخ میگویند بیشتر از ایران خریدار دارند.
با توجه به این نکات به دسته بندی خوانندگان مقالات آقای گنجی در مورد قرآن و امام زمان میپردازم و اثرات این مقالات را بر هر یک از این گروهها نشان میدهم. از برخوردهای در نشریات و بویژه سایتهای اینترنتی و دیگر منابع، مخاطبان و توجه کنندگان به این مطالب را به سه دسته میتوان تقسیم کرد.
۱ـ ناباوران به دین: کسانی که دیریست از این باورها گسستهاند یا در اثر افزایش تدریجی سطح دانششان و متجدد شدن و چه بسیار سکولار شدن نگاهشان به جهان دگرگونه و غیر قدسی شده است و یا افرادی که از سر خشم بر حکومت دینی ایران از هر چه اسلام و آموزشهای آن است متنفر و خشمگین هستند به حدی که این یک دکان پر رونق برای بسیاری در داخل و خارج شده است و صدها پژوهشگر در این مورد در تلویزیونهای خارج و مجالس خصوصی ایران پیدا شدهاند. دسته ناباوران نوشتههای شما را میخوانند تا دلشان خنک شود و بگویند دیدی خود مسلمانان هم به بی پایگی و بی ارزشی باورهای دینی خود اعتراف میکنند.
۲ـ مومنان. اینان که هدف اصلی شما هستند در اثر شیوهی تند و پرخاشگری که برگزیده اید چنان خشمگینانه گوش خود را بر هر گفتهی شما میبندند که اجازه نمیدهند این نظرات حتی به سطحی ترین لایههای فکری آنها هم نفوذ کند. لعن و تکفیری و پشت کردنی. برای مقایسه کافی ست یک نگاهی به همین جامعه آمریکا بیندازید تا بدانید نوشتههای امثال شما بر مردمی که میخواهند دین دار بمانند و به همین اعتقادات دلخوش باشند چه تاثیری میگذارد. لذا تصور نکنید که تکفیر یک مرجع یا حملات چند شخصیت سیاسی حتی در بالاترین سطوح قدرت و یا حملات روزنامهها در ایران سبب میشود که صدای شما به گوش مسلمانان مومن برسد و یا بر ذهن آنان تاثیر بگذارد، بلکه سبب میشود که حتی یاران و همفکران شما هم نخوانده شما را منحرف بدانند و با یک کلاغ چهل کلاغ کردن مطالب شما آنهم در کشوری که فرهنگ آن بیشتر شفاهی است، شما را ناخوانده محکوم کنند.
۳ـ مسئله دارها. این تنها گروهی است که نوشتههای شما بر آنان تاثیر میگذارد، اما توجه شود اینان با مقالات شما مسئله دار نشده اند، بلکه در اثر عملکرد حکومت جمهوری اسلامی و دیدن چهره بی پرده فقها و تفسیر پالوده و آرایش نشدهی آنان از دین چنین شدهاند و آن نوع دین هم کارکردش را در زندگی روزمره آنان از دست داده است، لذا نوشتههای شما فقط آنان را در رفتن راهی که اگر شما هم نباشید میروند، یاری میدهد.
و اما آقای گنجی با این دسته نیز دو مشکل اساسی دارد. یکی زبان تند ایشان است؛ زبانی که در مبارزات سیاسی بسیار کارآ و موثر است ولی مناسب بحث در مسایل اعتقادی نیست، زیرا در اینجا ضربهها به باورها وارد میشود که ریشه در جان دارند و دیگری ضربههای پیوسته و پشت سر هم، و هنوز ذهن خواننده یک مسئله را هضم نکرده و با همه وجود با آن در ستیز است که ناگهان آقای گنجی ضربه کاری و دیگری بر او وارد میکند. هنوز مسئله کلام الهی نبودن قرآن را که بیش از هزار سال تبلیغ شده و نظام باورهای هر مسلمانی بر آن استوار است برای این مخاطبان حل نشده است و چون گلولهای در گلو راه نفس آنان را بسته است که یک باره مسئله نبود امام زمان و افسانهای بودن این رکن اعتقادات شیعه را میخواهد بخورد این مخاطب خود بدهد و در نتیجه به جای روشنگری ذهن او، وی را زیر بار این همه خوراک فکری خفه میکند که در نتیجه یا او را از کل دین بیزار میکند یا او را مجبور به انکار نویسنده میکند. آقای گنجی این شیوه عمل را در فعالیتهای سیاسیاش آموخته، اما در آنجا هدف از پای انداختن و ناکارآ کردن حریف سیاسی در ذهن خواننده است، در حالی که ایشان به عنوان یک روشنفکر مسلمان هرگز خیال ویران کردن بنای دین در دل مخاطبان را ندارد.
پیامدهای منفی
همانگونه که گفته شد آقای اکبر گنجی در چهرهی فعال سیاسی سرمایهای بزرگ برای مبارزات مردم ایران است و در نتیجه بلایی بزرگ برای حکومتگران سرکوبگر شده بود؛ چه در اثر مبارزات سرسختانهی ایشان در ایران و چه در اثر جا انداختن خط استقلال مبارزات مردم ایران در سفرش به خارج از کشور تا جایی که دیگر جمهوری اسلامی هر مخالف خود را که راهی غرب شده وابسته به آنجا نمیتواند اعلام کند. بدین سان در عمل در برابر ضربات سیاسی که اکبر گنجی به آن حکومت میزند و کلامش در بالاترین سطوح سیاسی جهان شنیده میشود، نمیتواند او را با انگ زدنها و کوهی از کاهی ساختن از خطاهای سیاسی بی ارزش کند.
از این روی مقالات ایشان در مورد قرآن و امام زمان بهترین ابزار مقابله را به حکومتگران داده است که اگر چهره سیاسی او را نمیتوانستند مخدوش کنند از طریق چهره پژوهشگری و اصلاح گر دینی وی را در نزد مردم محکوم کنند تا پایگاهی را که یک فعال سیاسی بدون آن قادر به ادامه حیاتش نیست، از او بگیرند و ما شاهدیم که بسیاری از یاران دیرینه ایشان و کسانی که به هر حال در طیف اصلاح طلبان دینی هستند از ایشان فاصله گرفتهاند و ما میدانیم آنچه برای حکومت اهمیت دارد شکست حریف خود است. از این روی با بوق و کرنا ندای بی ایمان شدن اکبر گنجی را سر داده و مخاطبان مسلمانی را که مورد نظر ایشان هستند و اعتبار سیاسی و حتی تحقیقی ایشان از قبول آنان میآید را به سرعت از او گریزان میکنند. کاری که در همین زمینه با امثال آیت الله محمد مجتهد شبستری، دکتر سروش و دکتر محسن کدیور، به دلیل اعتباری که در دانش دینی یافتهاند به این آسانی نمیتواند بکند.
و اما عوارض این بی مهابا رفتنها فقط دامن آقای گنجی را نمیگیرد، بلکه جامعه را از خدمات بزرگی که او به عنوان یک فعال سیاسی میتواند بکند، در عمل محروم میکند، و همچنین هم اندیشان و همفکران او را نیز به خطر میاندازد. نه تنها کتبی چون کتابهایی که ایشان بدان استناد کردهاند دیگر چاپ نمیشوند تا چون آب زیر کاه در طول زمان توده کاه را به سیلاب بسپرند و چون آب زیر پی بنای حکومتی را که بر جهل و خرافه استوار است فرو ریزند، بلکه بهانه به دست محتسب میدهد که هر صدایی را در گلو خفه کند و با بسیج مردم هر سبزه نورسیده اندیشه اصلاح دینی را لگدمال کند و با تحریک غیرت دینی مردم همه غیوران فکری را خانه نشین کند.
کوتاه کلام آنکه آقای اکبر گنجی نه تنها جایگاه مناسب خود را در مبارزه با حکومت دینی درست تشخیص نداده اند، بلکه برای مبارزه با کج فهمیهای دینی و خرافات هم شیوه مناسبی را برنگزیدهاند. از جمله به سوءاستفادهای که فقها از مسئله امام زمان یا قرآن برای حفظ حکومت خود میکنند، میتوان تاخت و سخت هم تاخت، اما انکار امام زمان نه تنها دست آوردی ندارد بلکه باعث ویران کردن دست آوردهای دیگر خود ایشان و همراهانشان میشود که در نهایت به تحکیم قدرت فقها و قوت گرفتن دین خرافی کمک خواهد کرد.
این نوشته را با نکتهای در مورد یکی از نام آورترین قهرمانان جهان اسلام که اسرار هویدا کرد و سر بر سر این کار گذاشت، با "منصور حلاج" پایان میبرم. وی در ایامی از سر شوریدگی، بی صبری و شاید عشق به قهرمانی سخنانش را که زیبنده طرح در میان اهل نظر بود بر سر کوی و بام فریاد زد که عرفان پس از گذر از دوران اولیه زهد عکس العملی خود به فساد حاکم بر جامعه دینی به پختگی رسیده بود و جنید و یارانش در مکتب بغداد بینش نویی را در اسلام تنظیم میکردند؛ همان بینشی که به صورت تجربی و حسی آن در خراسان بایزید بسطامی و خرقانی و ابوسعید ابوالخیر ارائه میکردند و آن پی ریزی بنای "عرفان" در اسلام بود که با شرعیت حاکم تفاوت بنیانی داشت. "محبت" را در اسلام به جای "ترس و خشیت" از خدا اساس کرد و رابطه بنده و پروردگار را از "عابد و معبود" و حتی "محب و محبوب" به "عاشق و معشوق" تبدیل کرد و اصطلاح "عشق" را برای اولین بار در آموزشهای دینی وارد کرد.
در آن ایام جنید و بزرگان همدل او نه تنها اندیشه خود را مدون میکردند و با عرفای مکتب خراسان و مصر در این راه داد و ستدهای فکری داشتند، بلکه با توجه به واقعیت چگونگی پذیرش دین نزد عوام و اهل شریعت و آشنایی کامل با ترفند فقها و فشاری که از این راه به خلفا وارد میآوردند و آنان را به بنابه مطامع سیاسی همراه خود میکردند، میکوشیدند خود را تا حد ممکن از شمشیر برای فقیهان و حاکمان بر امان دارند تا با انتظام نظریه و اندیشه خود نه تنها جامعه را لطیف کنند که دکان متولیان دین و حکومت دینی را از رونق بیندازند. آنگاه در چنین فضایی حلاج سراسیمه و از سر کم ظرفیتی یا شهادت طلبی یا شهرت خواهی ناگهان فریاد "انالحق" بر سر بازار زد و بی آنکه پروای نتیجه کار را داشته باشد بی توجه به تمام هشدارهای بزرگان مکتب عرفانی بغداد اسراری را که در حد فهم عوام و فقیهان نبود، برملا کرد.
نتیجه آن شد که او قهرمان همیشگی شد و نامش در ادبیات اسلامی جاودانه شد، بی آنکه کمک چندانی به رشد تفکر عرفانی کرده باشد و "انالحق" او گامی فراتر از " سُبْحانی ما أعظمَ شَأنی" بایزید باشد، اما در مقابل بهترین بهانه را به دست فقیهانی داد که مدتها شاهد تلاش این جماعت بودند، اما در اثر هشیاری جنید و یارانش امکان حمله به آنان را نداشتند. فقیهان با بهره گیری از خام طبعی حلاج، حاکمان را ـ حتی برخلاف میل شخصی خودشان ـ برانگیختند که تمام یاران مکتب بغداد را به دادگاه فرا خوانند و چنان چوب تکفیر بر سر آنان فرود آورند که ناگزیر به سکوت و خانه نشینی شوند. و به دنبال آن فقهای پیروز شده بر حریفان پرشور صاحب نظر و تلاشگر یافتن راهی نو با تحریک عوام زمینه ساز تسلط ارتجاعی شدند که کم کم برای همیشه بر جهان اسلام حاکم شد؛ ارتجاعی که هم فقیهان را به کار میآمد هم حاکمان را.
عرفان نیز به صوفیه تبدیل شد و دکان داران خانقاهی رقیب دکانداران مسجدی شدند؛ دو دکان متفاوت اما در یک راه و یک روند و وارث شوریدگان مکتب خراسان، بغداد و مصر، خواجه عبدالله انصاری و امام محمد غزالی شدند که در بهترین تعریف آنان را فقیهانی با ذوق عرفانی میتوان خواند.
آری برای یک متفکر و فعال سراپا شور سخت است مهار نفس و فایده نهایی کار را سنجیدن و سکوت به موقع را بر گفتن حق بیموقع ترجیح دادن و در این بازار گرمی که برای حمله به اهل شریعت در اثر ستم حاکمان دینی فراهم آمده است عنان احساس را به حکم عقل دوراندیش نگه داشتن، اما گوش دادن به نصیحت رند جهانسوز حافظ شاید مفید باشد که
"گره به باد مزن گرچه بر مراد بود"
ایمیل نویسنده:
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
نظر کاربران:
جناب دکتر برقعی،
نیازی نیست که گنجی را با آنچه بر منصور حلاج رفت بترسانید. می توانید به امروز حکومت "علما" و جمهوری اسلامی و هزاران قربانی بی گناه این رژیم رجوع دهید که بی آنکه مانند حلاج انالحقی گفته باشند و یا مانند گنجی نقد خرافات دینی کرده باشند
سرشان بر سر دار رفت. نه در قرن سوم هجری،بلکه بیش از هزار سال بعد از آن. شما باید تا به حال دریافته باشید که نگرانی
آقایان "علما" ی حاکم دین نیست. این ها وحشت از دست دادن قدرت را دارند. دین دکان آنهاست. و گرنه در زمان محمد رضا شاه هم کسی مانع از دین داری مردم نمی شد و برای امام زمان هم طاق نصرت کم بسته نمی شد. همانگونه که خمینی در آغاز گفت این آقایان برای حکومت کردن اگر لازم باشد نماز را هم تعطیل می کنند و مسجد را هم خراب. شما خوب می دانید که هزاران بی گناهی که در سال 67 و قبل و بعد آن قربانی خشم خمینی و دیگر سران رژیم شدند نه دعوی خدایی کرده بودند و نه به قرآن نقدی، و نه به امام زمانشان ایرادی واردکرده بودند. آنها قربانی چالش گری زور گویی ملایان و سرشت ارتجاعی این نظام شدند. شما به جای ترساندن روشنفکران و استفاده از روش غیر علمی تمثیلی و نصحیت گری از روش های علمی تحقیقات اجتماعی استفاده کنید و بنویسد که چگونه می توان این وضعیت را دگرگون کرد. اگر چیزی به عقل شما می رسد که به عقل دیگران نمی رسد و تا به حال نگفته باشند. یادتان باشد که حتی وبلاگ نویسی و نظر سنجی در جمهوری اسلامی جرم است. عباس عبدی و دوستان دیگرش به خاطر نظر سنجی 7 سال به زندان محکوم شدند. سعید سیرجانی، محمد مختاری ، پوینده ، زهرا کاظمی و صدها نویسنده و دیگر اندیش دیگر به جرم کفر گویی سر به نیست نشدند. رژیم به اندازه کافی مردم را ترساندهاست نیازی نیست که خود ما هم ترس مردم را بیشتر کنیم. شجاعت دانشجویان در ایران واقعا قابل ستایش است.
ماجرای سخنرانی لاریجانی در دانشگاه شیراز را نگاه کنید و برخورد شجاعانه یک داشجو را به او و احمدی نژاد. این ها را سر مشق کنید. شاید بد نباشد که به سخنرانی آیةالله محمدی تاکندی در مسجدالنبی قزوین هم گوش کنید تا بیشتر دریابید که بر ایران چه گروهی حکومت می کند تا به نقش روشنفکری خود بیشتر واقف شوید. ایشان معتقد است که اگر حکم خدا را درست اجرا می کردند می بایست تمام زنان مردان رژیم سابق را هم میان خود تقسیم می کردند. چون آنها جزو غنائم جنگی بودند. او می گوید که این حق آنها بود ولی استفاده نکردند، و امروز حق بیسجی ها است که چنین کنند. کمی به خود آئیم و ببینیم که ارتجاع مذهبی در ایران چه می کند و نقش روشنفکران و نویسندگان دین دار ما که در آمریکا و اروپا زندگی می کنند و ذر برابر نقد های گنجی بر افروخته شده اند و به او نا سزا می گویند را چگونه باید توضیح داد. اینها توده های روستاهای سیستان و بلوچستان نیستند که شما نگرانید که ملایان آنها را تحریک می کنند. اینها دانشگاه رفته های فرنگ دیده ما هستند که اصلاح مذهب را در غرب تجربه کرده اند و از نعمت دمکراسی آن بهره می برند و بی آنکه کسی را با آنها کاری باشد مسجد و منبر خود را هم در لس آنجلس و واشنگتن و هامبورگ و لندن دایر کرده اند، ولی به گنجی می تازند. بر گنجی خرده مگیرید،و مانع روشنگری او و دیگران نشوید. بنویسید که با خرافه پرستی این افراد که پایه حکومت ملایان را تقویت می کنند و احتمالا خمس وذکاتشان را هم به ملایان میدهند چه باید کرد؟
با احترام
*
جناب دكتر محمد برقعى، اگر كروه ناباوران از كره مريخ نيامده باشند لطفا توضيح دهيد كه اين جنابان از چه طريقى "در اثر افزایش
تدریجی سطح دانششان و متجدد شدن و چه بسیار سکولار شدن نگاهشان به جهان دگرگونه و غیر قدسی شده است"!!؟؟
آيا فكر نميكنيد كه ايران امروز با ٦٠ در صداز جميعت خود در زير ٣٠ سال و با اين تجربه از حكومت دينى اماده يك تحول فرهنگي است. در غير اينصورت چه آينده اى براى ان تصور ميكنيد؟ با احترام