iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2008, 7:51
۳۳. بازسازی کیستی ایرانی - سه
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
پرداختن به نوشتههای ناصر پورپیرار نباید این پندار نادرست را برانگیزد که انگاشتهای او درخور کندوکاو دانشگاهی و برخورد آکادمیک هستند. بیش از هر چیز این برخورد دستهای از هویت طلبان با پنداربافیهای او است که مرا به پرداختن به نوشتههای انبوه او وامی دارد. اگر بنیادگرای ستیزه جو و ایران ستیز نشانداری چون عباس سلیمی نمین (رئیس دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران و سردبیر پیشین کیهان هوائی) پنداشتههای پورپیرار را در تلویزیون بازگو میکند و یا دکتر (!) حسن عباسی که خود را "رئیس مرکز دکترینال امنیت بدون مرز" (اندیشکده یقین) میخواند و تئوری "دفاع نامتقارن" (ترورهای گسترده انتحاری برای رویارویی با امریکا و اسرائیل) را ساخته و پرداخته است، برای دانشجویان افسانه "پوریم" را بازگو میکند، چندان جای شگفتی نیست، که گفتهاند کبوتر با کبوتر باز با باز!
همچنین اگر قبیله گرایان ناآگاه از گردش جهان و نویسندگان جویای نام هویت طلب نوشتههای خود را با گفتاوردهایی از ناصر پورپیرار اذین میبندند، نمیتوان بر ایشان خرده گرفت، چرا که آنان نیز سالها است که با "تاریخ هفت هزار ساله ترکان" و ترک خواندن بابک خرمدین و همه چهرههای سرشناس ایران و شوخیهای دیگری از این دست، سرگرم بخت آزمائی در رشته "تاریخسازی" هستند. آنچه مایی شگفتی ژرف میشود، همانا رویکرد گروهی از اندیشورزان جنبش هویت طلبی است که هم سرد و گرم روزگار را چشیدهاند و هم خود در یکی از دانشگاههای اروپایی/امریکایی دست بکار پژوهش آکادمیک بودهاند و باید پنداشت که ویژگیهای یک پژوهش دانشگاهی را بشناسند. برای نمونه هنگامی که کسی مانند دکتر صدرالاشرافی در نوشتاری بنام "ایران و مسائل ایران" (۱) جا و بیجا از نوشتههای ناصر پورپیرار یاری میجوید، یا هنگامی که دکتر اصغرزاده در باکو تودِی مینویسد: «کتابها و تحقیقات ناصر پورپیرار اجازه نشر نمییابند تنها به خاطر اینکه آنها تاریخ آریا و فارس محورانه ایران را زیر سؤال میبرند و قویا و با دلایل کافی ماهیت افسانه ای، مبهم و غیرواقعی و نادرست آنرا افشا میکنند» (۲) و یا دکتر رضا براهنی در گفتگویی با احمد اوبالی در "گؤن آز تی وی" از پورپیرار بنام یک "مورخ دگراندیش" یاد میکند (۳)، آنگاه آدمی در هراس میشود که اگر بر چشم دانایان و "دکتر"ان این کشور میتوان چنین خاک پاشید، به روز مردم کوچه و خیابان چه خواهد رفت؟ من هنوز هم چشم امید بر اندیشمندان جنبش هویت طلبی و بویژه دکتر براهنی برنبسته ام و بدین امیدم که آنان بجای پرداختن به بگومگوهای بی پایان بر سر این یا آن زبان و برافراشتن انگشت سرزنش بسوی پارسی زبانان، آستینها را بالا بزنند و ویژگیها، خواستها، راههای مبارزه، پیوند خواستههای جنبش هویت طلبی با حقوق بشر و حقوق شهروندی، جایگاه هویت طلبی در مدرنیسم و ... را به شیوه دانشگاهی بازگوئی و بازنویسی کنند، چرا که هویت طلبی راستین را بخشی از جنبش سراسری مردم ایران برای رسیدن به آزادی و برابری و دادگری میدانم.
ولی ببینیم پورپیرار چه میگوید (من نخستین کتابهای ایشان را چند سال پیش خوانده بودم و "ارزش" تاریخی آنها برایم آشکار بود، برای آگاهی از رای و نگر امروز ایشان، چارهای جز سر زدن به وبلاگ ایشان نداشتم):
پایه و بنیاد همه انگاشتههای ناصر پورپیرار بخشی از تورات بنام "کتاب اِستر" است. در این کتاب آمده که یهودیان بروزگار پادشاهی بنام اَحَشوَروش (تَرانوشت عِبری خشایارشا، در تورات یونانی اردشیر) با نیرنگ فراوان بیش از هفتادهزار تن از دشمنانشان را در سرتاسر ایران کشتار میکنند. ناصر پورپیرار بر آن است که یهودیان پس از سالها که زندانیان بابل بودند، مردمانی اسلاو بنام هخامنشیان را به سرکردگی کوروش را فرا خواندند تا بابل را فروبگیرند و آنان را آزاد کنند و در گام دوم و بروزگار داریوش/خشایارشا (پورپیرار این دو تن را دو فرمانروای همزمان میداند) به کمک همین "نیزه داران هخامنشی" مردم سرتاسر خاور نزدیک و میانه (به گفته پورپیرار "ملل ممتاز شرق میانه") را تا واپسین جنبنده کشتار و نابود کردند و آنگاه هخامنشیان به کرانههای دریای سیاه و یهودیان نیز به اورشلیم بازگشتند. ناصر پورپیرار نخست سخن از "دوازده قرن سکوت" (پانسدسال پیش، تا هفتسد سال پس از میلاد) میراند، که گویا پاسخی بود بر "دو قرن سکوت" عبدالحسین زرینکوب. با پیشرفت زمان رفته رفته بر این سدههای خاموشی افزوده شد تا شمار آنها به "بیست" رسید. پس چکیده سخن تاریخنگار ما این است که پس از کشتار پوریم که نزدیک به همه جهان پیشرفته آنروز را در بر میگرفت، تا برآمدن خاندان صفوی در سرتاسر سرزمین ایران و برخی از سرزمینهای همسایه آن "هیچ" نشانی از شهرنشینی و پیوندهای پیشرفته انسانی در میان نبود و یهودیان که میدیدند اروپائیان با گسترش و پیشرفت دریانوردی بسوی سرزمینهای پوریم زده روانند، برای آنکه راز نهان این کشتار هراسناک از پرده بیرون نیفتد، گروههای انسانی را از کشورهای همسایه به ایران کوچاندند و با دستپاچگی آغاز به ساختن سازههای باستانی کردند و در همین رهگذر شاهنامه فردوسی را "سرایاندند" و زبان پارسی را نیز برساختند. به گفته پورپیرار همه شاهان هخامنشی پس از خشایارشا و سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان و همچنین جنگهای مسلمانان با ارتش ساسانی و همه خاندانهای پادشاهی پس از اسلام تا پیش از صفویه و حمله مغول و تاتار، و همچنین "همه" چهرههای تاریخی که پس از پوریم و پیش از صفویه زیسته اند، مانند بیرونی و ابن سینا و خوارزمی و رازی و خیام و حافظ و سعدی و ... همه و همه "جعل یهود"اند و هر نشانهای که بر بودن آنان گواهی دهد نیز "محصول کارخانه جعل و فریب کلیسا و کنیسه" است و هر آنچه که از سکه و سنگنبشته و سازههایی چون نقش رستم و طاق بستان و ... در دیدرس ما است، یا بازمانده از کوچندگان یونانی است و یا ساختگی و "حاصل ذهن توطئهگر یهود". (۴)
من در اینجا به هیچ روی در پی پاسخگوئی به این انگاشتهها نیستم، بلکه در پی آنم که سخن آغاز شده در بخش پیشین در باره "برخورد ما با تاریخ" را بیشتر باز کنم. برای نمونه اگر نویسندهای در سال هفتاد و نُه بنویسد که اسکندر تخت جمشید را به کینخواهی آتشسوزان آتن بدست خشایارشا به آتش کشید و چند سال پس از آن و در دنباله همان تاریخنگاریها بنویسد که پس از خشایارشا دیگر در ایران هیچ "جنبنده"ای (این واژه از آقای پورپیرار است، بدیگر سخن هخامنشیان نه تنها مردم را تا واپسین تن کشتند، بلکه از دیگر جنبندگانی چون دام و دد نیز درنگذشتند) بجای نمانده بود که اسکندر برای جنگ با آنان به ایران و تخت جمشید لشگرکشی کند، اگر یکبار شاهنامه را کتابی سفارش داده شده از سوی شعوبیه (و یهود) بروزگار سامانیان میداند و چند سال پس از آن نه از سامانیان نشانی برجای میگذارد و نه از شعوبیه، میتوان پنداشت که نویسنده به یافتههای نوینی دست یافته است. ولی اگر نویسنده بگوید که در آن نوشتههای پیشینش "سرسوزنی" نادرستی یافت نمیشود و سخن، هم آن است که بود و هم این است که هست، آنگاه باید اندیشناک شد، چرا که اگر کسی چنین سخنانی را مینویسد و بدست چاپ میسپارد، پس باید کسانی باشند که آنها را میخوانند و میپذیرند و بر روزگار چنین جامعهای باید که افسوس خورد. از این نمونهها فراوان میتوان آورد، بازماندگان همان ساسانیانی که اکنون دیگر میدانیم هرگز بر روی زمین نزیسته اند، در نخستین کتابهای پورپیرار امویان را از ایران تاراندند، هخامنشیان نام خود را از دو واژه "خاخام" عبری و "منش" پارسی میگیرند، از همان زبانی که تازه دوهزارسال پس از بازگشت آنان به آنسوی قفقاز ساخته شده است. تنها سند او برای این انگاشتها تورات است و او همچنین قرآن را "تنها سند معتبر" در جهان میداند و برآن است که الله آنرا از دستکاری و نابودی نگاه داشته است و دیگر آنکه اسلام هرگز بنیروی شمشیر گسترانده نشده است.
در باره پوریم، پژوهشگر گرامی امیرحسین خنجی در نوشتار پر ارزشی نشان میدهد این رخداد نه در ایران، که در یکی از جزیرههای مصر روی داده است (۵) و مانند دیگر رخدادها، کاهنان یهودی برای اینکه نشان دهند ملت برگزیده خدا هستند، دست به بزرگنمائی آن زدهاند. ولی حتا اگر افسانه پوریم را نیز بپذیریم، و اینرا نیز بپذیریم که این کشتار در ایران و عراق امروزین (ایلام وبابل و آشور و کلده و سومر) رخ داده است و نویسندگان کتاب استر کشته شدگان را یک به یک سرشماری کرده اند، آنگاه با هفتادهزار انسان روبرو خواهیم بود که در سرزمینی به گستره بیش از دو میلیون کیلومتر مربع پراکنده شدهاند. آقای پورپیرار سخن از نابودی بیش از سی تمدن آمده در سنگنبشتههای داریوش میراند، که اگر همان شمار هفتاد هزار را بپذیریم، به هر کشور بیش از دو هزار و اندی نمیرسد! پس یا باید از شمار تمدنهای نابود شده بکاهیم، که آنگاه دیگر با کشتار سراسری سروکار نخواهیم داشت و یا بر شمار کشته شدگان بیفزائیم و کار را بر سربازان اسلاو هخامنشی سختتر و سختتر کنیم!
در تاریخ جهان جنگهای بیشماری رخ داده اند، که شمار کشتگان آنها سر به سدهاهزار تن میزند. ولی سخن در اینجا بر سر پاکسازی نژادی سرزمینی به گستره دو میلیون کیلومتر مربع از "هر جنبنده ای"است. حتا کوچندگان ستیزه جوی اروپایی که دوهزار سال پس از افسانه پوریم و باجنگ افزارهای پیشرفته تر در قاره امریکا دست به کشتار بومیان گشودند و دست کم در امریکای شمالی تا پایان سده نوزدهم بدین کار سرگرم بودند، نتوانستند به گرد آن "نیزه داران اسلاو هخامنشی" برسند. اینکار حتا از بمبهای اتم نیز ساخته نبود. با اینکه در ناکازاکی دویست هزار تن در شهری به گستره دویست کیلومتر مربع تنگاتنگ هم میزیستند و کشتار در زمانی کمتر از یک ثانیه انجام یافت، باز هم بمب اتم "باکس کار" نتوانست این شهر را "تا واپسین جنبنده" پاکسازی کند، اینکار از بمب "لیتل بوی" (با توان ویرانگری برابر با ۱۲۵۰۰ تُن تی اِن تی) نیز ساخته نبود. این بمب ۱۵۵ هزار تن از ۲۵۵ هزار شهروند هیروشیما را در گرمای ۶۰۰۰ درجه سوزاند و نابود کرد.
همانگونه که در بخش پیشین آوردم، نابودی مرده ریگ نیاکان ما در چهار توفان ویرانگر بزرگ مقدونیان، عربان، ترکان غُز و مغول پرسشهای بی پاسخ بسیاری را پیشاروی ما نهاده است. گفتگو نیز بر نه بر سر این پرسشها، که بر سر پاسخهای داده شده به آنها است. برای نمونه اگر از آقای پورپیرار بپرسید که یهودیان و یا هخامنشیان با بهره گیری از کدام فنآوری جنگی و بکارگیری کدام جنگ افزارهای پیشرفته توانستند سرزمینی به گستره بیش از دو میلیون کیلومتر مربع را در اندک زمانی از "هر جنبنده ای" تهی کنند، (کشتار باید ناگهانی و برق آسا رخ داده باشد، بگونهای که قربانیان نه زمان و نه جایی برای گریز داشته بوده باشند) خواهد گفت «من مورخم و نه فرمانده آن عملیات جنگی». درست بمانند اینکه کسی بگوید چینیان دوهزار سال پیش به قاره امریکا پرواز کردند و سرخپوستان از بازماندگان ایشانند و اگر کسی از چگونگی این پرواز و فنآوری هواپیماهای قاره پیما بپرسد، پاسخ بشنود که «من یک مورخم و نه خلبان آن هواپیما!»
در دانش روانشناسی به این پدیده "راست-واره پنداربافته" [پسویدولوگیا فانتاستیکا] (۶) میگویند ، یعنی پنداربافیهایی که اگر چه از بیخ و بن بی پایه اند، ولی در درون خود از پیوستگی و همخوانی برخوردارند، همان پدیدهای که در پهنه ادبیات و رمان "ساینس فیکشن" خوانده میشود. برای نمونه اگرچه هر خوانندهای در همان آغاز کار میداند که رمان "سفر به مرکز زمین" نوشته ژول ورن از بیخ و بن ناشدنی و پنداربافته است، ولی تک تک بخشهای این رمان با یکدیگر همخوان و پیوستهاند. ناصر پورپیرار پرسشهای (هنوز) بی پاسخ و رازهای (هنوز) ناگشوده تاریخ این سرزمین را برگرفته و به آنها پاسخهایی داده که اگرچه در نگاه نخست همخوانی و پیوستگی دارند (۷)، چیزی جز پنداربافتههای ایدئولوژیک نیستند. آنچه که آماجمند بودن این تاریخ پژوهی و ایدئولوژیک بودن آنرا بیشتر آشکار میکند، نگاه پورپیرار به پرسمانهای امروزین است، آنجا که آشکارا سرکوب و خوارشماری زنان را کاری پسندیده میداند و مینویسد: «جمهوری اسلامی ايران بلافاصله آن آسيب سنتی و مذهبی رضا شاه را، به صورت بازگرداندن چادر بر سر زنان ترميم و جبران کرد»، و یا آنجایی که یهودیان و مسیحیان را "نجس" میداند و برآن است که آنان برای زیستن در سرزمینهای مسلمانان، باید به آنها "جزیه" بپردازند.
آری! در همان سرزمینی که ایرانشناس برجستهای چون احمد تفضلی به گناه "دگراندیش" بودن بدست سربازان گمنام امام زمان میان دو کامیون لِه میشود، آقای براهنی پورپیرار را با این اندیشههای درخشان یک "دگراندیش" مینامد و آقای اصغرزاده برآن است که او «قویا و با دلایل کافی ماهیت افسانهای، مبهم و غیرواقعی و نادرست تاریخ آریا و فارس محورانه ایران را افشا میکند» اگر سلیمی نمین و حسن عباسی دست یاری بسوی پورپیرار دراز نمیکردند، جای شگفتی میبود، ولی جای سد دریغ و هزار افسوس است که چهرههای دانشگاهی و اندیشورز هویت طلب نیز در دام چنین "راست-واره"هایی میافتند و ارزش و جایگاه دانشی خود را بزیر پرسش میبرند، راستی این کاروان با این بار کجَش ره به کجا خواهد برد؟
پرسشهای بی پاسخها و رازهای ناگشوده ویژه تاریخ کشور ما نیستند. یکی از کسانی که دست به بازنگری تاریخ اروپا زده است، هریبرت ایلیگ است که دکترای جرمانیستیک (آلمانی شناسی) دارد. او از سال ۱۹۸۱ به "انجمن بازسازی تاریخ بشریت و طبیعت" پیوست و از سال ۱۹۹۱ آغاز به نوشتن جستارهایی کرد که در آنها سخن از ساختگی بودن سه سده از تاریخ اروپا میراند و بر آن بود که رخدادهای این سه سده هیچگاه روی نداده اند، پادشاهی بنام کارل بزرگ (شارلمانی) هرگز بر روی زمین نزیسته است، امپراتوری فرانکها دروغی بیش نیست، سازههای باستانی از ایسلند تا هند باید دوباره بازبینی شوند، ما امروز نه در سال ۲۰۰۸ که در سال ۱۷۱۱ بسر میبریم و همه آنچه که در دبیرستانها و دانشگاهها آموخته میشوند، ساخته و پرداخته اندیشههای پنداربافانه (یا بزه کارانه؟) "تاریخسازان" سدههای میانهاند. ایلیگ در جستجوی این سدههای ساختگی به یافتههای پژوهشگران پیش از خود برخورد:
* در سده هفتم ادبیات بیزانسی بیکباره خاموش میشود، "دیگر نه کسی نوشت و نه کسی ساخت". (پاپایوآنو ۱۹۶۶)
* در باره معماری بیزانسی میان ۶۱۰ تا ۸۵۰ هیچ گزارهای را که حتا اندکی گویا باشد نمیتوان بزبان آورد. (مانگو ۱۹۸۶)
* در یونان "دوران تاریک" بسال ۵۸۰ آغاز میشود. یکی از کاوشگران "آگورا"ی (میدان) آتن بنام تومپسون سخن از "دوران تهی از مردم" میراند و از اینکه این شهر تازه در سده دهم از کوچندگان (دوباره) پر شد. (مانگو ۱۹۸۶).
ایلیگ بسال ۱۹۹۲ (۱۳۷۱) کتابی بنام "کارل پندارین، یا کارل بزرگ" نوشت. کتاب "آیا کارل بزرگ هرگز زیسته است؟" بسال ۱۹۹۴ (۱۳۷۳) بزیر چاپ رفت، کتاب "سدههای ساختگی میانه" بسال ۱۹۹۶ (۱۳۷۵) و کتاب "چه کسی ساعت را دستکاری کرد؟" بسال ۱۹۹۹ (۱۳۷۸). (۸)
چکیده اندیشههای ایلیگ از زبان خود او چنین است:
«سدههای هفتم تا نهم در تاریخ اروپا چیزی جز یک دوره ساختگی نیستند. این دوره چنان تهی از رخدادهای تاریخی است که میتوان بدون نیاز به یک دوره جایگزین بر روی آن قلم کشید و دورههای پیش و پس از آن را بدون کوچکترین فاصلهای به هم پیوست. این دوره ساختگی برپایه یافتههای تاکنونی من از سپتامبر ۶۱۴ تا اوت ۹۱۱ را در برمی گیرد. [...] گفتنی است که من تنها از دورهای سخن گفته ام که در پیوند با اروپا است. برای نمونه میتوان پنداشت که تاریخ پارس (ایران) چنان با تاریخ بیزانس در هم آمیخته باشد که این "قلم کشیدن" بر روی بخشی از تاریخ پارس (ایران) به گونهای "ناهمزمان" (دیرتر یا زودتر از دوره اروپائی) انجام پذیرد». (۹)
ایلیگ توانست در اندک زمانی نام خود را بر سر زبانها بیندازد. درست یک سال پس از چاپ چهارمین کتاب او ، یکی از کسانی که تنها سه سال پیش از آن در برابر فرهنگ ایران باستان سرتاپا ستایش و کرنش بود و هخامنشیان را «مبشر راستی و برابری و آزادی و عدالت» مینامید (بنگرید به دیباچه "از زبان داریوش"، مترجم پرویز رجبی، ویراستار ناصر پورپیرار، نشر کارنگ، ۱۳۷۶)، تو گویی که سفارش ایلیگ را در باره تاریخ ایران بگوش جان نیوشیده باشد، کتابهایی در همین زمینه بچاپ رسانید. اگر ایلیگ انگاشتهای خود را موبمو بر دادههای باستانشناسی و یافتههای دانشگاهی استوار میکند و به بررسی موشکافانه آنها میپردازد، پورپیرار از همان گام نخست راه را بر هر گفتگویی میبندد و هر آنچه را که به کار او نمیآید و با انگاشت او در ستیز است، "جعل یهود" مینامد و همه تاریخ پژوهانی را که چون او نمیاندیشند، "جیره خواران اورشلیم". اگر ایلیگ تنها به سه سده (یا درستتر ۲۹۷ سال) از تاریخ اروپا میپردازد، پورپیرار سر از پا نمیشناسد و بیکباره دو هزار سال از تاریخ ایران را ساختگی میخواند و دست به بازنویسی تاریخ قاره آسیا، از ترکیه تا اندونزی میزند. و چنین است که او برای نمونه تنها با دریافتن اینکه ساخت تخت جمشید نیمه کاره بوده است (پرسشی که میتواند دهها پاسخ پذیرفتنی و شاید بسیار ساده داشته باشد)، مرغ پندار خود را پرواز میدهد و سربازان نیزه به دستی را بخواب میبیند که بر کارگران سنگتراش میتازند و آنانرا بخاک میافکنند و برای ما ارتشی را نگارگری میکند که سازوبرگ آن از بمب اتم نیز هراس انگیزتر و ویرانگرتر بوده است.
کیستی ایرانی پیوسته در کار بازسازی خویش بوده است و در این راه هماره از تاریخ و پیوستگی آن بهره گرفته است. دشواری کار ما در این روزگار تیره و تار بیشتر از هر زمان دیگری است. ما ایرانیان با تاریخ خود دچار چالش و تنشایم، ما نه تنها در باره تاریخ باستانی سرزمینمان با پرسشهای بیشمار روبروئیم، که بدرستی نیز نمیدانیم که بر سر نیاکانمان در سالهای برآمدن اسلام و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی چه آمده است. جنبش مشروطه ما در یکسد سال پیش، که در باره آن کتابهای فراوانی چه همزمان و چه اندکی پس از آن نگاشته شدهاند، همان اندازه ناروشن و سرشار از پرسشهای بی پاسخ است که جنبش ملی شدن نفت. ما حتا در باره بزرگترین رخداد زندگی خویش که هم تماشاگر و هم بخشی از آن بوده ایم، در باره انقلاب اسلامی نیز هنوز تنها بخش اندکی از داستان را بدرستی میدانیم و میشناسیم.
ما با تاریخ نگاشته شده میانه چندانی نداریم و آنچه را که سینه بسینه فراگرفتهایم خوشتر میداریم. نه در تاریخ، که در هیچ رشته دیگری نیز "نگاشتن" ما را خوش نمیآمده است. آموزش موسیقی ما سینه بسینه بوده است، ساختن سازها سینه بسینه بوده است، همه هنرهای ما، از قلمکاری و میناسازی و معرق و مینیاتور و کاشیکاری و آئینه کاری و گچبُری سینه بسینه آموخته شده اند، پیشه وران ما چون درودگر و کفشگر و آهنگر و چلنگر نه خود دست به نگاشتن کتاب زدهاند و نه کسی برای آنان شیوههای کارشان را بروی کاغذ آورده است. در اصفهان منار جنبانی را داریم که شگفتی مان را بر میانگیزد، ولی هیچ کجا کتابی نمییابیم که بدانیم آنرا چگونه ساختهاند. همه جا دوری جُستن از نوشتار، همه جا آموزش سینه بسینه، آیا این گرایش ما ریشه در یک زخم ژرف در ناخودآگاه ملی مان دارد، که با هر کتابسوزانی بیشتر در این باور خود استوار شده ایم که تاریخ را باید تنها در یاد داشت، چرا که تاریخ نگاشته شده بر کتابها به یک چرخش انگشت فرمانروائی دانش ستیز، در آتش نادانی و خشک مغزی فرو میسوزد و از میان میرود؟
دنباله دارد ...
بخشهای پیشین در تارنگار همِستَگان
mbamdadan.blogspot.com
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
-----------------------------
۱. http://www.azer-online.com/melli/more/masaele_iran.htm
The Anatomy of Iranian Racism: Reflections on the Root Causes .۲
of South Azerbaijan's Resistance Movement, Baku Today, May 28, 2006
۳. البته در اینکه ناصر پورپیرار یک "دگراندیش" است جای گفتگویی نیست، زیرا او بگونهای دیگر میاندیشد و برای نمونه صدام حسین را "قهرمان شرق میانه" میداند. ولی واژه دگر اندیش بازگو کننده یک گفتمان است و از بار ویژهای برخوردار است که با معنی واژگانی آن خویشاوندانی دورادوری دارد.
۴. برگرفته از کتابهای چاپ شده آقای پورپیرار و همچنین تارنگار ایشان "ناریا" naria5.blogfa.com
۵. http://www.irantarikh.com/tarikh/iranzamin14.pdf
Pseudologia Phantastica .۶
۷. نا گفته نماند که این "همخوانی و پیوستگی" را تنها با چشم خطاپوش میتواند دید، هم در پهنه اینترنت و هم در کتابهایی چون "هزارههای پر شکوه" انبوهی از ناهمخوانیهای گاه کودکانه را میتوان یافت.
۸. نام کتابها بزبان آلمانی:
Karl der Fiktive, genannt Karl der Große
Hat Karl der Große je gelebt?
Das erfundene Mittelalter. Die größte Zeitfälschung der Geschichte
Wer hat an der Uhr gedreht? Wie 300 Jahre Geschichte erfunden wurden
Das erfundene Mittelalter, S. 18 .۹