iran-emrooz.net | Wed, 24.09.2008, 6:18
مدرن ارتجاعی!!
دکتر محمد برقعی
میدانم که عبارت «مدرن ارتجاعی» حکایت از دو مفهوم متناقض میکند و ظاهرا بیمعنی است. ولی تلاش من در این نوشتار بررسی و تشریح همین مفهوم تازه است که با تعاریف موجود و کنونی ما از واژههای «ارتجاع» و «مدرن» نادرست به نظر میرسد.
گرچه هر یک از ما واژههای «مرتجع» و «مدرن» را به صورت متفاوتی معنا و تعریف میکنیم ولی در عین حال درک و تعریفمان از این دو واژه آنقدر نقاط مشترک دارد که رابطه زبانی ما را ممکن میکند. بهطور کلی انسان «مرتجع» کسی را میدانیم که فهمی عقبمانده از زمان دارد و با انکار یا نفی دستآوردهای نوین بشر دیده به گذشتهها دوخته و پاسخ پرسشهای خود را، از سر نادانی، در باورهایی میجوید که ابطال عمومی آنها معین و روشن شده است. ولی آدم «مدرن» و متجدد، با بهرهگیری از دانش نوین، با نگاهی پیشرو به جهان مینگرد و میکوشد که با نجات ذهن از چنبره خرافات و آموختههای کهن و باطل، همگام با دانش نوین حرکت کند.
اما شواهدی موجود است که نشان میدهد این تعاریف همیشه و بهطور عام واقعیتهای این قرن را منعکس نمیکند. به دیگر سخن، وسعت تضاد مصادیق با تعاریف آنان ما را بر آن میدارد که درنگ دیگری بر تعاریف موجود خود کرده و در جستجوی مفاهیمی باشیم که بیانگر واقعیتهای موجود باشد. برای روشن شدن مقصود نخست لازم است چند نمونه از این مصادیق را بیاورم.
الف: نمونههایی از جهان سوم
۱ ـ وقتی ما یک فرد را «مرتجع» یا «مذهبی متحجر و متعصب» میخوانیم عموما او را آدمی ناآگاه و کمسواد مجسم میکنیم که بهخاطر ناآشنایی با دستآوردهای نوین علمی در جهان خرافه و نادانی خود غوطهور است. نمونه بارز یک چنین آدمهایی طالبان هستند و یا حزباللهیهای مهاجم و بیسواد. به همین سبب هم وقتی سخن از کسانی به میان میآید که با عملیات انتحاری انسانهای بیگناه را به کام مرگ میفرستند تقریبا همگان و حتی عموم جامعهشناسان آنها را افراد بیسواد، فقیر و محروم میانگارند و لذا حلبیآبادها را میدان تولید و رشد این گونه افراد میشناسند.
اما واقعه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ و کسب شناخت بهتر از تروریستهایی که اقدام به این کار کردند نشان داد که آن تصور عمومی از آدم «مرتجع» نادرست بوده زیرا بسیاری از تروریستهای عامل فاجعه یازدهم سپتامبر از بهترین تحصیلکردگان دانشگاههای معتبر غرب بودند. از سوی دیگر شگفتیآور است که میبینیم همین اشخاص که به بالاترین مدارج علمی هم رسیدهاند وصیت میکنند که زنان بر سر گور آنها حاضر نشوند مبادا که با حضور خود و نمایش بیتابیهاشان حرمت عفت و حجاب رعایت نشود. و جالبتر این که میبینیم بسیاری از آنان زاده خانوادههای مرفه با والدین تحصیلکرده و به اصطلاح «مدرن» هم هستند.
۲ ـ در زمان انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری کشورمان ملاحظه کردیم که مردم به جان آمده از آخوندهای عقبمانده و بیخبر از زمانه، از نوع آیتالله حسنی امام جمعه دیرپای شهر رضاییه، نور امید را در چهره دکتر محمود احمدینژاد دیدند که تحصیلکرده و استاد دانشگاه بود و تقریبا تمام یاران و نزدیکانش غیرعمامهایها بودند و عناوین مهندس و دکتر و غیره را هم یدک میکشیدند. در واقع مردم در وجود احمدینژاد و یارانش نسل جدید و تحصیلکرده اسلامی را میدیدند که فارغالتحصیلان علوم جدید بودند، آخوندها را قبول نداشتند و به دنبال رهایی جامعه از چنگال ملاهای بیسواد و «مرتجع» بودند. لذا دیدیم که از میان اقشار مختلفی که به احمدینژاد رای دادند دانشگاهیان از بالاترین درصد در گروه خود برخوردار بودند.
اما با گذر زمان معلوم شد که این گروه متجدد و متخصص در علوم جدید چنان خرافاتی هستند که حتی صدای روحانیون حوزه و آخوندهای سنتی هم از این همه خرافهگرایی و خرافهگویی آنها بلند شده است؛ از ادعای تصویب کابینه توسط امام زمان و ملاحظه هاله نور در دور سر خود در سازمان ملل توسط دکتر احمدینژاد تا اعلام رییس دانشگاه اصفهان مبنی بر این که «همت اصلی ما در این دانشگاه تربیت روضهخوان است.»
تا اینجا هنوز این تضادهای عملی خدشه چندانی بر تعاریف نظری ما وارد نمیکند زیرا گفته میشود که حتی بسیاری از تحصیلکردههای کشورهای عقبمانده ارتجاعی هستند؛ بهویژه اگر مذهبی هم باشند که مذهب خود عامل اصلی برخورداری از اندیشه ارتجاعی است. لذا بسیاری از نیروهای اپوزیسیون صحبت از دو دنیای مرتجع و مدرن میکنند و این که ما باید تکلیف خودمان را روشن کنیم و ببینیم که میخواهیم در کدام یک از این دو جبهه باشیم. و از این زاویه است که اینان از سیاستهای آمریکا و دخالتهای آن در ایران حمایت میکنند و یا جنبشهای فلسطینیان را عقبمانده میدانند و سرکوبهای اسراییل را به عنوان یک کشور مدرن و متجدد و دموکرات توجیه کرده و خواستار قطع حمایتهای ایران از فلسطین و برقراری رابطه هرچه دوستانهتر با اسراییل میشوند؛ همان نظریه و سیاستی که شرحش را چندی قبل در مقاله «جهان دو قطبی» خود به طور کامل نوشتم.
ب: نمونه هایی از جهان اول
کار از جایی اشکال پیدا میکند که ما شبیه همان سردرگمیها که در بالا به آنها اشاره شد را در پیشرفته ترین جوامع «مدرن» و در رهبران فکری و علمی جهان صنعتی و مترقی، نظیر همین کشور آمریکا، نیز میبینیم که در اینجا به دو نمونه از آن اشاره میکنم.
۱ ـ چند سال پیش، در اوج میدانداری نیروهای محافظهکار مذهبی در آمریکا، چندین مقاله بهطور همزمان و در نشریات معتبر این کشور در مورد جماعت وسیعی از مبلغان مذهبی، در دانشگاههای ایالات متحده، که عموما زن بودند، منتشر شد. اشاره اکثر این مقالات به ماجرای زن جوان و بسیار زیبایی بود که کتاب پرفروشی نوشته بود و در جلسات سخنرانیش جمع وسیعی از دانشجویان شرکت میکردند و نکتهای که در این مقالات و گزارشها به آن اشاره میشد این بود که معمولا تصور عمومی از زنان مبلغ دینی خانمهایی هستند که لباسهای کاملا محافظهکارانه پوشیده و بدون آرایش سر و صورت و با ظاهری ساده در مجامع و محافل حاضر میشوند در حالی که این زنان مبلغ جدید هم زیبارو هستند و هم خوب آرایش میکنند و لباسهای مدرن سکسی با شلوار یا دامن کوتاه هم میپوشند اما بر عکس ظاهر مدرن و امروزی و شیک و فریبنده خود نه تنها افرادی مذهبی بلکه از قماش مذهبیون بسیار سنتی و متعصب هستند که سخت به دنبال زنده کردن آداب و سنن گذشته و اخلاق خالص دینی بوده و خطرات لیبرال بودن و سکولار شدن را به جامعه هشدار میدهند و جوانان را به سوی دین مسیحیت و ارزشهای بنیادین و کهن این دین فرا میخوانند و از جوانها میخواهند که از هوسرانی و لذتجوییهای جنسی و مادیگرایی پرهیز کرده و راهی را بروند که کلیسا به آنان توصیه میکند.
در آن گزارشها و مقالات اشاره شده بود که از همین رهگذر مبلغان دینی جدید و مدرن به این نتیجه میرسیدند که خداوند ملت آمریکا را برگزیده تا ارزشهای مسیحیت را، که دموکراسی و بازار آزاد و حق انتخاب و تمدن نوین است، در جهان بگسترانند و دیانت مسیح، که ارزشهای تمدن غرب از آن سرچشمه گرفته است، را نه تنها در جامعه آمریکا بلکه در کل جهان حاکم کنند و لذا سیاستهای رییس جمهورهایی چون جورج بوش، و بهویژه رونالد ریگان، میباید در آمریکا و به تبع آن در جهان حاکم شود و هر کس و هر گروه و هر دینی که سد راه شد میباید سرکوب گردد. نکته جالب این که در گزارشها و مقالات عنوان میشد که این گونه مبلغان دینی در میان دانشگاهیان بسیار طرفدار دارند و جماعت وسیعی از فرآوردهها و برگزیدگان جهان مدرن و آموزشدیدگان علوم جدید در مجالس سخنرانی یا موعظه این مبلغان دینی حاضر میشوند و با احساسات هرچه بیشتر از آنان حمایت میکنند.
۲ ـ خانم سارا پالین، نامزد مقام معاونت ریاست جمهوری آمریکا، زنی است زیبارو که سابقا ملکه زیبایی بوده و در حال حاضر فرماندار ایالت آلاسکاست. او که سخنرانی تواناست از سوی حزب جمهوریخواه برای احراز مقام معاونت رییس جمهور آینده آمریکا برگزیده شده و از همان روزهای اول اعلام این نامزدی غیرمنتظره شور و هیجان وسیعی در جامعه و در طیف طرفداران آقای جان مککین، نامزد ریاست جمهوری این حزب، به وجود آورده و امید جمهوریخواهان این است که بخش وسیعی از زنان آمریکا که به امید دستیابی زنان به موقعیت برابر با مردان در صحنه سیاست از نامزدی خانم هیلاری کلینتون حمایت میکردند به همان امید به جمهوریخواهان رای بدهند.
اما این خانم که میرود دومین مقام قوه اجرایی نیرومندترین کشور جهان را بر عهده بگیرد و در صورت مرگ آقای مککین نه فقط مقام ریاست جمهوری آمریکا را به دست آورد بلکه با داشتن مهمترین مقام اجرایی دنیا جهت حرکت جهان مدرن را نیز تعیین کند، فردی است بسیار مذهبی و یک مسیحی سرسخت متعلق به شعبهای از مسیحیت به نام پنتاکستال (Pentecostal). این شعبه از مسیحیت یکی از دهها شعبه مسیحیت جدید و پرانرژی تحت عنوان اوانجلیگن (Evangelican) است که از میان کلیساهای مشهور آن میتوان از Church of God in Christ و Assemblies of Christian Churches Assemblies of God نام برد. اعضای این شعبه از مسیحیت که به سرعت در آمریکا و پارهای از کشورهای دیگر در حال گسترش است بر این باورند که فرد مومن در رابطه مستقیم با خدا قرار میگیرد و غسل تعمید او در روح القدس صورت میگیرد و نه در آب و غسل نمادینی که بیشتر مسیحیان به آن باور دارند. این گروه از مسیحیان بر آن هستند که شرط دستیابی به بهشت و رستگاری ابدی باور کامل به متن کتاب مقدس است و رستگاری فرد نه حاصل عمل او بلکه بسته به لطف الهی است؛ اگر شامل او بشود.
مراسم عبادی وابستگان به این شعبه از مسیحیت پر از شور و هیجان و سرمستی است. مومنان با بالا گرفتن دستها و تکان دادن موزون آنها به چپ و راست، همراه با موسیقی، در واقع نوعی رقص سماع میکنند و یا با کف زدنهای هماهنگ با موسیقی و خواندن ترانههایی خاص بر شور مجلس میافزایند. آنها معتقدند که همیشه تنی چند از آنان مورد توجه خاص خداوند قرار میگیرند و خدا مستقیما به وجود آنان داخل میشود. اینان در اثبات «غیرقابل انکار» این موضوع به این نکته اشاره میکنند که بسیاری از مومنان در هنگام انجام این مراسم یکباره از خود بیخود شده و در حال نیمه بیهوشی، و یا به قول خودشان مستی شدید روحانی، با خدا حرف میزنند یا خدا بر زبان آنها سخن میراند که به آن speaking in tongue میگویند. گفته میشود که این سخنان به زبانی ناشناخته بر زبان افرادی که مورد توجه خاص خداوند قرار میگیرند جاری میشود؛ زبانی که نه خود گوینده آن را میفهمد و نه برای کسی قابل درک و مفهوم است. البته خداوند معمولا کسان دیگری از میان جمع را به گونهای دیگر مورد توجه قرار داده و معنای آن سخنان و آن کلمات را به آنان الهام میکند و بدینسان آنها میتوانند سخنان فرد نیمه مدهوش را برای حاضران ترجمه کنند و از این طریق و با ترکیب این دو معجزه خداوند حضور عینی خود و نظرات خود را به مومنان اعلام میکند. و البته طبیعی است کسانی که بیش از همه از این موهبت برخوردار میشوند رهبر و مرشد کلیسا میشوند و وظایف کشیشها در کلیساهای سنتی را انجام میدهند بی آن که مدعی کشیش بودن و رعایت سلسله مراتب سنتی در کلیساها باشند. و این گونه افراد هستند که مراد مومنان میشوند و نه برگزارکنندگان و متخصصان مراسم دینی.
گفتنی است که این شعبه از مسیحیت و این نوع کلیسا نخست در میان سیاهان آمریکا پدید آمد زیرا که سیاهان نمونههایی از اینگونه رفتار را در مراسم و آیینهای فرهنگهای بومی کشورهای آفریقایی از دیرباز داشتهاند.
ما نیز چیزی شبیه این مراسم را در کشور خودمان، به ویژه در جنوب ایران، داریم که من در کتاب «سفر به بلوچستان» خودم شرح آن را دادهام و زندهیاد غلامحسین ساعدی هم در کتاب بسیار باارزش خود به نام «اهل هوا» این پدیده را که در سواحل خلیج فارس به وفور دیده میشود به خوبی نشان داده است.
مراسم «اهل هوا» یا «اهل باد» یا «زار» درست همین حالت را دارد. افرادی از خود بیخود میشوند و در بیخودی و نیمهمدهوشی به زبانی حرف میزنند و میخوانند که کسی آن زبان را در نمییابد و مردم بر این باورند که جنی وجود فرد نیمه بیهوش را تسخیر کرده و زبان او حرف میزند. لذا «ماما زار» یا «بابا زار» را میآورند که در اثر رابطهای که او طی مراسم خاصی با اجنه برقرار میکند معنی آن کلمات نامفهوم را دریافته و برای دیگران ترجمه میکند. منتهی در ایران مردم بر این باورند که در چنان حالتی جن وجود فرد را تسخیر کرده است، لذا با انجام انواع مراسم و خواندن انواع ادعیه که به هدایت «بابا زار» یا «ماما زار» صورت میگیرد سعی میکنند جن را از تن فرد تسخیرشده بیرون کنند در حالی که در جامعه بسیار مدرن آمریکا و نزد این مردم بسیار تحصیلکرده این امر نشان حضور خداوند در وجود فرد تلقی میشود و به آن نه به عنوان مرض بلکه به عنوان یک موهبت الهی نگاه میکنند.
به هر حال پیروان این کلیسا به رابطه مستقیم خود با خداوند باور دارند، رابطهای که فراتر از مقوله الهام است، و لذا خانم سارا پالین هم که پیرو این کلیساست مدعی است که آقای جورج بوش برای رفتن به عراق از سوی خداوند ماموریت داشته است و حتی حضور خود در صحنه سیاست را نیز خواست الهی میداند و از آنجا که به عقیده او باور به گفتههای خداوند بالاتر از هر دلیل و مدرکی است هیچ کس نمیتواند این تماس نزدیک خداوند و الهام الهی را نقض کند. از این رو در حالی که آقای جورج بوش ـ و حتی آقای دیک چینی ـ پس از افشای همه مدارک دیگر ادعا نکرده و نمیگویند که دولت صدام حسین در واقعه یازدهم سپتامبر دخالت داشته، خانم سارا پالین در همین ماه و در صحبتی که در کلیسای خودش داشت مدعی شد که دولت صدام حسین در رابطه با تروریستهای یازدهم سپتامبر بوده؛ که البته وقتی ایشان حمله به عراق و اشغال آن کشور را ماموریت الهی الهام شده بر آقای رییس جمهور میداند طبیعی است که میباید به این رابطه هم باور داشته باشد والا اگر غیر از این بود که خداوند نمیباید به آقای بوش بگوید که به عراق برود و این جنگ خونین را بر پا کند.
نکته مهم، اما، این نیست که چگونه خانم سارا پالین دارای چنین باورهایی است و یا این که چند میلیون آمریکایی عضو چنین کلیسایی هستند و هر هفته یک یا چند بار در چنان مراسمی شرکت میکنند و شاهد حضور مستقیم خداوند و حرف زدن بیواسطه مستان شراب روحانی با خداوند و ترجمه آن سخنان میشوند و با دیدن هر معجزه در باورشان سرسختتر میشوند، بلکه نکته در این است که درصد قابل ملاحظهای از مردم آمریکا هم یا چنین میاندیشند یا به نوعی به چنین خرافاتی باور دارند و این درصد آنقدر بالاست که حتی کمتر کسی از حزب رقیب، یعنی دموکراتها، حاضر به طرح جدی این مساله و نقد این باور است. و این در حالی است که آشوب بزرگی بر سر این که خانم سارا پالین در مصاحبه تلویزیونی خود با «ایبیسی» نشان داد که نمیداند مقصود مصاحبه کننده از «دکترین جورج بوش» چیست در گرفت و از میان رقبا هر کس به هر طریق میخواست با بوق و کرنا این ناآگاهی را به گوش هموطنانش در هر کجا که هستند برساند. اما همین مخالفان در مورد عقاید خرافی خانم سارا پالین و باور ایشان به ایجاد رابطه مستقیم با خداوند و ماموریت الهی جورج بوش یا صحبتی نمیکنند و یا بسیار گذرا به آن اشاره کرده و در میگذرند. در حالی که در ایران اسلامی نه تنها غیرروحانیها که بعضی از ائمه جماعت و روحانیون حوزه و حتی آخوندهای معمولی هم ادعاهای آقای دکتر محمود احمدی نژاد در مورد رابطهاش با امام زمان ـ و نه خداوند ـ را به شدت نقد و نفی میکنند.
بدین ترتیب بار دیگر به عنوان این نوشتار بر میگردم و پس از ارایه این مصادیق نگاهی دوباره میاندازم به تعاریفمان از واژههای «ارتجاع» و «مدرن». در حالی که حدود نیمی از مردم پیشرفتهترین و دموکراتیکترین کشور جهان با مساله رابطه مستقیم با خداوند، آن هم رابطهای که محدود به الهام قلبی نیست بلکه سخن از رابطه مستقیم با خداست و حکایت از حلول ذات خداوند در وجود فرد مومن و حرف زدن با او یا از زبان او دارد، تفاهم دارند چه کسانی و چه جوامعی را میتوان «مرتجع» خواند و کدام را «مدرن»؟ آیا زمان آن نرسیده که در تعاریف خود تجدید نظر کنیم و مفاهیم تازهای چون «مدرن ارتجاعی» را که در قالب تعاریف گذشته نمیگنجد را وارد ادبیات خود کنیم؟ و از این رهگذر به هوش شویم که در تصورها و الگوهای ذهنی خودمان از این مفاهیم نیز باید به صورت جدی تجدید نظر کنیم؛ از جمله در تصویر ذهنی که آخوند و فرد ریشدار و آدم جهان سومی و مذهبی «مرتجع» است و در مقابل آدم زلفدار و تحصیلکرده و کراواتی و شیکپوش و مردم جهان اول همه مدرن و پیشرفته هستند. و این که عقبماندگی و پیشرفت در فن و تکنولوژی لزوما نشانگر «مرتجع» یا «مدرن» بودن نیست؛ نه در سطح فردی و نه در سطح اجتماعی. و طالبانی اندیشیدن ویژه افغانستان و جهان سوم نیست بلکه به همان نحو اندیشیدن، ولی به سبک و آرایشی دیگر، میتواند در میان مدرنترین افراد و جوامع هم هواخواه و طرفدار زیادی داشته باشد.