iran-emrooz.net | Fri, 30.05.2008, 8:47
«اباما» از كدام نیاز میآید؟
ناصر كاخساز
|
رقابت برای نامزدی ریاست جمهوری میان كلینتون و ”اباما“ آموزشهای جالبی برای ایرانیانی كه به تمرین قواعد دموكراتیك علاقهمندند بهمراه داشته است.
خانم كلینتون با داشتن تجارب سیاسی و پشتگرمی به همسر متنفذش، كه محبوب مردم آمریكا است و جایگاه محكمی در رهبری حزب دارد، در برابر رقیب خود كه هیچكدام از امتیازات یاد شده را ندارد، در مجموع بازنده بوده است. رقیبی كه بجای تجربه و به اصطلاح زرنگی سیاسی، حرف جدیدی میزند و این بر همهی امتیازات خانواده یا كلان كلینتون چربیده است.
اما حرف جدید به تنهائی شاید نمیتوانست با انبوه امتیازات حریف برابری كند اگر با صداقت و صمیمیت همراه نبود. این خلوص را مردم در چهره و بر لبخند ”اباما“ آشكارا میبینند و در نگاه پر تبسم و ساده و بی غل و غش او، بی ادعای زرنگی و تیزهوشی.
حرف جدید و تازه، باضافهی صمیمیت و بیرنگی و بینیرنگی البته سخت موثر است. اما هنوز جزء سومی هم هست كه آن را كامل تر میكند تا مجموعهی غیر قابل رقابتی بسازد. این جزء سوم چیست؟ این، گونهای واكنش اخلاقی به اوجگیری زوال ارزشها در دوران بوش است كه هالهی نازكی از مذهب عرفی طبقهی متوسط آن را در بر میگیرد. چیزی كه نقش اتیك را در مجموعهی اثر گذاری بنام ”اباما“ ایفا میكند. آری به آزادی نیز باید ایمان و اعتقاد داشت.
احساس علاقهی مردم و بویژه جوانان آمریكائی به ”اباما“ احساس هندی ها را به گاندی در دوران حزب كنگره تداعی می كند كه معنای كاریسما را دگرگون كرد و مصادیق آن را گسترش داد. بدون باور داشتن به یك ”معنا“ی اخلاقی نمیتوان كاملا آزادیخواه بود. تنها با این ویژگی است كه اعتماد مردم را میتوان جلب كرد و امید و انتظار را در آنها به گونهای واقعی بر انگیخت. وگرنه مگر چه كسی خود را آزادیخواه نمیداند؟
سیاستپیشگان ما پیش از آنكه آزادیخواه باشند درس زرنگی و تیزهوشی و زبل بودن را آموختهاند. همان درسهائی را كه خانم كلینتون هم بخوبی ویا بسیار بهتر آموخته است. ولی این زرنگی ها به هنگام ارتباط با مخاطب روی لبخند آدم سایه میاندازد و چهره را كدر میكند. آزادیخواهی پیش از هرچیز یك حس و تجربهی درونی، گرامی و شرافتمندانه است كه با گونهای اعتقاد انسانی یا شوری طبیعی و نیاموخته شده و غیرساختگی در هم تنیده میشود. كاریسمای آزادیخواهانه یك كاریسمای اعتقادی و مذهبی نیست بلكه حس اخلاقی صمیمانهای است كه رابطهی آزادیخواهان را با مخاطبان آنان درونی میكند و كانالی ارتباطی است و به اعتماد مردم شكل میدهد. ناراستی از تبادل لبخند صاف و خالص با مخاطبیناش ناتوان است چرا كه در پس هر لبخندش غرض معینی در كمین نشسته است.
در همهی دورانها آزادیخواهانی بودهاند كه اخلاق و آزادی را با یكدیگر تركیب كنند اما بندرت كسی میتواند از امكانات و تریبونهای مساعدی برای تحقق این تركیب سود بجوید. حزب دموكرات آمریكا تا هنگامی كه نقش این تریبون را ایفا میكند، از حزب سوسیال دموكرات آلمان كه لافونتن را بسادگی آب خوردن از دست داد، ساختار درونی لیبرال تر و اخلاقی تری دارد. پس از كنارهگیری لافونتن دوستان صدراعظم بر حزب مسلط شدند و اخلاق را به چپ ها سپردند و آزادی را برای خود نگه داشتند و بر سازش هوشیارانه و بی مرز خود با احزاب بورژوائی بالیدند و بدینسان حزب خود را در ضعیف ترین موقعیت تاریخِ صدوهفتاد سالهاش قرار دادند. خالق اتحاد چپ ها شدند و گروه گروه طرفداران تركیب اخلاق و آزادی را بسوی اتحاد چپ ها راندند. و به چپ ها چهرهی سوسیال دموكراتیك بخشیدند و فراموش كردند كه سوسیال دموكراسی آلمان، این كهن ترین حزب سیاسی، تجلی تركیب اخلاق و آزادی بودهاست وگرنه دموكرات های مسیحی پرچم آزادی به تنهائی را با صداقت بیشتری بالا بردهاند چرا كه گفته و كنش آنها هماهنگ بودهاست. دفاع از آزادی به تنهائی در همان حالی كه صداقت دموكرات- مسیحی های اروپائی یا جمهوریخواهان آمریكائی را نشان میدهد، نشاندهندهی ضعف اخلاقی سوسیال دموكراسی است. یعنی برای سوسیال دموكرات ها همواره آزادی با اخلاق تركیب میشود. به همین سبب است كه سرنوشت دموكرات های آمریكائی را ”اباما“ است كه تعیین می كند، نه كلینتون (كه مرز آنها را با جمهور خواهان كمرنگ می كند.)
مرز تفكیك میان حزب دموكرات مسیحی و حزب سوسیال دموكرات (در اروپا) و نیز میان دموكرات ها و جمهوریخواهان( در آمریكا) از جنس اخلاق است. نزد دموكرات ها و سوسیالیست ها آزادی یك گوهر مركب است. نزد احزاب بورژوائی آزادی به تنهائی مطرح است و نه در پیوند با اخلاق؛ و البته این بسود دموكراسی است. حزب بورژوائی اگر بخواهد آزادی را اخلاقی كند، مذهبیاش میكند. چرا كه اخلاق و مذهب در این نگرش بسختی قابل تفكیكاند. به همین سبب در این نگرش آزادی با اخلاق نمیآمیزد و درست هم همین است. زیرا در خدمت اصلی است كه مطابق آن مذهب نباید كاربرد سیاسی داشته باشد تا ارزش معنویاش محفوظ بماند؛ زیرا مذهب در وادی سیاست راهی بجز آلوده شدن ندارد.
قابل تركیب نبودن آزادی با اخلاق در قلمرو حزب بورژوائی از درهم شدن مذهب و سیاست جلوگیری میكند و بنابراین یك پایهی دموكراسی است. اما چپ ها، یعنی سوسیالیستها، چون مذهب ندارند، با آزادی مستقیما می توانند رابطهی اخلاقی و اجتماعی بگیرند. این رابطهی اخلاقی كه میراث روشنگری است آماج اجتماعی دارد و این آماج اجتماعی به آزادی، اخلاقی پسا مذهبی میدهد.
سوسیال دموكرات ها با این اخلاق یا شور و صداقت است كه میتوانند خود را از احزاب بورژوائی مشخص كنند. اگر آزادی، كنشگر سیاسی را منقلب نكند، باید در سودمندی كنش سیاسی شك كرد. تا هنگامی كه امكان واكنش به فضای فضیلت زدائی شدهی سیاست وجود دارد، امید به تغییر وضع نیز واقعی است. هنگامی كه تجربه و زرنگی به تنهائی فضیلت دانسته میشود، ”معنا“و اخلاق در شخصیت های معینی تبلور پیدا نمیكند و دوران، دوران انحطاط است.
تهدید ایران به جنگ از سوی خانم كلینتون این حقیقت را نشان میدهد كه اگر او پیروز شود تكرار فاجعههائی مانند تهاجم به عراق منتفی نخواهدبود. یعنی انحطاطی كه با كشتار دهها هزار نفر در دوران بوش بوجود آمد، برجای باقی خواهد ماند. اما دور از انتظار نیست اگر روشنفكران این پیروزی را به عنوان پیروزی بر جمهوریخواهان یعنی پیروزی بد بر بدتر گرامی بدارند. افق دید روشنفكران دورانهائی كه در آنها رقابت تنها میان بدها و بدترهاست، تنگ است. تاریخ هنگام گذر از كوره راهها حامل نظام داوری تنگاندیشانهای است كه به جهاننگری روشنفكران دوران خود سمت و سو میدهد.
اگر جریان بسود انتخاب ”اباما“ و ال گور (كاندیدای عضویت در كابینهی او ) پیش برود، معیار تازهای برای دموكراسی غربی بوجود میآید. وگرنه مشكلات بنیادی بیمه و بازنشستگی و دیپلماسی تهاجمی بجا خواهد ماند و در این صورت شرایط، دستكم از نظر عقلی، برای تبدیل سیستم دوحزبی به سیستمی سه حزبی در آینده فراهم خواهد شد.
البته موفقیت ”اباما“ تا همین لحظه نیز توان دموكراتیك حزب دموكرات را در مقایسه با، برای نمونه، حزب سوسیال دموكرات آلمان، كه دیگر ظرفیت ارائهی كاندیدائی با چنین كاریسما و برنامهی روشن را از دست دادهاست، نشان میدهد.
بنابراین دگرگونی در سیستم دموكراسی آمریكائی یا درون حزب دموكرات رخ میدهد ویا بیرون از آن. در هر حال ولی این سیستم به تغییر و تكامل نیاز دارد. پدیدهی ”اباما“ از نیاز به این تغییر میآید.
ناصر كاخساز
بیست و هشتم مای 2008