iran-emrooz.net | Wed, 23.03.2005, 9:12
جهان در سال ٨٣ (بخش دوم)
آرامش در ميان آتش
مسعود بهنود
http://www.behnoudonline.com
چهارشنبه ٣ فروردين ١٣٨٤
در بخش اول از گزارش سالی که گذشت، نوشتم ايران در کانون منطقهای است که میجوشد و تغيير را در دستور دارد، به اطرافش نظر کردم. اينک اين نظر به اطراف را کامل کنيم تا به وضعيت ايران برسيم که شاعربزرگ گفته استای عشق همه بهانه از تست.
اگر چنان که در بخش اول همين گزارش آمد الهام پسر علی اوف بزرگ توانست جمهوری آذربايجان را با همان ساختار پيشين و همان روابط فاسد در مسير تحولات و دگرگونیهای دوران بوش نگاه دارد و هنوز نسيمی که گرجستان و اوکرائين را در بر گرفته سری به باکو نزده است، در اردن و سوريه و قطر و ليبی فرزندان غربگرای ديکتاتورها کارساز آمده و توانستهاند اين کشورها را بدون داشتن تعارفی که معمولا ديکتاتورهای نسل پيشين با خود و آرمانهای خود دارند، در مسير تحولات قرار دهندد. گرچه که فشارهائی بر سوريه ادامه دارد اما اين فشارها بيشتر سازمان اطلاعاتی قدرتمند حافظ اسد را هدف گرفته و بشار فرزند غرب ديده و غرب شناس اسد، در همين سال گذشته برای خارج کردن سوريه از فهرست مدافعان تروريسم گامها برداشت و بعد از ترور رفيق حريری، هم گوئی دنبال فرصتی میگشت تا هم رييس سازمان اطلاعات آن کشور را برکنار کند و هم خروج نيروهای خود را از لبنان به سرعت دستور دهد و به اغواهای حزب الله لبنان وقعی ننهد و هم به خواست ايران. در اردن فرزند نيمه انگليسی ملک حسين خود به خود با ساز تحول حرکت میکند سهل است به ميانداری برای ديگر کشورهای مسلمان پرداخته تا آنان نيز زودتر با تحول هماهنگ کند. در ليبی هم فرزند قذافی توانست راه را برای تسليم به موقع پدرش فراهم آورد و عملا با نشان دادن تعهد خود به تحولات مطلوب غرب، آينده حکومت خود را بيمه کند. ملک محمد فرزند ملک حسن مغربی هم به آرامی در همين کارست. اما پرشتابتر از فرزندان ديکتاتورهای عرب، حاکم قطرست که چنان تحولاتی را در اين شيخ نشين آغاز کرده که در آخرين روز سال هدف عمليات تروريستی القاعدهاش قرار داد، انفجار سهمگين در دوها اولين اخطار جدی بنيادگرايان [القاعده] به اين شيخ نشين بود و شايد پيامی برای امارات و بحرين و سعودی. اما کيست که نداند که سران مصر و سعودی و امارات و يمن و بحرين هم هر کار لازم بوده برای توجيه آمريکا و کاستن از فشارها کرده و با دادن امتيازهای متعدد به اسرائيل، کوشيدهاند تا زمان بخرند. گرچه هيچ کس نمیتواند به فردای اينها اطمينانی داشته باشد و آشکارست که بعد از ايران و سوريه نوبت آنهاست اگر قبل از آن دچار انقلابهای مخملين نشوند.
همين صورت مساله در جمهوریهای مسلمان شوروی سابق جاری است. تحول در آخرين روز سال در قرقيزستان شروع شد که با اجتماع مردم در برابر شهرداریها و استانداریها میرود تا همانند گرجستان و اوکرائين شود. آيا ازبکستان و تاجيکستان و قزاقستان جز اين منتظر حوادث ديگری هستند..
برای پرکردن نقشه منطقه تحول بايد سری به ترکيه هم زد که آماده بود و تنها جمهوری اسلامی ايران میپنداشت اگر نظاميان ترک کاری نداشته باشند و اسلامگراها در آن کشور بر سر کار میآيند، ايران و سوريه را متحد خود میگيرند، و اتحاديه اسلامگرايان واقع نگر تشکيل خواهد شد. اما ترکيب تازه اسلامگرايان به رياست رجب اردوغان چندان که به دولت رسيد نه که از سرعت اروپائی کردن ترکيه دست برنداشت بلکه آن را به عنوان يک خواست ملی در صدر برنامههای دولت خود قرار داد. نسيم تحول که در منطقه وزيدن گرفت اردوغان به کمک کشورهای بزرگ اروپائی طرح پيوستن اين کشور را به اروپا جلو انداخت و مطابق شرايطی که اروپائیها گذاشته بودند قوانين اسلامی را لغو کرد و فرياد اسلامگرايان ايرانی را که انواع تهديدها را به کار انداخته بودند در پی آورد. تندروهای ايرانی پيام مخالفت با چنين چرخشی را [آن هم توسط دولت اسلامگرايان ترکيه] با ابراز مخالفت با اشتراک ماموران ترک در فرودگاه بين المللی جديد تهران ارسال داشتند. مخالفتی که با مقاومت دولت محمد خاتمی روبرو شد که دليلی برای انجام سفر سردی به انکارا در خود نديد. تندروهای تهران با ادامه وزش نسيم دگرگونی در منطقه نرمتر شدند و قرارداد خدمات فرودگاهی و تلفن همراه را [ که بزرگ ترين قرارداد مخابراتی ايران است ] با تغييراتی تصويب کردند، گيرم شورای نگهبان بی اعتمادی خود را به شرکای ترک با پيش بينی موافقت شورای عالی امنيت ملی و نيروهای مسلح در هر مورد نشان دادند. مهم آن است که پذيرفتند که کاری نمیتوانند کرد و اسلامگرايان ترک همين نظريههائی را که نوانديشان دينی در ايران سردادهاند اما با مقاومت سنتگرايان عبث مانده است به عمل تبديل کردند و دارند ميوه آن را میچينند.
و ايران
اينک با آشکار شدن مختصری از ابعاد دگرگونی و تحول در منطقه مسلمان نشين جهان، میتوان به قلب آن رسيد که تهران است.
وقتی نومحافظه کاران آمريکائی در شروع قرن بيست و يکم با کمترين تفاضل آرا و هزار اما و اگر وارد کاخ سفيد شدند، کسی گمان نداشت که حادثه يازده سپتامبر همچون مائده آسمانی بر آنان نازل میشود. همان حادثه که به آنان فرصت داد تا هم برای بوش محبوبيت بخرند و هم دوره دوم را ببرند و هم نقشهها و طرحهای خود را به اجرا بگذارند. در اين زمان ايران به دليل شرايط داخلی خود گامی به سوی تحول برداشته بود. دوم خرداد بی دخالت خارجی رخ داده بود و کسی بر سر کار آمده بود که اصلاحات را وعده میداد و مردم هم با شور همين را تکرار کردند. به اين ترتيب میشد گفت ايران تنها کشوری بود که پيش از يازده سپتامبر خودآرائی کرده و آماده همان تحولاتی شده بود که در بعضی از همسايگانش جز با جراحیهای خونين امکان پذيرشان نشد.
اين که از پير و جوان، و خرد و کلان در ايران سخن از فرصت سوزی میکنند و جناحها همديگر را متهم میکنند که قهرمان از دست دادن فرصتها هستند، از ديدهای مختلف معناهای مختلف دارد. از جمله اين که کسانی معتقدند اگر دوم خردادی در ايران رخ نداده بود، جمهوری اسلامی میتوانست بعد از يازده سپتامبر تحولی کوچکتر از آن را به حساب همسوئی با توفان منطقه بگذارد و آمريکا را راضی بدارد. اين نظريه که نگفته پيداست چقدر بی بنيادست در مقابل خود اهل تعقل را دارد که معتقدند تندروها با مخالفتی که با اصلاحات و دولت خاتمی نشان دادند و عملا دولت اصلاحات و مجلس اصلاحات و ميل به اصلاحات را بر زمين کوبيديد، فرصتی يگانه را از جمهوری اسلامی گرفتند. هر دو جناح باور دارند که فرصتی که همزمان با روی کار بودن بيل کلينتون و دموکراتها وجود داشت برای تنش زدائی از روابط ايران و آمريکا از دست رفت. اينک نه تنها هاشمی رفسنجانی بلکه ساير داوطلبان جانشينی خاتمی هم به زبانهای مختلف برای مردم پيام میدهند که آماده حل مشکل با کاخ سفيد واشنگتن هستند. حتی آنها که تا چند سال پيش از خون کسی که چنين چيزی را میخواست نمیگذشتند.
آن چه اين تحول را در درون فکر و انديشه بخشهای مختلف حکومت جمهوری اسلامی پديد آورده، بايد گفت فشاری است که آمريکا و متحدانش به حکومت ايران وارد آوردند و تا همين جا به کوچههائيش کشاندهاند که دو سال پيش غيرممکن بود تصورش. همين نرمش حداقلی در مقابل صداهای مختلف و برخورد با مسائل اجتماعی، چندی قبل محال مینمود.
اين درست است که جمهوری اسلامی در دو سال اخير توانسته به طفيل فعاليتهای هستهای تهديد کنندهاش، دنيا را به مذاکره با خود بکشاند و در يک سياست خارجی با مهارت طراحی شده – مجموعهای از نرمش و تهديد و همکاری – خطر حمله نظامی را از سر دور کند. اين درست است که در همين فاصله دولت ايران با دوری گزيدن از گروههای تندرو فلسطين و ديگر گروههای دردسرساز منطقه، در نقطهای نشسته است که بهانه تازهای به دست آمريکا و اسرائيل نمیدهد تا افکار عمومی را عليهاش برآشوبند و آماده جنگش کنند. اين درست است که جمهوری اسلامی در راه پيدا کردن متحدی برای مقابله با فشارهای آمريکا، هيچ جا را نيافت مگر سه کشور اروپائی صدر تراز بازرگانی خارچی خود و تاکنون هم از حرکت در اين مسير زيانی نديده بلکه دست کم آن که اهميت خود را هم به جهانيان نشان داده است که نه ليبی است و نه حکومت صدام. اين درست است که تبليغات مدام مانع از آن شده که مردم ايران از عقب نشينیها مقطعی و حساب شده حکومت در مقابل جريان جهانی ساز با خبر بماند و حکومت هنوز میتواند با تکرار شعارهای تند خود ادعا کند که از تندی و تيریاش کاسته نشده است، اما دنيا خوب میداند که چنين نيست و تصميم سازان جمهوری اسلامی گرمای تنور را بهتر از آنها میشناسند که دستی از دور بر آتش دارند.
از ديد غرب، نقص موازين حقوق بشر، فعاليتهای مخفی هستهای، حمايت از تروريسم و مخالفت با صلح خاورميانه چهار عاملی است که مانع از عادی شدن روابط ايران و غرب شده است. از ديد جمهوری اسلامی ايران، دخالتهای غرب در امور داخلی ايران، حمايت آمريکا از رژيم اسرائيل، بلوکه کردن دارائیهای ايران، و تحريم اقتصادی ايران توسط آمريکا عوامل اصلی اين نقارست. اما اگر بر دلايل مطرح شده توسط واشنگتن، يکی را میتوان افزود و آن ناخرسندی آن کشور از تک تازی و استقلال رای ايرانيان است. بر دلايل مطرح شده توسط ايران هم يکی میتوان افزود و آن قرارگرفتن "مخالفت با آمريکای ابرقدرت" در سرفصل سياستهای تبليغات داخلی است. از آغاز دهه دوم جمهوری اسلامی، و آغاز دوران بازسازی کشور، دولتمردان ايرانی تمايلی برای حل مشکلات سياست خارجی از خود نشان دادند که همواره با مخالفت محافظه کاران و گروههای تندرو روبرو شد که در شانزده سال گذشته دولتها را زير فشار گذاشتند و گامهای برداشته شده در اين زمينه را خنثی کردند. در سال گذشته دولت جورج بوش سختتر از هميشه با جمهوری اسلامی روبرو شد و حضور نظامی آن کشور در اطراف مرزهای ايران، تصميم سازان جمهوری اسلامی را واداشت که سياست آشتی پذيرتری در پيش گيرند و به اين ترتيب مخالفت با عادی شدن روابط دو کشور، از تهران به واشنگتن سفر کرد. اين روند در سالی که گذشت همزمان با بحران هستهای ايران به تمامی خود را نشان داد. نمايندگان ايران در مجامع بين المللی در عين انتقاد از سياستهای آمريکا همه جا تاکيد کردند که برای اعتماد سازی حاضرند گامهای بلند بردارند و باز چنان که ابراز تمايل ايرانیها به حضور آمريکا در مذاکرات هستهای ايران و اروپا با بی ميلی واشنگتن روبرو شد که اعلام داشت تا مسائل جدیتر حل نشده دليلی برای حضور در مذاکرات نمیبيند. در حقيقت تيم جورج بوش اعلام داشتند که حاضر نيستند اختيار مذاکرات و تعيين موضوع آن به عهده تهران باشد. کشمکش بين ايران و آمريکا در زمانی همچنان ادامه دارد که در جريان حمله نظامی امريکا و متحدانش به افغانستان و عراق، همه جا ايرانيان همسو با طرحهای آمريکا گام برداشتند و در سه سال گذشته منافع ايران و آمريکا در منطقه نه تنها تضادی با هم نداشت که همسو و موازی هم حرکت میکرد. مگر نه آن که نظاميان آمريکا همان کاری را در افغانستان و عراق انجام دادند که ايران تا دو سال قبل آرزوی آن را داشت. حکومت صدام و حکومت متحجر طالبان دو دشمن جمهوری اسلامی بودند که حضورشان مرزها را ناامن میکرد. آن هر دو به دست آمريکا سرنگون شدند. اما آن چه تهران را از نقشه خاورميانه آمريکا نگران میدارد اين است که در اين نقشه حکومت آرمانگرائی چنان که ايران دارد قابل تحمل و ادامه نخواهد بود.
در سالی که گذشت جمهوری اسلامی کوشيد مذاکرات هستهای را به ميانجیگری اروپا به صحنهای برای جلب اعتماد جهانيان به سياستهای خود تبديل کند و از اين طريق واشنگتن را مقابله با خود منصرف سازد. اين کار از دو طريق امکان پذير مینمايد. اول آن که ايران بتواند به فعاليتهای هستهای مستقل خود ادامه دهد، ديگر آن که در صورت غيرممکن شدن اين کار، دستاوردهای هستهای را به بهائی گران به غرب بفروشد و بهای دست کشيدن از توليد سوخت هستهای را انعقاد قرارداد ترک مخاصمه بين تهران و واشنگتن قرار دهد. برای اين کار جمهوری اسلامی میتواند آمريکائیها را به مشارکت در صنايِع هستهای خود دعوت کند. کاری که آمريکا و اروپا را باز هم در مقابل هم قرار خواهد داد و در منطقه جدائی آن دو قاره برای ايران خانهای خواهد ساخت.
هنوز زودست پيش بينی اين که جمهوری اسلامی خواهد توانست طرح خود را با موفقيت به اجرا در آورد يا آمريکا از پيشنهاد جذاب و اغواکننده ايران چشم خواهد پوشيد تا به اروپائیها نشان دهد که بازکردن راه تجارت تنها مقصود وی از لشکرکشیهای تازه نيست. به زبان ديگر تاکنون معلوم شده است که چين، روسيه و اروپا ، حاضر نيستند آمريکا را به ايران ترجيح دهند اما چيزی که معلوم نيست اين است که آيا همين وفاداری در واشنگتن هم وجود دارد و آيا آمريکائیها هم حاضر نيستند از معامله با ايران به خاطر اروپائیها بگذرند.
آيا ايران خواهد توانست با ادامه سياست تهديد و امتيازدهی و نرمش، از مذاکرات هستهای با گرفتن امتيازی بزرگ بيرون آيد. به نظر میرسد که اين کار غيرممکن نيست مشروط بر آن که همزمان با آن تحولاتی در زمينه آزادیها و رعايت حقوق بشر در کشور آغاز شود که نظر مردم هم نسبت به آن مساعد باشد. اين کاری است که در انتخابات آينده رياست جمهوری ايران معلوم خواهد شد که تا چه ميزان برای حکومت اسلامی عملی است.
در سالی که گذشت شرايط بين المللی و فعاليت گروههای مدافع حقوق بشر و آن هشياری که در اثر جنبش اصلاحات در جامعه پديد آمده عرصه را برای استفاده گشاده دستانه حکومتگران و جناح محافظه کار از قوه قضاييه تنگ کرد. دستگاه اطلاعات و امنيت – و حتی نهادهای ايحاد شده موازی – با احتياط عمل کردند و کوشيدند به تصوير جمهوری اسلامی در نگاه جهانيان بها دهند. حکم هاشم آقاجری لغو شد، سيزده سال حبس برای آرش سيگارچی روزنامه نگار معتدل گيلانی بی سروصدا نديده گرفته شد. روزنامه نويسان جوان که برای مهار وب لاگها فارسی زبان به زندان انداخته شدند و زير فشار مجبور به اعتراف شدند موضوعی جهانی شدند و در کشش و کوشش ميان نهادهای موازی و هواداران داخلی و خارجی آزادی اولا فشارها برای اعتراف گيری افشا شد و بعد هم پرونده از دست دادستانی تهران بيرون رفت و اين آخرين حادثه سازی تيم سعيد مرتضوی بود که ماموريتی تازه به او سپرده نشد. دو زن که با حکم دستگاه قضائی آماده اعدام بودند از پای چوبه دار برگردانده شدند، رييس قوه قضاييه از دادگاهها خواست از دادن حکم توقيف به نشريات خودداری کنند، نشاط روزنامهای که چهارسال پيش با دستگيری مدير، سردبير و نويسندهاش توقيف گرديد موفق شد رای به تبرئه خود را به دست آورد و حاصل آن که در زمانی که حساسيت منطقهای و الزامات ديگر تصميم سازان را به فکر اقناع افکارعمومی جهانی انداخته بود ، فعاليت نهادهای مدافع حقوق بشر و ايرانیهای مقيم خارج توانست در ايجاد تنفس گاهی موثر شود.
میتوان از مجموع تحولات سالی که گذشت نتيجه گرفت که ناظران جهانی و هم برنامه ريزان دولتهای آمريکا و اروپا قانع شدهاند که:
١- نقشه تحولات منطقه بدون تحولی در ايران عقيم و کاملا ابتر میماند
٢- تحول در ايران همانند عراق، افغانستان نمیتواند بود. دلايلش آشکار است و نياز به تکرار نيست.
٣- تحولی مانند آن چه در شوروی و چند کشور اروپای شرقی رخ داد و با روی کار آمدن نسل تازهای از حکومتگران شکل گرفت و تحول ساز شدند، با تجربه دوم خرداد و دولت اصلاحات تکرار نشدنی مینمايد.
٤- تحول در ايران با تکرار انقلابهای آرام - مانند گرجستان و اوکراين و ساير نقاط جهان – ممکن است گرچه دشوار به نظر میرسد.
٥- تحول آرام چنان که به ترکيب حکومت و قالب آن، هيچ خدشهای وارد نشود. همان که مورد نظر سعودی، مصر، شيخ نشينهای جنوب خليج فارس و تقريبا تمامی کشورهای عربی است، به علت خصلت حرکتهای چهارسال گذشته نومحافظه کاران – که شتابی سرسام آور دارند و در دوره دوم به آن میافزايند – برای ايران اتفاق نمیافتد گرچه که کشورهای حاشيه منطقه تحول، داوطلبانه به آن دست زدهاند و واشنگتن هم حمايتها میکند چرا که سودی است که بدون هزينه به دست میآورد. اما در ايران چنين حرکتی لاک پشتی به معنای معافيت از تحول است و مقدور نيست.
٦- آمريکا، به اصرار سه کشور قدرتمند اروپا – با توان اثرگذاری محدودشان – پذيرفته است که در يک برنامه نه بلندتر از دو ساله، از دخالتهای نظامی و خشونت آميز در اوضاع ايران خودداری کند و منتظر تصميمهای داخلی ايرانيان بماند. اولين مرحله هم انتخابات رياست جمهوری است که خرداد ماه در ايران رخ خواهد داد، هم انتخابی که صورت میگيرد و هم ميزان شرکت مردم در اين انتخابات، زير نظارت دقيق آمريکا و اروپاست و اگر در آينده گفته شود که انتخابات سال ١٣٨٤ رياست جمهوری، برای ايرانيان سرنوشت ساز بود. و يکی از بزنگاههای تاريخ ايران شد، تعجبی ندارد.
از اين نتيجه گيری میتوان به اين دو نقطه رسيد. اگر انتخابات آينده رياست جمهوری ايران نه آن چنان شود که جهانيان آن را نشان از تحولی در ايران ببينند، طرحهای ديگری برای ايران در دستور کار آمريکا قرار میگيرد که چون موافقت ضمنی اروپائيان را با خود دارد، عمر تصميم گيری و اجرای آن به سالی نمیرسد. اما اگر چنين نبود و اين انتخابات چنان برگذار شد که آزاد انديشان وخردورزان ايران و جهان میخواهند، آن وقت بايد گفت که ايرانيان – هم حکومت و هم مردمانش – کم هزينه ترين و پرفايده ترين راهها را که در عين حال راهی منحصر به ايران خواهد بود برگزيدند و اين نسل از مردم ايران جای مباهات خواهند داشت که در دقيقه نود به آرمانهای فرهيختگان جامعه در صد سال گذشت جامه عمل پوشاندند. نسلی که نشان دهند میتوان در کانون آتش نسشت و با خرد و سياست ورزی از خطرها جست، از اين شعله چراغی افروخت برای روشن کردن پيش پا و آينده. میتوان تحول را به فرصتی برای خود تبديل کرد. به باورم با همين يک کرشمه، نسلی که ربع قرن پيش انقلاب کرد و به عمر دراز ديکتاتوری سلطنتی پايان داد، سربلند خواهد شد.
پس بيهوده نيست اگر گفته شود که سال آينده از جهت خبرسازان جهان سال ايران است. در مقالهای ديگر بايد انتخابات پيش رو در ايران را بازشکافت.