iran-emrooz.net | Wed, 25.05.2005, 10:59
ما، انتخابات و تكرار اشتباه
دكتر علی حصوری
چهارشنبه ٤ خرداد ١٣٨٤
انتخابات در ايران شبيه شهر فرنگ است. داوطلبان و ثبت نام شدگان از همه رنگ بودند. كفن پوش، مدعی امام زمانی، دختر هجده ساله، دربان، پليس، شهرداری انتصابی كه در تعيين مسير حركت امام زمان آن هم در شهر تهران تخصص دارد، رئيس پيشين راديوتلويزيون كه ميدان سياست را با تجارتخانه عوضی گرفته و غيره (و اين وغيره بسيار مهم است). بازار طنز نويسان را خوب گرم كرده بودند.
آشكار است كه جمعی به اين بزرگی (بيش از هزار نفر) همه سر خود و برای رياست جمهوری نيامده بودند. بسياری از اينان نقش كريم شيرهای داشتند و وظيفهء آنان خراب كردن سياست و از جمله رياست جمهوری در اين مملكت است تا اگر حتی از بزرگان نظام هم كسی انتخاب شد، مردم او را در رديف اشخاصی كه اشاره كرديم، به حساب آورند. من جز اين چيزی به عقلم نمیرسد. از آنجا كه جمعی از دستاندركاران نظام كارهای غير مستقيم میكنند و انتصابی هستند، پيدا است كه ميان انتصابیها و انتخابیها اين تفاوت وجود دارد. كسی به حيطهء انتصابیها نمیتواند وارد شود، اما میتواند خودش، مانند رفسنجانی از حدود انتصابی خود خارج شود و بخواهد انتخابی هم باشد. در اين صورت خود او داوطلب شده است كه در رديف شهردار، دربان، مدعی امام زمانی، بازيكن بازنشستهء تيم فوتبال و ده جورآدم ديگر (وغيره) باشد.
علت چيست؟ نظام جمهوری اسلامی در پی پرورش هرچيز بوده است مگر انسان معتبر. پليس قوی، پاسداران نيرومند، قاضی بیحساب و كتاب، بازرگانان معتقد به اصالت پول، سياستمدار ماكياوليست و باز هم وغيره. اعتبار مراجع هم كه با انواع شوخیهائی كه برای همگی و بخصوص دو سه تن ساخته شد، و بادخالت در بازیهای سياسی ، از ميان رفت. ديگر چه كس با اعتباری مانده است؟ آيا وحشت رژيم از طرفداران دكتر مصدق به آن دليل نيست كه هنوز نتوانستهاند اعتبار او را از بين ببرند؟ تنها برخی از دانشمندان و متفكران مشهور باقی ماندهاند كه آنها هم ميدان را میشناسند و از حد خود پا بيرون نمیگذارند، وگرنه رژيم از خدا میخواهد كه اعتبار آنان را هم خدشهدار كند تا جوانان از آنان روی برگردانند. همهء اين كارها البته، مثل كارهای ناصرالدين شاه، اشتباه است و نتيجه اين كه هيچ كسی حتی كسی كه در حالت ياس مردم، نزديك به بيست و دو مليون رای آورده، امروز از اعتباری برخوردار نيست وگرنه مردم به توصيهء او يا طرفدارانش عمل میكردند. با گذاشتن حداقل شرايط برای انتخابات میشود جلو اين بازار مكاره را گرفت، اما نمیگيرند. عمدی در كار است.
اقرار به اشتباه كار آسانی نيست. بسياری از ما، دست كم تا مدتی حاضر نيستيم اشتباه خود را بپذيريم. در تاريخ كم نيستند فرماندهان بزرگی كه شكستهای غير منتظره خورده و حاضر نشدهاند اشتباهات خود را بپذيرند. از اين بدتر وضع كسانی است كه خطاهای بزرگ مرتكب شدهاند و نه تنها به آنها اقرار نمیكنند بلكه میكوشند با توجه به سكوت ديگران آنها را از كارنامهء خود بشويند. همين كار نشانهء صداقت نداشتن آنان است. حال ما كه میخواهيم بين بد و بدتر انتخاب كنيم، چگونه بدی را انتخاب كنيم كه حاضر نيست به اشتباهها (اگرنه سوء نيتها و غرضورزیها)ی خود اقرار كند.
من نمیخواستم اين يادداشت را بنويسم، اما ديدم كه برخی واقعا ستم میكنند و خيال میكنند كه جمعی شاهد فرهيخته و دنيا ديده كه حقيرترين بلكه شاگرد كندذهنشان من هستم، چشمها را بر همه چيز بستهاند.
در انقلاب فرهنگی كه در واقع انقلاب تعصب و نادانی بود (چون هيچ نتيجهای جز باطل كردن وقت و از دست دادن نيرو نداشت)، در پرتو رياست پاسداری كه دانشجوی تخصص در دانشكدهء پزشكی دانشگاه شيراز بود جمع بزرگی از استادان آن دانشگاه اخراج شدند كه اكثريتشان مجبور شدند ايران را ترك كنند، زيرا به قول يكی از آنان كه اكنون شهرت جهانی دارد، حاضر نشدند بجای ساز خودشان كه ويلن بود دهل بنوازند.
نحوهء اخراج اين استادان بسيار جالب است. رئيس دانشگاه پاسدار بود. عدهای از اين استادان را سپاه پاسداران بازداشت كرد و به زندان برد و آنان را چهل روز نگه داشت. آنان وقتی به خانه برگشتند، در خانه حكمی را يافتند كه بر اساس مفاد آن به علت بيش از يك ماه غيبت غير موجه، اخراج شده بودند. وقتی هم كه آنان برای تسويهء حساب به دانشگاه رفتند، دانشگاه طلبهای خود را از آنان گرفت ولی بدهی خود را كه صدبرابر بود نداد. آن پاسدار و رئيس دانشگاه كسی نبود جز همين آقای دكتر مصطفی معين وزير پيشين علوم دولت اصلاحات(؟) و كانديدای رياست جمهوری كنونی كه آشكارا دروغ میگويد و شايد نمیداند كه اين حرفها دروغ است. او با اخراج دسته جمعی استادان خود، صورت مسئله را پاك كرد. آقای دكتر معين در آن روزها اين سخنان مرا برای چنين روزی ذخيره كرده بودند و اكنون بر من فرض است كه آنها را به قلم آورم و دست كم بخشی از بدهی ايشان را بدهم، نه به دليل اين كه با رد صلاحيتش و دنبالهء آن قافيه را كاملا باخته و به قول سعدی روزگار دست او را بسته، بلكه از آن رو كه ايشان هم حافظهء مردم را دست كم گرفتهاند. او هم اعتبای ندارد زيرا بخشی از اعتبارش را جلو چشم ما توی جویهای خيابان زند شيراز ريخت.
من در اين مورد بقيهء داستان را درز میگيرم تا اگر روزی مدعی پيداشد پاسخ او را بدهم.
اين آقايان آن روزها برای ما رجز میخواندند كه ”خواهيد ديد ما دانشگاه را چگونه خواهيم ساخت!“ و ديديم كه بلافاصله سطح آن دانشگاه به همراه بهترين دانشگاههای ما به پائينترين استانداردهای دنيا سقوط كرد. اين سقوط كه حاصل كارهای بعدی امثال دكتر معين تا امروز است، نه تنها دانشگاهها بلكه بخش بزرگی از همهء سازمانهای كشور را گرفته است به حدی كه اصلاح آنها نه به دست شومنهای اصلاحات بلكه به دست صادقترين و خدمتگزارترين چهرهها هم به اين آسانیها ممكن نيست. چگونه میتوان مثلا دستگاهی را اصلاح كرد كه مسئول ضابطهداری مملكت است و كارها در آن جز با فرمول باستانی (پرروئی، پول و پارتی) پيش نمیرود. من حتی امروزه از همهء استادان اخراج شده و حتی سلطنتطلبان كه بسيار اندك بودند، دفاع میكنم. مگر امروزه زور در كار نيست؟ چرا يك زور بد بود و زور ديگری خوب است؟ شما با چه چيز خود باقی مانده ايد.؟ مردم انقلاب كردند و شما ميوه اش را چيديد. حالا اعتبار انقلاب را از خود میدانيد؟ شما كه در انقلاب دم پای شلوارتان پاره بود و بلافاصله در بنز نشستيد؟
گرفتاری در اين است كه وقتی جمعی بدون ضابطه و بیكنترل، تنها به دليل وابستگی و مسائل ايدئولوژيكی بر كارها مسلط شدند، اصلاح كردن آنها بدون تغيير بنياد امور غير ممكن است. مثلا مگر میتوان كسی را اصلاح كرد كه از خانوادهء فقيركشاورزی از محرومترين بخشهای كشور به دستگاهها و مقامهای مهم اجرائی راه پيدا كرده و اكنون صاحب ميلياردها ثروت است؟ البته در اين مورد مقصودم دكتر معين نيست، اما چنين كسانی به هيچ وجه حاضر نيستند به اشتباهات(بگذريم از سوء استفادههای) خود اقرار كنند. به همين دليل است كه آقای دكتر معين و امثال ايشان از دادن كارنامهء درست خويش به مردم طفره میروند و با گفتن اين كه ” خوب اشتباهاتی شده است“ سر و ته سرنوشت يك ملت را در بيست و شش سال گذشته به شوخی میگيرند.دكتر معين خيال میكند عمر مردم مثل عمر خود او چيز مفت به دست آمدهای است يا مردم آن را در قمار بردهاند كه به امثال ايشان ببازند.او بايد خود را بسيار اصلاح كند و به درد مردمی كه از امثال او صدمه خوردهاند برسد.
چنين است كه بخش آگاه ملت ما اصلاحات را هم دور میزند. دولت اصلاحات پوستهء فريبی بود كه گول زنندگان و تعداد اندكی از گول خوردگانش به ادامهء راه خود ايمان دارند و يا هنوز ايمان خود را از دست ندادهاند. من ضمن اين كه به امكان پذيرترين راه اصلاح اعتقاد دارم باور ندارم كه سر نوشت ملتی را كه دو نسلش جلو چشم ما فدای استبداد شده است، آسان به دست سرنوشت و بازیهای سياسی سپرد. ملت ما ، در اوضاع و احوال كنونی جهان كه قانون يا بمير يا بمان در آن حاكم است، بايد بماند زيرا ملتی بزرگ و سابقهدار است. بايد با هرگونه تهديدی كه يكپارچگی و در نتيجه تبديل به طعمههای كوچك شدن را در نظر دارد مقابله كرد. ما اشتباههای بزرگ كردهايم و برای ماندن ناگزير بايد تاوان بدهيم، اما بايد بكوشيم كه جلو زيانهای بزرگتر را بگيريم. آنچه را من گفتم برای اين بود كه مبادا روزی آقای دكتر معين و امثال ايشان فكر كنند كه مردم كارنامهء امثال ايشان را گم میكنند.
آقای دكتر معين شعارهائی داد كه خاتمی با توانائیهائی بيش از او نتوانست به آنها جامهء عمل بپوشاند. هنگامی هم كه زير رگبار سوآلات جوانان قرار گرفت، از سالن فرار كرد. حتی در بيانيهء اخيرش هيچ قولی در مورد تغييری اساسی نداده است، زيرا حد خود را میشناسد و میداند كه انتخابی و از نوعی است كه گفتيم. اينك با حكم حكومتی دكتر معين نه تنها مات شد، بلكه همهء سابقهء سياسی خود را به همراه عدهء زيادی از اصلاح طلبان باخت. روزگار او را در جائی نشاند كه نتيجهء به باد دادن سابقهء مردم را ببيند. ايشان تنها هم نيستند، هيچ اصلاح طلبی برای خود اعتباری كسب نكرده و بلكه بزرگترين ايشان در سالهای گذشته اعتبار خود(حدود بيست و دو مليون رای) را به باد داده و در واقع آن را در غير مورد مصرفش خرج كرده است.
اصلاح طلبان فرصت انتخاب، هرچند ميان دو امكان نزديك، را هم از ميان بردند و ملت ايران را در برابر مبارزهای جانكاه، و گرفتاریهای بزرگ اقتصادی و سياسی ترك كردند.