iran-emrooz.net | Wed, 19.03.2008, 8:42
ناكامی تلاشهای دموكراسیخواهی در ایران
حسین زاهدی
ناكامی تلاشهای دموكراسیخواهی در ایران و نقش مردم
مهاتما گاندی بر این باور بود كه «حتی ظالمترین حكومتها جز به رضایت مردمی كه بر آنها فرمان میراند - و حاكم ستمگر رضایت آنها را به زور تحصیل میكند - به هیچ وجه قادر به ادامه حیات حكومت خویش نخواهد بود. همان دم كه تابعین حكومت، دیگر از قدرت ظالمانه نترسند قدرت حاکم جابر، از میان برخاسته است».
شكایت از دولتهای خودكامه و تلاشهای مداوم مردم برای آزادی و دستیابی به دموكراسی و ناكامیهای مكرری كه در این راه داشتهاند، مشكل درمان نشدهی جامعه ایران است. چه بسیار افرادی كه از زوایای گوناگون تحلیلهای متفاوتی از این مطلب كرده و میكنند.
این نوشته به قصد این بررسی است كه آیا از میان عوامل مختلفی كه در این ناكامی سهم داشتهاند، میتوان یكی دو عامل را اساسیتر دانست؟ و اینكه مردم خود در این میان چه سهمی دارند؟
بیش از یك صد سال از زمانی كه گفتمان دموكراسی خواهی در ایران مطرح شده میگذرد. این گفتمان در اشكال و در بیانهای مختلف طی ادوار متفاوت شدت و ضعف یافته اما هیچگاه به فراموشی سپرده نشده است. تردیدی نیست كه افراد از «دموكراسی» به نسبت دانش و شناختی كه از جهان و به ویژه جوامع غربی دارند، برداشتهای گوناگون - از نظر شكل و حدود حقوق و آزادیهای مردم و اختیارات دولت - داشته و دارند. اما شاید با اطمینان بتوان گفت كه همه طرفداران دموكراسی در ایران، این حداقل فهم را از معنای دموكراسی یا مشروطه داشتهباشند كه اداره مملكت و قوانین آن، به جای آن كه تابع اراده و میل و هوس شخص حاكمی باشد كه حكومت مادامالعمرش را به زور اسلحهی خود یا پدر و اجدادش به دست آوردهاست، بهتر است تابع هیأت حاكمهای باشد كه نمایندگان انتخابی مردم آن را تعیین كرده و بر طبق قوانین مدونی انجام وظیفه میكند. حتی میتوان گفت رجال و نخبگان سیاسی مخالف نیز این حداقل فهم و تصور را از حكومت مشروطه به درستی درك كرده بودند، هر چند به علت تضاد با منافع و موقعیتشان یا احیاناً اعتقادشان به مزیت قدرت مطلقه در جوامعی چون ایران، به عناوین مختلف، به مبارزه با آن میپرداختند.
بنابراین میتوان گفت كه نظر بعضی از پژوهشگران كه ناكامی در دستیابی به دموكراسی یا حكومت مشروطه را معلول فقدان فهم و درك درستِ رجالِ صدر مشروطیت از دموكراسی دانستهاند، یا حداقل این فقدان را یكی از عوامل موثر ناكامی معرفی نمودهاند، چندان با واقعیت سازگاری ندارد و علل ناكامی را باید در عوامل دیگری جستجو كرد.
به همین ترتیب احتمالاً با اطمینان میتوان گفت كه حداقل اكثریت مردم شهرنشین ایران در دهههای اخیر، به ضرورت استقرار یك نظام دموكراتیك در ایران آگاهی داشته و شدیداً خواهان آن بودهاند كه نظامی بر اساس رأی آزاد مردم انتخاب و بر طبق قوانین مدونی انجام وظیفه كند و پاسخگوی مسئولیتهایش باشد.
با این حال و علیرغم تلاشهای بیش از یك قرن آحاد مختلف مردم، جامعه ایران هنوز به نظام دلخواهش دست نیافته بلكه از آن دورتر هم شدهاست! علت این ناكامی را كجا باید یافت؟
مسلماً علت عدم موفقیت این نیست كه مردم ایران از مبانی تئوریك دموكراسی آگاهی درستی ندارند و یا محاسن و امتیازات دموكراسی را بر سایر نظامها نمیشناسند و لازم است آنان را با فضائل و فواید دموكراسی و گرفتاری و زیانهای نظام استبدادی، آشنا كرد و تشویقشان نمود كه با استبداد به ستیزند و به دنبال دموكراسی بروند. این نوع سخنان آن قدر در این یك صد سال توسط افراد مختلف در بیانهای گوناگون گفته شده كه شكل روضهخوانی و تكرار مكررات یافته است و به نظر میرسد تلاش در توسعه چنین گفتمانی هیچ تأثیر تحول آفرینی در جامعه نخواهد داشت.
پیش از این بیسوادی مردم راكه چیزی حدود هشتاد درصد بود، عامل عدم موفقیت پروژه دموكراسی در ایران قلمداد میكردند. اما امروز میبینیم كه حدود هشتاد درصد مردم باسوادند (و احتمالاً این رقم در شهرها حدود ۹۰ درصد باشد) ولی مشكل همچنان باقی است. دورانی این امید پیدا شد كه افزایش روزافزون روی آوردن جوانان به تحصیلات عالیه و به ویژه افزایش سریع تحصیلكردگان غرب و آشنایی آنها با نظامهای دموكراتیك غربی، مشكل پروژه دموكراسیخواهی را در ایران حل خواهد كرد. اما دیدیم كه چنین نشد و با آنكه خوشبختانه در یكی دو دهه آخر دوران رژیم سابق تعداد تحصیلكردگان غرب در جامعه رو به ازدیاد رفت و اعضای دولت و نمایندگانمجلس (صرفنظر از نحوهی انتخاب شدن آنها) و بسیاری از دستاندكاران امور مملكت عمدتاً تحصیلاتعالیه دانشگاهی داشتند و تعداد قابلتوجهی از آنها فارغالتحصیلان بهترین دانشگاههای غرب بودند، با این حال مشكل دموكراتیكشدن نظام سیاسی ایران همچنان لاینحل باقی ماند تا سرانجام به انقلاب رسید. انقلاب نیز با این كه اساسیترین هدفش دفع استبداد بود، نتوانست این درد را درمان كند و ما هنوز در خم همان كوچه ماندهایم.
تردیدی نیست كه عوامل مختلف هر یك به تفاوت، سهمی در ناكامیها دارند اما برای غلبه بر تكرار شكستها لازم است عامل یا عواملی را كه نقش بنیادین در این ناكامیها داشتهاند مشخص كرد و گفتمان سنجیده و فراگیری را در مسیری كه شانس موفقیت داشته باشد به وجود آورد تا شاید جامعه در مسیر درستتری به تلاش خود در این راه ادامه دهد.
نگارنده بر این باورم كه اكثریت قابل توجه ما ایرانیان در عرصهی «نظر» طرفدار دموكراسی و واقعاً خواستار برقراری آن در جامعه هستیم. به تحقیق این باور و حمایت كلامی از دموكراسی، تظاهر نیست و در خلوت خویش نیز چنین اعتقادی را با خود حمل میكنیم و خویشتن را واقعاً طرفدار دموكراسی میشناسیم، اما در حوزه «عمل» و روابط با دیگران - از امور روزمره و خانواده گرفته تا مسایل اجتماعی - از منشدموكراتیك بسیار دور و بیبهرهایم. نمیتوانیم بپذیریم كه دیگران حق دارند به گونهای متفاوت از ما فكر كنند و راههای دیگری را کارساز مشكلات بدانند. آن قدر در همه موارد نظر خویش را بر حق و بلكه حق مطلق میدانیم كه قادر نیستیم حتی احتمال دهیم كه نظر دیگری ممكن است بهتر از نظر ما باشد. بدین ترتیب هر نظر مخالفی را حمل بر دشمنی، غرضورزی، سودجویی، عامل خارجی بودن و در بهترین شرایط، نفهمی میكنیم و بیتعمق آن را طرد مینمائیم. چنین بینش و خویی سبب گردیده است تا ما نتوانیم در كارهایی كه همكاری و همفكری گروهی میطلبد، موفقیت پایدار داشته باشیم.
توجه به این نكته گویای حقایق عبرتآموزی است كه ایرانیان برون مرز علیرغم آنكه عمدتاً افرادی تحصیل كرده و صاحب تجربه در حوزههای علمی و سیاسی و اقتصادی میباشند و خوشبختانه در كارهای شخصی نیز در آن سرزمینها موفق بودهاند و دو سه دهه از اقامتشان در كشورهای غربی با نظام دموكراتیك میگذرد، و مشتاق تأثیرگذاری بر اوضاع ایران نیز بودهاند، اما نتوانستهاند در مقام اپوزیسیون، هیچ تشكل منسجم و برخوردار از همكاری و همفكری صمیمانه به وجود آورند كه حداقل توانسته باشد طرحها و راهحلهای مفیدی ارائه دهد. در نتیجه این جمعیت بزرگ ایرانیان برونمرز هیچ تأثیری در این دههها بر اوضاع ایران نداشتهاند و نظیر همین خود محوریها در بین فعال سیاسی در داخل ایران نیز وجود داشتهاست.
چنین رویدادهایی نشان دهنده منش غیر دموكراتیك ما ایرانیان در رفتار فردی و ارتباط با دیگران است. شواهد متعدد دیگری نیز در این مورد وجود دارد: نگاهی به وسایل ارتباط جمعی فارسیزبان برون مرز و موضع گیریهای دشمنانهای كه علیه یكدیگر و یا دیگران دارند، تهمتهای ناروا و ناسزاها و اتهامات بیدلیلی كه بی هیچ سند و مدركی به افراد زده میشود و از این مهمتر توجه به جدالهایی كه بین افراد برجسته گروههای اپوزیسیون خارج همواره جریان دارد و با وجود آنكه در برابر حریفی قدرتمند قرار دارند به تخریب یكدیگر میپردازند، همه شواهدی بر صدق این مدعاست.
اگر این تحلیل - كه شواهد زیادی در تایید آن وجود دارد - درست باشد، شاید یكی از راههای درمان بلیة ما این است كه روشنفكران و فعالان سیاسی/ اجتماعی تلاش كنند گفتمانی را در جامعه محور بخشند كه متضمن طرح این مسایل و جلب توجه عمیق مردم به ضرورت تغییر در منش رفتاری آنها با یكدیگر باشد و احیاناً راههای عملی برای حل مشكل ارائه دهد.
همان گونه كه ده سال قبل روشنفكران ما توانستند گفتمان اصلاح طلبی را گفتمان غالب و فراگیر جامعهی ایران كنند و جنبشی بزرگ و چشمگیر به وجود آورند که توجه دنیا را به خود جلب كرد (هر چند متأسفانه به عللی كه از بحث این نوشته خارج است - و یكی از عوامل آن همان مشكل رفتاری افراد با یكدیگر میباشد – نتوانست علیرغم موفقیتهای اولیه نتیجه دهد و سرانجام ناكام ماند)، مسلماً قادر خواهند بود به طرح وسیعتر مبنای دموكراسی، یعنی "منش دموكراتیك در جامعه" بپردازند.
انصاف آن است كه گفته شود جنبش اصلاحطلبی بیحاصل نبود بلكه چنان تأثیراتی به بار آورد كه امروز حتی دشمنان و سركوبكنندگان آن جنبش خود را به نوعی طرفدار اصلاحات معرفی میكنند! همان گونه كه انقلاب مشروطیت - علیرغم ناكامی – توانست چنان حقانیتی بر لزوم وجود مجلس نمایندگان در اذهان مردم به وجود آورد كه دیگر هیچ جبّاری نتوانست به حذف آن بپردازد.هرچنددراکثرمواردمجلسی فرمایشی و در حقیقت نمایشی بود ، جنبش اصلاحطلبی نیز از چنین خاصیتی برخوردار بود.
میدانیم در جنبش مشروطیت گفتمان اولیه تأسیس عدالتخانه بود كه كمكم به مشروطهطلبی تكامل یافت. و منظور از عدالتخانه مورد مطالبه مردم، حكومت بر اساس قوانین تدوین شده و دستگاه قضایی تابع قوانین معین و روشن بود، نه عدالت به مفهومی كه امروز مورد توجه دولتهای سوسیال دموكرات میباشد كه مورد نظرشان عمدتاً حوزه اقتصاد و توزیع عادلانه ثروت و تقلیل اختلاف طبقاتی و توجه به بهبود زندگی فرودستان جامعه میباشد.
مشروطیت حدود بیست سال پس از تأسیس، به علت ناكامی در دستیابی به اهدافش، تحتالشعاع گفتمان «مدرنیزاسیون» قرار گرفت كه مروّجین آن امید داشتند با مدرن شدن تشكیلات اداری و نظام آموزشی و راه و روش زندگی، مردم مدرنیته را به حوزه سیاست سوق دهند و دموكراتیك شدن نظام مملكتی فراهم آید. مدرنیزه شدن به دست رضاشاه با یاری همان رجالی انجام گرفت كه در آغاز به امید سر و سامان بخشیدن به اوضاع مملكت به دنبال انقلاب مشروطه رفتند.
در دهه 1320 پس از استعفای رضاشاه، باز گفتمان آزادی و مشروطیت و همزمان با آن، گفتمان سوسیالیسم و مبارزه با نفوذ استعمار و امپریالیسم، گفتمانهای غالب در جامعه شد. بعد از براندازی دكتر مصدق كه نماد دموكراسیخواهی و ملیگرایی و مبارزه با استعمار بود تدریجاً گفتمان نجاتبخشی انقلاب شروع به رشد كرد و گرچه به علت سانسور شدید و محدودیت آزادی بیان در سطح گسترده و شفاف مطرح نمیشد، اما گفتگوی رایج میان مردم و به ویژه جوانان تحصیل كرده همان بود كه بالاخره به انقلاب 1357 رسید و تحولی بنیادین در نظام سیاسی ایران به وجود آمد.
حدود ده سال بعد از پیروزی انقلاب و ناكامی در دستیابی به اهداف آن كه آزادی ودموكراتیك شدن نظام حكومتی یكی از اساسیترینشان بود، تب گفتمان انقلاب تدریجاً فروكش كرد و سرانجام به غلبهی گفتمان اصلاحطلبی رسید.
اكنون به نظر نگارنده، نیاز مبرم به گفتمانی جدید بر پایهی واقعیتهای بنیادین وجود دارد. گفتمانی كه از تجربه پیروزی و شكستها بهرهمند بوده و جامعه را به سوی حركت معقولانهتری در جهت دموكراسی به جنبش درآورد. گفتمانهای گذشته، به غیر از گفتمان انقلاب كه برای براندازی نظام حكومت سلطنتی بود، محتوایش همه، مطالباتی از دولتها بود و از اینرو افراد توجهی به نقش و مسئولیت و قصورهای خویش نداشتند و ناكامیها را منحصراً ناشی از حرص حكام برای حفظ قدرت میدانستند. اما به نظر میرسد اكنون وقت آن رسیدهاست كه "چرایی" تكرار شكستهای مداوم را در فرد فرد خود جستجو كنیم و خود در پی چارهجویی برآئیم.
پیشنهاد و راهكاری كه در این نوشته مطرح است در درجه اول جلبتوجه روشنفكران و آحاد مردم به این واقعیت است كه "مسئول" خود ما هستیم و باید از خود شروع كرد والا در حركتهای آینده باز تكرار همان ناكامیها پیش خواهد آمد. اگر میخواهیم به آن آرزوی صدساله برای دموكراسی برسیم راهی جز این كه در حوزه عمل و زندگی روزمره منش و خوی دموكراتیك در رفتار با دیگران را پیشهكنیم، نداریم. باید به این حقیقت توجه داشت كه در جامعهای كه اكثریت افراد آن از منش دموكراتیك برخوردار باشند، هیچ حكومتی نخواهد توانست حقوق مردم را پایمال كند، به این دلیل واضح كه كسانی كه منش دموكراتیك دارند برای آزادی و حرمت نفس خویش اهمیت قائلند و كسی به آسانی نمیتواند حقوق و آزادی آنها را پایمال كند. چنین مردمی زیر بار سلطهی زور و استبداد نمیروند و زور و استبداد نیز از بین چنین مردمی بر نمیخیزد. واقعیت این است مردم ایران هیچگاه به آزادی خویش اهمیت ندادهاند و در حقیقت برای خود حق آزادی قائل نبوده اند.
سیاحانی كه در قرون گذشته به ایران سفر كردهاند بعضی از آنها به این مسئله به عنوان یكی از عیوب ایرانیها اشاره داشتهاند و برای بعضی از آنها مایه تعجب بوده است كه چگونه ممكن است تمامی مردم یك مملكت تن به بردگی و رعیتی یك فرد بدهند. ما در مواردی چون تجاوز به ناموس و غیرت و اینگونه امور تا آنجا حساس هستیم که در مقام دفاع دست به قتل میزنیم اما آزادی خویش را طی قرون متمادی به آسانی تقدیم دیگران كردهایم. اگر بیاموزیم كه منشأ این بلیه و حقارت نفس همان فقدان منش دموكراتیك است، آن وقت آزادی برای ما آن قدر اهمیت مییابد كه مانند ناموس از آن دفاع میكنیم و در این صورت است كه به گفته گاندی حاكم جابر خود از میان بر خواهد خاست و زمینه حضور نخواهد یافت.
مردمی كه از منش دموكراتیك برخوردار باشند، نهادهای مدنی كه شرط حفظ دموكراسی است به آسانی در میان آنها شكل گرفته و تداوم مییابد و گروههای سیاسی، احزاب، سندیكاها، اصناف و از همه مهمتر مطبوعات و رسانههای آزاد، ضامن حفظ و بقای دموكراسی در بین آنها خواهند بود.
بنابراین احتمالاً اگر اقدامی جدی و در سطح وسیع، برای جلب توجه افراد به مسئولیت فردی خودشان در این ناکامی ها و لزوم تغییر خوی رفتاری "فرد" و تلاش در اتخاذ منش دموکراتیک در ارتباط با دیگران، از جانب روشنفکران و صاحب نظران به عمل آید، به گونه ای که این موضوع گفتمان غالب در جامعه شود، شاید نتایج تلاشها این بار، بهتر و پرثمرتر از قبل باشد.
نگارنده به خوبی توجه دارد كه امروزه یكی از گفتمانهای بسیار مهم و اساسی، موضوع حقوق بشر است و بر اهمیت این گفتمان كاملاً تأكید دارد. اما حقوق بشر چیزی است كه رعایت آن بیشتر از دولتها خواسته میشود و همان دولتها هستند كه بیشترین تجاوزات را به حقوق بشر میكنند. توجه این نوشته به این است كه نشان دهد ما فرد فرد در ناكامی دستیابی به دموكراسی و مردمسالاری مقصر هستیم و هر كس سهمی در این ناكامی دارد. این مسئولیت شخصی خود ما (و نه دولت) است كه به اصلاح خود برخیزیم تا شایسته نظام مردم سالار شویم و هیچ جابری نتواند بر ما سلطه یابد.
نظر کاربران:
سخن آقای زاهدی کاملا بجا وبحق است. ما تا بطور فردی دمکرات نشویم واین را از خانواده ورفتار دمکرات منشانه ، بویژه با همسر و دخترانمان، آغاز نکنیم ، در جامعه به دمکراسی نخواهیم رسید. اما به گمانم تا آن روز راه زیادی است و دست کم یکی دونسل بطول خواهد انجامید تا به این مهم دست یابیم.
شوربختانه، آنچه درایران امروز می بینیم چشم انداز رسیدن به چنات هدفی را تیره کرده است. امیدوارم دراین سال نو ی خورشیدی،
دمکراسی را ازخانه ی مان آغاز کنیم.
بابک
*
متاسفانه مخرب ترین عامل (اسلام) که طی هزار و چهارصد سال سد محکمی در تقابل تبلور اندیشهء پویا و زمینی ( بعنوان تنها راه برونرفت از مدار بسته) بوجود اورده مورد توجه قرار نمیگیرد. بسیاری از اندیشمندان ایرانی به بهانه مسلمان بودن درصد بالایی از جمعیت ایران و به نام احترام به عقاید ایشان (گذشته از اصطلاح طلبان و ملی/مذهبی ها که خود دقیقا بخاطر مذهبی بودن توان دفاع از دمکراسی (ان شیر بی یال و دم و سر، مردمسالاری اسلامی مد نطرنیست) را ندارند، توجه چندانی به این مهم نداشته ، روشنگری در رابطه با اسلام را بعد از کسب دمکراسی موکول میدانند!؟
قتل ناموسی ریشه در اسلام دارد. زنان را جنس پست تر دانستن ریشه در اسلام دارد. کشتن دگراندیشان ریشه در اسلام دارد. به امید الله بودن و همه چیزرا به او و فردا موکول دانستن ریشه در اسلام دارد. به جرات میتوان گفت، که فاشیزم آلمان و ایتالیا، دیکتاتوری کمونیستی در روسیه، و بسیاری دیکتاتورها و جنگهای خانمانسوز ریشه در تفکرات مذهبی دارند. مشروطه را از یاد نبریم. محترم شمردن عقیدهای دلالتی بر درستی ان نیست. نمیتوان حقیقت محض را داشت و آزاده بود.
*
جناب آقای حسین زاهدی،
با سپاس از شما که با قلم روان خود ارزیابی درستی که از شرایط سیاسی ایران و اپوزیسیون آن انجام دادید. همانطور که به حق بیان نمودید، تنها کسانی میتوانند پیام آور و مبلغ دمکراسی باشند که نه تنها به ارزش های دمکراسی باور داشته باشند، بلکه در عمل خود را ملزم به رعایت این ارزش ها نیز بدانند.
جریانهای سیاسی ایکه بدون داشتن منش دمکراتیک، به واژه دمکراسی تنها به عنوان وسیله ای برای رسیدن به قدرت مینگرند، معمار نظام تمامیت خواه دیگری هستند، که در دامان خود میپروانند.
بطور یقین روزیکه خرد جمعی در ایران به مرحله ای از رشد برسد که دفاع از آزادی را دفاع از ناموس خود بداند، هیچ دولتی جرأت دست اندازی به حق آزادی مردم را بخود نخواهد داد. بطور یقین گسترش چنین بینشی در جامعه و تاخت و تبدیل آن به یک ارزش اجتمائی، باوجود مسئولیتی که متوجه فرد فرد جامعه میباشد، نیاز به بوجود آمدن پیش زمینه های فرهنگی آن دارد که باید بوسیله روشنفکران جامعه که در هیئت یک نمونه و یا پارادایم جلوه میکنند ( که باید به رشد فرهنگی جامعه جهت دهند)، آماده گردند. در جائیکه بسیاری از جریان های سیاسی ایران با منشی غیر دمکراتیک (افترا، دروغ و نیرنگ و خودمحوری)، مستبدانه حقیقت را ملک شخصی خود میپندارند، و معیارهای دمکراسی را قربانی گسترش تفکرات ویژه سازمانی به بهای حذف هماورد و رقیب خود میکنند، تا آماده شدن این پیش زمینه ها در جامعه ما فرسنگها راه است.
برزو شکوهمند