iran-emrooz.net | Fri, 14.03.2008, 7:55
۲۴. "پیوستگی" و کیستی ایرانی
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
چندین سده پیش از زایش مسیح، در بخشی از آسیا نیرویی ستُرگ و بزرگ سر برآورد. کشورهای همسایه در این گوشه آسیا درگیر جنگی سدها ساله بودند و مردمان این کشورها دمی از جنگ و ویرانی پایان ناپذیر نمیآسودند. شاهزادهای جوان، تیزهوش و آرمانخواه در کشوری کوچک، که از سوی مادر نواده پادشاه همسایهای نیرومند بود، پس از آنکه بر تخت شاهی کشور خود نشست، کشورهای همسایه را یکی پس از دیگری فروگرفت و به جنگها و کشتارهای سدها ساله پایان بخشید. او پس از آنکه یکی از نخستین امپراتوریهای فراگیر آسیا را پدید آورد، خود را "شاه شاهان" خواند.
برای ما ایرانیان آنچه که آمد داستانی آشنا است. اگرچه شاید نزدیک به همه خوانندگان این نوشته بپندارند که من سخن از کوروش بزرگ میرانم، داستان بالا هزاران فرسنگ دورتر از ایران و در کشور چین رخ داده است: آن پادشاه جوانبخت کسی نیست جز "ژِنگ یینگ"، پسر "تسی چو" و نواده "خین آن". ژنگ یینگ در سالهای پایانی جنگهای پیوسته میان هفت پادشاهی همسایه (دویست و پنجاه و نه پیش از مسیح) در کشور چین امروزین چشم به جهان گشود. او پس از نشستن بر تخت با گشودن کشورهای هفتگانه "خی"، "چو"، "یان"، "هان"، "ژااو"، "وای" و "خین" و بنیانگذاری سرزمین یکپارچه چین خود را "هوانگ دی" خواند؛ شاه شاهان (۱).
داستانهای همانند این در سرتاسر آسیا فراوانند، اگر بخواهیم تنها به سرزمینهای ایرانی بسنده کنیم، هم دیااوکو تیرههای هفتگانه مادی را به هم پیوست و هم کوروش بزرگ تیرههای هفتگانه پارسی را. هردوی آنان توانستند یک شاهنشاهی استوار را در سرزمینهای پهناور پدید آورند. اینکه آیا شمار کشورهای ستیزه جوی چینی و همچنین تیرههای مادی و پارسی براستی به "هفت" میرسید، پرسش این نوشتار نیست. همین اندازه باید دانست که این گزارشها چه راست باشند و چه دروغ، چه تاریخ باشند و چه افسانه، نشان از یک چیز دارند؛ انسان آسیائی چه در خاور و چه در باختر آن به ایستگاهی در راهِ دراز تاریخی خود رسیده بود، که نیاز به امپراتوریهای یکپارچه و گسترده داشت. همه آن داستانها و گزارشهای پس از پدید آمدن این پادشاهیها را باید به پای "پیشینه سازی" نوشت، که پیشتر از آن سخن گفته ام. از یاد نباید برد که فرهنگهای درخشانی چون سومر و اکدّ سایه خود را حتا بر سر بابل و ایلام و آشور نیز افکنده بودند، پس جای شگفتی نبود اگر که مادها و هخامنشیان نیز در برابر این فرهنگها کمر به کُرنش خم کنند و خود را دنباله آنان بدانند. (۲)
به پیوستگی بازگردیم. یکی از پدیدههایی که در آغاز فرمانروائی خاندانی نو به چشم میزند، "پیوستن خود به پیشینیان" یا پیوستن پاشاهی نو به پادشاهی سرنگون شده است. خواهیم دید که این پدیده را در ایرانزمین تا روزگار واپسین خاندان پادشاهی – پهلویها – همچنان پی میتوان گرفت.
از رفتارهای شاهان مادی، چیزی که خود آنان بجای گذاشته باشند برجای نمانده است و هر آنچه که از آنان میدانیم، نوشتههای آشوریان و بابلیان است، که گفتهاند پادشاهی خود را پس از به هم پیوستن تیرههای مادی (هفت تیره؟) پدید آوردند. با این همه آنان با نابودی امپراتوری ستیزه جو و ویرانگر آشور ، که در درازای یک هزاره دمی از جنگ و کشتار و ویرانی در باختر آسیا بازنایستاده بود(۳)، راه را برای بنیانگذاری امپراتوری یکپارچه هخامنشی گشودند. پادشاهی ماد با شکست آشور به نیرومندترین کشور آسیای باختری فرارُست. از این پس ما از یکسو با شاهنشاهی ماد سروکار داریم، که برترین نیروی جنگی زمانه خود است و از سوی دیگر با بابل، که پایتخت فرهنگی آسیا است. این دادهها هنگامی جایگاه ویژه خود را در پرسمان "پیوستگی" بازمی یابند، که به رفتار کوروش بزرگ، پس از شکست دادن ماد بپردازیم. در سال ۵۵۰ پیش از زایش مسیح، کوروش بزرگ پادشاه انشان (یکی از استانهای ایلام)، که خود باجگزار ماد بود، با یکپارچه کردن تیرههای پارسی (هفت تیره؟) پس از پنج سال نبرد بر پادشاه ماد ارشتو-وايگه (آستیاگ) پیروز شد و هگمتانه (همدان) را گشود و خود را پادشاه ماد خواند. هرودوت در پاره نخست تاریخ خود و کسِنفون در کوروشنامه (۴) کوروش بزرگ را پسر کمبوجیه شاه انشان، و ماندانه دختر ارشتو وایگه شاهنشاه ماد میدانند. یوستی این داستان را ساختگی میخواند، بریان کوروش را برآمده از خاندانی فرودست میداند و نیکولائوس دمشقی مینویسد کوروش پسر یک زن و شوهر بُزچران بنام "ارگسته" و "اترادات" از تیره "ماردی" بوده است (۵). مردمان کهن آسیا، از هر تیره و نژاد و فرهنگی که بودند، تنها هنگامی به فرمان پادشاهان خود گردن مینهادند، که آنانرا سزاوار پادشاهی میدانستند، این سزاواری و شایستگی، در "خون" شاه بود و پس از مرگ او به همخونانش (به برادر در نزد ایلامیان، و به پسر در نزد پارسیان و مادها) میرسید. به دیگر سخن، تنها "پیوستگی" بود که "شایستگی" میآورد. پس کوروش نمیتوانست تنها با پیروزی در میدان جنگ و سرنگونی ارشتو وایگه خود را شاه ماد و پارس و انشان بخواند و از مردم، بویژه مادها چشمداشت فرمانبرداری داشته باشد، با اینکه در آن روزگار مادها و پارسها را چندان جدا از هم نمیانگاشتند. به گمان من پیوند زناشوئی کمبوجیه پدر کوروش و ماندانه دختر ارشتو وایگه همانگونه که سه تاریخنگار و پژوهشگر نامبرده گفته اند، افسانهای ایست، ساخته و پرداخته کوروش، تا خود را "پیوسته" به فرمانروای ماد و "همخون" او بخواند و از "شایستگی" فرمانروایی برخوردار شود. ولی گزارش زناشوئی کوروش با دختر ارشتو وایگه نه تنها میتواند راست باشد، که گامی درست و بجا در استوار کردن پیوندهای خونی با دودمان سرنگون شده است. این کار آغاز روندی است که بروزگار ساسانیان به نهادینه شدن "فره ایزدی" میانجامد.
کار کوروش در بابل بسیار دشوارتر بود. اگر مادها و پارسها پیوسته در پیوندهای خونی و زبانی و فرهنگی با یکدیگر بسر میبردند، میان کوروش انشانی و خاندان شاهی بابل هیچ پیوند خونی در میان نبود. پس او باید نیرنگ دیگری میاندیشید، تا "شایستگی" خود را به مردم بابل نشان دهد. گفتنی است که رفتار انسانی و بزرگ منشانه او با مردم بابل برای نشان دادن این شایستگی بسنده نمیبود. پس او باید مینویساند:
«مرد ناشایستی به فرمانروایی كشورش رسیده بود. او باورهای كهن را از میان برد و آئینهای ساختگی بجای آنها گذاشت. اندوه و غم را در شهرها پراكند. او از پرستش "مَــردوك" خدای بزرگ روی برگرداند. مردم از خدای بزرگ میخواستند تا به همه باشندگان روی زمین كه زندگی و كاشانهاشان رو به ویرانی میرفت، روی گرداند. مردوك به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه كشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب كه او را یاری دهد. آنگاه او نام "كورش" پادشاه "اَنْـشان" را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد كرد. او كورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی كه خود همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمیداشت. مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَكَّـد و همه فرمانروایان فرمان كورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهرههای درخشان او را بوسیدند. مردم سروری را شادباش گفتند كه به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
منم "كـورش"، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشه جهان. پسر "كمبوجیه" شاه بزرگ، شاه "اَنْـشان"، نـوه "كـورش" شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره "چیشپیش" شاه بزرگ، شاه اَنشان. از دودمـانی كـه همیشه شـاه بـودهاند و فـرمانـرواییاش را "بعل" و "نَـبـو" گرامی میدارند و با خرسندی دل پادشاهی او را خواهانند. آنگاه كه بدون جنگ و پیكار به بابل اندر شدم؛ همه مـردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوك دلهای پاك مردم بابل را بسوی من گرداند، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. او بر من، كورش، كه ستایشگر او هستم، بر پسر من "كمبوجیه" و همچنین بر همه سپاهیان من، بخشایش و مهربانیاش را ارزانی داشت».
با نگاه به جایگاه دین و آئینهای دینی در فرهنگ آنروزگار (و همچنین بروزگار ما) میتوان دریافت، چرا کوروش که با برانداختن شاهنشاهی ماد به جایگاه برترین فرمانده جنگی روزگار خود دست یافته بود، اکنون برای رسیدن به جایگاه فرمانروای فرهنگی آسیا دست به چنین سیاستی یازید. اگر مردم بابل و سومر و اکدّ سخنان کوروش را میپذیرفتند و او را برگزیده مردوک برای جانشینی نبونئید و پسرش بل-شر-اوسور میدانستند، کوروش به خواسته خویش رسیده بود و دیدیم که رفتار زیرکانه او با بابلیان، بویژه بازرگانان و کاهنان (که نیرومندترین بخش اقتصاد بابل بودند) او را به این خواسته رسانید (۶). از یاد نباید برد که بابل "شاه-شهر" آنروز جهان بشمار میآمد و فرمانروائی بر آن نیازمند شایستگیهایی بیش از ویژگیهای شاهان کشورهای همسایه بود. از همین رو است که کوروش در گِل-نبشته اش تیزهوشانه بر دو چیز انگشت میگذارد، نخست بر این که مردوک او را برگزیده است (شایستگی دینی) و سپس بر دودمان خود، بر «دودمانی که همیشه شاه بوده اند» (شایستگی سیاسی).
کمبوجیه پسر و همخون کوروش بود، پس برای فرمانروائی نیازی به داستان سازی نداشت. ولی میبینیم که او نیز پس از گشودن مصر، افسانههایی ساخت که بر پایه آنها لشگرکشی به مصر چیزی نبود جز به هم پیوستن دو بخش یک کشور یکپارچه، چرا که کمبوجیه در این افسانهها فرزند کوروش پارسی و شاهزاده خانم مصری "نی ته تی" دختر "آپری اِس" (از دودمان بیست و ششم) خوانده میشد و از شایستگی فرمانروائی بر مصر برخوردار بود. "اوزَه هور رِسنِت" دریاسالار ارتش مصر که به ایرانیان پیوسته و به جایگاه رایزنی کمبوجیه رسیده بود، شاه پارسی را بنیانگزار دودمان بیست و هفتم فرعونهای مصر و "فرمانروای مصر زِبَرین و مصر زیرین" نامید. کمبوجیه پس از تاجگزاری به آئین مصریان نامی آسمانی برگزید و خود را "مِه سوت- ای–رآ" (زاده رآ، خدای مصری خورشید) نامید (۷). کمبوجیه با این کار روش پدرش را در پدیدآوردن "پیوستگی" دنبال گرفت.
برآمدن داریوش شاید گویاترین نمونه پیشینه سازی در راستای پیوستگی باشد. اگر نگاشتههای بابلی کوروش را شاه پارس یا شاه انشان نامیدهاند و از پدرانش یاد کرده اند، خاندان داریوش را کسی جز خود او نمیشناسد. در داستان بسرکارآمدن داریوش باز هم شماره جادوئی "هفت" خودنمایی میکند، هفت بزرگزاده پارسی گرد هم میآیند تا گئوماته، یا بردیای دروغین را از تخت فروافکنند. داریوش پس از بر تخت نشستن، تبارنامهای را بر سنگ مینویساند، که او را یک خویشاوند کوروش انشانی نشان میدهد، و همچنین دختر کوروش "ارته استونه" را بزنی میگیرد، تا هم خود از خاندان شاهی بشمار بیاید و هم پسرش خشایارشا از سوی مادر همخون کوروش بزرگ گردد و شایسته فرمانروائی. اینکه آیا داریوش براستی خویشاوند کوروش بوده است یا نه، شاید هیچگاه بر ما آشکار نشود، همین اندازه میدانیم که داریوش در پذیراندن شایستگی خود بر مردمان سرزمینهای زیر فرمانروائیش، حتا در میان پارسها و مادها، با دشواریهای بزرگی روبرو بوده است. دور نیست که این تبارنامه برای بازگرداندن مشروعیت به تاج و تخت او نوشته شده باشد. سنگنبشته داریوش در بیستون ما را بیاد گِل-نبشته کوروش میاندازد:
«پس از آن مردي مغ بود گئومات نام. او به مردم چنان دروغ گفت [که] : من بردي پسر کوروش برادر کمبوجيه هستم . نبود مردي ، نه پارسي ، نه مادي ، نه هيچ کس از تخمه ما که شاهي را گئومات مغ باز ستاند پس از آن من از اهورا مزدا یاری خواستم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايي را که برترين مردان دستيار [او] بودند کشتم. به خواست اهورا مزدا من شاه شدم.».
در اینجا گئوماته جای نبونید را گرفته است و اهورامزدا جای مردوک را، گویی داریوش نیرنگ کوروش را بخوبی دریافته و آنرا با رنگ و بویی دیگر بکار بسته است.
داریوش فرمانروای سرزمینی پهناور، از لیبی تا هند شده بود و نزدیک به همه جهان آنروز زیر فرمان او بود. او با ساختن پارسه (تخت جمشید) گام بسیار بزرگ دیگری در راستای "پیوستگی" برداشت. بارها از زبان نویسندگان ایرانی و بیگانه خوانده ایم که هخامنشیان خود هیچ هنری نداشتند و هرچه از آنان بجا مانده است، هنر ملتهای شکست خورده است. من پیشتر نوشته ام که پارسها، آریائیان ایلامی شده بودند و جای شگفتی نیست که در برابر فرهنگ و هنر باشکوه این ملت کهن خود را باخته بوده باشند. ولی آنچه که در تخت جمشید آدمی را به درنگ وا میدارد، همان درهم آمیختگی هنرهای مردمان سرزمینهای زیر فرمانروائی داریوش است. ما در تخت جمشید هنر نزدیک به همه مردمان بافرهنگ آنروزگار را میبینیم، آشور، بابل، ایلام، مصر و ... (۸). اگر به تخت جمشید از این نگرگاه بنگریم، که داریوش در پی پدید آوردن یک اثر هنری بود، که همه مردمان زیر فرمانش چهره خود را در آن بازببینند، آنگاه دیگر سخن از "بی هنری" هخامنشیان سخنی بیهوده بیش نخواهد بود. و نیز در همین چارچوب است که میتوان دریافت، چرا در نگارههای تخت جمشید نه از پیکره کشتگان نشانی هست و نه از بردگان (بسنجید با سنگ-تراشیدههای بجا مانده از آشور بانیپال و آشور نصیرپال)، نه کسی را میکُشند و نه جایی را میسوزانند. هر چه هست آرامش است و ستایش در برابر شاه شاهان و پیشکشیهایی که مردمان سرزمینهای گوناگون برای او آوردهاند. پرسش من در این نوشته این نیست که آیا داریوش براستی بمانند آن پیکرهها و نگارهها فرمان میرانده یا نه، سخن بر سر اندیشهای است که در پس بنیانگذاری یک امپراتوری فراگیر و به هم پیوسته نهفته بوده است.
این ویژگی را تنها در تخت جمشید مییابیم. در بیستون فرماندهان شورشی را میبینیم که در برابر داریوش با ریسمانی به هم بسته شدهاند و او پای بر پیکر گئوماته نهاده است. اینجا هنوز آغاز کار داریوش است و او بدنبال استوار کردن جای پای خویش، بر تخت شاهی است. پارسه ولی بارگاه او است، جایی که نمایندگان مردمان سرزمینهای گوناگون بدیدن او میآیند، پس میبایست هر کسی در آن بارگاه، گوشهای از هنر سرزمین خود را بازیابد و خود را از پارسه، و پارسه را از خود بداند. بکارگیری زبانهای آرامی و ایلامی نیز کار را بر داریوش آسان میکردند، برای بسیاری از مردمان خاورمیانه آنروز چیزی دگرگون نشده بود، هنر آنان، آذین بخش دربار شاه شاهان بود و زبانشان، زبان دیوانی و سراسری، پیوند آنان با گذشته شان گسسته نشده بود. با این همه هنر هخامنشی، اگرچه باز تاب دهنده هنر فرهنگهای گوناگون است، با هیچکدام از آنان همسان نیست. در پارسه، ما بازتاب گسترده هنر میترائی و کیش مهرپرستی را نیز که گفته میشود دین فراگیر مادها و پارسها، پیش از برآمدن زرتشت بوده است، در همه جا میبینیم. یکی از نمونههای زیبای این پدیده شیری است که بر گُرده گاوی جَسته و دندان بر گردن او فروبرده است. قربانی کردن گاو یکی از آئینهای پایهای کیش مهرپرستی است و چنانکه میدانیم میترای گاو کُش، که خون گاو را ارزانی زمین میدارد تا آنرا بارور سازد و نگارههای فراوانی از این آئین گاوکُشی در میان آفریدههای هنری فرهنگهای گوناگون برجای مانده است (برای نمونه در تندیسهای بجا مانده از رومیان در موزههای واتیکان، لوور، برلین وهایدلبرگ). از دیگر نمونههای پیوستگی با مهرپرستان، بکارگیری گسترده نیلوفر نشسته بر گل آفتابگردان است، که نمادهای "میثرا" و "اپَم نپات" میباشند، خدای آسمان و زنخُدای زمین. برای کوتاهی سخن به یکی دیگر از نمونههای درهم پیوستگی نمادهای مردمان گوناگون میپردازم و سخن در باره هخامنشیان را بپایان میبرم.
یکی از نمادهایی که در جهان فرهنگمند آنروز به گستردگی بکار گرفته میشد، نشان "گوی بالدار" بود، که نشان آنرا از مصر تا هند میتوان پی گرفت. در مصر، این نماد، که گویی بود با دو بال گسترده در دو سوی آن، نشان ویژه "هورو"، خدای آسمان بود. گویا این نشان، که نمادی برای نیروی آسمانی پادشاهان و "شایستگی خدائی" آنان بود، از مصر به میانررودان و از آنجا به دیگر خشهای خاور میانه و نزدیک رفته باشد. نشانهای همانند گوی بالدار "هورو" را گذشته از ایلام و بابل و آشور، در نزد هیتیها، اورارتوئیها و فنیقیها نیز مییابیم. در سنگتراشیدههای نینوا، رفته رفته"آشور" خدای خدایان نیز در میانه گوی مینشیند و سرانجام روند "گوی بالدار" مصری با آنچه که ما امروزه بنام "فرَوهَر" میشناسیم پایان میپذیرد، گویی بالدار که بالهای آن برگرفته از هنر مصری است، در میانه آن مردی با ریخت هخامنشی نشسته است و حلقهای در دست دارد، این نماد، که نماد "فر کیانی" (اوستائی: کاوائِم خوَرنَه)، یا شایستگی آسمانی شاهان هخامنشی است، برای همه مردمان سرزمینهای این کشور پهناور شناخته شده و آشنا است، پس بر جای جای ساختههای بجا مانده از شاهان هخامنشی نقش میبندد، تا هر بینندهای را بیاد پیوستگی فرهنگ و سرزمینش با شاهان هخامنشی بیندازد. فره ایزدی این چنین پدیدار میشود و در درازای دو و نیم هزاره کلیدی میگردد در دستان دودمانهای شاهی، تا دلهای ایرانیان را بگشایند و با دست یازی به "شایستگی" برگرفته از آن، خود را در پیوند با شاهان ایران کهن نشان دهند و بر ایرانزمین فرمان برانند. شهاب الدین سهروردی نزدیک به هزار سال پس از داریوش در "حکمت الاشراق" مینویسد: «و نوری که معطی تأیید است که نفس و بدن بدو قوی و روشن گردد، در لغت پارسیان "خرّه" گویند، و آنچه ملوک را خاص باشد، آن را "کیان خرّه" گویند ... کیخسرو معنی "کیان خرّه" دریافت و آن روشنائی است که در نفس قاهره پدید آید که به سبب آن گردنها خاضع شوند». خواجه ابوالفضل علامی وزیر بزرگ اکبرشاه غازی پادشاه بابُری هند، دوهزار سال پس از داریوش در "آئین اکبری" مینویسد: «پادشاهی فروغی است از دادار بی همتا و پرتوی از آفتاب عالم افروز، فهرست جرائد کمال، فراهمگاه شایستگیها. به زبان روزگار فرّ ایزدی خوانند و به باستانی زبان، کیان خوره» (۹)
با برافتادن هخامنشیان، اینبار مردی از باختر دوردست بر جهان فرهنگمند آن روزگار دست مییابد، «تا مرد ناشایستی را که بر تخت نشسته است، شکست دهد و خود، که "شایسته" فرمانروائی و "پیوسته" به خاندان هخامنشی است، بر جای او نشیند؛ الکساندر پسر فیلیپ، شاه مقدونیه و یونان!
دنباله دارد ....
۲۰. زبان پارسی و کیستی ایرانی - بخش چهارم
۲۱. شاهنامه و کیستی ایرانی - یک
۲۲. شاهنامه و کیستی ایرانی - دو
۲۳. شاهنامه و کیستی ایرانی - سه
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
زمستان هشتاد و شش
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
----------------------------------------
Die chinesische Welt. Suhrkamp Verlag, Frankfurt 1994 .۱
۲. بازتاب میتختهای سرزمین میانرودان را در همه فرهنگهای همسایه و همچنین جانشین آنان میتوان یافت. برای نمونه افسانه زایش سارگون و در آب افکندن او از سوی مادرش را در تورات نیز بازمی یابیم، آنجا که موسی برای رهائی از مرگ در سبدی قیراَندود نهاده شده و به آب افکنده میشود. همچنین افسانه ایشتار و مردوک را در افسانه اِستر و مردخای میتوان بازیافت. کاهنان یهودی با عبرانی کردن این افسانهها و آمیختن آنها با دستهای از رخدادهای تاریخی چنین وانمود کردهاند که پیامبران یهود (برای نمونه دانیال و ارمیاء) از توانائی پیش بینی این رویدادها برخوردار بودهاند. با این همه نه مصریان، نه بابلیان، نه ایلامیان و نه آشوریان که نزدیک به همه رخدادهای روزگار خود را فرونبشته اند، سخنی نه از داستان موسی و فرعون (بنگرید به تورات، سِفر خروج) راندهاند و نه از پوریم (بنگرید به تورات، کتاب اِستر). در تورات از نمونههای اینچنینی فراوان میتوان یافت.
۳. از روزگار آشور-اوبالّیت یکم (1363 تا 1328 پیش از مسیح) تا سال 612 پیش از مسیح، آشور یکسره در جنگ با همسایگان خود بسر میبرد. دژخوئی و ددمنشی شاهان آشور را خود آنان بر سنگ و گل نبشتهاند و گاه نیز در سنگتراشیدهها برای ما بیادگار گذاشتهاند. شاهان آشور - که روزگاری سرزمینهای میان دریای مدیترانه و خلیج پارس را در برمی گرفت - در راه گسترش سرزمین خود در این هفت سده، بارها و بارها با اوراتو، یهودیه، بابل، ایلام، فلسطین، مصر و ماد درگیر شدند و ویرانیهای بسیاری ببار آوردند. پیمان جنگی ماد و بابل، که هردو بارها از آشوریان شکست خورده و دچار ویرانی کشتار و بردگی شده بودند، بروزگار هووَخشترَه (کیاکسار) با فروکوفتن نینوا کار این امپراتوری ستیزه جو را یکسره کرد، سه سال پس از آن آشور-اوبالّیت دوم، واپسین پادشاه آشور در هرّان از لشگر همپیمانان شکست خورد و آشور دیگر سربرنکرد.
۴. هرودوت، پاره نخست، بند 1، برگ 107 / کسِنفون، کوروپدیا، بند یک، برگ 102
۵. بنگرید به زنان هخامنشی، ماریا بروسیس،هایده مشایخ، چاپ هرمس، تهران 1381، برگ 59 تا 61
۶. نبونئيد، سالها پیش از آن سررشته کارها را به پسر خودبل-شر-اوسور سپرده بود و خود در شهری در بيابان عربستان، به گوشه نشينی و پرستش خدای ماه سرگرم بود. مردم بابل از بی بندوباری بل-شر-اوسور پشتیبانی نکردن او از بازرگانان به تنگ آمده بودند. از آن گذشته خشکسالیهای پیاپی زندگی را بر بابلیان سختتر کرده بود. همچنین يهوديانی که بروزگار نبوکدنصر به بابل آورده شده بودند، آغاز به شورش و ناآرامی کرده بودند. اگر هر کس دیگری بجز کوروش هم با نوید رهانید بابل و بابلیان از چنگ نبونئید و پسرش، و همچنین گسترش بازرگانی به بابل میآمد، مردم و پیش از همه بازرگانان و توانگران که نیازمند آرامش برای انباشت سرمایه بودند، با جان و دل او را میپذیرفتند. کوروش از این نیاز مردم بهره جست و آنرا با زیرکی با باورهای آنان پیوند زد، تا به پیوستگی و شایستگی برسد. بازگشت آزادانه یهودیان به اورشلیم را نیز باید بیشتر در راستای بازگردانیدن آرامش به بابل دید، تا آنچه که در افسانههای تورات آمده است.
۷. مصریان در نگارش تاریخ بسیار نازک بین بودند. نوشتههای "اوزَه هور رِسنِت" نامبرده، درستترین گزارشهای سالهای فرمانروائی پارسیان هستند، که بر روی پیکره او (موزه واتیکان) نگاشته شدهاند. پس از کمبوجیه داریوش نیز نامی مصری بر خود نهاد و خود را "سه توت رآ" (همسان رآ) نامید. در باره افسانه مادر و نیای کمبوجیه بنگرید به ایرانیکا، زیر کمبوجیه دوم، در باره اورَه هور رِسنِت و سنگنبشته پیکره او در واتیکان بنگرید به:
Günther Roeder, Ägyptische Mythologie, Bd. II, S. 75-86
۸. برای همسنجی نگارههای تخت جمشید با هنر کهن آشوری، بابلی و ایلامی بنگرید به نشانیهای زیر:
۹. در این باره بنگرید به "فره ایزدی در آئین پادشاهی ایران باستان"، ابوالعلاء سودآور، نشر نی، تهران 1384