iran-emrooz.net | Thu, 06.03.2008, 8:32
جهان دو قطبی گنجبخشها و جهان پیچیده گنجیها
دکتر محمد برقعی
|
پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶
من هم آن شب در مجلسی که به صورت یک مهمانی خصوصی در منزل یکی از دوستان برگزار شد و مباحثی در آن جریان یافت که بعدا منجر به نگارش دو مطلب توسط دو تن از دوستان گردید حضور داشتم مطلب اول را آقای اکبر گنجی تحت عنوان «آمریکا متحد طبیعی دموکراتهای ایرانی» نوشت و منتشر کرد و، از پی آن، مطلب دوم را آقای امیرحسین گنجبخش زیر عنوان «شبی با اکبر گنجی درباره ایران و آمریکا» در نقد آن مقاله و برخی از نظرات گنجی نوشت و به دست انتشار سپرد. همانطور که آقای گنجبخش در مقاله خود اشاره کرده است، قصد من هم در اینجا و در این مطلب نه انتقاد از ایشان و نه نقد نظرات ایشان نیست بلکه صرفا پرداختن به آفت بزرگی است که دامن بخش قابل ملاحظهای از روشنفکران ما و به ویژه تعداد زیادی از چپهای سابق را گرفته است. به همین سبب در این مختصر به جای پرداختن به تمامی نکاتی که آقای گنجبخش مطرح کردهاند تنها بر محور نوشته ایشان تکیه میکنم و آن هم نکتهای است که موجبات بسیاری از خطا دیدنها و خطا رفتنهای این جماعت را فراهم آورده و میبینیم که هر روز هم ابعاد آن وسیعتر و باور به آن مستحکمتر و در نتیجه خطرناکتر میشود.
آقای گنجبخش مقاله خود را با اشاره به این نکته آغاز کردهاند که آقای گنجی ایشان و دوستانش را در مقاله خود «چپ رادیکال سابق» خواندهاند، و بعد با بلندنظری بسیار گفتهاند گرچه آقای گنجی گذشته ما را وسیله سرکوب حال و اکنون ما میکند و هنوز ما را به جرم عقایدی که در آن ایام داشتیم سرزنش میکنند ولی ما با ایشان چنین نمیکنیم.
بنیان کجاندیشیهای ایشان و همفکرانشان از همین اشاره اولیه ایشان معلوم و روشن میشود. آقای گنجی سر سرزنش ایشان را ندارد بلکه صحبت از جماعت روشنفکری چون آقای گنجبخش میکنند که جهانشان جهان دو قطبی است: جهان سیاه و سفید.
زمانی جهان را در دو قطب امپریالیست و خلقها میدیدند و از هر مخاطبی میخواستند موضع خود را روشن کند که طرفدار امپریالیسم است یا خلقها. و حال که متوجه پرتگاهی که بر سر آن ایستاده بودند شدهاند عقب عقب ـ تا سقوط از سوی دیگر بام ـ رفتهاند. اینبار جهان دو قطبی ایشان یکی جبهه مدرنها و مترقیها به رهبری آمریکا است و دیگری جبهه ارتجاع به پیشقراولی ایران و لذا ایشان و دوستان در بسیاری از مناظرات خود، از جمله در جمع اتحاد جمهوریخواهان، مرتبا تکرار میکنند که ما در موضعگیریهایمان در نهایت باید تکلیف خود را تعیین کنیم که در کدام جناح ایستادهایم؛ جناح ارتجاع یا جناح مدرن و پیشرو جهان.
این دو قطبینگری مورد نقد آقای اکبر گنجی را ایشان و یارانشان متوجه نمیشوند زیرا شناختی از جهان کنونی آقای گنجی که مثل جهان همه روشنفکران رنگ اصلی آن رنگ خاکستری است ندارند. جهانی که به دو قطب خلاصه نمیشود و لذا جبههگیریها نیز سادهانگارانه و شعارگونه نیست؛ فرمولها نوشته نشدهاند و یک نسخه فراگیر برای هر دردی وجود ندارد. جهان ایدئولوژیکی تنگنظرانه نیست بلکه جهانی است پر از پیچیدگیها که در آن به قول مولانا «پس بد مطلق نباشد در جهان» و همچنین هم خوب مطلق. لذا موضعگیریها هم سخت است و در هر مورد نیاز به ملاحظه تمام جوانب دارد؛ کاری سترگ که در اثر سختی آن عامه مردم و حتی عموم تحصیلکردگان و فعالان سیاسی و اجتماعی از آن میگریزند و به آغوش امن و راحت سیاه و سفیدها پناه میبرند.
آمریکا و هویت آن
نگاهی به نوشته آقای امیرحسین گنجبخش نشان میدهد که جهان کنونی ایشان هنوز مثل همان جهان گذشتهشان دو قطبی است و در آن دو رنگ بیشتر وجود ندارد رنگ سیاه و رنگ سفید؛ تنها مصداق آن عوض شده است، از جمله این که امروز ایشان فکر میکنند همه گناهان جهان بر گردن شوروی و دول سوسیالیستی گذشته است؛ دولتهای توتالیترین که مظهر ستم و زورمداری بودند و عامل عقبماندن خود و جهان. از این روست که فیدل کاسترو چنان منفور است که نه تنها میشود او را «دیکتاتور فرتوت» خواند بلکه میشود او را «فاسد» هم خواند؛ ادعایی که حتی سازمان «سیا» و دستگاههای تبلیغاتی غرب هم در مورد کاسترو نکردهاند. در دید ایشان کاستروی مستبد جز شر چیزی برای کوبا نداشته و یک مورد هم سراغ ندارند که این «پیر فاسد دیکتاتور» خدمتی به کوبا کرده باشد؛ هر چند اگر کاسترو کوبا را به یکی از موفقترین کشورهای آمریکای مرکزی در زمینه بهداشت، مسکن، آموزش و حقوق زنان تبدیل کرده باشد.
در مقابل، از دید ایشان، آمریکا تقریبا کاری جز خدمت نکرده است. به قول ایشان «باید پذیرفت که جهان بشری وامدار آمریکاست؛ هیچ دموکراسی موفق نشده مگر به یاری آمریکا. پیشرفتهای کره، شیلی، ژاپن، آلمان، تمام اروپای شرقی و بیشتر دول دموکرات در آمریکای لاتین و آفریقا و به ویژه اروپای شرقی همه در اثر تلاشهای آمریکا بوده است زیرا آمریکا در ذات خود خواستار دموکراسی و رشد جوامع است. در مورد ایران هم از ترومن تاکندی و کارتر همه به یاری آن شتافتهاند تا ایران را از چنگال استبداد و کمونیسم رها کنند. تنها نقطه سیاه این کارنامه کودتای ۲۸مرداد است که برای آنکه این سرزنش مختصر هم جدی گرفته نشود و ذهن ما را نسبت به آمریکا خراب نکنند توجه ما را به دو نکته جلب میکنند: یکی آنکه کودتا در حقیقت حاصل لجاجت مصدق بود که راه حل پیشنهادی بانک جهانی را از بیم تروریسم روشنفکری حزب توده و حزباللهیهای زمان رد کرد و به هشدار دولت ترومن گوش نداد. دیگر آنکه این داستانی است کهنه که پرداختن به آن نه تنها ما را عقبمانده نگه میدارد بلکه ما را در دام آمریکاستیزی مورد نظر جمهوری اسلامی میاندازد. چیزی شبیه سخنانی که سلطنتطلبان و آنان که از کودتا به نان و نوایی رسیدند مرتبا تکرار میکنند و بر روشنفکران ایراد میگیرند که چرا دامن آنان را رها نمیکنند و مدعی میشوند که آن کودتا نه تنها دو نسل ما را به نابودی کشانید بلکه بسیاری از فجایعی که بر ملت ما پس از انقلاب رفته است حاصل همان بذری است که در کودتای ۲۸ مرداد کاشته شده بود.
اما آقای اکبر گنجی در همان مقاله نخست شرح مفصلی از خدماتی که آمریکا در گسترش دموکراسی و حمایت از حقوق بشر در جهان کرده میدهد و آمریکا را از دموکراتترین کشورهای جهان میخواند و پس از آن از خطاهای آمریکا، حمایت آن از دیکتاتورها، نقص حقوق بشر، جنگافروزی آن ایراد میگیرد و در پاسخ طرفداران سینه چاک آمریکا میگوید که این ایرادها را روشنفکران مترقی خود آمریکا هم همهجا بیان میکنند و بیشتر ایرادهای ایشان بر آمریکا از زبان آنان است نه از زبان جمهوری اسلامی. و از آنجا که ایشان مثل آقای گنجبخش و همفکرانشان جهان را سیاه و سفید نمیبینند اضافه میکنند که حتی منتقد سرسخت اعمال ناروای آمریکا یعنی آقای نوآم چامسکی هم همین را میگوید.
نقد از آمریکا
از زاویه همین نگرش دو قطبی بر جهان، آقای گنجبخش به آقای گنجی ایراد میگیرند که چرا در سخنرانیشان در جلسه «شورای روابط خارجی آمریکا» به جای آنکه تنها به نقد جمهوری اسلامی بسنده کنند، یعنی «همان مسایلی که انگیزه دعوت از ایشان به چنین مجلسی شده بود»، زبان به انتقاد از آمریکا هم گشودند؛ همان ایرادی که رادیو و تلویزیونهای لوس آنجلسی و پارهای از سلطنتطلبانی که همه امید خود را به یاری آمریکا بستهاند به خانم شیرین عبادی گرفتند و او را عامل و بلندگوی جمهوری اسامی خواندند.
ایراد ایشان به آقای اکبر گنجی همان عدم درک جهان خاکستری روشنفکرانی چون آقای گنجی و خانم شیرین عبادی است که ضمن مبارزه تا سرحد مرگ با جمهوری اسلامی، توجه دارند که مبارزه آمریکا با جمهوری اسلامی بر سر تقسیم منافع است لذا اولا ایشان نمیخواهند مبارزاتشان خرج کمک به دستگاه تبلیغاتی آمریکا برای منافعش در ستیز با جمهوری اسلامی بشود و به قول معروف نان خود خورند و آش کل عباس را هم بزنند، دوم آنکه نقص حقوق بشر عملی است زشت و ناپسند؛ از سوی هر حکومتی باشد چه نظام ارتجاعی ایران و چه حکومت امپریالیستی آمریکا و وظیفه روشنفکران نقد ناراستیهاست نه ابزار دست این یا آن قدرت شدن که برای منافع خود بلندگویی را در مقابل آنان قرار میدهد.
پروژه هستهای ایران
ایشان به آقای گنجی خرده میگیرند که چرا یکسره به محکومیت ایران برای دستیابی به سلاح اتمی نمیپردازند. یعنی آنچه را که دولتهای مدرن و مترقی غربی میگویند تکرار نمیکنند؛ همان استدلالهایی که دستگاه تبلیغات آمریکا و اسرائیل صبح تا شب از بلندگوهاشان پخش میکنند و آقای گنجبخش هم در مقالهاش چون آیات منزلی که شکی در آنها نیست تکرار میکنند که ایران که این همه نفت دارد و اورانیوم ندارد چرا این همه بیهوده خرج فنآوری انرژی هستهای میکند، پس معلوم میشود قصد ساختن بمب اتمی دارد.
در جهان دو قطبی آقای گنجبخش آمریکا و اسرائیل دولتهای معقول هستند و حرف بیربط نمیزنند در حالی که این جمهوری اسلامی است که همیشه دروغگو و فریبکار است و به دنبال به آشوب کشیدن جهان است. به دلیل همین شیوه نگریستن به جهان است که آقای گنجبخش نه تنها تمام سخنان آن شب آقای گنجی را نمیشوند بلکه همه آن توضیحات ایشان را که در مقاله آمده و میشود بارها خواند را هم متوجه نشدهاند. در حالی که آقای گنجی نه در آن مقاله و نه در آن مجلس بلکه در دهها مقاله و سخنرانی سعی کردهاند این مطلب را روشن کنند که مخالفت آمریکا با فنآوری هستهای ایران نه به دلیل ارتجاعی بودن، جنگافروز بودن و غیرقابل اعتماد بودن دولت ملایان است بلکه آمریکا و اسرائیل ایران دارای انرژی هستهای را خطری برای منافع اسرائیل میدانند لذا حتی اگر بر فرض یک حکومت مردمی و صالح و دموکرات هم در ایران بر سر کار بیاید باز آمریکا به دلیل حمایت بیقید و شرط از اسرائیل همصدا با اسرائیل میکوشد تا مانع دستیابی ایران به سلاح اتمی بشود. اینجا است که آقای گنجی صحبت از به قول خودشان «رئال پلیتیک» میکنند و میگویند وظیفه همه ما روشنفکران است که خواستار پاکشدن تمام منطقه از سلاح اتمی بشویم و تنها راه نجات از این بلا را از بین بردن سلاحهای اتمی کلیه کشورهای منطقه بدانیم؛ از اسرائیل تا پاکستان و غیره. والا در جهان واقعیت سیاسی اگر اسرائیل و پاکستان و قزاقستان اسلحه اتمی داشته باشند دیر یا زود همه کشورهای دیگر منطقه به دنبال دستیابی به این سلاح خواهند رفت و باز آمریکا مجبور است، نه به دلیل خطر سلاح اتمی بلکه در رابطه با منافع اسرائیل، منافقانه به کشوری اجازه بدهد که به آن سلاح دست بیابد و کشور دیگری را به جنگ و محاصره اقتصادی تهدید کند.
بدینسان میبینیم که آقای گنجی برعکس منتقدانشان در این زمینه منافقانه و با معیار یک بام و دو هوا عمل نمیکنند بلکه ضمن آنکه به شدت به دولت ایران میتازد میگوید که حاکمان ایران با شعارهای توفانی و ضدامپریالیستی خود و در رجزخوانیهایی که هدفش ارضای مردم کوچه و بازار است «امنیت ملی» و «منافع ملی ایران» را به خطر انداختهاند و آن را «جاهطلبی اتمی آقای خامنهای» میخواند. و در همان حال هم اسرائیل را به خاطر داشتن این سلاح خطرناک و آمریکا را به خاطر موضعگیری فریبکارانه و غیرصادقانهاش در این زمینه محکوم میکند و بر پاکسازی کل منطقه از سلاحهای کشتار دستهجمعی پافشاری میکند.
کمک گرفتن از آمریکا
آقای گنجبخش با قاطعیت بر آن هستند که تنها راه دستیابی هر کشوری به دموکراسی این است که در جبهه آمریکا قرار گیرد و به عنوان شاهد هم از کره جنوبی، ترکیه، شیلی، مکزیک، تایوان و کشورهای اروپای شرقی نام میبرند و در مقابل «آن گروه از کشورهایی که در حال و هوای مبارزه با امپریالیسم آمریکا ماندهاند چیزی جز نکبت و عقبماندگی نصیبشان نشده است.» به ویژه که «استفاده از منابع کشورها و اجبار به سرسپردگی و اطاعت از ارثیههای شوم نظام سوسیالیستی است» در حالی که نظامهای دموکراسی لیبرال چون آمریکا چنین ویژگی ندارند.
از این زاویه است که ایشان به آقای گنجی خرده میگیرند که چرا اولا در مقاله «دموکراسی دلاری» خود بر کسانی که از آمریکا کمک مالی میگیرند ایراد میگیرند، ثانیا چرا خودشان از دیدار با مقامات دولتی آمریکا سرباز زدند، و بدتر از همه چرا از آقای بوش به خاطر حمایتی که از او در زمانی که در زندان بود تشکر نکردند.
و این در حالی است که آقای گنجی در آن مقاله و مقالات دیگرشان به روشنی گفتهاند که ایران میباید با تمام جهان، از جمله دولت آمریکا، رابطه معقول و سازنده داشته باشد. و اضافه میکنند رابطه با آمریکا سه شکل دارد: یک ـ رابطه میان دو دولت که ایشان آن را تایید میکنند با این شرط که رابطه هم باید شفاف و آشکار و با اطلاع مردم دو کشور باشد و هم مبتنی بر احترام متقابل دو کشور نه رابطه حاکم و محکوم و نه ارباب و دستنشانده. دو ـ رابطه بین ملتها و بخش مدنی این دو جامعه که نه تنها آن را محترم میشمارند بلکه به عنوان نمونه از دانشمندان و صاحبنظران ایرانی که از این فرصت بهرهمند شدهاند نام میبرد و خودش هم در این رابطه دو ساله به طور خستگیناپذیری در تماس با سازمانهای حقوق بشری این جوامع و دانشگاهها و موسسات مردمی آن بوده و از مهمترین کارهایش تنظیم اعلامیه مشهوری بود که با امضا سیصد تن از نامآوران آمریکا و جهان در محکومیت جنگ و عدم رعایت حقوق بشر در ایران منتشر کرد. سه ـ رابطه افراد با دولت آمریکا و دول اروپایی که در مقاله «دموکراسی دلاری» آن را محکوم کردهاند. ایشان بر آن هستند که فرد وقتی با دولتی به مذاکره مینشیند و یا از آن کمک میگیرد که یک گروه سیاسی و یا یک حزب توانمند را نمایندگی کند، حزبی که وقتی نماینده آن بر سر میز مذاکره مینشیند قدرتی را نمایندگی میکند و بر مبنای مصالح آن دولت بیگانه و نیز مصالح حزب و سازمان خودش دارد داد و ستد میکند؛ مثل گاندی، ماندلا، ژنرال دوگل و غیره. به همین سبب هم میگویند من روشنفکر به نمایندگی چه کسی با مقامات آمریکایی و اروپایی دیدار کنم؟ در این مراوده نابرابر کار من هم مثل همه کسانی که چشم به بودجه ۷۵ میلیون دلاری و غیره داشتند به جیرهخواری و حقوقبگیری و کارگزاری خواهد انجامید. اکنون من هم از آقای گنجبخش میپرسم شما نمونهای خلاف این را نشان دهید. ما دیدیم که حتی مرحوم تیمسار مدنی با آن کارنامه درخشان ملی در همین چاله افتاد چه رسد به کسانی چون منوچهر گنجی و شهریار آهی که این وابستگی و کارگزاری را زشت هم نمیدانند.
اما از آنجا که آقای گنجبخش و همفکرانشان استقلال را یک مفهوم کهنه و عقبمانده میدانند که در دنیای کنونی با نظام جهانی شده آن جایی ندارد گویی هیچ یک از این استدلالها را نمیشنوند و به آقای گنجی میگویند شما در آن شب دچار تناقص شدید زیرا در آخر سر خودتان خواستار گررفتن کمک مالی شدید در حالی که آقای گنجی در آن شب و در بسیاری از جلسات دیگر به روشنی صحبت از یاری ایرانیان وطندوست کردند تا یک تلویزیون مردمی و مستقل برای مبارزه با حکومت موجود را تاسیس کنند ولی از آنجا که در جهان دو قطبی آقای گنجبخش مفهومی به نام استقلال وجود ندارد لذا با تمام توضیحات آقای گنجی در این مورد و عملکرد دو ساله ایشان در خارج از کشور و همان مقاله «دموکراسی دلاری» ایشان، باز وقتی آقای گنجی صحبت از کمک مالی میکنند در ذهن آقای گنجبخش تقاضای کمک ایشان تبدیل میشود به تقاضای کمک از آمریکا و دولتهای دیگر و از آن نتیجه میگیرند که پس «دریافت کمک مالی از دولتهای خارجی در همه زمینهها قابل توجیه است.»
آمریکا و دموکراسی
در جهان دو قطبی آقای گنجبخش آمریکا خواستار دموکراسی برای تمام جهان است و هیچ کشوری به دموکراسی نمیرسد مگر آنکه به جبهه آمریکا بپیوندد و همانطور که در سطور پیشتر از ایشان آوردم کشورهای اروپای شرقی، آسیای دور، اروپا در قرن بیستم، آمریکای لاتین و غیره همه شاهد این مدعا هستند لذا همه کشورهایی که با آمریکا درگیر هستند کشورهایی هستند که از دموکراسی میهراسند و ایران، ونزوئلا، عراق و افغانستان هم نمونه و شواهد این مدعی هستند. باز همان جهان حق و باطل، همان فرمولبندی که وقتی ایشان چپ رادیکال بودند صاحب آن بودند که مثل فرمولبندی همه کسانی است که جهانشان دو قطبی است؛ از حزبالله تا چپ بیدین تا بنیادگراهای رنگانگ ادیان و ایدئولوژیهای مختلف، در حالی که آقای گنجی ضمن تایید دموکرات بودن دولت آمریکا بر آن است که آمریکا به دنبال منافع خودش است که به این صورت در جهان عمل میکند چه صلح و چه جنگ چه یاری و چه دشمنی. منتهی آمریکای دموکرات منافع خود را در وجود دموکراسی در جهان میبیند و میکوشد که همه کشورها به این راه بروند و مسلما یک حکومت دموکرات و مردمی را هم دوست دارد و هم تشویق می کند اما از آنجا که اصل برای آن کسب منافع است و دموکراسی را هم از همین بابت خواستار است لذا هر جا که میان دموکراسی و منافعش تضاد پیش بیاید منافعش را برمیگزیند. عربستان سعودی، مصر، کودتاهای فراوان آن، از جمله کودتای ۲۵ مرداد، همه نمونهها و شواهد روشن بر این مدعاست لذا ما ایرانیان هم اگر این مسئله را متوجه نشویم به شکل ایدهآلیستی از آمریکا بت میسازیم و به دنبالهروی مریدگونه و نوکرصفتانه آن میرویم و به جای تکیه بر نیروی ملی خود تمام امیدمان را به برادر بزرگ ـ اگر نگویم ارباب ـ خود میبندیم ولی اگر این مساله را درست درک کنیم با حفظ استقلال خود از یاری آمریکا و دول مردمسالار و پیشرفته جهان در برقراری دموکراسی بهرهگیری مناسب و لازم را میکنیم.
اما از آنجا که این پیچیدگیها و خاکستری دیدنها در جهان فکری آقای گنجبخش و همفکرانشان جایی ندارد لذا به آقای گنجی هشدار میدهند که مواظب باشد که طرح اینگونه نقدها از آمریکا و حفظ فاصله با دولت آمریکا و محکوم کردن کسانی که از آمریکا کمک مالی و یا غیر مالی میگیرند در چاله جمهوری اسلامی افتادن است و ناخواسته فریب آمریکاستیزی خوردن حکومت ارتجاعی و یا فریب خوردن از تبلیغات چپهای سنتی و ملیونی است که هنوز در گذشته خود درجا میزنند.
جنگ ایران و آمریکا
آقای گنجبخش معتقد است این همه سر و صدا راه انداختن آقای گنجی و دیگران در محکوم کردن جنگ به نفع جمهوری اسلامی است و ندانسته آلت دست دستگاه تبلیغاتی آن شدن. زیرا، طبق شواهد، آمریکا قصد حمله قریبالوقوع به ایران را ندارد. اگر جنگی درگیرد بیشتر ناشی از تحریکات جمهوری اسلامی است «عمده کردن خطر جنگ توطئه دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلانی است.»
با وجود آن که در آن ایام بیشتر روشنفکران و سیاسیون جهان خطر حمله آمریکا به ایران را جدی گرفته بودند؛ حتی جیمی کارتر، هیلاری کلینتون، برژینسکی و سمون هرش و صدها سیاستمدار و روزنامهنگار و مفسران سیاسی آمریکایی به شدت از آن ابراز نگرانی میکردند و در این راه بسیاری از سران دول جهان از جمله رهبران روسیه و حاکمان عرب از جنگافروزی دولت آقای بوش سخن میگفتند چگونه بود که فقط آقای گنجبخش با عقل سلیم خود متوجه خطای همه آنان شده بودند؟
لابد باز همان سیاه و سفید دیدن جهان به ایشان فهمی داده بود که همه کسانی که از خطر جنگ میگفتند قادر به چنین فهمی نبودند. در دید ایشان آمریکای دموکرات و متمدن و پیشرفته حکومتی عاقل و خیرخواه جهان دارد، جنگهای آن هم همه از سر ناچاری و جلوگیری از خطرات بزرگتر است یا برای مهار کمونیسم که وارد جنگ ویتنام میشود یا برای نجات جهان از دست دیکتاتور خونخواری چون صدام یا مهار حکومت تروریستی ـ قرون وسطایی ایران. حتی بر مبنای نظر ایشان در جلسات دیگر، بمباران هیروشیما هم برای جلوگیری از خونریزی بیشتر در جهان بوده است، استدلالهایی که به صورت بسیار منطقی و اقناعکننده توسط وزارت امور خارجه آمریکا و دستگاههای تبلیغاتی آمریکا به هزاران زبان هر روز در اختیار مردم جهان قرار میگیرد و آنان را با ماهیت این دولت صلحطلب و مشوق دموکراسی آشنا میکند. البته تنها ایشان نیستند که استلالهای مقامات آمریکا را کاملا قبول دارند و تکرار میکنند بلکه بسیاری در خارج از کشور و افرادی هم در داخل کشور چون آقای مردیها همین نظرات را میگویند و مینویسند اما این کشور مترقی که «باید پذیرفت جهان وامدار آن است» متوجه شده است که درست است که حمله به عراق با نیت خیر و برای برقراری دموکراسی و نجات مردم عراق و جهان از دست یک دیکتاتور خونخوار بوده است و نه منظوری دیگر، از جمله کنترل نفت یا رونق صنایع نظامی و غیره، برایش کلی مشکلات ایجاد کرده است و در نتیجه «طرح صدور دموکراسی از راه دور که ثمره اندیشههای بخشی از نومحافظهکاران آمریکا بود» با نیت خیر آنان اشتباه بوده است لذا این دولت متمدن عاقل مسلما دنبال جنگی دیگر برای نجات ملتی دیگر یا نجات جهان از آفتی دیگر نیست حتی اگر این آفت یک دولت دینی ـ تروریستی قرون وسطایی باشد که جهان را به آشوب کشانده است.
بنا بر این، جهان و از جمله آقای گنجی باید بفهمند که آمریکا اصلا به دنبال جنگ نیست و البته بالاخره هم معلوم شد که آقای گنجبخش کاملا برحق بودند و تمام تلاشهای نیروهای سیاسی و فعالان اجتماعی و نهادهای حقوق بشری و غیره برای جلوگیری دولت بوش از ورود به جنگ اتلاف وقت و انرژی بوده است چون این دولت در اثر مخالفتها و فشار نیروهای ضد جنگ و خواستار صلح از جنگافروزی دست برنداشته بلکه از اول هم خیال جنگافروزی نداشته زیرا متوجه شده بود که دموکراسی را با زور نمیشود در حلقوم این ملتهای عقبمانده کرد، و خیرخواهی نومحافظهکاران عاشق دموکراسی برای جهان صرفا در اثر جهالت ملتهای عقبمانده منجر به فاجعه شده و این همه کشتار و هزینه و دردسر را روی دست دولت نجاتبخش آمریکا گذاشته است.
اما در مقابل این دولت متمدن که رهبر جناح مترقی جهان است، یک جناح مرتجع قرار دارد که دیوانگانی چون احمدینژاد رییس جمهور آن و عقبماندگانی چون آیتالله خامنهای رهبر آن هستند که کارشان شعار دادن علیه آمریکا و تنها دولت دموکرات و مترقی منطقه یعنی اسرائیل است لذا «به آقای گنجی توصیه کردم که از این جریان انحرافی فاصله بگیرد» و در دام تبلیغات «خطر آمریکا حتمی و فوری است» نیفتد زیرا وظیفه اپوزیسیون نه مبارزه برای جلوگیری از جنگ که «گسترش و تشدید مبارزه با جمهوری اسلامی است» که «اگر جنگی درگیرد ناشی از تحریکات جمهوری اسلامی خواهد بود که در جستجوی برکات جنگ است.»
جناح مدرن و جناح ارتجاع
آقای گنجبخش نه در این مورد که در همه جا این اصل روشن سیاه و سفید را قطبنمای خود دارند، از جمله در اوج کشتار بیرحمانه اسرائیل از شیعیان لبنان که جهان این حمله بیرحمانه و وحشیانه را محکوم کرد؛ حملات غیر انسانی و وحشیانهای که در آن بمبافکنهای اسرائیل آگاهانه مقر سازمان ملل را با مردمی که به آن پناه برده بودند به اضافه کارمندان سازمان ملل را کشتند و بمبهای خوشهای که استفاده از آنها ممنوع است را در سطح وسیعی به کار گرفتند. در همان ایام «اتحاد جمهوریخواهان» هم مثل تقریبا تمامی نیروهای سیاسی و سازمانهای مدافع حقوق بشر بر آن شد که در محکومیت آن جنگ اعلامیهای بدهد ولی در اثر فشار ایشان و همفکرانشان اعلامیهای داد که نوکتیز حمله آن متوجه حزبالله لبنان بود و بیشتر شبیه به اعلامیه وزارت خارجه آمریکا بود تا اعلامیه یک حمایت سیاست مترقی.
در مورد اعلامیه «اتحاد جمهوریخواهان» در محکومیت ترور بینظیر بوتو هم همین گروه فریاد برداشتند که وظیفه اصلی ما در اینجا به عنوان یک نیروی اپوزیسیون محکوم کردن دولت جمهوری اسلامی است و در پاسخ کسانی که شگفتزده میپرسیدند ترور خانم بوتو چه ربطی به دولت ایران دارد، همان جواب همیشگی را میدادند که در جهان دو قطبی خانم بینظیر بوتو جناح مترقی یعنی جناح آمریکا را برگزیده بود و دولت ایران مهره اصلی جناح ارتجاع است پس باید دولت ایران را محکوم کرد.
چنین است که آقای گنجبخش در پایان نوشتهشان به آقای گنجی توصیه میکنند که نه تنها از مقاله «دموکراسی دلاری» خود استغفار کند و از آقای بوش برای حمایت از ایشان تشکر کند و بیهوده هم کسانی را که از دولت آمریکا کمک میگیرند یا به اشکال مختلف با آن همکاری میکنند محکوم نکند و به چاله انحرافی نقد از آمریکا و حتی نقض حقوق بشر آن نیفتد و از مفهوم کهنه و سنتی بیارزش «استقلال» در عصر جهانی شدن دفاع نکند و از سر نشناختن آمریکا آن را امپریالیست و جنگافروز نخواند بلکه چون سوابق مبارزاتی درخشانی دارد و لیاقت آن را دارد که به جناح مبارزان برحق و مدرن و پیشرفتهای چون آقای گنجبخش و همفکرانشان بپیوندند لذا با شهامت «ادغام ایران در جامعه جهانی را در دستور کار خود قرار دهند» و بداند که یا باید «به طیف جمهوریخواهان مدرنی بپیوندد که دموکراتیکسازی میهن را همگام با فرایند جهانیشدن میخواهند» یا «همدلی با جمهوریخوهان جهان سومی را پیشه کند.»
نکته آخر این که همین بینش سیاه و سفید و جهان دو قطبی که ویژگی فکری امثال ایشان است و ایراد آقای گنجی بر ایشان هم از این زاویه است و نه به دلیل آنکه زمانی کمونیست دو آتشه بودهاند، سبب شده که ایشان آنچنان با نیروهای ملی و ملیمذهبی در تضاد باشند و از آنها نفرت داشته باشند که مدعی شوند که آنان دکان دو نبش دارند زیرا آنان چون ایشان شمشیر را از رو نبستهاند و خواستار سرنگونی نظام نشدهاند. بگذریم که این صاحبان دکان دو نبش در همه حال ترجیح دادهاند که در آن مملکت بمانند و الزامات مبارزه قانونی با آن را میپذیرند و بهای سنگین این مبارزه را هم از زمان مشروطه تا به حال پرداختهاند و میپردازند، نه چون ایشان و عموم همفکرانشان که همیشه ساحل امن خارج از کشور را برگزیدهاند و در آرامش و آسایش غربت خود خواسته و خود برگزیده نسخههای انقلابی برای مبارزین داخل کشور بپیچند که بر طبق آن حتی اکبر گنجیها و شیرین عبادیها و نهضت آزادی و جبهه ملی، مهندس بایگان فریبخورده یا محافظهکار شوند.
البته این نفرت بیسبب نیست و از همین روست که ستیز میان امثال ایشان و نیروهای ملی که بخشی از آنان مذهبی هم هستند بیش از یک قرن است که ادامه دارد. زمانی که تقیزادهها سخنگوی آنان بودند و بر آن بودند که راه نجات ملت ایران آن است که سراپا اروپایی شوند، مدرسها و دهخداها و صوراسرافیلها در مقابلشان ایستادند و اگر نتوانستند مانع قدرتیابی رضاشاه شوند حداقل نگذاشتند او خط فارسی را چون ترکیه عوض کند و مردم را سراپا اروپایی کند. زمانی که امثال ایشان بر آن بودند که در این جهان دو قطبی چارهای نیست جز این که به کمپ برادر بزرگ شوروی بپیوندند و بعدها که از سوی سرخوررند چین را برگزیدند و چون اصل برایشان وابستگی به داشتن سرپرست برای مبارزه بود حتی حاضر شدند که آلبانی یا کوبا را هم برگزینند ولی تکیه بر ملت عقبمانده ایران نکنند، لذا مصدق و یارانش که در میان آنان طاهر احمدزاده و آیتالله طالقانیها بودند، با آنان به مخالفت برخاستند و در مقابل حزب توده و انواع کمونیستهای وابسته ایستادند و حال هم که اینان تمام امیدشان را به آمریکا بستهاند و همه را به ورود به این جبهه میخوانند و راهی برای رسیدن به دموکراسی جز رفتن در این کمپ را قبول ندارند تا جایی که وقتی از یکی از اقطاب آنها پرسیدم که چرا از بلندگوی اسرائیل که از جنایتکارترین دول جهان است استفاده میکند گفت فراموش نکن دو جناح بیشتر در جهان نیست و همه باید تکلیف خود را معلوم کنند که در کدام جناح ایستادهاند؛ جناح ارتجاعی که ایران در آن است یا جناح مدرن و مترقی که اسرائیل هم شامل آنست.
بدینسان است که اکنون هم هنوز همان ستیزه ادامه دارد و نیروهای ملی، از جمله ملیمذهبیها، در درون همان مملکت و با اتکا به همان ملت ضمن مبارزه بیامان و سخت با دولت حاکم هرگونه وابستگی و چشمداشت به قدرتهای خارجی را نفی میکنند و بر استقلال پای میفشرند و گرفتن دلار آمریکایی را محکوم میکنند، در مراسم گرفتن جایزه نوبل از آمریکا انتقاد میکنند، از دیدار آقای بوش سر باز میزنند و استقلالی را که از نظر آقای گنجبخش و هم پالکیهایشان عقیدهای سنتی و قدیمی است که به درد جهان گلوبالیزه شده امروز نمیخورد، اصل غیرقابل انکار میدانند و نفی استقلال را برابر با دستنشاندگی و سرسپردگی به ابرقدرتها میدانند و باز هم چون همیشه در مبارزه با استبداد داخلی در خط اول جبهه میجنگند و نه این که از راه دور شعار دهند.
نظر کاربران:
آقاي برقعي عزيز سخن به سزا گفتي ولي در اين مجلس عزاي ديگري برپاست كه كسي صداي امثال شما را نمي شنود. اين فرهنگ سياه و سفيد نگريستن لكه چركين و جان سختي است كه در تار و پود انديشه هاي ما و انها رخنه كرده. انها از حزب توده و استالين وارد كردند حالا اكثر روشنفكران ما به اين ويروس الودهاند وگرنه عراق و افغانستان دو حقيقت معاصر از عملكرد اين نوع تفكر با ما و يا عليه ما هستند.
*
آقای برقعی، کمی مهربان باشید.
اصلن شیوه درستی نیست که شخصیتی مثل آقای گنج بخش را با آقای گنجی در یک ترازو بگذارید و مقایسه کنید. آقای گنجی هنوزم در نوشته هایشان از خمینی دفاع می کنند.
افرادی مثل آقای گنج بخش تا آنجا که من می دانم راه مبارزه را با این رژیم قرون وسطائی تا بحال ادامه داده اند. بنظر من شما یکجانبه در مورد اسرائیل قضاوت می کنید و نه بقول خودتان خاکستری.
نظر شما را به خبر امروز جلب می کنم. "هشت نفر توسط یک مرد مسلح فلسطینی که به یک مدرسه علوم دینی یهودیان در غرب بیت المقدس رخنه کرده بود کشته شدهاند. در این حمله ۹ نفر زخمی شده اند." "بنابه گزارش ها پس از انتشار خبر این کشتار در غزه برخی با تیراندازی هوایی شادمانی کردند"(بیبیسی)
شاد باشید / ایرج رشتی
*
مقالهی جدیدی در روزنامه هاآرتس نظر مرا به خود جلب کرد که اشاره ای به آن باید برای جناب برقعی هم آموزنده باشد. خلاصه ای از آن البته در خبرگزاری انتخاب بدون اشاره به منبع هم آمده بود. موضوع مقاله ای است به قلم تام سگو در اشاره به کتابی از تاریخ نگاری به نام شلومو زاند که در خود اسرائیل منتشر شده است. مطابق با تحقیقات این تاریخ نگار فلسفه بنیادی کشور اسرائیل یک جعل بزرگ بیشتر نیست و هرگز در گذشته قومی به نام یهود وجود نداشته (مگر دین یهود) و کسی هم آنها را در ۷۰ میلادی از سرزمین اجدادی خود اخراج نکرده بلکه در قرن گذشته برای ایجاد کشور اسرائیل این افسانه را سرهم کرده اند. و فلسطینی ها هم همان یهودی هایی هستند که دین خود را تغییر دادهاند.
از آنجا که فلسفه وجودی اسرائیل با ادعای نویسنده ی آن کاملا به زیر سوال رفته برای ما باید بسیار عجیب باشد که دولت اسرائیل اجازه می دهد چنین تحقیقاتی انجام شود، تبدیل به کتاب شود و در روزنامه ها به آن شاره شود آنهم بدون این که کسی دستگیر و زندانی شود یا روزنامه ای توقیف.
نگاه خاکستری یعنی اول خودت را با آنکه از او متنفری مقایسه کن و ببین اگر جای او بودی خودت چه می کردی یا اصلا خودت در گذشته و حال چه کرده ای. منظور من از خودت ایران و ایرانی و عرب و فلسطینی است. آیا در جوامع ما چنین آزادی و تساهلی وجود دارد یا این که به یک بدبخت به جرم این که در افغانستان در وبلاگ خود اشاره ای به مطلبی کرده که بوی کفر می دهد حکم اعدام می دهند؟
آیا روز اول جنگ اخیر لبنان مردم در اسرائیل با آزادی کامل بر ضد جنگ تظاهرات نکردند و روزنامه ها هرچه دلشان خواست ننوشتند؟
وقتی ما ایرانی ها و عرب ها و فلسطینی ها انقدر از دنیا عقب هستیم چرا کارمان شده کنار نشستن و انتقاد کردن از آنها. حد اقل آنها از عهده یک چنین جامعه دموکراتی برآمدهاند.
علیمحمد طباطبایی
*
به آقای برقعی دست مریزاد می گویم .جمهوری اسلامی وامریکا هردو نیازمند بحران هستند... و منافع ملی ایران مسئله هیچکدامشان نیست. امریکا اگر بتواند میخواهد برنامه تجزیه ایران را به پیش ببرد تا به کشورهای بیشتری سلاح بفروشد. و دراین میان وکلای فضولی خلقها دستیاران اویند.