شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 06.02.2008, 10:50

تحلیل مقایسه‌ای از تحول دمکراتیک در ایران

نقش و دیدگاه اتاق فکر «پروژه دمکراسی ایران»


گفت‌وگو با مایکل مک‌فال / سهیلا وحدتی

    مایکل مک‌فال ‏Michael McFaul‏ یکی از گردانندگان «پروژه دمکراسی ایران»، درکنار عباس میلانی و لاری دیاموند ‏‎ Larry ‎Diamond، در انستیتو هوور ‏‎ Hoover‎‏ و استاد علوم سیاسی در دانشگاه استانفورد است. "«پروژه دمکراسی ایران» در ‏انستیتو هوور برای درک روند و چشم‌انداز دمکراسی در ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه تاسیس شد. هدف مرکزی این پروژه ‏کمک به غرب برای درک پیچیدگی‌های جهان مسلمان، و طرح نقشه مسیرهای احتمالی گذار به دمکراسی و بازار آزاد در ‏خاورمیانه است که با ایران شروع می‌شود. این پروژه همیچنین در پی شناسایی، تحلیل و ارائه گزینه‌های سیاسی در مورد ‏موانع موجود بر سر راه گذار به دمکراسی و راههای حذف این موانع و فراهم نمودن مشاوره فراحزبی و قابل اعتماد برای ‏سیاست‌گذاران در واشنگتن است."*‏

    مک‌فال همچنین جانشین گرداننده انستیتو ‏Freeman Spogli‏ برای مطالعات بین‌المللی در دانشگاه استانفورد، مدیر «مرکز ‏دمکراسی، توسعه، و حکومت قانون» ‏Center on Democracy, Development, and Rule of Law‏ و عضو «بنیاد کارنگی برای ‏صلح بین‌المللی» ‏Carnegie Endowment for International Peace‏ است. وی همچنین عضو هیئت مدیره خانه آزادی ‏Freedom House‏ و فوروم بین‌المللی برای مطالعات دمکراتیک درباره بودجه ملی برای دمکراسی است. وی به عنوان مشاور ‏موسسات خصوصی و نهادهای دولتی نیز خدمت کرده است. وی مقاله‌های فراوان و کتاب‌هایی درباره روند گذار به دمکراسی ‏democratization‏ در روسیه، اوکرائین، و دیگر کشورهای کمونیستی نوشته است. (برای اطلاعات بیشتر درباره سابقه کار و ‏پژوهش ایشان به اینجا مراجعه کنید: ‏http://cddrl.stanford.edu/people/michaelamcfaul/‎‏) تمرکز کار مک‌فال در حال ‏حاضر روی ترویج دمکراسی و مقایسه روندهای گذار به دمکراسی است. وی با همسر خویش، که از فعالان سازمان ‏غیردولتی ‏Momsrising.org‏ مدافع حقوق مادران در محل کار است، و دو پسر نوجوان خویش در شمال کالیفرنیا زندگی ‏می‌کند.‏

    در حاشیه: هنگامی که من ضمن توضیح هدف این مصاحبه در راستای آگاه سازی جامعه ایرانی درباره «پروژه دمکراسی ‏ایران» ، سعی کردم به آقای مک‌فال توضیح دهم که جامعه ایرانی بطور کلی نسبت به موسسه‌ای که با کاخ سفید در ارتباط ‏است، سوءظن توطئه‌ دارد، آقای مک‌فال دلخور شد و بیان داشت که ایشان یک فرد دانشگاهی است و برخلاف دیگر ‏گردانندگان این پروژه، هیچ پولی در ازای کار خویش در این پروژه دریافت نمی‌کند. از سوی دیگر، من تعجب کردم که این نکته ‏برای یک پژوهشگر مسائل ایران تازگی دارد. بهرحال، مصاحبه بخوبی پیش رفت زیرا هر دوی ما به این درک رسیده‌ بودیم که ‏وقت آن رسیده که پیش‌داوری‌ها و انتظارات را کنار بگذاریم چرا که ضروری است که مردم ایران و امریکا در کنار هم برای صلح ‏تلاش کنند.‏

    آنچه در زیر می‌خوانید متن تقریبا کامل صحبت‌های مایکل مک‌فال درباره فعالیت «پروژه دمکراسی ایران» و تحلیل ایشان از ‏مسائل مربوط به ایران است. این گفتگو در یکی از آخرین روزهای سال 2007 انجام شده است. ‏

    سهیلا وحدتی



‏«پروژه دمکراسی ایران» چگونه آغاز شد

‏«پروژه دمکراسی ایران» که در موسسه هوور قرار دارد، حدود 4 سال پیش با این ایده ساده آغاز شد که: اکنون یک بحث ‏بزرگ درباره ایران و سیاست‌گذاری در قبال ایران و بسیاری مسائل دیگر در این رابطه وجود دارد. ما به قصد این اسم را انتخاب ‏کردیم زیرا می‌خواستیم این نکته را به مردم یادآوری کنیم که علاوه بر مساله هسته‌ای و مسائل امنیتی، امور داخلی ایران نیز ‏باید بخشی از این بحث سیاست‌گذاری باشد و بویژه باید بخشی از تحلیل ما درباره ایران باشد. ‏

من خودم را متخصص امور ایران نمی‌دانم، بلکه دانش‌آموزی هستم که در این زمینه مطالب زیادی منتشر کرده‌ام. اما من به ‏عنوان یک ناظر خارجی در این بحث هنگامی که آن را با بحث گذار به دمکراسی در اتحاد جماهیر شوروی و روسیه مقایسه ‏می‌کنم، می‌بینم که ما واقعا کمبود شدید متخصص در زمینه ایران در محیط دانشگاهی داریم. آنطور که در هر دانشگاه عمده‌ ‏یک استاد مسائل روسیه، یک استاد مسائل چین، یک استاد امور امریکای لاتین داریم، استاد متخصص ایران نداریم. به همین ‏دلیل، بخشی از هدف ما این بود که این خلاء را پر کنیم و به این ترتیب بود که ما شروع کردیم و سپس عباس میلانی را دعوت ‏کردیم که به هوور آمد، وی ابتدا در استانفورد نبود. ایشان عضوی از موسسه هوور، و سپس عضوی مستقل از «پروژه ‏دمکراسی ایران» شد. وی گرداننده مطالعات ایران در دانشگاه استانفورد است.‏

بودجه

ما هیچ بودجه‌دولتی دریافت نمی‌کنیم، هرگز. حتی یک ریال. دولت امریکا بارها از ما خواسته که پول آنها را قبول کنیم؛ از ما ‏خواسته‌اند که برای بودجه‌ای که دارند درخواست‌ بدهیم و ما هرگز اینکار را نکرده‌ایم، به خاطر رعایت اصول. نگرش شخصی ‏من این است که دریافت پول دولتی تغییری در حاصل پژوهش ما نمی‌دهد، ولی به خاطر درک بهتری که عباس از مسائل ‏درون ایران و جامعه ایرانی ساکن امریکا دارد، همیشه با گرفتن پول از دولت امریکا مخالفت کرده است. صددرصد بودجه ما از ‏طریق بنیادها و افراد تامین می‌شود، همانطور که بودجه بیشتر اتاق‌فکرها ‏think tanks‏ نیز تامین می‌شود. بودجه ما نزدیک ‏نیم میلیون دلار در سال است. ارقام بودجه ما در دسترس آگاهی عموم است و مشاهده آن براحتی امکان‌پذیر است.‏

نه یک موسسه دست راستی

دانشگاه استانفورد یک نهاد بزرگ غیرمرکزی است. یک دستوردهنده آنجا ننشسته که به مردم اینجا در استانفورد بگوید که ‏چکار بکنند. این یک شبکه پیچیده است و من نقش‌های زیادی در دانشگاه استانفورد و واشنگتن ایفا می‌کنم. من یک استاد ‏علوم سیاسی در دانشگاه استانفورد هستم. این شغل اصلی من است. من همچنین یک همکار باسابقه ‏Senior Fellow‏ در ‏موسسه هوور هستم، که یک اتاق فکر مرتبط با استانفورد ولی مستقل است؛ بخشی از دانشکده علوم سیاسی نیست. ‏من همچنین همکار‎ ‎‏ باسابقه در بنیاد کارنگی برای صلح بین‌المللی هستم که در واشنگتن واقع است و ۱۳ سال سابقه ‏همکاری دارم. دلیلی که اینها را می‌گویم این است که مردم وقتی که سوءظن توطئه دارند، فکر می‌کنند که هوور یک ‏موسسه دست راستی است و من فقط می‌خواستم بگویم که هم با هوور همکاری می کنم و هم با بنیاد کارنگی برای صلح ‏بین‌المللی. علاوه برآن، من گرداننده «مرکز دمکراسی، توسعه و حکومت قانون» هستم که یک سازمان پژوهشی با ظرفیت ‏آموزشی است.‏

سه وظیفه

‏«پروژه دمکراسی ایران» سه وظیفه عمده دارد. ‏

یک، ما خود پژوهش انجام می‌دهیم و از پژوهشگران دیگر حمایت مالی می‌کنیم. در حال حاضر، پروژه آکادمیک ما یک کتاب ‏است که مجموعه‌ای از مقاله‌هایی است که اکثرا توسط ایرانی‌ها یا ایرانی-امریکایی‌ها یا ایرانی‌-انگلیسی‌ها و غیره نوشته ‏شده است. این یک کتاب آکادمیک خواهد بود درباره آینده دمکراسی در ایران، که همه ابعاد اقتصادی، جامعه مدنی، ‏اپوزیسیون، بحث‌های مذهبی، و نقش عوامل خارجی از جمله ایالات متحده را بطور مثبت و منفی از جهت تاثیر در روند تحول ‏دمکراتیک در ایران بررسی می‌کند. این پروژه عمده آکادمیک ماست و منابع ما صرف حمایت از این پژوهش می‌شود.‏

دو، هر از چندگاهی میزگرد بررسی مسائل سیاسی، گاه در اینجا و گاه در واشنگتن، داریم که ما یک پانل از سخنرانان را ‏دعوت می‌کنیم که درباره یک موضوع خیلی مشخص صحبت کنند. ما خود نیز سخنرانی داریم ولی از متخصصین دیگر نیز دعوت ‏می‌کنیم که صحبت کنند. ما یک گروه از روزنامه‌نگاران، افرادی از دولت، و افرادی از اتاق‌های فکر در واشنگتن را به این ‏صحبت‌ها دعوت می‌کنیم. پس از انتخابات سال ۱۳۸۴، ما یک جلسه ویژه برای بررسی و درک انتخابات داشتیم. ‏

سه، ما تلاش می‌کنیم که مقاله‌هایی در نشریه‌های تخصصی سیاسی و روزنامه‌ها منتشر کنیم. آخرین مقاله مشترک ما ‏درباره ایران با عنوان «استراتژی برنده-برنده برای مقابله با ایران» در فصلنامه واشنگتن سال گذشته به چاپ رسید و در میان ‏نامزدهای ریاست جمهوری امریکا خیلی تاثیرگذار بوده است. ما از این بابت خوشحالیم. ما در روزنامه‌ها هم مقاله ‏می‌نویسیم. عباس میلانی و من مقاله‌ای درباره سیاست در مقابل ایران در واشنگتن پست نوشته‌ایم.‏

آموزش فعالین سیاسی

یک کار دیگری که ما در مرکز «دمکراسی، توسعه و حکومت قانون» انجام می‌دهیم آموزش است. ما یک دوره آموزشی ‏تابستانی داریم برای فعالین سیاسی، اقتصادی، و وکلا که از همه کشورهای دنیا برای یک دوره آموزشی سه هفته‌ای درباره ‏گذار به دمکراسی در ماه آگوست به اینجا می‌آیند. هر ساله، ما یک نفر از ایران در این برنامه داریم، ولی ما همچنین افرادی از ‏عراق، مصر، چین، روسیه، افریقای جنوبی، زیمبابوه، و همه کشورهایی که در آنجا گذار به دمکراسی و رفرم اقتصادی مسائل ‏عمده هستند، دعوت می‌کنیم.‏

پل ارتباط با دانشگاهیان ایرانی

ما می‌خواستیم یک پل ارتباطی با دانشگاهیان ایران برقرار کنیم و سه سال پیش یک کنفرانس بزرگ با شرکت بیش از ده ‏مهمان از ایران برگزار کردیم. ما همچنین اکبر گنجی را چند بار اینجا به عنوان سخنران مهمان دعوت کرده‌ایم. اخیرا، این بخش ‏از پروژه خیلی دشوار شده است زیرا مردم ساکن ایران مشکل گرفتن ویزا و دردسرهای رابطه با سازمان‌های غربی را دارند. و ‏این واقعا مایه تاسف است.‏

شفافیت

دراین رابطه باید بگویم که هر چه ما می‌نویسیم شفاف است. همه برنامه‌های ما به روی عموم باز است. بصراحت بگویم، در ‏تعریف از آقای میلانی که گرداننده این برنامه‌ها در اینجاست، که ما بیشتر از مراکز دیگر برنامه‌های عمومی داریم. بویژه مرکز ‏ایشان، یعنی مرکز مطالعات ایرانی، در همه زمینه‌ها برنامه دارد، نه فقط درباره سیاست، بلکه از جمله درباره مذهب و ادبیات. ‏شاعرهایی در اینجا گرد آمده و شعرهایشان را خوانده‌اند و شعر آنها ترجمه هم شده است. من فکر می‌کنم اینجا خدمات ‏زیادی به عموم ارائه می‌شود که مجانی است. هیچکس برای شرکت در این برنامه‌ها پولی پرداخت نمی‌کند.‏

اینجا یک دانشگاه است و ما همچنین بحث‌های آکادمیک داریم که به روی عموم باز نیست و شما نمی‌توانی در آن شرکت ‏داشته باشی. با حفظ احترام به شما، شما در کلاس‌های من هم نمی‌توانی شرکت کنی. این شیوه‌ کار دانشگاه است و ‏هیچ ربط خاصی به این پروژه ندارد. این شیوه‌ کار همه‌ی گروه‌های پژوهشی است، چه روی برنامه مالیاتی کار کنند، چه روی ‏چین، یا ایران.‏

اتاق‌های فکر امریکا درباره مساله ایران

اگر سازمانهایی را که در آنها افراد زیادی روی ایران کار می‌کنند در نظر بگیریم، می‌توان از ‏American Enterprise Institute‏ نام ‏برد که در جناح راست قرار دارد و شامل چندین نفر است که درباره ایران می‌نویسند. ما در اکثر موارد با نظر آنها مخالف ‏هستیم، ولی آنها از مهره‌های اصلی در این بازی هستند. شورای روابط خارجی ‏Council on Foreign Affairs‏ دو پژوهشگر ‏برجسته دارد، رضا تکیه و ولی نصر که هردو ایرانی-امریکایی هستند و من فکر می‌کنم که آنها نقش خیلی مهمی در دنیای ‏اتاق فکر دارند. بنیاد کارنگی برای صلح بین‌المللی یک پروژه روی خاورمیانه دارد و متخصص امور ایران در آنجا کریم سجادپور ‏است که یک تیم یک نفره است. در بروکلین سوزان ملونی ‏Susan Maloney‏ هست که روی برنامه خاورمیانه کار می‌کند. ‏ایشان همسر تکیه است و پیشتر در دستگاه اداری بوش مشغول بکار بود. افشین مولوی در بنیاد امریکایی نوین ‏New ‎American Foundation‏ هست. و افراد آکادمیک دیگری نیز ‏‎]‎بطور پراکنده‎[‎‏ در این زمینه کار می‌کنند.‏

اطلاعات موجود درباره ایران

شما اگر بخواهی به درآمدناخالص ملی ایران نگاه کنی، به صندوق بین‌المللی پول روی اینترنت مراجعه می‌کنی و این ‏اطلاعات در آنجا هست. به عنوان یک شرکت کننده فعال در بحث مسائل مربوط به ایران باید بصراحت بگویم که گاهی اوقات از ‏خواندن تحلیل افراد باصطلاح متخصص در امور ایران بشدت تعجب می‌کنم وقتی می‌بینم که می‌گویند ایران کشور فقیری ‏است. ایران کشور فقیری نیست! ایران یک کشور ثروتمند است اگر آن را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم. من می‌شنوم که ‏می‌گویند «اقتصاد ایران در حال ورشکستگی است» و من می‌گویم نه، در واقع اقتصاد ایران در حال حاضر یک اقتصاد رو به ‏رشد است. ما اطلاعات نسبتا خوبی در تایید این نکته داریم. شاید روند رشد اقتصادی به آن سرعتی که لازم است و متناسب ‏با رشد جمعیت نباشد. شما می‌توانی درآمدسرانه را نگاه کنی: ایران چهار برابر ثروتمندتر از چین است. و این براساس ‏اطلاعاتی است که درحال حاضر در اختیار ماست.‏

شرایط سیاسی ایران را مثل همه کشورهای نیمه استبدادی دیگر می‌توان براساس اطلاعات موجود تحلیل کرد. در طول ‏انتخابات، در یک جامعه باز تر، می‌توان از مردم نظرسنجی کرد و با تجزیه و تحلیل داده‌ها نشان داد که چه گروهی به چه ‏کسی رای می‌دهد. متاسفانه، ما این نوع اطلاعات را امروز در ایران نداریم. پس از شیوه‌های دیگر استفاده می‌کنیم. ‏

منابع اطلاعاتی

یک مقدار اطلاعات به فارسی موجود است. علیرغم شرایطی که وجود دارد، نشریات زنده و دنیای وبلاگ با اطلاعات فراوان ‏برای ما قابل دسترسی است. در واقع این‌ها برای عباس مطرح است، نه من. من به زبان فارسی آشنایی ندارم. در نوشتن ‏مقاله با همدیگر، و باید بگویم که ما خیلی با همدیگر مطلب می‌نویسیم، من روی قضاوت ایشان در این زمینه‌ها تکیه می‌کنم. ‏

برای روشن تر شدن موضوع، اضافه کنم که ما فقط روی یک فرد تکیه نمی‌کنیم چنانکه شما می‌توانی در کتاب مجموعه ‏مقالاتی که بزودی چاپ و منتشر خواهد شد ببینی. ما همکاران زیادی داریم که همه به زبان فارسی مسلط هستند و در ‏سراسر جهان پراکنده‌اند، در لندن، ژنو، ایران و دیگر کشورها. عباس میلانی فقط یک نفر است که در پروژه مشارکت دارد. ‏علاوه بر ایشان، ما همکاران پژوهشگر دیگری در «پروژه دمکراسی ایران» داریم که زبان اصلی آنها فارسی است. ما البته ‏می‌خواهیم که همکاران و پژوهشگران بیشتری در این زمینه داشته باشیم و اکنون مشغول جمع‌آوری بودجه برای استخدام ‏یک متخصص مردم‌شناسی هستیم.‏

مطالعه‌ی مقایسه‌ای گذار به دمکراسی

شیوه مشارکت من در این پروژه به این دلیل نیست که من درک بهتری از بحث‌های داخلی درون کشور ایران دارم. من در این ‏زمینه یک دانش‌آموز هستم، نه یک مفسر بزرگ. مزیت نسبی من اینست که ایران را در مقام مقایسه قرار می‌دهم تا شرایط ‏ایران را در گذار به دمکراسی در مقایسه با کشورهای دیگری که حکومت خودکامه داشته‌اند، و کشورهایی که کمونیسم را ‏پشت سر گذاشته‌اند، درک کنم. من ایران را در حال حاضر یک کشور پساانقلابی می‌دانم که با مطالعه‌ای که از انقلاب ‏بلشویکی، انقلاب چین، و انقلاب انگلستان دارم، خیلی ویژگی‌های مشابه در آن می‌بینم. این شیوه‌ی من برای کمک به درک ‏بهتر ایران است. و متخصصین امور ایران از ما خوششان نمی‌آید. آنها می‌گویند «اوه، ایران یک کشور منحصر به فرد است، و ‏هیچ کشور دیگری مثل آن در جهان وجود ندارد.» و در ضمن، این همان چیزی است که روس‌ها درباره روسیه، چینی‌ها درباره ‏چین، و امریکایی‌ها درباره امریکا می‌گویند. شغل من این است که چارچوب مناسبی برای تحلیل وضعیت بسازم.‏

سفر به ایران

من در ماه اکتبر ۲۰۰۳ یک سفر دو هفته‌ای به ایران داشتم که از طرف دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی وزارت امور خارجه ‏برگزار شد. یک بنیاد آلمانی شرکت‌کنندگان خارجی را به کنفرانس دعوت کرده بود. کنفرانس بخشی از گفتگوی تمدن‌ها بود ‏که آقای خاتمی در آن زمان برای آن تلاش می‌کرد. شرکت کنندگان ایرانی ترکیبی از مسئولین دولتی و دانشگاهیان بودند و ‏بیشتر مهمانان خارجی از کشور آلمان آمده بودند، از جمله چند عضو پارلمان و رئیس جمهور سابق که سرپرستی هیات ‏مهمان را به عهده داشت. همچنین افراد دانشگاهی مثل من از کشورهای روسیه، چین، فرانسه و مصر نیز حضور داشتند.‏

دستگیری موسویان

در ادامه آن کنفرانس، دو سال بعد یک کنفرانس دیگر در دبی تشکیل شد که با انتخاب احمدی‌نژاد که دفتر مطالعات سیاسی ‏و بین‌المللی را در دست گرفت، جریان پیچیده شد. در آخرین دقایق، یعنی درست یک روز پیش از کنفرانس، همه کسانی که ‏قرار بود از طرف دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی در این کنفرانس شرکت کنند، کنار کشیدند؛ به آنها گفته شده بود که ‏شرکت نکنند. چند نفری از ایران آمده بودند، ولی کمتر از پیش و موسویان که بعدا دستگیر شد یکی از این شرکت کنندگان ‏بود. ایشان قبلا سفیر ایران در آلمان و خیلی به رفسنجانی نزدیک بود و در مرکز مطالعات استراتژیک با روحانی کار می‌کرد. ‏موسویان اخیرا به اتهام جاسوسی و دادن اطلاعات حکومتی محکوم شده که برای من خیلی عجیب است چون که او سالها ‏درون رژیم بود و خود در زمینه مذاکرات مساله‌ساز بود. او و روحانی سالها نماینده ایران در مذاکرات ‏EU3‎‏ بودند و من همیشه ‏او را تندرو می‌پنداشتم ولی در مقایسه با احمدی‌نژاد او خیلی متفاوت به نظر می‌رسید.‏

به نظر من، مساله اصلی، مناقشه برسر مالکیت است. این هیچ ربطی به الله و انقلاب ندارد. اینها دو جناح درون یک رژیم ‏خودکامه هستند و رفسنجانی و گروه او کنترل همه مالکیت و سود حاصله از این مالکیت را دردست دارند و سپاه بخشی از ‏این مالکیت را می‌طلبد و این برای من یک قصه‌ی آشناست. من این را در بسیاری از کشورهای جهان دیده‌ام.‏

پیش‌شرط‌های دمکراسی

من فکر نمی‌کنم هیچ پیش‌شرطی برای تحول دمکراتیک وجود داشته باشد، و ما این را از تحلیل مقایسه‌ای درمی‌یابیم. بحث ‏درطول ۴۰ سال پیش این بود که اول باید اقتصاد کشور مدرنیزه شود و سپس کشور دمکراتیزه گردد. اطلاعات مقایسه‌ای ‏comparative data‏ در واقع نشان داده‌است که این واقعیت ندارد. اطلاعات مقایسه‌ای همچنین نشان داده که هنگامی که ‏کشوری گذار به دمکراسی دارد – حالا به هر دلیل بحران، انقلاب، یا هر انگیزه‌ای – احتمال حفظ و ثبات دمکراسی در آن کشور ‏بستگی به میزان توسعه‌ دارد. کشوری که توسعه بیشتری دارد، احتمال ثبات دمکراسی در آن بیشتر است، و برعکس، کشور ‏کمتر توسعه یافته شانس کمتری برای حفظ دمکراسی دارد. اگر شما به درآمد سرانه ایران، یا قدرت خرید سرانه ایران نگاه ‏کنی، می‌بینی که خیلی بالاتر از این سطح لازم ‏‎]‎برای تثبیت دمکراسی‎[‎‏ است. یعنی اگر یک تحول دمکراتیک صورت بگیرد، به ‏احتمال زیاد یک رژیم دمکراتیک پایدار خواهد بود. این لزوما بطور خودبخودی صورت نمی‌گیرد، ولی احتمال آن برای ایران بیشتر ‏از یک کشور فقیر در جهان است.‏

موانع دمکراسی

اگر دوباره در چارچوب مقایسه‌ای نگاه کنیم، آنچه درباره ایران در مقایسه با دیگر کشورهای نیمه استبداد‌ی جهان منحصر به ‏فرد است، قانون اساسی این کشور است. برای نمونه، برخی از کشورهایی که انقلاب رنگی داشتند را در نظر بگیریم: ‏صربستان در سال ۲۰۰۰، گرجستان در سال ۲۰۰۳، و انقلاب نارنجی در اوکرائین در سال ۲۰۰۴. آنچه درباره تحول در همه این ‏کشورها جالب است این است که آنها نیازی نداشتند که قانون اساسی را تغییر دهند که تحول عمیق دمکراتیک داشته ‏باشند و این یک مزیت خیلی بزرگ برای آنها بود. نقیصه‌ی بزرگی که ایران دارد این است که هیچ راهی برای دمکراسی واقعی ‏بدون حذف آن عبارت در متن قانون اساسی که رهبر را به عنوان رهبر تعریف می‌کند، وجود ندارد. این بخش خیلی ‏غیردمکراتیک قانون اساسی جمهوری اسلامی است و چالش بزرگی است. زیرا این بدان معناست که تحول دمکراتیک در ‏ایران، بنا به تعریف، باید ورای قانون اساسی باشد. اینگونه تغییر بسیار دشوارتر است.‏

من عوامل دیگر در زمینه سیاست خارجی را نیز اضافه می‌کنم. داشتن یک رابطه خصومت‌آمیز با ایران به تندروهای درون ایران ‏کمک می‌کند؛ این به تحول دمکراتیک کمکی نمی‌کند.‏

به دشواری می‌توان کشوری را در طول ۴۰ سال گذشته یافت که ایالات متحده امریکا می‌خواسته که رژیم آن را از طریق ‏تحریم یا نیروی نظامی ساقط کند و آن کشور تحول دمکراتیک داشته است. این شیوه تحول استاندارد نیست؛ شیوه تحول ‏استاندارد معمولا هنگامی رخ می‌دهد که کشوری که خواهان رابطه بهتر با غرب است و می‌خواهد پیوندهای خود را با غرب ‏بیشتر کند. در این هنگام است که وضعیت بی‌ثبات‌تر می‌شود. ‏

اتحاد جماهیرشوروی یک نمونه روشن است. در دوران اوج جنگ سرد و بحث جنگ ستاره‌ها و امپراتوری شیطانی هیچ ‏صحبتی از دگرگونی درون اتحاد شوروی نبود. ولی هنگامی که آقای گورباچف دست خود را بسوی غرب دراز کرد و تلاش کرد ‏که روابط را بهبود بخشد، شرایط مناسب برای تحول درون اتحاد شوروی را فراهم کرد. و من بر این باورم که در مورد ایران نیز ‏همین گونه خواهد بود.‏

شکاف درون رژیم

علوم سیاسی در پیش‌بینی تحولات ناموفق است. من وقتی که می‌بینم دیگران اقدام به پیش‌بینی می‌کنند نگران می‌شوم ‏زیرا که ما ابزار لازم را برای اینگونه پیش‌بینی‌ها– حتی با در دست داشتن اطلاعات بهتر – در اختیار نداریم. ولی در عین حال ‏می‌توانیم درباره آنچه که شرایط را مساعدتر می‌کند صحبت کنیم و ببینیم چه عواملی این روند را سرعت می‌بخشد.‏

من فکر می‌کنم باید یک شکافی درون حاکمیت ایجاد شود. و این آن چیزی است که ما در کشورهای دیگر مشاهده می‌کنیم، ‏یک شکاف درون رژیم، و نه فقط حضور نیروهای دمکرات، ضروری است.‏

یک اشتباه بزرگ که برخی مرتکب می‌شوند اینست که روی اپوزیسیون که یک عامل کلیدی برای تحول است تکیه می‌کنند ‏ولی این هرگز شرط کافی برای تحول دمکراتیک نیست. مسیر استاندارد برای تحول به دمکراسی یک شکاف در نظم کهنه ‏است، بین نیروهای تندرو و نیروهای معتدل. و من فکر می‌کنم که نشانه‌های آن هم‌اکنون در ایران به چشم می‌خورد.‏

بدین ترتیب، نقش جامعه مدنی و اپوزیسیون را در همراهی با نیروهای معتدل درون رژیم خودکامه‌ی رو به زوال مشاهده ‏می‌کنیم. بنابراین، در چارچوب سیاست غربی، باید خواهان سیاست‌هایی بود که به تشدید این تنش‌ها میان تندروها و ‏نیروهای معتدل درون رژیم کمک می‌کند. در این زمینه لاری دیاموند و عباس میلانی هم همین دیدگاه مرا دارند. به نظر ما ‏بهترین راه برای تحول از طریق روابط دیپلماتیک و پایان دادن به تحریم به منظور تشدید تنش‌های درون رژیم است.‏

بحث‌های جاری در امریکا درباره سیاست‌ در قبال ایران

بحث به شکل معمول بین دولت بوش و هواداران کنترل‌سلاح‌اتمی بوده است. هواداران کنترل سلاح اتمی می‌گویند که ما ‏مجبوریم با ایران به خاطر سلاح اتمی مذاکره کنیم و باید صحبت درباره تغییر رژیم را کنار بگذاریم؛ خطر ایران اتمی بقدری زیاد ‏است که ما باید گفتگو درباره حقوق بشر را متوقف کرده و فقط درباره غنی‌سازی اتمی گفتگو کنیم. این یک دیدگاه رایج است. ‏در مقابل، تندروها و دولت بوش می‌گویند "علیرغم تمام مسائل موجود، ما نیاز به یک تغییر رژیم داریم!" و چنین نتیجه‌گیری ‏می‌کنند که باید تحریم را افزایش داد، و برخی حتی می‌گویند که باید ایران را بمباران کرد. دیدگاه ما متفاوت از هر دو جبهه ‏است. ‏

دیدگاه متفاوت از دیگران

دیدگاه ما با بحث‌های رایج تفاوت دارد. ما می‌گوییم که رابطه باثبات و بادوام با ایران فقط وقتی ممکن است که ایران یک کشور ‏دمکراتیک باشد و همه مسائل دیگر گذرا است. ولی، نکته جالب این است که استراتژی کمک به تحول دمکراتیک در ایران از ‏راه افزایش تحریم نیست، و مسلما بمباران ایران – که ساده‌ترین و سریع‌ترین راه مستحکم کردن حکومت تندروها در ایران ‏است – کمکی نخواهد کرد. چنین سیاست‌هایی هیچ کمکی به تغییر رژیم نمی‌کند، و بر عکس، این مستحکم کردن رژیم ‏است. این یک اشتباه عظیم است که مطبوعات غربی مرتکب می‌شوند و نومحافظه‌کاران را هواداران تغییر رژیم می‌خوانند، ‏این دو تضاد دارند. شما نمی‌توانی هر دو را در یک گروه در دولت بوش بگنجانی، چون یکی نیستند. ما خواهان ترویج ‏دمکراسی و منافع امنیتی امریکا هستیم، ولی نکته بامزه اینجاست که راه مناسب به نظر ما همان راهی است که هواداران ‏کنترل سلاح اتمی پیشنهاد می‌کنند که مذاکره و باز کردن رابطه با ایران به منظور متعهد نمودن حکومت ایران است. ‏

تماس با رسانه‌ها به جای کاخ سفید

پیش از این، ما تماس بیشتری با دولت بوش داشتیم. بویژه پس از پیروزی بوش در دور دوم انتخابات و پیش از پیروزی ‏احمدی‌نژاد در انتخابات، یک دوره‌ای بود که نظرات ما درون دولت در بالاترین رده‌ها، حتی تا سطح ریاست جمهوری، مورد بحث ‏قرار می‌گرفت. این تغییر جدید و بنیادی در سیاست‌گذاری که ما آن را ورای تغییر تدریجی ‏beyond incrementalism‏ می‌نامیم ‏مورد بحث قرار می‌گرفت. و چون محافظه‌کارانی بودند که از آن حمایت نمی‌کردند و بحثی جدی درون دولت در جریان بود.‏

پس از انتخاب احمدی‌نژاد، این بحث درون دولت بوش به میزان قابل توجهی افت کرد. ما همواره گفته‌ایم که اگر شما مایل به ‏مذاکره جدی هستی، این مذاکره با احمدی‌نژاد نخواهد بود زیرا او در ایران قدرت عمده را در دست ندارد و این اشتباه ‏احمدی‌نژاد است که فکر می‌کند طرف مذاکره قرار خواهد گرفت.‏

پس از آن، شیوه کار ما از تلاش برای تغییر تفکر بوش درباره ایران به سوی پیشگیری از حمله نظامی علیه ایران تغییر یافت ‏زیرا به نظر ما چنین حمله‌ای برای منافع امریکا در منطقه و نیز بویژه برای فعالین دمکراتیک در ایران مصیبت‌بار خواهد بود. به ‏جای مخاطب قرار دادن مقامات کاخ سفید و وزارت امور خارجه، ما همه تلاش خود را روی رسانه‌ها متمرکز کردیم و مقاله‌هایی ‏منتشر کردیم که در رسانه‌ها موثر باشد و بحث‌های دوره کمپین انتخابات ریاست جمهوری در امریکا را تحت تاثیر قرار دهد.‏

تاثیر روی بحث‌های سیاست‌گذاری امریکا

به نظر من ما یک مقدار موفقیت در این زمینه داشته‌ایم و همین‌که بطور مشخص بحث‌های درون حزب دمکرات درباره ایران ‏جدی شده و اوباما موضعی متفاوت از سناتور کلینتون اتخاذ کرده، یک نشانه مثبت است. اینکه ما تا چه حد در این زمینه ‏نقش داشته‌ایم، عاقلانه‌ نیست که ادعایی داشته باشیم. اما ما خیلی خوشحالیم که می‌بینیم چنین بحثی در جریان هست ‏و ایده‌های ما که دو یا سه سال پیش از سوی منتقدان ما در جناح راست – که به ما می‌گفتند که شما جمهوری اسلامی را ‏نمی‌شناسید و تحت تاثیر جو تبلیغاتی قرار گرفته‌اید - خیلی رادیکال یا ساده‌لوحانه خوانده می‌شد، امروزه خیلی مشروع‌تر ‏شده است. این به نظر من پیشرفت است.‏

گزارش شورای اطلاعات ملی درباره ایران

حاصل این گزارش اخیر شورای اطلاعات ملی این است که احتمال یک حمله نظامی به ایران را در دوره ریاست جمهوری بوش ‏بشدت کاهش می‌دهد. من فکر نمی‌کنم که این احتمال به صفر رسیده است؛ برخی بطور اشتباه به این باور رسیده‌اند. ولی ‏من فکر می‌کنم این گزارش، کار کسانی را که بخواهند حمله نظامی را توجیه کنند خیلی سخت‌تر کرده است. گفته می‌شود ‏که آقای تام فینگر ‏Tom Finger‏ رئیس شورای اطلاعات ملی مخالف آنگونه گزارش‌دهی بوده که به جنگ عراق منجر شد و ‏می‌خواسته مطمئن شود که اطلاعات صحیح در اختیار مقامات مسئول قرار می‌گیرد.‏

درک این نکته اهمیت دارد که این گزارش درباره برنامه غنی‌سازی، که دشوارترین جنبه‌ی تکنولوژی ساختن سلاح اتمی ‏است، چیزی نگفته است.‏

دغدغه دمکراسی در کشورهای دیگر؟

اینجا در مرکز «دمکراسی،‌توسعه و حکومت قانون» ما خیلی روی کشورهای دیگر منطقه تمرکز می‌کنیم. من خود اخیرا ‏مقاله‌ای درباره مراکش و چگونگی تحول رژیم‌های سلطنتی در شماره ژانویه ژورنال دمکراسی نوشتم. دو تن از همکاران ما ‏روی پاکستان کار می‌کنند، و بهار گذشته یک پژوهشگر متخصص امور عربستان سعودی اینجا بود که در بهار دوباره خواهد ‏آمد. همچنین همکار مهمانی از مراکش داشتیم و در برنامه‌های تابستانی فعالین دمکراتیک از پاکستان داریم. ما فردی را از ‏عربستان سعودی به این برنامه دعوت کردیم؛ جالب اینکه ایشان نتوانست ویزا بگیرد و بیاید. ولی ما افرادی از بحرین،‌مصر، ‏لبنان، مراکش، موریتانی و پاکستان،‌ از جمله یک نماینده مجلس آن کشور، را در اینجا به عنوان مهمان داشته‌ایم. فکر می‌کنم ‏ما علاقه خاصی به پاکستان داریم.‏

شاید من به آن اندازه که درباره ایران می‌نویسم،‌ درباره کشورهای دیگر ننوشته‌ام. این امر به این دلیل است که ایران یک ‏کشور محوری در خاورمیانه است، درست مثل اینکه شما بخواهی آسیا را مطالعه کنی و اگر درمورد چین مطالعه نکنی ‏اشتباه بزرگی خواهد بود، یا اگر بخواهی کشورهای کمونیستی سابق را مطالعه کنی،‌ روسیه همان کشور محوری است. من ‏فکر می‌کنم در واقع چین،‌ روسیه و ایران خیلی ویژگی‌های مشابه از نظر رابطه با همسایگانشان و رابطه با ایالات متحده ‏امریکا دارند. این سه کشور به نظر من سه کشور محوری در روند گذار به سوی دمکراسی هستند.‏

رابطه ایران و روسیه

من روسیه را بهتر از ایران می‌شناسم. وقتی که من در سال ۲۰۰۳ در ایران بودم، و با مقامات وزارت امور خارجه درباره روسیه ‏صحبت می‌کردیم، آنها می‌گفتند که هیچیک از طرفین به دیگری اعتماد عمیق ندارد ولی هردو طرف به همدیگر نیاز دارند. ‏تحول رابطه دو کشور نشانگر این نوع رابطه شیزوفرنی است. چرا بیشتر از یک دهه طول کشیده که نیروگاه بوشهر تکمیل ‏شود؟

روس‌ها حکومت ایران را بازی می‌دهند و تلاش می‌کنند که روابط‌شان ‌ را با غرب نگه دارند و در همان حال قراردادهای ‏میلیارددلاری با حکومت ایران را هم سرپا نگه دارند. با این وجود، تصمیم روسیه مبنی بر دادن سوخت هسته‌ای به ایران، که ‏فکر می‌کنم در ماه اکتبر آینده عملی خواهد شد، یک شوک بزرگ برای غرب بود. دولت بوش بویژه اصلا انتظارش را نداشت. ‏آنها فکر می‌کردند که راهی برای پیشگیری از این کار یافته‌اند ولی آقای پوتین مخالف آن عمل کرد. ایشان تصمیم دیگری ‏گرفت بخشا به این دلیل که آنها می‌خواستند بیشتر در بوشهر کارکنند و همچنین سلاح‌های بیشتری به ایران بفروشند و ‏برایشان روشن شده بود که اگر روی آن مکث کنند، آن قراردادها در خطر قرار خواهد گرفت.‏

دوم اینکه پوتین روی دنده‌ی ضدامریکایی افتاده و خیلی از همه‌ی انتقادهای کاخ سفید درباره این قرارداد خوشحال است. ‏سوم، نکته‌ای که به نفع روس‌ها وجود داشت این بود که سالها همه می‌گفتند که نباید تکنولوژی به ایران داد زیرا صرف برنامه ‏سلاح‌سازی می‌شود و ما در سال ۲۰۰۲ دیدیم که این تکنولوژی روسی نبود، بلکه تکنولوژی پاکستانی بود که به صرف این ‏برنامه مخفی می‌رسید. از این رو، روس‌ها احساس کردند که آنها دیگر در مورد تجهیز ایران به سلاح اتمی متهم نیستند و ‏تصمیم گرفتند که این قرارداد را انجام دهند.‏

نقش چین

چین نیاز به انرژی دارد؛ ایران انرژی دارد. چین درمورد نوع رژیم شرطی قائل نمی‌شود و من این را آغاز یک رابطه درازمدت ‏می‌بینم. این حتی شاید یک تغییر جهت‌گیری استراتژیک برای ایران در فاصله گرفتن از غرب است که ممکن است صرف‌نظر از ‏اینکه ایران دمکراسی باشد یا نباشد،‌ اتفاق افتد. به خاطر نیاز چین به انرژی، یک دلیل ملی برای اینکار وجود دارد. ‏

در ابعاد بزرگتر، نگاه من اینست که امریکا از طرف سازمان‌های غیردولتی مثل القاعده مورد تهدید است. امریکا از سوی ‏حکومت‌های ضعیف و درحال فروپاشی نیز تهدید می‌شود. و دسته سوم تهدیدهای احتمالی از سوی کشورهایی است که ‏دارای قدرت هستند و درعین حال رابطه خصومت‌آمیزی با ایالات متحده امریکا دارند. و در این دسته آخر، چین،‌ روسیه و ایران را ‏قرار می‌دهم.‏

وجه مشترک این سه کشور این است که هریک از آنها سرکردگی منطقه خود را دارند؛ همه آنها قدرتمندترین کشورهای ‏منطقه خود هستند. دو، همه آنها کشورهایی هستند که ،به درجات متفاوت، خیال دارند بیشتر از یک قدرت منطقه‌ای باشند. ‏سه، آنچه که این کشورها را متحد می‌کند این است که همه آنها حکومت‌های خودکامه هستند. این سه کشورهایی هستند ‏با حکومت‌های متفاوت و درنتیجه رابطه‌های پیچیده‌ای با دمکراسی‌های غربی دارند. حال در این چارچوب، تفاوت‌هایی وجود ‏دارد. ایران خصمانه‌ترین رابطه را با ایالات متحده امریکا دارد. روسیه در این زمینه دوم است، و چین سوم. یک نکته جالب ‏دیگری درباره این رده‌بندی نیز وجود دارد. اگر میزان درآمیختگی با غرب را در نظر بگیریم، به نظر من چین در رده اول قرار ‏می‌گیرد، روسیه در رده دوم، و ایران در رده سوم. در مقایسه این دو رده‌بندی، بنظر می‌رسد که درآمیختگی ممکن است روابط ‏را بهبود سازد، کشوری که بیشترین درآمیختگی را دارد کمترین تهدید را دارد، و برعکس، کشوری که کمترین درآمیختگی را ‏دارد بیشترین تهدید را دارد. ولی در دو دهه‌ی آینده چگونگی مقابله با این سه کشور بیشتر از هرچیزی مورد توجه ‏سیاست‌گذاری استراتژیک امریکا خواهد بود.‏

رابطه ایران-امریکا برای اعتماد و درک متقابل

در سطح دولت‌ها، اعتمادی در هیچ یک از دوطرف وجود ندارد. در سطح جامعه، درک خیلی اندکی وجود دارد که ناشی از ‏تماس خیلی کم بین دو جامعه است. من فقط یک بار به ایران سفر کرده‌ام. هنگامی که آنجا بودم، آنچه که کاملا در تماس با ‏مردم برایم آشکار بود مهمان‌نوازی صمیمانه و علاقه به تماس با من بود. من در آنجا همراه یک هیات عالیرتبه مجلس آلمان ‏بودم و در موارد گوناگون ایرانی‌ها ترجیح می‌دادند با من صحبت کنند چون من امریکایی بودم. منظورم این است که من در ‏مقایسه با دیگر اعضای هیات، رتبه پایین‌تری داشتم ولی علاقه واقعی نسبت به من بخاطر امریکایی بودنم وجود داشت. من ‏در اتحاد جماهیر شوروی و لهستان در دوران کمونیسم زندگی کرده‌ام و این یادآور زندگی‌ام به عنوان یک امریکایی در میان ‏مردم شوروی در دوران کمونیسم و لهستان در دهه ۱۹۸۰ بود که روابط کشورها خیلی خصمانه بود. در سطح روابط شخصی، ‏مردم تلاش می‌کردند هر طور شده از یکدیگر پیشی بگیرند و با من حرف بزنند و برعکس. من به حدود ۶۰ یا ۷۰ کشور سفر ‏کرده‌ام و می توانم بگویم که ایران در میان کشورهایی است که مردم آن بیشترین علاقه نسبت به امریکا را دارند. ‏

وقتی که این را به دوستان امریکایی‌ام می‌گویم، آنها تعجب می‌کنند چون که ایرانی‌ها به نظر آنها دشمن هستند، ‏مذهبی‌های متعصب و دیوانه‌ای که می‌خواهند اسرائیل را نابود کنند و این حرفها. این به خاطر عدم تماس بین جامعه ایران و ‏جامعه امریکا است. به نظر من، ‌این فقط یکجور عدم درک از نیات طرف متقابل است که به خاطر عدم امکان تماس با مردم ‏طرف دیگر بوجود می‌آید و به همین دلیل است که من خیلی هوادار گسترده شدن روابط هستیم. افرادی مثل من باید هر دو ‏ماه یک بار به ایران بروند و ما باید هزار دانشجوی ایرانی داشته باشیم که در امریکا تحصیل کنند، نه فقط تعداد اندکی که الان ‏وجود دارند. و در ضمن، فقط در رشته‌های مهندسی تحصیل نکنند. خیلی عالی است که ما دانشجویان ایرانی در رشته ‏مهندسی داریم، ولی باید دانشجویانی در رشته‌های علوم سیاسی، اقتصاد و تاریخ نیز داشته باشیم. و نیز برعکس، ما باید ‏هزاران امریکایی در ایران داشته باشیم تا جامعه ایران را بهتر درک کنیم. من واقعا به این امر اعتقاد دارم. این فقط به نفع ‏تندروها در هر دو کشور است که تماس را محدود نگاه دارند چون اگر شما تماسی با طرف نداشته باشی، آنها را بصورت ‏دشمن مجسم خواهی کرد همانطور که در دوران جنگ سرد با شوروی چنین بود. روس‌ها دو مترو نیم قد داشتند،‌ موجوداتی ‏غیرانسانی بودند و این دقیقا تصویری بود که به مردمی که هرگز به روسیه نرفته بودند القا می‌شد. ولی اگر به آنجا می‌رفتیم، ‏چنانکه من رفتم،‌ این حرفها را نمی‌گفتیم. این در سطح خیلی خرد است.‏

عدم اعتماد در میان ایرانیان خارج کشور

من به عنوان یک ناظر خارجی مشاهده می‌کنم که یک سطح دیگری از اعتماد و عدم اعتماد در میان ایرانی-امریکایی‌ها و یا ‏بطور عموم در میان ایرانیان خارج از کشور است که نقش مخربی دارد. اختلاف‌های زیادی وجود دارد، مثلا ‏‎]‎درباره فردی گفته ‏می‌شود‎[‎‏ "اوه، او کسی است که از ملاها پول می‌گیرد!" و "او از سازمان سیا‎ CIA‎‏ پول می‌گیرد!" منظورم این است که ‏بحث‌های نامشخص زیادی درباره اینکه چه کسی فاسد است و چه کسی برای شاه کار می‌کند و چه کسی برای جمهوری ‏اسلامی کار می‌کند، وجود دارد. من به دفعات فراوان شنیده‌ام که کسی به من گفته است "با فلان فرد دانشگاهی کار نکن، ‏چون از جمهوری اسلامی پول می‌گیرد، و آدم فاسدی است." من به عنوان کسی که عضوی از این جامعه ایرانی نیستم، ‏ولی با آنها سروکار دارم، این را درمیان گروهی که می‌تواند بطور متحد در مقابل دولت امریکا لابی کند و یا به عنوان یک جامعه ‏منسجم منشاء تحول در ایران باشد، خیلی مخرب می‌دانم.‏

من این را در میان دیگر گروه‌های مهاجر امریکایی نیز دیده‌ام. ولی گروههای موفق راه اتحاد برای هدف مشترک را پیدا ‏می‌کنند. جامعه لهستانی-امریکایی، بطور مثال، در دهه ۱۹۸۰ خیلی در هر دو زمینه لابی با دولت امریکا و حمایت از مردم ‏لهستان در دوران کمونیسم بقدری موفق بود که شایسته بررسی و یادگیری است زیرا جامعه مهاجر خیلی موفقی هستند.‏

حق حاکمیت از آن کیست؟

در حدود سیصد سال پیش در استرالیا اصل حق حاکمیت پدیدار شد و ایده اینکه آنچه در یک کشور اتفاق می‌افتد به مردم آن ‏کشور مربوط است بوجود آمد. به مرور زمان پس از آن، و بویژه در قرن بیستم، هنجارها تغییر یافت و ما دیگر حق حاکمیت را از ‏آن حکومت نمی‌دانیم، بلکه، حداقل از دیدگاه من، ما شروع کرده‌ایم به اینکه حق حاکمیت را از آن مردم بدانیم. در آغاز روند ‏استعمارزدایی، بویژه پس از جنگ جهانی دوم، این امید وجود داشت که حق حاکمیت به مردم سپرده شود و به مردم اجازه ‏داده شود که حق حاکمیت خود را از دست امپراتوری انگلیس، امپراتوری فرانسه و امپراتوری پرتغال درآورند. این باور وجود ‏داشت که ترویج حق حاکمیت در واقع ترویج استقلال مردم خواهد بود، ولی اینطور نشد. آنچه که اتفاق افتاد این بود که ‏رهبرانی بودند که ادعا کردند که از طرف مردم این کشورها حاکمیت را در دست می‌گیرند. از دید من، این حکومت‌‌ها ‏مشروعیت ندارند و از این رو اگر واقعا درباره حق حاکمیت ایرانی‌ها صحبت می‌کنیم، به نظر من ترویج حق حاکمیت ایرانیان به ‏معنای ترویج دمکراسی در ایران است و این فلسفه بنای کار من در کمک به این روند است.‏

دمکراسی مجوز ندارد‏

در همین راستا، من فکر نمی‌کنم که ایده‌ها به یک ملت یا حکومت تعلق دارند. ایده‌ها باید آزادانه در میان ملت دولت‌ها سفر ‏کنند،‌ بین کالیفرنیا و نوادا، بین امریکا و انگلیس، و بین ایران و یونان و انگلیس و کالیفرنیا. برخی ادعا می‌کنند که گویا با ترویج ‏یک ایده شما از امپریالیسم امریکا حمایت می‌کنید. بر این اساس،‌ بچه‌های من اینجا در استانفورد نباید آثار ارسطو را بخوانند ‏چون امریکایی نبوده، و نمی‌توانستند آثار جان لاک، یا کارل مارکس را بخوانند چون آنها نیز امریکایی نبوده‌اند. این شیوه تفکر در ‏واقع ضدروشنفکری است. هیچ شیوه روشنفکرانه‌ای نمی‌تواند از این ایده دفاع کند که ما در امریکا فقط باید ایده‌هایی را که ‏توسط امریکایی‌ها نوشته شده تدریس کنیم و اگر ایده‌های دیگری را بیاموزیم به حق حاکمیت کشور امریکا تجاوز کرده‌ایم.‏

مردم ایران نیز باید بتوانند مانند همه مردم جهان مطالعه کنند و البته حکومت‌شان را خود انتخاب کنند. و اگر مردم رای به ‏داشتن یک حکومت سلطنتی یا دینی می‌دهند، من اعتراضی ندارم. ولی تنها راهی که می‌توان اطمینان پیدا کرد که مردم ‏حکومت سلطنتی یا دینی یا فاشیستی را می‌خواهند این است که حق داشته باشند که نظر خود را در انتخابات آزاد و ‏عادلانه بیان کنند. به این ترتیب، قضیه کمی پیچیده می‌شود. در غیراینصورت، هر کسی می‌تواند به نام مردم حق حاکمیت را ‏در دست بگیرد بدون آنکه به نظر آنان اهمیتی بدهد.‏

مایلم تاکید کنم که این هیچ ربطی به ایالات متحده و دمکراسی امریکایی ندارد. این اشتباهی است که حکومت خود ما و ‏بویژه دولت بوش مرتکب می‌گردد و خیلی‌ها را وادار کرده که بگویند "آنها شیوه امریکایی را رواج می‌دهند و مدل امریکایی را ‏می‌خواهند." ما دمکراسی را اختراع نکردیم؛ ما حق انحصاری روی آن نداریم. اینها ایده‌های جهانشمول هستند و برچسب ‏‏"ساخت امریکا" روی آنها وجود ندارد. این ایده‌ها از جاهای دیگر می‌آید. گروه‌های امریکایی که مقاومت مدنی بدون خشونت را ‏در ایران تبلیغ می‌کنند مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. من می‌پرسم که چرا می‌گویید که این یک محصول امریکایی است، این ایده ‏مهاتما گاندی است. او هرگز در امریکا زندگی نکرد، و هرگز پاسپورت امریکایی نداشت. من درک نمی‌کنم چرا گفته می‌شود ‏که اینها نوعی تبلیغات امریکایی است.‏

بودجه امریکا برای تبلیغات


ایران سالانه صدها میلیون دلار برای اشاعه ایده‌هایش در خارج کشور، در سراسر دنیا و از جمله در اینجا، خرج می‌کند. این ‏گروه عدم خشونت در نیویورک دفتر دارد و می‌خواهند ایده‌هایشان را رواج دهند. روسها همه جور پول در این کشور به همین ‏منظور خرج می‌کنند. ونزوئلا پولش را در این کشور خرج می‌کند، عربستان سعودی، ژاپن، تایوان، همه این کشورها اینکار را ‏می‌کنند. اکنون قرن ۲۱م است. این فقط ایالات متحده امریکا نیست. آقای چاوز به مردم فقیر محله برانکس ‏Bronx‏ ‏‎]‎در ‏نیویورک‎[‎‏ کمک می‌کند. مردم فکر می‌کنند که فقط امریکا اینکار را میکند. این درست نیست و خیلی از کشورها چنین ‏می‌کنند. در ضمن، من فکر می‌کنم که این خوب است. من مخالف اینکار نیستم و فکر می‌کنم این خیلی مثبت است. بنیاد ‏هیتاچی می‌خواهد که یک دفتر اینجا بزند و ایده‌های خودش را رواج دهد. تا زمانیکه آنها قوانین ایالات متحده امریکا را نقض ‏نکرده‌اند، به نظر من عالیست.‏

بودجه ۷۵ میلیون دلاری امریکا در داخل ایران خرج نمی‌شود ‏‎]‎‏ و از این رو قانون کشور ایران را نقض نمی‌کند.‏‎[‎‏ من هرگز از ‏برنامه امریکا در این زمینه پشتیبانی نکرده‌ام چون اشکالات زیادی دارد. در مقاله‌ای مشترک، من و فوکویاما نوشتیم که باید ‏یک نوع جدایی بین اینگونه نهادها ‏‎]‎‏ و حکومت‏‎[‎‏ وجود داشته باشد که تا حد امکان آنها را از کاخ سفید و وزارت امور خارجه دور ‏نگاه دارد. یک نوع دیوارآتش باید بین آنها وجود داشته باشد. این هم به نفع امریکاست و هم به نفع کسانی که از این پول ‏استفاده می‌کنند.‏

منافع ملی امریکا

من با کسانی که می‌گویند امریکا هیچ حقی ندارد که ایده‌ای دمکراتیک را رواج دهد مخالف هستم. منفعت ملی ما در ترویج ‏دمکراسی است. وظیفه‌‌ی مسئولین منتخب مردم در حکومت امریکا نسبت به ما، شهروندان امریکایی که به آنها رای داده‌ایم، ‏این است که امنیت ما را افزایش دهند. اگر شما تاریخ ۲۰۰ ساله این کشور را مرور کنی، می‌بینی که بیشتر دشمنان امریکا ‏دیکتاتوری‌ها بوده‌اند. هر کشوری که به ما حمله کرده، یا با ما روابط تهدیدآمیز داشته، دیکتاتوری بوده است. این یک تصادف ‏تاریخی نیست، دلیلی پشت آن نهفته است.‏

مصدق

کودتای علیه مصدق یک اشتباه استراتژیک بزرگ بود و هیچ ربطی به ترویج دمکراسی نداشت بلکه ترویج استبداد بود. یک ‏اشتباده بزرگ دیگر حمایت از صدام حسین در سالهای ۱۹۸۰ در جنگ ایران-عراق بود، همچنانکه حمایت از شماری از ‏دیکتاتوری‌ها در جهان امروز نیز اشتباه است. چنین سیاستی در کوتاه مدت سودآور است، اما در درازمدت نتایج منفی خواهد ‏داشت. ولی این بدان معنا نیست که چون حکومت مصدق با کودتا سرنگون شد، من اجازه نداشته باشم که برای رساندن ‏ایده‌های دمکراسی به مردم ایران بکوشم. من درک نمی‌کنم که چرا به خاطر گناهی که ۵۰ سال پیش دولت ما مرتکب شده، ‏من در آن نقشی نداشته‌ام و حتی در آن زمان متولد نشده بودم، نباید اجازه داشته باشم که با دمکرات‌های ایرانی گفتگو ‏کنم. این منطق را من درک نمی‌کنم و به این نوع تقابل درباره ایران زیاد برخورد می‌کنم.‏

تحولات سریع

نکته چشمگیر، برای من به عنوان کسی که روند گذار به دمکراسی را در سراسرجهان بررسی می‌کند، این است که در ‏بیشتر مواقع تحول سریعتر از آنچه که بتوان فکرش را کرد اتفاق می‌افتد. در نتیجه محدودیت‌هایمان، معمولا ما وضعیت موجود ‏را واقعیت ایستا می‌پنداریم. من به افراد بدبین می‌گویم که اندیشه خود را به روی احتمال تحول باز نگه دارید زیرا با نگرش به ‏شرایط ساختاری، و این شرایط قابل اندازه‌گیری است، می‌بینیم که ایران کشوری است که در حقیقت برای گذار به دمکراسی ‏کاملا آماده است. ایران در مقایسه باکشورهای دیگری مثل عربستان سعودی شانس خیلی بیشتری برای تحول به ‏دمکراسی در آینده نزدیک دارد. من حدود دو سال پیش یک مقاله در ژورنال دمکراسی با عنوان " رویاهای چینی و ‏واقعیت‌های ایرانی" نوشتم درباره اینکه چرا ایران چین نیست و این چیز خوبی است. ولی اگر این فرض را درست بیانگاریم، ‏مجبور می‌شویم که فرضیات متداول درباره‌ی چگونگی کمک به تحول را، بویژه از بیرون، به چالش بکشیم. بدین معنا که گاه ‏مجبور می‌شویم که استراتژی را بطور رادیکال تغییر دهیم تا به تحول کمک کنیم و جریان را به مسیری ببریم که انتظارش را ‏نداشتیم‎.‎‏ ‏

همه ما ممکن است که در این ذهنیت‌های معمول گرفتار شویم. باید برای تغییرات سریع آماده باشیم.‏

‎* http://www.hoover.org/



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024