iran-emrooz.net | Wed, 09.01.2008, 8:37
۲۰. زبان پارسی و کیستی ایرانی - بخش چهارم
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
باری پارسی دری در همان زمانی برآمد، که فرهنگ و شهرآئینی ایرانی میرفت تا از زیر بار سرکوب سدهها کمر راست کند و چنین است که فراز و فرود این زبان را میتوان با فراز و فرود فرهنگی در ایران یکسان گرفت. از همین رو است که امروزه نثر ساده و زیبا و روان سدههای چهارم و پنجم را هر پارسی زبانی بسادگی میتواند دریابد، ولی نثر سنگین و عربی زده میرزایان و مستوفیان از روزگار مغولان تا دوره روشنگری بدون نگاه به واژه نامه دریافتنی نیست (۱). برای نمونه:
۱. نوروزنامه (عمر خیام): «چون آفتاب به فروردین ِ خویش رسید آن روز آفریدون به نو جشن کرد، و از همه جهان مردم گرد آورد، و عهدنامه نبشت، و گماشتگان را داد فرمود، و مُلک بر پسران قسمت کرد. ترکستان از آبِ جیحون تا چین و ماچین تور را داد، و زمین روم مَر سلم را، و زمین و تخت خویش را به ایرج داد».
۲. تاریخ بیهقی (ابوالفضل بیهقی): «اما غرض من آن است که تاریخ-پایهای بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم، چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند. و توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم وَاللهُ وَلیُّ التُّوفیق. و چون در تاریخ شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبهای بنویسم، پس به راندن تاریخ مشغول گردم، اکنون آن شرط نگاه دارم».
۳. سیاستنامه (خواجه نظام الملک توسی): «یعقوب لیث از شهر سیستان خروج کرد و جمله سیستان بگرفت و بخراسان پیوست و خراسان را در طاعت درآورد. پس از خراسان عراق بگرفت و داعیان او را بفریفتند و در سِرّ در بیعت اسماعیلیان شد و با خلیفه دل بد کرد. پس لشکر خراسان و عراق جمع کرد و روی ببغداد آورد».
۴. دانشنامه علائی (ابن سینا): «نخست باید که دانسته آید که خوشی و درد چیست. گوئیم که هر کجا که اندریافت نبُوَد، خوشی و درد نبوَد، پس نخست اندریافت باید. اندریافت ما را دو گونه بوَد: یکی حسی که از بیرون بوَد، و یکی وهمی و عقلی که از اندرون بوَد».
از میان این چهار نمونه دانشنامه علائی کمی پیچیده تر مینماید. ابن سینا چنانکه خود نیز در سرآغاز این دانشنامه میگوید، «آنرا بقصد تحقیق در منطق و الهیات» نوشته است و نگاشتن در این زمینهها در هر زبانی دارای پیچیدگیهایی فراتر از تاریخ و سیاستنامه است. با این همه دانشنامه علائی پاسخ استواری به همه کسانی است که زبان پارسی دری را از بازگوئی اندریافتها و برداشتهای فلسفی ناتوان میدانند. ابن سینا نه تنها نمونهای زیبا از توانمندی این زبان را در این نوشتار فراهم آورده است، بلکه با بکارگیری واژگانی مانند "اندریافت" بجای "ادراک" و همچنین "سازوار"، "ناسازوار"، "اندرخور" و "نااندرخور" و ... توانمندیهای واژه سازی پارسی دری را نیز به نمایش گذارده است.
سادگی، روانی و زیبائی نثر پارسی سدههای نوزائی، و همچنین نزدیکی ساختار دستوری و گنجینه واژگانی آن به پارسی امروزین را در نمونههای بالا دیدیم. با آمدن مغولان و کشتارهای هراس انگیزی که براه انداختند (۲) فرهیختگان و فرزانگان ایرانی یا سر به تیغ سپردند و یا از این خاک گریختند. از یکسو دستگاه دیوانی کهن از هم پاشید، و از سوی دیگر "زنده ماندن" برترین آماج مردمان ایران زمین شد، دیگر کسی را پروای آفرینش فرهنگی و ادبی نبود. پس زبان نیز همچون همه نمادهای زندگی فرهنگی یک ملت، بازیچه دست خودنمایانی شد که آماجشان از نوشتن نه آفرینش فرهنگی، که به دست آوردن پشیزی افزونتر بود. و چنین شد که واپسگرائی فرهنگی ِ آغا ز شده در دستگاه دیوانی گریبان زبان پارسی را نیز گرفت و آن سادگی و روانی از آن رخت بربست و میرزایان و مستوفیان برای خودنمائی هرچه بیشتر دست بدامان "سجع" و "رسل" شدند و واژههای ناشناس و دشوار عربی را که برای عربزبانان نیز دریافتنی نمیبودند، هرچه بیشتر بکار گرفتند و بر این بیمزه گیها و خودنمائیها هر چه در تاریخ پیشتر آمدیم و در دانش و فرهنگ پَستر رفتیم، افزوده تر شد. آن باغ سرسبز و بی مانندِ دانش و فرهنگ، که ابن سیناها و بیرونیها و فارابیها و فردوسیها و بیهقیها و ... باغبانانش بودند، بزیر سُم ستوران مغول لگدمال و نابود شد و بر زمین آن تا سدهها جز هرزه گیاه نرویید. سخنها همانگونه که فردوسی بزرگ پیش بینی کرده بود «به کردار بازی شدند»:
۵. دره نادری (میرزا مهدی خان استرآبادی): «خاقان گیتی سان شاه اسماعیل صفوی در مبادی حال بنا بر صلاح دولت خود آن مذهب را متروک و مذهب تشیع را شایع و مسلوک ساخته، به علاوه آن سبّ و رفض را که فعل بیهوده و مایه مفاسد است در السنه و افواه عوام و اوباش دایر و جاری کرده، شرر شرارت به چخماق دوبرهمزنی برانگیخت و خاک ایران را به خون فتنه و فساد آمیخت و مادام این فعل مذموم انتشار داشته باشداین مفسده از میان اهل اسلام رفع نخواهد شد.».
۶. تاریخ شهرُخی (ملانیاز خوقندی): «بیباکی و شکاکی شیوه آنها و کذابی مقاله ورد زبانها – وَیلُ لِلمُکَذِّبین که در حق کذابان وارد شده است از آن غافل هستند، قال الله و قال الرسول را گوشهای آن کران بیابانیان نشنیده، امرالله و نهی الله را در اوراق سواد رنگ دلهای آنها ثبت نگردیده ... رونق دولت خداداد سلطانی و امداد شفقت خسروانی خودها بازار خودپیشه گی و تظلم اندیشه گی از سر خودها خواهند دیدن و هر چیزی که بینند، از اطوار مضموم خودها بینند».
۷. مآثر سلطانیه (عبدالرزاق دنبلی) : «سپاه كينه خواه در اين دو روز از اول طلوع مهر روي چهر تا هنگام پردهداري هندوي ظلام، عليالدوام از پي انگيختن شور به هر سوي در تك و پوي بودند و شبها نيز از پي پاسداري و خرم در كار جنگ، چون انجم تا سحر در سهر و لحظهاي براي آسايش نميغنودند. و زماني كه تلاقي فريقين و التقاء فئتين واقع شد، رودآب در سمت روسيه بود وسپاه نصرت مآب در هر سو از آب دور».
۸. نامه میرزای شیرازی به ناصرالدین شاه: «نظر به تواصل اخبار به وقوع وقایعی چند كه توانی از عرض مفاسد آنها خلاف رعایت حق وِ دین و دولت است، عرضه میدارد كه اجازه مداخله اتباع خارجه در امور داخله مملكت و مخالطه و تودد آنها بامسلمین و اجرای عمل بانك و تنباكو و راه آهن و غیرها از جهاتی چند، منافی صریح قرآن مجید و نوامیس الهیه و موهناستقلال دولت و مخل نظام مملكت و موجب پریشانی عموم رعیت است».
دو نکته را از یاد نباید برد؛ نخست آنکه نمونههای یکم تا چهارم نزدیک به هزار سال پیش از روزگار ما نگاشته شدهاند و نمونههای پنجم تا هشتم در سیسد سال گذشته. دوم آنکه من در گزینش همین نمونهها نیز به آن دسته از آنان پرداختهام که دست کم تا اندازهای برای خواننده امروزین دریافتنی باشد، واگرنه میتوان نوشتههایی را نمونه آورد که نه عرب آنها را دریابد و نه پارسی زبان. با اینهمه میبینیم اگر نوروزنامه و تاریخ بیهقی برای هر پارسی زبانی که خواندن و نوشتن بداند، بسادگی خواندنی و دریافتنی است، دره نادری و تاریخ شهرخی را حتا من که زبان عربی را در اندازه گفتگوهای روزانه میدانم، بدشواری درمی یابم. پس میبینم که زبان پارسی دری نه تنها اسطورهها و افسانههای باستانی ایرانزمین را از تُندآبه جنگها و ویرانیها و کشتارها وارهانیده و به ما رسانیده است، که خود سنجه ارزشمندی است برای واکاوی فرازها و فرودهای فرهنگی سرزمین ما. از همین رو است که میبینیم پدیده "نوگرائی" در ایران قجری که به پیدایش دهههای روشنگری راه بُرد نیز، با نوگرائی در زبان پارسی آغاز میشود. از آنجایی که پژوهشگر فرهیخته روزگار ما، دکتر ماشاءالله آجودانی این پدیده را در کتاب ارزشمند خود "یا مرگ یا تجدد" به خوبی واکاویده و پژوهیده است، من خوانندگان را به خواندن این کتاب ارجمند فرامی خوانم و درمی گذرم. در اینجا تنها برای نمونه نوشتهای از استاد علی اکبر دهخدا که خود از پیشروان نوسازی زبان پارسی است، میآورم، تا هم لبخندی بر لبان بنشیند و هم یاد بزرگمرد فرزانهای زنده شود:
برای آدم بدبخت از در و دیوار میبارد. چند روز پیش کاغذی از پستخانه رسید و باز کردیم دیدیم بزبان عربی نوشته شده، عربی را هم که غیر از آقایان علمای گرام هیچکس نمیداند، ... عصری آقا آمد صورت ترجمه را داد به من، چنانکه بعضی آقایان مسبوقند من از اول یک کوره سوادی داشتم، اول یک قدری نگاه کردم دیدم هیچ سر نمیافتم، عینک گذاشتم، دیدم سرنمی افتم، بردم دم آفتاب نگاه داشتم دیدم سرنمی افتم، ... مشهدی اویارقلی حاضر بود، آقا فرمود نمیتوانی بخوانی بده مشهدی بخواند، مشهدی یک قدری نگاه کرد، گفت آقا ما را دست انداختی؟ من زبان فارسی را هم به زحمت میخوانم، تو بمن زبان عبری میگویی بخوان؟! ... آقا فرمود مؤمن این زبان عبری کجا بود، این زبان فارسی است. اویارقلی گفت مرا کُشتید که این زبان عبری است. آقا فرمود خیر زبان فارسی است، اویارقلی گفت از دو گوشهایم التزام میدهم که این زبان عبری است. ... من خودم کمی آن وقت که پیناس یهودی به ده آمده بود پیشش درس خواندم ...
این است صورت ترجمه: «ای کاتبین صوراسرافیل، چه چیز است مر شما را که نمینویسید جریده خودتان را همچنانی که سزاوار است مر شما را که بنویسید آن را، و چه چیز است مر شما را با کاغذ لوق و امردان و تتمع از غیر یائسات در صورت تیقن به عدم حفظ مرئه مرعده خود را و در صورت دیدن ما آنان را که الآن از حجره دیگر خارج شده اند، حال کونی که میتوانید بنویسید مطالبی عدای آنها را. ... پس حالا میگوئیم مر شما را که اگر هر آئینه مداومت کننده باشید شما بر توهین اعمال ما، یعنی اشاعه کفر و زندقه پس زود است که میبینید بأس ما را، هر آئینه تهدید میکنیم شما را اولا تهدید کردنی، و هر آئینه میزنیم شما را در ثانی زدن شدیدی، و هر آئینه تکفیر میکنیم و میکشیم شما را در ثالث و رابع کشتن کلاّب و خنازیر و هر آئینه آویزان میکنیم شما را بر شاخههای درخت توت آن چنانی که در مدرسه ما است ...» (۳)
اگر در دوران روشنگری گروهی از اندیشمندان ایرانی به سره نویسی روی آوردند، نه از سر عرب ستیزی بود، نه از باستانگرائی و نه برای خودنمائی. آنها میخواستند این پیچیدگی بیهوده و این گزافه گوئیهای بی سروته و این بهره گیری خودستایانه از واژههای عربی را از زبان پارسی بزدایند و آنرا بار دیگر به زبان مردم کوچه و خیابان نزدیک کنند، به زبان "ملت"، به پدیدهای که در این دههها کم کم پدیدار میشد.
جایگاه زبان پارسی در کیستی ایرانی چیست؟ به گمان من این زبان در هزار سال گذشته نگاهبان پیوستگی فرهنگی و تاریخی در سرزمین ما بوده است. به فرخندگی این زبان است که ما امروز از کردار و پندار و اندیشههای نیاکانمان در هزار سال گذشته آگاه میتوانیم شد. همسنجی کشورمان با کشورهای همسایه شاید بتواند این سخن را آشکارتر کند: هر گاه من از دوستان ترکم خواستهام نوشتهای از دوران عثمانی را بخوانند، گذشته از اینکه از خواندن آن (به الفبای عربی) ناتوان بوده اند، بازنویس لاتینی آن را نیز نتوانستهاند دریابند، چرا که زبان دیوانی عثمانیان زبانی بود که نه تنها از واژگان عربی و پارسی به گستردگی بهره میجُست، که دستور آن نیز تا اندازهای برگرفته از این دو زبان بود. برای نمونه عثمانیها کشور خود را "دُولَتی عالیهای عثمانیَّه" مینامیدند، که دستور زبان آن برگرفته از پارسی است (دولتِ عالیـۀ عثمانیه). امروزه به آن "عوثمانلی دولتی" و یا "عوثمانلی ایمپاراتورلوقو" میگویند، که در بکار بردن مضاف و مضاف الیه و صفت و موصوف از دستور زبان ترکی پیروی میکند. زبان شناسان تُرک آن زبان را عثمانی (عوثمانلیجا) مینامند و زبان امروزین مردم ترکیه را تُرکی (تؤرکجه). امروزه در کنار واژه نامههای زبان ترکی، واژه نامههایی نیز بنام "فرهنگ عثمانی- ترکی" (۴) چاپ شدهاند تا بازخوانی نوشتههای پیش از برآمدن جمهوری ترکیه برای دانشجویان و پژوهشگران آسان شود. در جمهوری آذربایجان نیز بدون دانستن زبان پارسی نمیتوان در تاریخ و فرهنگ این کشور (از یکسد سال گذشته اگر درگذریم) دست به پژوهش زد. برای نمونه دانش آموز آذربایجانی که در دبستان میآموزد نظامی گنجوی شاعری ترک (و نه ایرانی) بوده است، از خواندن حتا یک گزاره دیوان شعر او ناتوان است و حتا دریافتن شعرهای ترکی سرایندگانی چون نسیمی و فضولی و خطائی (شاه اسماعیل) نیز برای او بدون دانستن پارسی ناشدنی است (۵). در آنسوی ایران روزگار مردم پاکستان نیز چنین است. پاکستانی ِ اردو زبان نه تنها نمیتواند کتابهای پانسد، سیسد، یا سد سال پیش ِ فرهیختگان کشورش را بخواند و دریابد، که از فهمیدن سرودههای بزرگترین شاعر کشورش، اقبال لاهوری نیز ناتوان است ("غالب" را پدر شعر اردو خواندهاند. او خود ولی مینویسد: پارسی بین تا ببینی نقشهای رنگ رنگ/بگذر از اردو که بیرنگ منست). پس ما ایرانیان در این میان تنها ملتی هستیم که به گنجینه سخن هزارساله خود بدون میانجی دسترسی داریم. همچنین ما تنها ملتی هستیم که در لابلای این گنجینهها میتوانیم نام سرزمین خود را بیابیم که آن نیز در چهره امروزینش پیشینهای هزار ساله دارد (۶) و این هر دو ویژگی را ما وامدار زبان پارسی هستیم.
زبان پارسی همانگونه که رفت هم نوشتههای دانشمندان و دیوانیان و سرایندگان را در درازنای هزار ساله به همراه خود آورد و هم در دل خود تاریخ رخدادها و همچنین تاریخ اسطورهای ایران را بروزگار ما رسانید. از همین رو است که ما امروزه جای پای این افسانههای ملی و این اسطورههای کهن را در دیوان همه چامه سرایان پارسی زبان و پارسی گوی میبینیم. شعر پارسی که افزار ایستادگی فرهنگی بود، توانست سده به سده این بار گران را بر دوش کشیده و از نسلی به نسل دیگر بسپارد. پرداختن به بخشهای جدا شده از ایران در آنسوی ارس شاید بتواند این پیوستگی همزمان زبان و اسطوره بخوبی نشان دهد. مردم آنسوی ارس یکسد سال پس از جدائی از ایران هنوز خود را ایرانی میدانستند و زبان پارسی را که آنان را به دیگر هم میهنانشان در این سوی ارس میپیوست، پاس میداشتند و فرا میگرفتند. بیهوده نیست که ما در آستانه برافتادن دودمان قاجار هنوز اندیشمندانی را داریم که پارسی میدانند و مینویسند، و همچنین بیهوده نیست که در همین روزگار شاهنامه و تاریخ اسطورهای ایران هنوز نقش بزرگی در اران و قفقاز بازی میکند. این محمد امین رسولزاده، بنیانگزار جمهوری آذربایجان است که از یکسو در روزنامههای تهران بزبان پارسی (که در آنسوی ارس آموخته بوده است) مینویسد و از دیگرسو بزبان ترکی داستان سیاوش و سودابه و فرنگیس را بازگوئی میکند، و هنگامی که زبان پارسی با بیمهری روسها روبرو میشود و میرود که جای خود را به زبان روسی بدهد، کسانی مانند میرزا علی اکبر صابر یافت میشوند که شاهنامه را بزبان ترکی برگردانند تا اگر زبان رفت، دست کم اسطورهها بمانند:
بِئـــــــله نقـل ائدیر مـــوبدی هـــوشــــیار / کی طوس ائتدی بیر صؤبح عزمی شیکار
پس اگر در دیوان شاعران ایرانی از هر کجای ایران که باشند همه آن نمونههایی را که پیشتر در باره مولانا آوردم میبینیم، باید آنرا با نگاه به بستر آن که زبان پارسی باشد بسنجیم. برای نمونه با جستجویی در دیوانهای بیست و پنج شاعر ایرانی از انوری گرفته تا وحشی بافقی، ۲۴۱ بار به نام "فریدون" برمی خوریم، ۴۹۶ بار به "جم/جمشید" و ۲۳۸ بار به "سیمرغ". همین چامه سرایان در باره زبان پارسی نیز مینویسند:
شـــکر شکن شوند همه طوطیان هنـد / زین قــند پارسی که به بنگالـه میرود (حافظ)
چو آب میرود اين پارسـی به قوت طبع / نه مركـبيست كه از وی سـبق برد تازی (سعدی)
نرنــــجم ز خـــــصـمان اگــــر برتـــــــپند / كـــــز اين آتـــــــش پارسی در تـــبند (سعدی)
دید مرا گرفته لب، آتش پارسی به لــب / نطــــق من آب تازیـان برده به نکته دَری (خاقانی)
پارســـی نيكـــو ندانــی حك آزادی بجـو / پيش استاد لغت دعـوی زباندانی مكن (سنائی)
آنچـــه من گفـــتم زبور پارســـی است / فهـــــم آن نه كـــــار مرد پارســـــاسـت (عطار)
و تا که سخن کوتاه آید: «زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است». (فیه مافیه، مولانا)
******
زبان پارسی دری در سدههای نوزائی ملی و فرهنگی ایران، و پس از سیسد سال خاموشی ، از سوی پیشروان جنبش نوزائی همچون جنگ افزاری برنده در برابر سرکوب همه جانبه مسلمانان عرب بکارگرفته شد و نشان داد که نه تنها توانائی ایستادگی و پایداری، که توانائی فرهنگسازی را نیز دارد و میتواند مرده ریگ مردمان سرافراز ایران باستان را بدست آیندگان بسپارد. به فرخندگی این زبان است که فردوسی در خراسان، نظامی در گنجه، سعدی و حافظ در شیراز و مولانا در قونیه همه و همه دربازگوئی اندیشیدههایشان از دستگاه یکپارچه اسطورههای آریائی بهره میگیرند. این زبان همانگونه که رفت، همچون آئینهای درخشان فراز و فرود فرهنگی ایرانزمین را چنان آشکار بازتاب داده است، که نگاهی کوتاه به نثر بکار رفته در هر دورهای بسنده است، تا از جایگاه فرهنگ و دانش و هنر در آن دوره آگاه شویم. زبان پارسی بستر رودخانه روانی است که سرچشمه در ایران کهن دارد و تا به امروز جاری است، اگر این زبان را در کیستی ملی ما جایی نبود، فرهیختگان و فرزانگان سرزمینهای جدا شده از ایران، بویژه ترکزبانان آنسوی ارس، تا یکسد سال سال پس از جدائی از ایران (۷) به نگاهبانی از آن کمر نمیبستند و بزرگانی چون رسولزاده، طالبوف، آخوندزاده، عباسقلی بخشی، حاج زین العابدین مراغهای و ... به این زبان نمینوشتند.
هم روسها و هم انگلیسیها در راستای از خود بیگانه کردن ایرانیان جدا شده از میهن، نخست از ستیز با زبان پارسی آغاز کردند. در اران و قفقاز آموزش زبان پارسی از دبستانها رخت بربست، در افغانستان زبان پشتو در برابر زبان دری به میدان آمد و در پاکستان که چندین سده پارسی زبان دیوانی آن بود، انگلیسی و سپس اردو (زبانی آمیخته از پارسی و هندی) بکارگرفته شدند. با این همه در همین نمونه واپسین میبینیم که مردم پاکستان پس از جدائی از هند سرود ملی خود (قومی ترانه) را نه به انگلیسی یا اردو، که به پارسی سرودند، تا پیوندشان با گذشته خود یکسر گسیخته نشود:
پاک سرزمین شاد باد / كشور حسين شاد باد / تو نشان عزم عالی شان / ارض پاکستان! / مرکز یقین شاد باد
سخن در باره زبان پارسی را با یادآوری یک نکته به پایان میبرم. همه آنچه که در این چهار بخش آمد، واکاوی "جایگاه زبان پارسی در کیستی ایرانی" بود و از این رو یک پژوهش تاریخی، یا نوشتاری که به "دیروز" میپردازد. در باره جایگاه زبانهای مادری در کیستی نوین ایرانی سخن همان است که در بخش سوم این جُستار "زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری" آوردهام. آنچه که در آن بخش آمد نه به "دیروز"، که به "امروز" و "فردا" میپردازد، در آنجا سخن از حق شهروندی است، که در تعریف و بازگوئی آن، تاریخ و اسطوره جایگاهی ندارند و تنها رأی مردم و منشور حقوق بشر سازمان ملل است که بشمار میآید.
دنباله دارد ....
۱۷. زبان پارسی و کیستی ایرانی - بخش یکم
۱۸. زبان پارسی و کیستی ایرانی – بخش دوم
۱۹. زبان پارسی و کیستی ایرانی – بخش سوم
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
زمستان هشتاد و شش
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
--------------------------
۱. سبک شناسان شیوه نگارش دبیران دیوانی غزنوی و سلجوقی را "نثر بینابین" مینامند، که در آن سادگی و روانی بیشتر از هر ویژگی دیگری به چشم میزند. "نثر متکلف" آن نثری است که در آن نگارنده برای خودنمائی بر بکارگیری هرچه بیشتر واژگان عربی و ساختن سجع و رسل پافشاری میکند. نمونههای این شیوه نگارش را در سدههای واپسماندگی فرهنگ ایرانی، از آمدن مغولان تا جنبش مشروطه فراوان میتوان یافت.
۲. «... هر شهری و هر دیهی را چندین نوبت کُشِش و غارت کردند و سالها آن تشویش برداشت، و هنوز تا رستخیز اگر توالد و تناسل باشد غلبه مردم به عشر آنچه بوده نخواهد رسید». تاریخ جهانگشا، عطاملک جوینی، جلد یکم، برگ ۷۵
۳. چرند و پرند، شماره شانزدهم. دهخدا در اینجا گذشته از اندیشه واپسگرایانه دشمنان نوگرائی و آزادیخواهی، نثر درهم و بی سروته آنان را نیز که خود لکه ننگی بر دامان زبان پارسی است، به ریشخند و افسوس گرفته است.
http://www.osmanlimedeniyeti.com/makaleler/sozluk/osmanlica-sozluk-a.html .۴
۵. برای نمونه از نسیمی:
دریای محــــیط جوشه گلدی / کون ایله مکان خروشه گلدی * دریـــای محیط، جوش آمد / هم کون و مکان، خروش آمد
ســـــرّ ازل اولـــدی آشـــکارا / عاریــــف نئجه ائیلسین مدارا * سرّ ازلـی شد آشـــــــکارا / عـارف به چه سان کند مدارا
۶. ایران در زمان ساسانیان "اِرانشهر" و "اِران" نامیده میشد. این نام را با گویش امروزینش (ایران) تنها در نوشتهها و سرودههای پس از اسلام است که میبینیم.
Eran-šahr -> Eran -> Iran
۷. از آنجایی که این سرزمینها بروزگار نویسندگان نامبرده یک سده بود که دیگر زیر فرمان دولت ایران نبودند و زبان رسمی و دولتی در آنها "روسی" بود، این بهانه قبیله گرایان که زبان پارسی "بزور سرنیزه به مردم ایران تحمیل شد" چیزی جز خنده برنمی انگیزد. همچنین ترجمه شاهنامه به زبان ترکی را نیز در همین راستا باید سنجید.