iran-emrooz.net | Thu, 29.11.2007, 22:53
علی کشتگر
|
کاریز درون جان تو میباید / کز عاریهها تو را دری نگشاید
یک چشمه که از درون تو میجوشد / به از رودی که از برون میآید
(مولوی)
بزرگترین دشمن جنبشهای چپ ایران نه سرکوب وحشیانه حکومتها ـ که طی ۵۰ سال گذشته هزاران قربانی از آنان گرفته، بلکه سوءظن و بی اعتمادی جامعهی ایران، نسبت به این جریانات بوده است. و این سوءظن از آن جا ناشی میشد، که چپِ طرفدار شوروی، مسکو را قبلهی آمال و مقر فرماندهی خود میدانست و مائوئیستها پکن را. در حالی که جامعه ایران زیر تاثیر تجربههای تاریخی از دیر باز نسبت به جریانها و کسانی که به قدرتهای خارجی اتکاء و یا بند و بست داشتهاند به شدت مظنون بوده است.
در صفوف حزب توده نه روشنفکر و دانشمند کم بود و نه انسانهای از خود گذشتهای که حاضر باشند جان خود را در راه آرمانشان فدا کنند. حزب توده در کارنامهی خود دهها و بلکه صدها عضو پیگیر و فدا کاری که به امید سراب سوسیالیسم پیکار کردند و در این راه جان باختند و نیزصدها سال زندان به ثبت رسانده بود.
با این همه جامعهی ایران و اکثریت روشنفکران به دلیلی که اشاره رفت، نه فقط هرگز متناسب با هزینههای انسانی این حزب به آن اعتماد نکردند بلکه نوعی بی اعتمادی عمیق و دائم نسبت به آن در جامعه احساس میشد، که استبداد نیز با مهارت از آن بهره میگرفت.
در اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل برخی از فعالان جنبش دانشجوئی که اتفاقاً جدا از هم به نتیجه مشابهی درباره علت این بی اعتمادی نسبت به حزب توده و مائوئیستها رسیده بودند به فکر تشکیل چپ مستقل از اردوگاه افتادند که در سال ۱۳۴۹ به تولد سازمان چریکهای فدائی خلق انجامید.
جنبش فدائیان در جریان انقلاب و در نخستین سالهای پس از آن، از آنجا که همزمان با حضور فعال سیاسی استقلال خود را از شوروی و چین در نظر و عمل نشان داده بود، مورد اعتماد بخش مهمی از مردم ایران به ویژه روشنفکران، دانشجویان و دانش آموختگان قرار داشت. اما در سالهای پس از انقلاب، هنگامی که اکثریت این جریان علت اصلی تولد و مرزبندی تاریخی خود با حزب توده را فراموش کرد و به همان سراشیب فکری و سیاسی در غلتید، همه سرمایه سیاسی خویش ـ اعتماد مردم ـ را به سرعت بر باد داد.
من که به همراه گروهی از کادرهای سازمان بار مخالفت و مبارزه با این کژ فکری را به دوش گرفته بودم، در آن زمان نخست در مقالات درون سازمانی که توسط اکثریت کمیته مرکزی در کار توزیع درونی آن اخلال میشد و بعدها با نوشتن مقالاتی که در سطح جنبش منتشر شد کوشیدم نشان دهم که جامعه ایران بیش از هر جامعهی دیگری به خاطر تجارب تلخ یک قرن گذشته نسبت به مناسبات پنهان و آشکار جریانات داخلی با قدرتهای خارجی حساس است. و به تجربه دریافته است که نمیتواند به کسان و جریانهائی که تحت هر عنوان از جمله انترناسیونالیسم پرولتری، از خارج از ایران تغذیهی مالی و امکاناتی میشوند و از آن جا خط میگیرند، اعتماد کند. اما متاسفانه نه فقط دم گرم ما در آهن سرد کسانی که تعصب نسبت به «سوسیالیسم واقعا موجود» بینائی و شنوائی آنان را از کار انداخته بود اثر نکرد، بلکه سخنگویان و رهبران آنان نظیر آقای فرخ نگهدار مخالفان ادغام فدائیان در حزب توده را « عقب مانده »، « ناسیونالیست»، « خود محور »، «هم سو با امپریالیسم» « توطئه گر» و حتی ـ در مورد برخی از همراهان ما مثل ابراهیم شفیعی زنده یاد ـ که تحصیلاتش را در امریکا به پایان رسانده بود « مشکوک » وغیره لقب دادند.
من فقط یکبار با آقای نورالدین کیانوری ملاقات کردم و آن هم در شبی که بیانیه اعلام مخالفت ما با وحدت سازمان و حزب توده آماده انتشار شده بود. آن بیانیه را به نمایندگی از طرف هم اندیشان سازمانی تدوین کرده بودم و آقای نگهدار درخواست کرده بود که دست کم پیش از انتشار آن بیانیه یک بار با وی و کیانوری ملاقات کنیم، شاید از کرده پشیمان و از انتشار آن منصرف شویم! در آن ملاقات که زنده یاد هبّت معینی (همایون) و من به نمایندگی از طرف مخالفان وحدت با حزب توده شرکت کردیم، کیانوری حرفهای زیادی زد که لب مطلب آن چنین بود: حزب کمونیست شوروی خواهان وحدت این دو جریان است «رفقای شوروی این وحدت را برای تحکیم جبهه ضد امپریالیستی ضروری میدانند. شما اگر در برابر این حرکت بایستید در برابر اتحاد شوروی ایستادهاید و چه بخواهید و چه نخواهید به اردوی مخالفان سوسیالیسم پیوستهاید». و لاجرم به سرنوشت خلیل ملکی دچار میشوید.
پاسخ ما هم که از طرف من به آنان داده شد این بود: «ما از هیچ حزب و دولت خارجی دستور نمیگیریم. ما سازمان را یک جریان مستقل چپ میدانیم که بیش از هر نیرو و قدرت خارجی صلاحیت تشخیص اوضاع ایران و تعیین خط مشی سیاسی خود را دارد. تصمیم گیری دربارهی مسایل ایران به خود ما ایرانیان مربوط است. دولت شوروی حق مداخله در مسائل ما را ندارد. آنچه ما میخواهیم آن است که کنگره سازمان دربارهی سرنوشت آن تصمیم بگیرد، نه حزب کمونیست شوروی و یا حزب توده. بیانیهای که ما آمادهی انتشار کردهایم فراخوان به برگزاری کنگرهی سازمان و مخالفت با انحلال آن در حزب توده است. ما انتشار علنی این بیانیه و آگاه کردن اعضای سازمان از مقاصد پنهانی کمیتهی مرکزی را وظیفهی سازمانی و اخلاقی خود میدانیم و ذرهای از آن کوتاه نمیآییم»!
کیانوری وقتی عزم جزم ما را دید به تهدیدهای خود ادامه داد و آقای نگهدار هم که در مدت ملاقات بسیار برانگیخته اما ساکت بود و در پایان ملاقات گاه میگریست در هنگام خداحافظی چنین گفت: « ما شما را زیر چرخهای سازمان و حزب له میکنیم.» و البته از فردای انتشار بیانیه هر کاری را برای له کردن ما کردند که بحث آن در حوصلهی این یادداشت نمیگنجد. به دو مورد از دهها مورد تلاشهایی که برای له کردن ما به خرج دادند در پانویس اشاره کردهام (۱).
دو سال پس از رویگردانی اکثریت کادرهای فدائی از مبانی چپ مستقل و پذیرش خط مشی حزب توده، سازمان مجاهدین خلق نیز که با دو تن ازبنیان گذاران نخستین آن محمّد حنیف نژاد و رسول مشکین فام آشنائی داشتم، از مبانی اندیشگی و پرنسیپهای سیاسی رهبران نخستین خود عدول کرد و در جریان جنگ ایران و عراق دست همدستی به سوی رژیمی دراز کرد که با ایران در جنگ بود. آنچه این جریان را از چشم مردم انداخت و به ریشهی اعتمادی که مردم به آن داشتند تیشه زد همین حرکت بود، نه هواداری آتشین آن از آیت الله خمینی و جمهوری اسلامی در ماههای نخستین پس از انقلاب و یا چرخش ۱۸۰ درجهای آن در سال ۶۰ که به اتخاذ مبارزهی مسلحانه علیه جمهوری اسلامی انجامید. موجب به هدر دادن جان هزاران تن از هواداران این جریان و پیشروی هر چه بیشتر راست افراطی در نظام حاکم شد.
فراموش نمیکنم که در جریان سفر مجاهدین و فعالانی که به آنان پیوسته بودند به عراق که آن را « پرواز تاریخی» مینامیدند، با آقای هدایت متین دفتری که با حرارت از این سیر قهقرائی دفاع میکرد و بالاخره هم تا باتلاق عراق به دنبال آنان رفت، در کافه اوسه آن (ocean در محلهی مونپارناس پاریس) ملاقات کردم و نظر مخالف خود را به وی گفتم که با قاطعیت رد کرد. حتی بر این باور بود که دیگران نیز در آینده ناگزیرند به همان خط سیاسی بپیوندند! اما واقعیتها و حوادث سالهای بعد نشان داد که مجاهدین با در غلتیدن به سراشیب همکاری و اتکا به رژیم صدام حسین برای همیشه اعتماد مردم ایران را از دست دادند.
پس از مدتی گروهی از نزدیکترین هم رزمانی که در مخالفت با وحدت سازمان و حزب توده همراه بودیم، به این دلیل که میخواستند در مناطق مرزی ایران حضور داشته باشند طرفدار ایجاد ارتباط با عراق شدند. قصهی تلخ این بدبختی را نیز باید در فرصت دیگری به تشریح بیان کنم. مخالفت قاطع من با این حرکت و بیانیهای که در این باره ۲۰ سال پیش منتشر کردم در پانویس آمده است(۲).
باری در چند دهه اخیر فعالیتهای سیاسی خود که با اشتباهات و لغزشهای فراوان همراه بوده، در حد توان خود کوشیدهام در سر بزنگاههای مهم بر لزوم اتکای جریانهای سیاسی به ظرفیتها و منابع ملی و داخلی پافشاری کنم و علیه وابستگی ـ مالی و امکاناتی ـ جریانهای سیاسی ایران به قدرتهای خارجی که همواره مایه، تفرقه و بدبینی جریانهای مخالف استبداد نسبت به هم، از دست رفتن اعتماد مردم و تقویت و تحکیم استبداد حاکم و باز تولید فرهنگ استبدادی بوده و هست بنویسم. و البته چنان که رسم روزگار بوده و هست:
۱ـ همواره از جانب کسانی که وابستگی به قدرتها وامکانات خارجی را راهگشای مقاصد سیاسی خود یافتهاند، مورد بی مهری قرار گرفته و گهگاه مرا به دشنهی دشنامها نواختهاند، اما چه باک!
۲ـ آنانی که بعدها متوجه لغزش خویش شده و از مسیر گذشته بازگشتهاند، هرگز به جبران آن چه با منتقدان خود کردهاند، بر نیامدهاند. مگر معدودی آن هم حضوری و شفاهی و نه کتبی و در سطح جنبش، چرا که این کار به بصیرت و انصافی نیاز دارد که ندارند.
۳ـ زمانه به شتاب میگذرد و من و امثال من در چنگال بیامان روزگار به تدریج فرتوت و فراموش میشویم و ... میرویم. و تاریخ نفرین شده ما که صد سالی است مدام در دایره باطلِ تکرار اشتباهات گذشته به دور خود میچرخد و استبداد باز تولید میکند، دوباره نسل جدیدی را که در تقلای رهائی از استبداد و بی عدالتی است به کژ فکری و کژ راهگی فرا میخواند! به ویژه آن که همیشه سیاست بازان پیرو باد، و یا کسانی که به آسانی از تجربههای گذشته درس نمیگیرند برای بلند کردن بیرق این کژفکریها آمادهاند ! پس بر ما است که تا دیر نشده تجر بههای تلخ گذشته و زندگیهای بر باد رفته را به امروزیان و آیندگان یاد آور شویم. باشد که یاد تجربههای ما در خاطره جمعی نقش آفرینان آینده پاداشی باشد به تلاشهای ناکام نسل ما.
این روزها همه کسانی که مقاصد و منافع خود را در حملهی امریکا به ایران و یا دریافت کمکهای مالی امریکا جستجو میکنند یاد آوری نام مصدق را «ارتجاعی»، «بازگشت به گذشته»، «بهانهای برای دامن زدن به دشمنی با امریکا» و از این قبیل قلمداد میکنند. در گذشته نیز وابستگان به شوروی همین رویه را در مورد مصدق دنبال میکردند. اما امروز بیش از هر زمان دیگری طرح این پرسش ضروری است که چرا مصدق با وجود آن که در پیاده کردن پروژهی دموکراسی موفق نشد و از کودتاچیان شکست خورد و از لغزشهای سیاسی نیز مبرا نبود، هم چنان در تاریخ یک صد سالهی ایران که دهها رهبر و رجل سیاسی طراز اول در آن نقش ایفا کردهاند، به لحاظ اعتبار و احترامی که ملت برای او قائل است، یگانه و استثنائی است!
مصدق روحیه و روانشناسی ایرانیان را میشناخت و خود نیز به همین منش ملی وفادار بود. احترام به توانائی و ظرفیتهای ملی و رد قاطع اعمال نفوذ و مداخلهی خارجی در امور ایران منش و پرنسیپ مصدق بود. اشتباه نشود، مقصود از مداخلهی خارجی در اصطلاح سیاسی امروز و دیروز به هیچ وجه مسالهی دعوت از سازمان ملل و سایر مراجع جهانی به دفاع از حقوق بشر در ایران نیست وبه جز سخنگویان استبداد کسی نمیتواند دادخواهی از مراجع جهانی را دعوت به مداخله بخواند!
مداخلهی خارجی در فرهنگ سیاسی، یکی دخالت نظامی و یا محاصره اقتصادی کشور است و دیگری، خریدن رهبران و آکتورهای داخلی به ضرب پول، ایجاد شبکهها و جریانات وابسته به قدرت خارجی که به صورت ستون پنجم بیگانه عمل میکنند ویا وارد بند و بستهای پنهانی با قدرتهای بیگانه میشوند.
آنچه انگیزهی من در نوشتن این یادداشت شد، مقالهی دوست عزیزم اکبر گنجی بود، دربارهی تمایل برخی از ایرانیان در گرفتن کمک مالی از امریکا. گنجی در مخالفت و نقد این تمایل یادداشتهای مختلفی نوشته است. لازم است که همه ما در این باره به صراحت اظهار نظر کنیم.
به گمان من بخشی از کسانی که از دولت امریکا کمکهای مالی دریافت میکنند طرفداران مداخلهی نظامی امریکا در ایران هم هستند و اساساً آینده سیاسی خود را هم در گرو حملهی نظامی امریکا به ایران و سرنگونی نظام حاکم، توسط ایالات متحده میدانند. کسانی هم هستند که از دلارها و امکانات مالی امریکا بهره مند ند، اما اعلام کردهاند که با حملهی نظامی به ایران مخالفاند.
استدلال هواداران دریافت کمک مالی از امریکا آن است که « سازماندهی مبارزه با استبداد در داخل و خارج ایران به پول و امکانات نیاز دارد و از آن جا که مخالفان استبداد خود بنیه مالی ندارند باید از قدرتهای خارجی مثلا امریکا که خود داوطلب کمک به مخالفان شده و بودجه ۷۰ میلیون دلاری به تصویب رسانده کمک گرفت. میگویند این کار هیچ اشکالی ندارد، چرا که در گذشته کسانی امثال نلسون ماندلا و یا واسلاوهاول هم از این گونه کمکها بهره مند شده و پس از پیروزی هم با افتخار از این کار خود یاد کردهاند ». (نقل به مضمون). میکوشم به این حرفها پاسخ دهم:
رژیمهای توتالیتر شوروی و چین و حکومت خود کامه صدام حسین که زمانی برخی از گروههای سیاسی ایرانی به کمکهای مالی و تدارکاتی آنان متکی بودند، البته با نظامهای دموکراتیک آمریکائی و اروپائی تفاوت ماهوی دارند، اما شگفتا که شباهت عجیبی وجود دارد میان نگرشها و آدمهائی که زمانی سرچشمه الهام و پشتوانه خود را همان رژیمها قرار داده بودند و نگرشها و آدمها یی که امروز دست کمک به سوی آمریکا دراز کرده و به مدافعان دو آتشه سیاستهای جورج بوش در قبال ایران و منطقه خاور میانه تبدیل شدهاند. و عجبا که اگر دیروز طرفداران شوروی مخالفان خود را لیبرالهای شیفته غرب و یا چپهای دروغین میخواندند، امروز هم کسانی که دلارهای امریکا را نجات بخش یافتهاند مخالفان خود را پیروان چپ سنتی و باقی مانده نگرشهای عقب مانده ضد امریکائی فرض میکنند. و شگفتا که برخی از همان فعالان نگرش دیروزی ـ تاکید میکنم همان « ضد امپریالیستهای» مرگ بر امریکا گوی دیروزی ـ حالا برای نگرش جدید میدان دار شدهاند. انگار فراموش کردهاند که در گذشته چون راه خود را صد در صد به حق میدانستند همه مخالفان خود را به چوب ابطال مینواختند و حالا نیز با همان حرارت همان کار را ادامه میدهند، منتها جای خود را صد وهشتاد درجه عوض کردهاند ! علاوه بر چپهایی که حالا به این راه و روز افتاده اند، باید اشارهای هم به مجاهدین مریم و مسعود بیاندازیم که در ابتدای انقلاب رهبری آیت الله خمینی را پذیرفتند و دم از جهاد « ضد امپریالیستی » میزدند، اما پس از چندی با صدام حسین هم راه شدند و نمک سفرهی او میخوردند و آن هم راهی را ضرورت مبارزه برای رهایی ایران از استبداد خواندند و حالا با نابودی صدام حسین نمکدان را شکسته و با قلع و قمع کنندگان حکومت صدام حسین یعنی امریکا عقد اخوت بستهاند! و هزار البته این کار خود را نیز برای رهائی ایران ضروری میدانند. روزگار غریبی است!
اما از همه اینها بدتر هواداران و کارگزاران دیروز نظام ولایت فقیهاند که تا همین چند سال پیش با شعار « مرگ بر امریکا» به دنبال بالا رفتن از پلههای نظام جمهوری اسلامی بودند، و حالا ناگهان از کنار کمیتههای مشورتی بخش مربوط به ایران وزارت خارجه امریکا و پنتاگون سر در آوردهاند. دیروز از موضع مدافع نظام اسلامی علیه ما بسیج میشدند و حالا از موضع طرفداران دو آتشه امریکا همان نقش را بازی میکنند. آیا میشود باور کرد که انگیزهی کسانی که این قدر راحت رنگ عوض میکنند و بدون آنکه خود را ملزم به ارائهی توضیح و انتقاد از آنچه تا کنون بودهاند بدانند، ۱۸۰ درجه تغییر موضع میدهند، چیزی جز مقاصد ناسالم و جاه طلبیهای کوچک شخصی باشد؟
دستگاههای تبلیغاتی امریکا نظیر تلویزیون فارسی امریکا ( Voice of America) نیز البته چنین افرادی که آسان رنگ عوض میکنند را باد میکنند تا شاید روزی از آنان در خدمت مقاصد و منافع امریکا بهره برداری شود. بودجهی ۷۰ میلیون دلاری امریکا را بیشتر همین گونه افراد و گروهها دریافت میکنند. دستگاههای تبلیغاتی امریکا نیز به برکت سانسور بی امان جمهوری اسلامی و سرکوب روزنامه نگاران و روزنامههای مستقل، خلاء فقدان رسانههای آزاد در ایران را پر میکنند و برای مردم خسته از استبداد و تشنه آزادی از این گونه چهرههای مورد اعتماد خود قهرمانان آزادی و سیاستمداران هوشمند میسازند. دستگاه سرکوب و تفتیش عقاید جمهوری اسلامی نیز از مصوبه ۷۰ میلیون دلاری حکومت امریکا دستاویزی مناسب برای تهمت و سرکوب مخالفان داخلی و قلع و قمع جامعه مدنی به چنگ آورده است.
کسانی که این روزها به دلارهای نجات بخش امریکائی چشم دوختهاند و به هر دلیل و نیتی مخالفان جمهوری اسلامی را به هماهنگی با سیاستهای حکومت بوش در قبال ایران ترغیب میکنند و در درستی نگرش خود نلسون ماندلا ، واسلاوهاول و لخ والسا را مثال میزنند بهتر است بدانند که نه آنها نلسون ماندلا هستند و نه ایران افریقای جنوبی است! نلسون ماندلا و هزاران عضو حزب کنگرهی افریقا طی دهها سال پیکار پیگیر و بی امان با نظام نژاد پرست آپارتاید بیشترین هزینهها را در راه آزادی مردم افریقا ی جنوبی پرداخت کردند و آنگاه که از کشورهای غربی برای پیشبرد مبارزهی خود، کمک دریافت میکردند، اکثریت عظیم مردم افریقا ی جنوبی را با خود همراه و هم دل کرده بودند. واسلاوهاول و لخ والسا نیز کم و بیش همین وضع را داشتند.
ماندلا و دیگر رهبران افریقای جنوبی نمایندگان شناخته شده جنبش مقاومت کشور خویش بودند و حکومتهای غربی نیز به اعتبار ریشه محکم و پیروزی محتوم آنان علیه آپارتاید خود را ناچار به حمایت از آنان میدیدند و تازه ماندلا نه به تنهائی و سرخود و یا از جانب یک محفل چند نفره و با روشهای پنهانی، بلکه از جانب بزرگترین حزب افریقای جنوبی که مردم این کشور به دنبال آن بودند ماموریت و نمایندگی مذاکره با قدرتهای غربی را بر عهده داشت. مقایسه این رابطه با مناسبات یک طرفهی افراد و گروههائی که نمایندهی هیچ کس در ایران نیستند، یک قیاس مع الفارق است. وقتی شما نماینده یک ملت و یا یک اپوزیسیون نیرومند در کشور خویش هستید و به این اعتبار علناً و در کمال شفافیت با قدرتهای خارجی وارد مذاکره و مناسبات میشوید، ظرفیت و توانائی آن را دارید که شخصیت و استقلال فکر و رای خود را حفظ کنید، و مهر خود را نیز بر مضمون و ماهیت آن مناسبات بکوبید. اما وقتی به صورت افراد و گروههای پراکنده رابطه برقرار میکنید، رابطه معنا و مضمون دیگری دارد که اگر بخواهم صریح و پوست کنده بگویم معنای آن تنزل به سطح پادوئی و تبدیل شدن به آلت دست دیگران است. فراموش نکنیم که محافلی که حالا به دنبال بهره مند شدن از بودجهی ۷۰ میلیون دلاری امریکا هستند در حد حزب توده و اکثریت هم نیستند. اما آیا میشود رابطهی حزب توده و اکثریت را با شوروی، رابطهای برابر دانست؟
کتابهای خانه دائی یوسف، کتاب خاطرات آقای نقی حمیدیان ... و یا اسناد منتشر شده وزارت خارجه شوروی سابق را بخوانید و ببینید که چگونه آقای نگهدار « رفیق حسن توسلی » را برای همکاری به « رفقای کا گ ب» معرفی میکند تا بهتر به کیفیت چنین رابطههائی که شان گروههای سیاسی را تا سطح اعضای شبکههای جاسوسی قدرتهای بزرگ تنزل میدهد، پی ببرید. به هر حال جای انکار نیست که در طول تاریخ یکصد سال اخیر ایران همواره گروهها و شخصیتهای سیاسی که کمکهای مالی خارجی دریافت کردهاند و یا برای ایفای نقش سیاسی در عرصهی داخلی با قدرتهای خارجی وارد بند و بست شدهاند مورد سوء ظن مردم ایران بودهاند و هیچ یک نام نیکی از خود به یادگار نگذاشتهاند و حتی جنبههای ملی و مردمی آنان نیز ـ اگر چنین جنبههائی داشتهاند ـ تحت الشعاع آنچه نباید میکردند قرار گرفته است. در گذشته چپهای طرفدار شوروی وابستگی مالی و سیاسی به قدرتهای غربی را سرزنش مینمودند، اما حساب شوروی را از دیگران جدا میکردند و حالا هم گروههای طرفدار دریافت کمک از امریکا، حساب پول گرفتن از امریکا و هم کاری با کمیتههای زیر نظر وزارت خارجه و سازمان سیا را از مناسبات با شوروی و کا گ ب جدا میدانند. میگویند ما دموکراسی میخوهیم و امریکا در این راه با ما هم سو است. اما بر خلاف توهم آنان امریکا با ما، در استقرار دموکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر در ایران هم سو نیست، بلکه در مخالفت با جمهوری اسلامی است که با ما همسوئی نشان میدهد ! و این دو با هم فرق ماهوی دارند. امریکا بر سر نقض حقوق بشر در ایران و اعدام و شکنجه و زندان مخالفان رژیم ولایت فقیه، با جمهوری اسلامی درنیافتاده و علیه آن به تحریم اقتصادی و تهدیدهای نظامی متوسل نشده است. هر چند که انکار نمیکنم که گه گاه نقض حقوق بشر در ایران را محکوم کرده است. دعوای اصلی امریکا با جمهوری اسلامی بر سر مساله ی هستهای است و اگر رژیم جمهوری اسلامی غنی سازی را کنار بگذارد و در عراق هم دخالت نکند حکومت امریکا و دولتهای اروپائی که سیاست خارجی خود را بر منافع ملی و مصالح سیاسی خود استوار میکنند با همین رژیم کنونی کنار میآیند و مشاوران و کمک بگیران ایرانی خود را مرخص میکنند. همین نکته نیز نشان میدهد که مناسبات این گونه محافل با امریکا هیچ ربطی به مناسبات امثال ماندلا ندارد. اگر دولت امریکا و یا حکومت کنونی آن با ما در استقرار دموکراسی در ایران هم سو و هم راه بود قاعدتاً :
ـ به جای مسالهی هسته ای، مسالهی سرکوب و نقض حقوق بشر در ایران برای دولت امریکا عمده میشد و تحریمها و تهدیدها از این موضع متوجه جمهوری اسلامی میشد و تازه در آن صورت میبایست همان کاری که با جمهوری اسلامی میکنند با رژیمهای عربستان، اردن،مصر و امیر نشینهای خلیج فارس نیز میکردند. اما میبینید که چنین نیست. چرا که این رژیمها با منافع و مقاصد حکومت آقای بوش و نو محافظه کاران حامی آنان سازگارند. دولتهای غربی از جمله امریکا با حکومتهای استبدادی و خود کامهای که با منافع خویش سازگارمی بینند دست دوستی میدهند. تا کنون که چنین بوده است. نگارنده نه فقط هیچ گرایش ضد امریکائی ندارد بلکه آرزویم آن است که روزی ایران نیز مثل امریکا از آزادیهای سیاسی و آزادی مطبوعات برخوردار شود و ما صاحب حکومتی شویم که با ایالات متحده دست دوستی بدهد. مخالفت با کمکهای مالی امریکا و مخالفت با سیاستهای نظامی گرایانه آقای جورج بوش مخالفت با ایالات متحده نیست. فراموش نکنیم که هم اکنون اکثریت متفکران، دانشمندان، دانشگاهیان و هنر مندان امریکائی نیز که کشور خود را دوست دارند با سیاستهای جاری حکومت آقای بوش از جمله تهدید نظامی علیه ایران مخالف هستند.
پس میبینیم که بدبینی نسبت به طرفداران ایرانی حکومت آقای جورج بوش و سهم برندگان بودجهی ۷۰ میلیون دلاری که خوشبختانه هیچ کدام هم از فعالان و محافل درون ایران نیستند و فقط به همانهائی محدود میشوند که اشاره رفت، از سر کم شعوری و عقب ماندگی و یا تمایلات « ضد امپریالیستی » به روایت « چپ سنتی » نیست. و ما میبایست همواره از جهانیان از جمله امریکا بخواهیم که سرکوب آزادی و نقض حقوق بشر در ایران را محکوم کنند و از جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان پشتیبانی نمایند.
کسانی هم هستند که امریکا را از نظر اخلاقی موظف به کمک به جنبش دموکراسی خواهی در ایران میدانند، اما معلوم نمیکنند که آیا بودجهی ۷۰ میلیون دلاری را دولت جورج بوش برای انجام همین وظیفهی اخلاقی مورد نظر آنان به تصویب رسانده است! (اشارهام به مقالهی آقای آرش نراقی در سایت رادیو زمانه است)
آقای نراقی میگوید جامعهی جهانی به ویژه امریکا اخلاقاً موظف هستند که چنین و چنان کنند اما به این پرسش پاسخ نمیدهد که آیا امریکای موجود و حکومت کنونی بوش آنچه در قبال ایران و خاور میانه میکنند بر اساس همین وظایف اخلاقی است و یا تابع منافع و مصالح دیگری است که چندان ربطی به آن «وظایف اخلاقی» مورد نظر ایشان ندارد.
طیف گسترده اما پراکنده فعالان سیاسی ایرانی که آرزوی استقرار نهادینه شدن دموکراسی و حقوق بشر در ایران دارند، اگر میتوانستند اعتماد بخش کوچکی از مردم ایران و حتی بخش کوچکی از صدها هزار ایرانی خارج از کشور که به سرنوشت ایران علاقه مندند را به خود جلب کنند توانائی آن را پیدا میکردند که با تکیه بر هم وطنان خود دهها برابر بودجه ۷۰ میلیون دلاری امریکا برای مبارزه سیاسی خود پول تهیه کنند. باید دید چگونه میتوان به این همه تفرقه و بی اعتمادی پایان داد ؟ دریافت دلارهای امریکائی و هم سوئی با حکومت بوش پاسخ این پرسش نیست.
علی کشتگر
پنج شنبه 8 آذر 1386
---------------------------
۱ـ در این جا به دو مورد زیر اشاره میکنم:
الف: ابراهیم شفیعی هلیل رودی (منوچهر) هم رزم و دوست فرهیخته، جدی و پر کار ما بود که تحصیلات عالیه خود را در امریکا به پایان رسانده بود و در مقطع انقلاب به ایران بازگشته بود. او در مخالفت با وحدت سازمان و حزب توده با ما همراه بود و به ویژه از حق هزاران غضو و هوادار سازمان برای تصمیم گیری دربارهی سرنوشت آن دفاع میکرد. او زیر بمباران اتهامهای حزب توده و اکثریت که همه جا « دکتر هلیل رودی » را که از امریکا آمده بود، مشکوک وانمود میکردند، به حدی آزرده خاطر و روحاً رنجور شد که با مشورت پزشکان شروع به خوردن قرصهای آرام بخش کرد و چون مدام در خانه میماند، حتی علاقه به ورزش و گردش را نیز از دست داد و روز به روز رنجور تر شد، به طوری که پس از چند ماه به بیماری مننژیت دچار شد و جان باخت ! من هرگز نگاههای پاک منوچهر که نگران بود نکند کسی آن اتهامات بیشرمانه را باور کند فراموش نخواهم کرد و هنوز هم وقتی روزهای سخت بیماری و مرگ او را به یاد میآورم اشکم سرازیر میشود. اگر بخواهیم عواقب همین تلاشهای تخریب گرانه علیه منوچهر را روی جنبش چپ و فرهنگ سیاسی جامعه مورد مطالعه قرار دهیم، خود موضوع بسیار وسیعی است!
ب: نشریه کار اکثریت یک ماه پس از انتشار آن بیانیه از دستگیری زنده یاد فریدون اعظمی برادر محمد اعظمی و برادر همسر هبت معینی که بعدا تیر باران شد به نحو زیر ابراز خشنودی کرد: « در نتیجهی پیگیری نیروهای سپاه پاسداران و کمیتهها تعداد زیادی از کادر مرکزی و مسئولین گروهک آمریکائی پیکار از جمله علی رضا سپاسی آشتیانی، و حسین احمدی روحانی و عدهای دیگر از جمله فریدون اعظمی دستگیر شدهاند... این جریانها در ادامه دشمنی با خط ضد امپریالیستی و مردمی اما م خمینی تا بدانجا پیش رفتند ...» کار ـ چهارشنبه 28 بهمن ماه 1360 شمارهی 149
۲ـ در دفاع از مشی دموکراتیک و میهن پرستانه
خطاب به رفقای سازمان فدائی!
معروف است که در سیاست برای شکست دشمن میتوان با شیطان هم متحد شد. این عبارت تاکنون توجیه گر بسیاری از زشت ترین و غیر انسانی ترین اقدامات بوده است. با تکیه به این روایت میتوان با وجدان راحت توسل و تشبث به هر وسیلهای را توجیه کرد. با همین تفکر بود که استالین با هیتلر بر سر تقسیم لهستان و سرزمینهای بالت پیمان محرمانه بست و امروز پنجاه سال پس از این حادثه تاریخ روشن تر از هر زمان عواقب آن را بر ملا کرده است. با همین دیدگاه بود که کمونیستهای جهان سوم از جمله خود ما برای ضربه زدن به « دشمن اصلی » با ستمگرترین حکومتهای زمانه « بیعت » کردند. و درست با همین دیدگاه است که کمیته مرکزی سازمان ما (مقصود اکثریت کمیته مرکزی است) مدتی است در تلاش رابطه گرفتن با حکومت عراق است.
ایجاد مناسبات میان سازمان ما و سازمان امنیت عراق ( اداره استخبارات عراق ) هیچ مفهومی به جز در غلتیدن به زشت ترین اصل ماکیاولیستی « هدف وسیله را توجیه میکند» ندارد. اگر نیروهای مترقی و آزادی خواه ایران در میان مجموعه ی حکومتهای خارجی فقط با یکی از آنها مجاز به رابطه گرفتن نباشند، به اعتقاد من آن یکی رژیم کنونی عراق است. چرا؟ به دلایل زیر:
ـ در میان سرکوبگر ترین و ضد مردمی ترین دیکتاتوریهای جهان امروز، رژیم شبه فاشیستی عراق یکی از زشت ترین آنان است. این رژیم هر گونه صدای مخالفی را در نطفه خفه میکند، گروه گروه جوانان و آزادی خواهان عراق را به شکنجه گاهها و میدانهای اعدام میفرستد و با ملیتهای غیر عرب به ویژه کردهای عراق کاری میکند که فاشیسم با یهودیان میکرد.
بمباران کودکان و زنان و مردان کرد با بمبهای شیمیائی، نابودی روستاهای کردستان عراق، شیار زدن مناطق مسکونی مردم و در بدر کردن هزار هزار آنان، یکی از سیاه ترین صفحات تاریخ منطقه ماست. که به دست همین حکومت صورت گرفته و ادامه دارد.
حکومت عراق برای ما ایرانیان بزرگترین بدبختی و مصائب است. این رژیم آغاز گر جنگ ایران و عراق به منظور کشور گشائی، ضمیمه کردن خوزستان ( که عربستانش مینامد) به عراق و ایجاد « قادسیه صدام » بود.
رژیم عراق مسبب تخریب هزاران روستای غرب و جنوب ایران، موجب ویرانی تاسیسات صنعتی و مناطق مسکومی کشور ما و کشته شدن هزاران زن و مرد و کودک بیگناه شهرهای ماست. مردم ما هرگز بمباران مناطق مسکونی تهران و سایر شهرهای ایران را توسط رژیم صدام فراموش نمیکنند و نباید هم فراموش کنند، همان گونه که مردم عراق جنایات جنگی رژیم جمهوری اسلامی را فراموش نمیکنند.
ـ امروز حکومت عراق مانع اصلی عقد قرار داد صلح میان ایران و عراق است. این حکومت در جریان جنگ در آنجا که در موضع ضعف قرار داشت بارها از آتش بس، صلح و پذیرش قطعنامههای سازمان ملل دم میزد، اما ندانم کاریهای رژیم اسلامی و بلاهت آن در ادامه ی سیاست « جنگ جنگ تا پیروزی » و بالاخره شکست این سیاست، حکومت عراق را مجددا به سمت سودای کشور گشائی و ضمیمه کردن بخشی از مناطق ایران به عراق سوق داده است.
امروز این حکومت عراق است که با پاره کردن قرار داد ۱۹۷۵الجزایر خواهان تجدید نظر در مرزهای پذیرفته شده بین المللی است. این حکومت عراق است که حاضر به اجرای قطعنامه ۵۹۸ نیست و میخواهد به عنوان طرف پیروز جنگ ایران را از حق کشتیرانی در اروند رود ( شط العرب) محروم سازد و بخشی از مناطق مرزی غرب ایران را به خود ضمیمه کند. موضع حکومت عراق در حال حاضر منشاء ادامه و تشدید مسابقه ی تسلیحاتی میان رژیمهای ارتجاعی ایران و عراق و در کل منطقه شده و در شرایطی که جهان به سوی تشنج زدائی و صلح سیر میکند، منطقه ما هنوز در کابوس جنگ و کشتار بر خود میلرزد.
حکومت عراق نیز مثل حکومت اسلامی از آغاز در صد د بهره برداری از مخالفان ایرانی حکومت اسلامی و تبدیل آنان به وسیلهای برای پیشبرد مقاصد خویش بوده است. حکومت عراق نیز همچون رژیم جمهوری اسلامی با هیچ یک از اهداف مترقیانه، آزادی خواهانه و میهن پرستانه ما سازگار نیست، سهل است با همه ی این اهداف خصومت آشتی ناپذیر دارد. رابطه ی این حکومت با نیروهای مخالف رژیم اسلامی فقط و فقط تا آنجائی به درد این حکومت میخورد که به اهداف ضد مردمی، ضد ایرانی و کشور گشایانه ی آن خدمت کند. در این راه حکومت عراق هر نوع معامله ممکن نیز با رژیم اسلامی بر سر نیروهای مخالف رژیم میکندو این در ماهیت همه رژیمهای شبیه حکومت عراق و ایران است. در این مورد لازم به تاکید است که مساله کردها در اساس ویژگی خاص خود را دارد. رابطه ی جریانات کرد و از جمله حزب دموکرات کردستان ایران با حکومت عراق به هیچ وجه نمیتواند توجیه گر سیاست رابطه ی ما با این حکومت باشد. ضمن آن که بدون شک جریان مترقی و آزادی خواهی چون حزب دموکرات کردستان ایران نیز سنگینی جنبههای منفی این رابطه را چه در میان مردم ایران و چه در میان نیروهای آزادی خواه عراق بر گرده ی خود احساس میکند.
آیا وضع دردناک مجاهدین و بن بستی که این جریان امروز بدان دچار شده نباید چشم همه ی آنانی که میخواهند با حکومت عراق رابطه برقرار سازند را باز کند؟
همه طبقات و اقشار و گروههای اجتماعی ایران، ماهیت حکومت عراق را میشناسند و از آن عمیقا احساس نفرت میکنند. نفرت مردم از حکومت اسلامی به هیچ وجه به مفهوم دوستی آنان با رژیم ارتجاعی عراق نیست و نباید باشد. اگر همین امروز میتوانستیم از مردم ایران نظر خواهی کنیم، میدیدیم که اکثریت قاطع این مردم علیرغم نفرتی که از رژیم اسلامی دارند، رابطه ی گروههای سیاسی مخالف را با رژیم عراق مردود میشمارند و نسبت به این گونه روابط به درستی به دیده ی تردید و بی اعتمادی مینگرند.
آیا هر یک از دلایل پیش گفته به تنهائی برای تردید کردن به این گونه روابط کافی نیست؟
متاسفانه اخلاق و فرهنگ حاکم بر ما هنوز همان اخلاقی است که اساس آن بر روشهای آزموده شده ماکیاولیستی و در عین حال استبدادی استوار است. در این فرهنگ سیاست با دوز و کلک ، زد و بندهای پنهانی متحد شدن با شیطان علیه دشمن، دوست بودن با دشمن دشمن و نهایتا تنزل کردن در حد آتش بیار معرکه نیروهای متخاصم و قمار بازی بر سر سرنوشت خود و دیگران، اشتباه گرفته میشود، و بدیهی است که این فرهنگ هر کجا مقاومتی در برابر این گونه روشها ببیند، میخواهد با تهدید و ارعاب و لوث کردن مسائل از میدان به در کند. من هرچند که همه رای دهندگان به این سیاست را به داشتن این فرهنگ متهم نمیکنم، اما تاکید دارم که طرفداری از رابطه سازمان فدائی با این حکومت خود جزئی از فرهنگی است که چپ در همه جهان در حال زدودن آن و تعیین تکلیف ریشهای با آن است و آن کس که هنوز به دنبال این روشهاست حداقل هنوز بقایای آن فرهنگ را در خود حفظ کرده است.
در سیاست باید همیشه به اقدامی رای داد و راهی را پیشه کرد که بتوان با وجدان آرام و با یگانگی درون و بیرون از آن در برابر مردم دفاع کرد. رابطه با حکومت عراق، روابطی که برخی گروههای چپ مثل راه کارگر و اقلیت سالهاست برقرار کردهاند به هیچ وجه در برابر مردم ایران قابل دفاع نیست و به اهراف ترقی خواهانه و دموکراتیک نیز نه تنها خدمت نمیکند، بلکه مستقیما بر ضد آن است. در دراز مدت همه گروههائی که با حکومت عراق رابطه برقرار کردهاند به لحاظ سیاسی در بن بست قرار خوهند گرفت و اعتماد مردم ایران را بیش از پیش از دست خواهند داد.
تازه اگر گروههای پیش گفته در بحبوحه ی جنگ به سراشیب این سیاست غلط در غلطیدهاند و با این وجود آبروی خود را در گرو گذاشتند بدون آن که چیزی به دست آورند، امروز دیگر دنبال کردن راه آنان خطای مضاعف است. سیاست « خروس بی محل است» و در یک کلام سیاست آدمهای غیر سیاسی است. چرا که تجربه تلخ دیگرانی که به این راه رفتهاند و در بن بست باخت قرار گرفتهاند نیز در برابر آنان است، اما با این همه در صدد تکرار این اشتباه بر آمدهاند.
من به دلایلی که بر شمردم و دهها دلیل دیگری که هنوز میتوانم بازگو کنم، هر زمان که این مساله در سطح رهبری سازمان مطرح شد ه بدون استثنا با آن قاطعانه مخالفت کرده ام. متاسفانه علیرغم مخالفتهای من و برخی رفقای دیگر این سیاست به تصویب رسیده است.
حالا دیگر پرسش من این است که چرا کمیته مرکزی کوشیده است مرا که تا این حد با سیاست فوق مخالفت کرده ام مجبور کند مامور مذاکره با عراق و مستقیما مسئول پیشبرد این سیاست باشم؟ چرا کمیته مرکزی با اصرار عجیبی مرا بر سر دو راهی اجرای این سیاست یا پذیرش تنبیه سازمانی قرار داده است؟ تا کی میتوان پشت اعتبار و هویت جنبش فدائی پنهان شد و به این روشها ادامه داد؟ باید برای نیروهای سازمان و مردم روشن شود که چه کسانی میخواهند این رابطه را بر قرار کنند ؟ چه کسانی هنوز پیش از آن که حتی رابطهای برقرار شده باشد، خواهان خودداری ارگان سازمان از برخورد تند با سیاستهای ضد مردمی و کشور گشایانه ی عراق هستند. یک نقطه روشن در تاریخ جنبش فدائی این است که در گذشته هرگز تسلیم این گونه روابط نشده و همواره سلامت برخورد و استقلال خویش را حفظ کرده است. باید بر نیروهای سازمان و جنبش روشن باشد که چه کسانی با این پیشینه درخشان جنبش فدائی بازی میکنند؟
چرا رفقای کمیته ی مرکزی که اکثریت آنان با این رابطه موافق هستند، خودشان داوطلب تنظیم مناسبات سازمان با عراق نیستند و میخواهند پشت نام دیگران پنهان شوند؟ آیا این رویه اخلاقی و انسانی است که از من مخالف این سیاست خواسته شود که یا ماموریت مذاکره با اداره ی استخبارات عراق را بپذیرم و یا به اتهام نقض اساسنامه ی سازمان تنبیه شوم؟ آیا سازمانگرای سالم ، دموکراتیک کارآ و اخلاقی ایجاب نمیکرد که در این مساله ی به شدت مورد اختلاف ، خود رفقای طرفدار این سیاست ، اجرای آن را بر عهده بگیرند؟
آیا این روشها ادامه ی همان تفکرات کهنه و شکست خوردهای نیست که به بهانه ی تبعیت اقلیت از اکثریت هویت و شخصیت سیاسی و انسانی افراد را به بازی میگیرد؟
به هر حال من به این آسانی از میدان به در نمیروم و پس از بیست سال تجربه و کار سیاسی و تشکیلاتی نسبت به بیهودگی و زیانمندی این روشها و هر روش ضد دموکراتیک دیگری ایمان دارم و نیز ایمان دارم که همان گونه که همه ی تحولات جهان نشان میدهد مدافعان این روشها نه تنها در برابر اعضای حزب و سازمان خود بلکه همواره در برابر میهن خود و در برابر همه آن چه که دموکراتیک و ملی است قرار میگیرند.
من اعلام داشته ام که از انجام این ماموریت معذورم و تقاضا کرده ام که این کار را رفقای طرفدار آن بر عهده گیرند. کمیته مرکزی به همین دلیل در یک اجلاس فوق العاده تنبیه مرا همان گونه که اطلاع دارید به اتهام امتناع از اجرای نظر اکثریت کمیته مرکزی به تصویب رسانده است. اما آنچه برای من و برای ما نباید مطرح باشد جایگاه سازمانی است . یک گام پیشروی در جهت دموکراسی و حقوق بشر، یک تحول کوچک در جهت سیاستهای باز و انسانی در جنبش چپ برای من هزار بار از این عناوین بی اهمیت ارزشمند تر است.
اما در مورد این تنبیه توضیحاتی دارم که مایلم به اختصار به اطلاع رفقای گرامی سازمان برسانم:
یک ـ در باره تبعیت اقلیت از اکثریت
قبل از هر چیز لازم است تاکید کنم که در هر حزب و انجمن و موسسهای باید قانونیت برقرار باشد و گردانندگان و اعضای هر حزب باید به قوانین و ضوابط آن احترام بگذارند و گر نه هیچ چیزی پیش نخواهد رفت و کار حربی و گروهی به هیچ نتیجهای نخواهد انجامید. آنجا که قوانین و ضوابط حاکم نیست، بد ترین تبعیضات و اعمال نفوذها و دوز و کلکها حاکم است. در این مورد بگواه همه ی رفقائی که از نزدیک با من کار کرده اند، همواره مدافع حاکم کردن قوانین و ضوابط دموکراتیک در سازمان بودهام.
یکی از این ضوابط مساله برقراری روابط دموکراتیک میان اکثریت و اقلیت سازمانی است به گونهای که هم اجرای تصمیمات مصوبه ی اکثریت که لازمه ی پیشبرد پراتیک حزبی است رعایت گردد و هم حقوق دموکراتیک اقلیت نقض نشود.
در گذشته در بسیاری از احزاب کمونیست، همان گونه که امروز خود بدان معترف هستند، تبعیت اقلیت از اکثریت را به وسیلهای برای لگد مال کردن حق کسی که در موردی در اقلیت قرار گرفته و حتی وادار کردن وی به ندامت، تبدیل ساخته بودند.
به همین دلیل امروز یکی از بحثهای طرفداران گسترش دموکراسی در احزاب چپ آن است که این مساله به هیچ وجه نباید چون گذشتهها به هویت فردی و سیاسی اعضای حزب آسیب برساند و آنان را دچار تناقض و از خود بیگانگی کند. مجبور کردن افراد به اجرای کارهائی که بر خلاف نظر آنان است در واقع مجبور ساختن آنان به ندامت و وسیلهای برای خرد کردن انسانها است. و اتفاقا پدید آورنده انضباط هم نیست. این روشها که ریشه در تفکرات استبدادی و عمیقا ضد دموکراتیک دارد، یکی از بزرگترین عوامل دور کردن شخصیتهای خلاق و متفکر و مبتکر از احزاب چپ و یکی از مهمترین دلائل دوگانگی و چند گانگی حزب و اعضای حزب و از عوامل بی اعتمادی مردم نسبت به احزاب کمونیست بوده است.
پس باید میان مساله ضرورت اجرای سیاستهای مصوبه ی اکثریت و رعایت حق کسی که در مورد یا مواردی در اقلیت قرار گرفته و نیز حقوق عمومی اعضاء تعادل معینی وجود داشته باشد که هیچ کدام از این ضوابط موجب نابودی دیگری نگردد.
مثالی میزنم: در سازمان راه کارگر یکی از اعضای کمیته مرکزی ( به نام بابا علی ) نظراتی دارد. اکثریت اعضای کمیته مرکزی از وی خواسته اندکه او باید نظرات خود را پس بگیرد تا بتواند عضو سازمان راه کارگر باشد. آیا میتوان گفت که امتناع او از این کار عدم رعایت ضابطه ی اساسنامهای است؟ آیا میتوان به کمیته مرکزی راه کارگر در این مورد حق داد؟
مثال دیگری میزنم : اکثریت کمیته مرکزی به یک تحلیل سیاسی معینی میرسند که چند نفر و یا یک نفر از اعضای کمیته مرکزی نه تنها آن را قبول ندارند بلکه بر عکس آن میاندیشند. آیا مطابق اساسنامه، کمیته مرکزی حق دارد به فردی که دقیقا نظر عکس دارد دستور دهد که تحلیل سیاسی آن را بنویسد و امتناع او را به حساب نقض اساسنامه بگذارد؟ اصلا آیا چنین روشهائی منطقی، دموکراتیک و عملی است؟ آیا چنین کارهائی به رشد خلاقیتها کمک میکند؟ اصلا آیا این کارها در نفس خود سیاسی است؟ آیا این کارها با نخستین اصل مدیریت که باید مناسب ترین افراد را برای هر کاری سازماندهی کرد انطباق دارد؟ این مساله به ویژه زمانی بهتر درک میگردد که فرض کنیم هر نوشته و مقالهای با امضای نویسنده ی آن منتشرگردد، امری که از سازمان برگزاری کنگره تا کنون دو بار در کمیته ما مطرح شده ولی متاسفانه اکثریت کمیته مرکزی با وجود تاکید کنگره و اساسنامه بر ضرورت علنیت به آن رای منفی داده است.
رویهای که کمیته مرکزی ما در برخورد با من بر سر این مساله اتخاذ کرده، جزئی از همان روشهائی است که در گذشته با توسل به آن فکر خلاقیت و مخالفت سرکوب شده و اقلیت حزبی پیش از آنکه اعضای حزب بتوانند نسبت به آن داوری پیدا کنند تصفیه گشته است. متاسفانه من شک ندارم که این روش قبل از آن که مساله ی حقوقی و اساسنامهای باشد، یک مسا له ی سیاسی و یا درست تر بگویم تلاش در جهت یک تصفیه ی سیاسی است. این مساله اگر در مورد همه ی رای دهندگان به تنبیه من صادق نباشد ، برای بخشی از آنان به طور قطع صادق است. آنان در گام اول کوشیده اند، چنین وانمود کنند که راستای عمومی حرکت سازمان در جهت تثبیت و تحکیم سیاستها و روشهای مورد علاقه ی آنان است. و گر نه فرض کنیم که من کاملا مقصر بوده و یک ضابطه ی سازمانی را نقض کرده باشم، چرا باید کمیته مرکزی که در برابر اقدامات سازمان شکنانه برخی از اعضای کمیته ی مرکزی سکوت کرده است، بدون رعایت درجات اساسنامهای تنبیه که از تذکر شفاهی و تذکر کتبی آغاز میشود، ناگهان شدید ترین تنبیه را به تصویب برساند؟ مثلا من از کمیته مرکزی میخواهم که نامه ی پنهانی کمیسیون تشکیلات را به امضای رفیق اسد به تشکیلات داخل در روزهای پیش از کنگره ی سازمان در اختیار اعضاء و فعالان سازمان قرار دهد و به اعضای سازمان توضیح دهد که چرا با این نامه که تلاش در جهت انشعاب بوده و حاوی دروغ و جعلیات روشن است، هیچ برخورد جدی صورت نگرفته است؟ آیا این کار که در زمان مسئولیت رفیق سهراب در کمیسیون تشکیلات اتفاق افتاده و رفیق احمد و رفیق اسد نیز در آن زمان اعضای کمیسیون تشکیلات بوده اند، تشکیلات شکنی است یا امتناع از مذاکره با سازمان امنیت عراق؟ چرا نسبت به آن اقدامات اغماض میشود و نسبت به کار من شدید ترین تنبیه ممکن؟ چرا؟
این کارها ادامه ی همان روشهائی است که کار احزاب چپ را به آنجائی کشانده که امروز همه ی ما شاهد آن هستیم. دوره ی ما دوره ی کنار گذاشتن این روشها و جایگزینی آنها با ضوابط و قوانین دموکراتیک است نه احیای آن. من صمیمانه به حال کمیته ی مرکزی و سازمان افسوس میخورم.
در مورد مسا له ی بر قراری رابطه با عراق و انجام این ماموریت که از پذیرفتن آن امتناع کرده ام، به اعتقاد خود م به هیچ وجه به معنی نقض اساسنامه ی سازمان نیست، بر عکس من فکر میکنم که این اکثریت کمیته مرکزی است که با تلاش در راه تحمیل این ماموریت به شخصی تا این حد با آن مخالفت ورزیده، ابتدائی ترین حقوق انسانی و تشکیلاتی مرا لگد مال کرده و حتی کوشیده است هویت سیاسی و فکری مرا در هم بکوبد. پیش از آن که من سزاوار تنبیه باشم، کمیته مرکزی که با توسل به روشهای سرکوبگرانه و کهنه این وضع را به وجود آورده سزاوار سرزنش و تنبه است. و من در این مساله دادگاهی صالح تر از شما رفقای سازمان نمیشناسم. داوری شرافتمندانه و عادلانه ی شما تضمین کننده گسترش دموکراسی و فرهنگ دموکراتیک در سازمان است.
دوم ـ درباره ی استعفا
ـ و اما نکته ی دومی که لازم است خاطر نشان کنم آن است که من چند هفته پیش از این تصمیم کمیته ی مرکزی از هیات اجرائی به دلیل جدی نبودن کمیته ی مرکزی در حل و فصل مسائل سازمان و تبدیل شدن عدهای از اعضای کمیته ی مرکزی به اوپوزیسیون بازدارنده هیات اجرائی، کتبا در اجلاس کمیته ی مرکزی استعفای خود را اعلام کرده بودم. من به ویژه تاکید کرده بودم که بهتر است ترکیب هیات اجرائی به گونهای باشد که اکثریت آن از مدافعان نظری اکثریت کمیته ی مرکزی باشد تا شاید این وضع که عدهای به جای همراهی و کمک به پیشرفت کارهای هیات اجرائی به مانع پیشرفت امور تبدیل شدهاند از بین برود. در کمیته ی مرکزی از من خواسته شده بود که تا بررسی استعفا و تعیین جانشین در اجلاسهای هیات اجرائی شرکت کنم. حالا به جای بررسی استعفا ناگهان بر کناری از هیات اجرائی به خاطر امتناع از شرکت در مذاکره با ماموران عراقی تصویب میگردد که این نیز خود از همان روشهای پوسیدهای است که ما باید از فکر آن نیز عرق شرم بر پیشانی مان بنشیند، چه رسد به آن که تکرار کننده ی آن باشیم.
بار دیگر به رفقای سازمان هشدار میدهم که ما در برابر این اقدام و اقدامات مشابه باید با خونسردی و متانت تمام برخورد کنیم. آنان که آرزوی انشعاب در سر میپرورانند، مایلند با تحمیل این گونه روشها رفقای سازمان را دلسرد کرده و یا آنان را به برخوردهای غیر منتظره بکشانند و بدین سان دیگران را مسوول حوادث ناگواری جلوه دهند که آرزوی رخ دادنش را در سر میپرورانند.
علیرغم این گونه تلاشها تحول دموکراتیک و ترقی خواهانه در جنبش چپ ایران روز به روز به پیش میتازد و میرود تا در آینده به یک جریان بزرگ نیرومند تبدیل گردد. جریانی که مبارزه در راه آزادی و حقوق بشر و رشد و ترقی در ایران را با مبارزه در راه عدالت در آمیزد و به یک نیروی واقعا دموکراتیک ، میهن پرست و عدالتخواه تبدیل گردد. جریانی که مورد اعتماد مردم و روشنفکران قرار گیردو از خود آنان و تابع مصالح و منافع و خواستههای مردم ایران باشد. باید با استواری و پیگیری تمام برای پیشبرد این تحول در سازمان فدائی بکوشیم، اوضاع چپ در ایران و جهان به گونهای است که روز به روز روشها و تفکرات کهنه بیشتر در بن بست قرار میگیرد. با این امید که این حادثه موجب آن گردد که ما از این پس در دموکراسی درون حزبی، حقوق اعضاء و جوانب مربوط به رابطه حیات حزب و هویت سیاسی و فردی اعضای حزب بتوانیم مباحث هر چه جدی تری را دنبال کنیم. چرا که این خود یکی از مهمترین مباحث مربوط به دموکراسی است که تا کنون نتوانستهایم به اندازه کافی به آن بپردازیم.
در پایان از کمیسیون بازرسی سازمان در خواست میکنم که این مساله را بررسی کرده و به ویژه معلوم نماید که اولا آیا تصمیم کمیته مرکزی مطابق اساسنامه است یا خیر؟ و ثانیا آیا کمیته مرکزی در برخورد با آنچه ضوابط اساسنامهای نامیده میشود، نسبت به همه یکسان برخورد کرده و یا تبعیض قائل شده است؟
علی کشتگر ۲۸/۹/ ۱۳۶۸
مطابق ( ۱۹/۱۲/ ۱۹۸۹)
نظر کاربران:
خدمت جناب کشتگر!
احترام زیادی برای مبارزات شما قائلم. به نظر من بهتر می باشد که از نکات مشترک میان نیروها وجریانات سیاسی وکشورهای خارجی درمخالفت با نظام جمهوری اسلامی استفاده کردوکمی واقع گرایانه به شرایط نگریست.(من خود از کسانی بودم که همیشه اتوپیای شوروی ونظام کمونیست درمن وجود داشت ولی الان حدود ۱۵ سال است درجمهوریهای شوروی زندگی می کنم وواقعیت ها را می بینم وشنیدم). اگر آمریکا موضوع حقوق بشردرایران را ملاک مخالفت خود با نظام قرار دهد ، چه بسادرسطح بین الملل حربه محکمی برار از میان برداشتن جمهور اسلامی پدید نیاید.آمریکا خود بدین موضوع واقف است .
درثانی آقای کشتگر !خود اشاره کرده اید اگر چنین روشی را آمریکا پیشه کند و موضوع حقوق بشر را ملاک قرار دهد، قبل از جمهوری اسلامی باید سراغ کشورهای اردن وعربستان و... برود.واین موضوع به از دست دادن هم پیمانهای آمریکا خواهد انجامید .گذشته از آن نگرانی آمریکا بطور جدی درباره انرژی اتمی منطقی است وبه این کشور نباید خرده گرفت.بخاطر آنکه طرف اصلی تهدیدهای ایران آمریکا می باشد. پس مسلما چین وروسیه وسایر کشورهای بیطرف چرا باید نگران باشند.بهتر است کمی هم مسائل را ساده نگاه کنیم .سیاست مثل دوران قرن بیستم پیچیدگی ندارد که همه چیز دراطاقهای آهنی ومحصور تصمیم گیری شود.همه با هم دراتباطند وهمه از مطلوبات یکدیگیر آگاهی دارند.
درثانی دست دوستی دادن به آمریکا ویاشخص جورج بوش از طرف برخی مخالفان ایرانی نظام جمهوری اسلامی به معنای تایید آقای بوش وسیاست های وی نیست ، بلکه دست دوستی به آمریکا بعنوان یک کشور آزاد است. دوستی با اصولی است که درکشور آمریکا حکمفرما است وهمه سیاستمداران آمریکا از دمکرات وجمهوریخواه بدان معتقدند.
درخاتمه ، بقول سهراب «چشم ها را باید شست» ، اگر آمریکا وهر کشوری (متاسفانه بجز کشوری ما) اقدامی انجام می دهد درراستای منافع ملی خود است .(البته منافع ملی ومنافع حکومتی را باید فرق گذاشت بخصوص درکشورهای دیکتاتور). دراینجاست که ماباید از اقدامات وسیاستهای این شکورها درراستای منافع ملی کشور خود بهره ببریم واین به معنای تایید چشم وگوش بسته سیاستهای آنها نیست ونبایست برچسب برجهت گیریهای نیروهای صادق زد.
ایرج
*
کشتکر عزیز...
به مسائلی اشاره کردید که پرداختن به آن در این چند سطر عملی نیست، اما از آنجایی که خودم را متعلق به جنبش فدایی و چپ می دانم مختصر به گوشه ای از نوشته و نظر شما دوست گرامی می پردازم.
در ارتباط با با وحدت سازمان و حزب توده با شما هم عقیده ام و خود من شدیدا با آن مخالف بودم و آن را پایان استقلال سازمان و غلتیدن به سیاست و فرهنگ حزب توده می دانستم، حزبی که همواره به دنبال شمردن ستاره های سرخ در آسمان آبی سوسیالیسم واقعا موجود در شوروی بود و برای مبارزه به اصطلاح ضد امپریالیستی خود هر رفتار و سیاستی را توجیح می کرد و حتا موجودیت و اسقلال خود را سربرید. اما من قصد مچ گیری و محاکمه هیچ تودهای را ندارم، چرا که خود این حزب با تمام فداکاری و شهامت ای که داشت قربانی سیاست تخریبی و فاسد شوروی سابق بود که دوست داشت برای احزاب کمونیستی در جهان تعین و تکلیف کند و از آنها سربازان ضد امریکایی بسازد.
و اما کشتکر جان...بی اعتمادی و سوظن مردم نسبت به نیروهای سیاسی تنها آن چیزی نیست که شما به آن اشاره کردید، مشکل ما این است که همواره انحراف و خطا ها را به دیگران نسبت می دهیم و خود را مسافر این قطار پر خطا نمی دانیم. سازمان ما( اکثریت) درسته که به وحدت با حزب توده تن نداد و به ابزار شوروی تبدیل نشد اما راه درست و اصولی را هم انتخاب نکرد و به جای حمایت از منافعه ملی مردم، حقوق بشر، امنیت و حقوق زنان، دمکراسی، حقوق کودکان و آزادی بیان و قلم، سیاست دیگری را برگزید و آن غرق شدن در شعارهای ضد امریکایی خمینی و غلتیدن در کنار جمهوری اسلامی بود که برای ما اکثریتی ها هزینه سنگینی را رقم زد و بی اعتمادی و سوظن را نزد مردم بوجود آورد. ما حقوق بشر و دمکراسی را به پای کینه و دشمنی با غرب و شعارهایی که امروز به نظر من دیگر جایی ندارد قربانی کردیم و حتا فراموش کرده بودیم راه به دمکراسی، انسانهای دمکرات می خواهد و درون سارمان احترام به حقوق برابر هم و رفتار دمکراتیک کم رنگ بود.
امروز نه سازمان اکثریت آن سازمان گذشته است و نه ما آن افراد. سازمان اکثریت راه تحول و نوگرایی را با شجاعت آغاز کرد و با چپ سنتی و شعارهای گذشته فاصله گرفت و دوستان ما آموخته اند برای کار در یک سازمان باید رفتار و فرهنگ دمکراتیک داشته باشند. هر چند هنور هسنتد کسانی که درون این سازمان از گذشته تجربه نگرفته اند و چپ را با شعارهای به اصطلاح ضد امپریالیستی می سنجند و در رویای سوسیالیسم واقعا موجود دیگری هسنتد.
کشتگر عریز...شما هم دیگر آن کشتگر سابق نیستید و بی شک نظر و تفکر تازه ای برای ایران و جهان دارید و به مانند من دمکراسی و حقوق بشر در ایران بیش از هر چیزی برایتان مهم است. اما احساس می کنم هنوز گرفتار شعارهای ضد امریکایی هستید و گویا چپ شما با همین ضدیت تعریف می شود . شما در نوشته تان از همان شیوه ای استفاده کردید که سالها با آن بزرگ شدیم و ما را رنج داد و آن اتهام زدن به کسانی است که مثل ما فکر نمی کنند و از رابطه با امریکا و غرب بر داشت دیگری دارند.
من به عنوان یک نیروی چپ هیچ دشمنی با امریکا ندارم و معتقدم مردم امریکا دستاوردهای بزرگی در راه آزادی و حقوق بشر کسب کرده اند. با جنگ و هر گونه الترناتیو سازی از طرف هر دولتی مخالفم و متعقدم دولت ها از جمله دولت امریکا می توانند از برقراری دمکراسی و حقوق بشر در ایران حمایت کنند چرا که مردم ما به این حمایت نیاز دارند، اما مردم باید بدون هیچ بمب باران و چنگی به این امر دست پیدا کنند
به باور من حمله نظامی به ایران، مردم و سرزمین ما را نابود خواهد کرد و فاجعهای را به بار خواهد آورد که جبران آن غیرممکن خواهد بود و من مقصر اصلی این شرایط را متوجه نظام مستبد و ناآرام چمهوری اسلامی و رهبر آن علی خامنه ای می دانم. همانطور که صدام دیکتاتور پای امریکا و اروپا را به عراق باز کرد و مردم عراق را گرفتار بمب و کشتار کرد، مسئولین تابخرد جمهوری اسلامی با ادامه غنی سازی می توانند ایران را در مرگ و جنگ فرو ببرند. ما ایرانی ها وظیفه سنگینی در این شرایط حساس داریم، باید در جبهه صلح علیه عامل اصلی این بحران نظام فاسد و دیکناتور جمهوری اسلامی متحد شویم. اگر مردم ما از یک نظام دمکراتیک و حقوق بشر برخوردار بودند هرگز ما ایرانی ها امروز نگران این حمله احتمالی و مرگ و ویرانی نبودیم.
با سپاس هادی توانا
*
بسيار منطقی و سنجيده بود منتظر ضدحمله ناجوانمردانه طرفداران ابر قدرتها باشيد مستقل بودن جرات می خواهد وشهامت در تاريخ ايران اندك ابر مردانی ميتوان يافت كه شجاعانه افترا و تهمت بجان خريدند و مردانه ايستادند اگر امروز كور سويی از حقيقت در دالان تاريخ ايران برای راهروان واقعی و نسلهای اينده باقی مانده بخاطر همين ايستادگی وشهامت بزرگ مردانی چون مصدق وبازرگان است ورود شجاعانه برخی از چريكهای سابق به عرصه استقلال و ازادی و دموكراسی را بايد نشانه خوبی از رشد سياسی و بلوغ جامعه روشنفكری ايران قلمداد كرد
بگذار انها كه دل دردامان روس و انگليس و چين و امريكا بسته اند به بازی از پيش باخته خود مشغول باشند شما تاميتوانيد به تاريكخانه اين خفاشان نور بتابانيد همانگونه كه گنجی و مكی و انور خامه ای و فانی يزدی و پقيه انجام دادند تا ما بدانيم كه مصدق را امريكا و انگليس و ملاها و توده ای ها و روسها و شعبا ن بی مخ ها با يك اتحاد نا نوشته در عمل ساقط كردند و رفت بر ما انچه كه ميتوانست نرود حالا هم مجاهدين و برخی سلطنت طلب ها و برخی كردها و برخی چريكها و بقيه شرمنده ها ی ناتوان سياسی در فكر استفاده از موقعيت بدون در نظر گرفتن شرايط
ويژه منطقه و نيت واقعی تندروها درامريكاهستند و از هول حليم دارند می افتند توی ديگی كه عراقی ها و افغانان افتادند
*
آقای کشتگر،
شما در بخشی از مقاله خود گفته اید نزدیکی فدائیان به حزب توده و اتحاد شوروی باعث بی اعتباری این نیرو سیاسی شد. اگرچه بخشی از حقیقت در این سخن شما هست اما همه آن نیست. فدائیان خلق آن روزی حمایت گسترده روشنفکران و دانشجویان و دیگر اقشار آگاه جامعه را از دست دادند که به حمایت از “خط ضدامریالیستی امام” پرداختند و بجای دفاع از آزادی های سیاسی به افشای لیبرال ها پرداختند. این تغییر جهت در بهار ۵۹ یعنی هنگام انشعاب اقلیت-اکثریت صورت گرفت. شما نیز حداقل یکسال و نیم در سیاست های داخلی سازمان اکثریت حمایت از حکومت بخاطر خط و سمت ضدامپریالیستی در کنار آقای نگهدار و دیگران بودید.
شما به رفتار ناشایسته ای که هنگام مخالفت شما و دوستانتان با وحدت سازمان اکثریت و حزب توده از سوی رهبری اکثریت با شما شد اشاره می کنید و به حق “مشکوک” و “توطئه گر” خواندن شما از سوی دوستان دیروزی خود را محکوم می کنید. نسبت به شیوههای مذموم و کژراهههایی که منجر به بازتولید راه و روش استبدای می شود هشدار می دهید. اما متاسفانه خود شما غیرمستقیم جداشدگان از جمهوری اسلامی که در رادیو صدای امریکا حضوری فعال دارند را “مشکوک” و وابسته به امریکا جلوه می دهید. انسان ها حق دارند صددرصد تغییر رای و نظر بدهند بدون اینکه با شیوه های انگیزه شناسانه مشکوک خوانده یا عامل این و آن نشان داده شوند.
همانطور که آقای گنجی این تحول عظیم را از سر گذرانده است. اتفاقا آقای گنجی نیز هر از چندی مهمان صدای امریکا بوده است و افکار و نظرات خود را به آگاهی شنوندگان رسانده است. آیا فکر نمی کنید این شیوه برخورد شما مشابه همان برخوردی است که در سال ۶۰ هنگام انشعاب از سوی رفقای سازمانیتان با شما شد؟
آقای کشتگر، مصدق مردی بزرگ در تاریخ ایران بوده و هست. اما امروز پناه بردن به مصدق و راه و روش او چاره کار ما نیست. امروز بیش از پیش مشخص شده است که مخالفت سرسختانه او در راه رسیدن به توافقی در مورد فروش نفت ایران، کشور را به بن بست سیاسی رساند. میتوان مستقل بود اما در عرصه جهانی منزوی نبود، می توان مستقل و متکی به مردم خود بود و بنام منافع ملی با جهان نیز مراوده داشت.
با آرزوی سربلندی ایران و ایرانیان
مهرداد قمشه ای- اصفهان