iran-emrooz.net | Sun, 04.11.2007, 11:42
به بهانه پندارهای اکبر گنجی درباره علی شریعتی
شریعتی سرمایه ملی
ر. راهدار
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
"فریدون مشیری"
انسان در گرسنگی ناقص است، در بيسوادی ناقص است...، اما انسان است. اما انسانی که از آزادی محروم است انسان نيست. آن که آزادی را از من میگيرد ديگر هيچ چيز ندارد که عزيزتر از آن به من ارمغان دهد («انسان بيخود»، مجموعهی آثار، ۲۵، ص ۳۵۹)
آقای اکبر گنجی مدتی است که در خارج کشور به سر میبرند. ایشان اخیرا طی مقالاتی تحت عنوان «تبار شناسی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷»به شریعتی با عنوانهای زیر بر خورد کرده اند: يوتوپيای لنينيستی شريعتی («زمانه»، چهار شنبه، ۲۰ تير ۸۶)، شريعتي؛ نفيکنندهی حقوق بشر («زمانه»، پنجشنبه، ۲۱ تير ۸۶)؛ نظريهپردازی شريعتی برای فقيهان («زمانه»، جمعه، ۲۲ تير ۸۶)؛ شريعتي؛ زنان گونی پوش و علم بورژوايی («زمانه»، دوشنبه، ۱۵ مرداد ۸۶)؛: شريعتي؛ مدافع صيغه و چندهمسری («زمانه»، جمعه، ۲۶ مرداد ۸۶)؛ وداع با شريعتی («زمانه»، جمعه، ۲۶ مرداد ۱۳۸۶)
آقای اکبر گنجی در این نوشتار با کنار هم چسباندن گفتارهای پراکنده و با پندار خویش تلاش زیاد کردند تا نشان دهند که دکتر علی شریعتی یک انقلابی خشن، وطرفدار بر اندازی، ضد دمکراسی، دارای يوتوپيای مارکسیست- لنينيستي، نظريهپرداز فقيهان، ضد زن و ووو بودهاند. و جالب تر اینکه کار خویش را نقد و مبارزه با تقدس گرایی قلمداد کردند. اگر این کار نقد است پس اتهام و تهمت و افترا چیست؟
من تا کنون چیزی در باره شریعتی ننوشتم، چون همواره ترسم بر این بود تا نکند استاد را تا سطح درک و فهم خویش پایین بکشم. از ایشان آموختم تا چگونه زندگی کنم و برای زنده ماندن در مقابل سفاکترین دیکتاتوری حاکم بر تاریخ ایران کرنش نکنم.دریافتم که زندگی زیباتر از آنست تا آنرا برای زنده ماندن به داد و ستد گرفت.از آن روشنفکرانی نشدم که برای شهرت نام و نان قامت بلند انسان را دربازارمکارههای دین و دنیا حراج بگذارم. ولی اینبار دریغم آمد تا در مقابل قربانی شدن یک حقیقت بزرگ ساکت بنشینم.به نظر من بر خورد گنجی یک برخورد سیاسی است نه انتقادی و من نیزاز همین زاویه، اما فقط با چند نکته و یاد آوری بدان برخورد میکنم.
خیام:
آنانکه محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون / گفتند فسانهای و در خواب شدند
یاد آوری:
کار آقای گنجی مرا به یاد داستان آقای سرکوهی انداخت. آقای فرج سرکوهی نیز بعد از آزادی از زندان و آمدن بیرون مرز (که با تلاش فراوان یاران و دوستداران آزادی اندیشه و قلم همراه بود) به اطراف و اکناف دعوت شدند تا از ماجرای خویش بما بگویند. اما ایشان بیشتر از همه تلاش داشتند تا بما حالی کنند که مردم دیگر از مبارزه خسته شدهاند و جایی برای مبارزات خشن (مبارزات انقلابی مدتهاست که از جناح درون رژیم بعنوان مبارزات کور و خشن نفی و دفع میشود) وجود ندارد. مدتی نیز نگذشت که سراغ آقای بیژن جزنی- یک انقلابی خوشنام مارکسیست- رفت و با عنوان نقد گذشته، البته با توان خویش و با تلاش جدی به تخریب شخیصیت ایشان ونفی مبارزات دهه ۴۰-۵۰ پرداختند. به داستان ایشان برخورد فراوان شد و من نیز قصد ورود بدان را ندارم و فقد اشارهای بود تاسر نخی بدست دهد.
آقای گنجی نیزپس از خروج، ابتدا به نوشتن چند نامه به مقامهای ارجمند و سازمان ملل پرداختند و از پایمال شدن حقوق بشر در ایران گلایه کردند. لازم به یاد آوری است که رژیم ولایت فقیه تا کنون بیش از سی بار در مجمع عمومی سازمان ملل و سازمانها و نهادهای حقوق بشری رسمأ محکوم شدند. ولی با شتاب به کار اصلی خویش(فصل کردن)، تخریب یا ترور چهرها و سرمایههای ملی کشور، روی آوردند. کاری که تنها در خدمت استبداد دینی خواهد بود و بس. بنظر من باید از کنار این ادعاها گذشت. شريعتي: درمملكتی كه فقط دولت حق حرف زدن دارد ، هيچ حرفی را باور نكنيد (م. آ ۲۰،ص۴۸۳). ولی روزگار غریبی شده است و گاهی برای ثبت تاریخی نباید ساکت بود.
انتظار میرفت که آقای گنجی در سفر به اطراف و اکناف از ایران و زندانش میگفت، میگفت که بر مردم ما چه گذشت و میگذرد، میگفت که پتیارههای سیاسی حاکم چگونه حرمت انسان و آزادی و زندگی را لگد کوب میکنند، میگفت در زندانها چه گذشت بویژه در سال ۱۳۶۷، از قتل عامها و از گورهای پنهان و از خاوران میگفت، از نوسیندگان قلم شکسته و ناپدید و از زنان و کودکان بی پناه و بی حقوق و از فقر و فحشا و از ... میگفت. از شومی و درندگی "پدیده خمینی" و آخوندهای با عبا و بی عبا حرف میزد. از دانشگاه و مدرسه وآزادی مینوشت و از مبارزه و راه رهایی میگفت.
به نوشتار اکبر گنجی در باره شریعتی پاسخهای فراوان(چه واکنشی و چه درست) داده شد که من وارد آنها نمی شوم. آقای زید آبادی نیز سعی کردند تا حالیشان کنند که زیر پایشان پوست خربزه گذاشته اند(حرفی که مرحوم طالقانی به آقای کاشانی در ماجرای دکتر مصدق به ایشان گفته بود) ولی کار نکرد. من فقط از زاویه سیاسی بدان میپردازم. آقای گنجی هر چه دل تنگشان میخواهد میتوانند و میباید، خیلی زودتر، در باره شریعتی بگویند و بنویسند و خود را از شر شریعتی رها کنند ولی فراموش نکنند که تاریخ و دنیا بی حساب و کتاب نیست. گنجی اولین و آخرین فردی نخواهند بود که به شریعتی و کل انقلاب و جنبش انقلابی برخورد میکنند.این درس تاریخ وسرنوشت بشریت است. نبردیست بی امان و پایدارکه تا رسیدن به قله رهایی وآزادگی انسان از هربند وکمند استثماری ادامه دارد. این نبرد همواره از سادگی به پیچیدگی در امتداد بردار زمان حرکت کرده و در هر زمانگاهی نیروهایش را سبک و سنگین میکند. کهنهها را بدور میریزد و نیروی تازه وارد میشوند بین نقد و رپورتاژ ژورنالیستی فرق فراوان است. چندی پیش سی ان ان (شبکه خبر گزاری مشهور آمریکا)نیز به خانم امانپور مأموریت داد تا آقای خاتمی را مدریت وطرفدار آزای بنمایند(که البته گذرنامه ورود نیز بلافاصله برایشان صادر شد). وچند سال پیش نیز در یک مقاله بلند بالایی در لوس آنجلس تایم آقای سروش لوتر ایران لقب گرفتند. کارهایی از این قماش نه تازگی دارد و نه پایان میگیرند. تا زمانی که نبرد و مبارزه برای آزادی و دمکراسی و رهایی در جریان باشد ضد تز آن نیز بیکار نمی نشینند. . امروزه اسلام توسط مشتی غداره بند، آدم کش، جانی،و وحشی بدوی بنام بنیاد گرایی نمایانده میشود. خامنهای و بن لادن و شیخ فضل الله بر مسند رهبری نشسته و با کفار عالم سر جنگ دارند. از طرف دیگر نیز جنبش چپ و مارکسیستی با نداشتن یک استرتژی مشخص (نمی خواهم برای چپها خط و مرز تعیین کنم، فقط از دید خودم نگاه میکنم) در بازی جهانی سازی زیاد سرگرم شده و پشت چاوز و نوریگاه سو سو میزنند و گاه و بیگاه نیز از جبهه ضد امپریالیستی احمدی نژاد باب سخن دارند. در جبهه دیگر نیز دمکراسی غربی با پشتوانه قوی زرادخانههای آمریکا در حال گسترش است. در این میان هر جنبش مترقی که باب پسند آمریکا نباشد، تروریست و بنیاد گرایی لقب میگیرد. چه دنیای شگفت آوری است.
و اینک چند نکته:
شريعتي: «آنچه من میگويم مسلماً تازه هست، اگرچه ممکن است درست هم باشد. بنابراين، هرچه میگويم نظريه است و به عنوان جزم و قطع نيست، فقط به انديشيدن دعوت میکند و همين!...» «شما خود با تفکر و جستجوی بيشتر با پرسش و طرح در مجامع علمي، بايد کاری کنيد که اين مسائل پخته و حلاجی شود». «نبايد از طرح علمی موارد اختلاف هراس داشت و نيز نبايد برای مصلحت، به تحريف حقيقت پرداخت». («علي»، مجموعهی آثار، ۲۶، ص ۴۸۷)
گذشته را باید بی پرده، گستاخ، و علمی مورد نقد و بررسی و ارزیابی قرار داد نه اینکه انشاء وار پندارهای خویش را با نیت مشخص و با سر هم بندی کردن کلماتی بر علیه یک اندیشه و یا جریان بکار برد. و شگفتا که در جو غبارآلود بیاخلاقیها و بهتان پراکنیهای نا سالمی که فقط در خدمت فرهنگ استبدادی حاکم بر ایران است وبر جداییها میافزایید، سرو کله آقای گنجی پیدا میشود و شریعتی برای چندمین بار به مسلخ برده میشود. واقعأ که "پدیده خمینی" نمودار عینی "نفاثات فی العقد "(پاره کننده گرههای اجتمایی) است و تا زمانی که این تفکر و دستگاه فکری در مسند قدرت باشد روح خوش و لذت زندگی بر مردم حرام خواهد بود و اتفاق ملی یک ذهنیت ساده میباشد. شریعتی: "از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ویژه مقلدان عوام است و مریدان بازاری و اگر آبی نمیآرند، کوزهای نشکنند باید سپاسگزارشان بود.(م.آ. ۱، ص ۲۱۴). در راستای دیگر نیز دکتر مصدق به تیر گرفته میشود. آقای میرفطروس که در پندار خویش کار اسلام و مسلمانان را یکسره کرده بودند(به نظر ایشان خمینی و شریعتی و مجاهدین همگی یکی هستند) به تازگی میشتابند تا دکتر محمد مصدق را بی اعتبار کنند. چه خدمت شایانی به شاهیان و شحنه گان، آنهم در زمانی که هر دو به چنین خوش خدمتیها بیش از هر زمانی نیازمندند. ملاها علیرغم رجزخوانیهای آن در سطح جهان در یكی از آسیبپذیرترین و بحرانی ترین دورانهای حیات خود به سر میبرد. رژیم از یک طرف در بی اعتبار کردن چهرها و جریانهایی که میتوانند مردم را در مقابل آنها صف آرایی کنند، تلاش میکند و از طرف دیگر تنور جنگ را داغ نگه میدارد، چون بر این خیال است که با حمله نظامی مردم پشت آنها خواهند بود.(جنگ، جنگ، تا رفع فتنه). دکتر محمد مصدق افتخار و غرور ملی ماست، او بالاتر از گاندی(هند) و مارتر لوترکینگ (آمریکا) به ایرانی و ایران زمین خدمت کرد و با افتخار مرد. هیچ کس را نمی توان و نباید بخاطر چیزی که نبود ویا نکرد باز خواست کرد. دکتر مصدق نه انقلابی بود و نه در صدد سرنگونی سلطنت قدم بر میداشت. او به آزادی و استقلال ایران و ایرانی میاندیشید و بیش از هفتاد سال برای آزادی ایران زمین فریاد زد. درود همه برای همیشه بر او باد.
۱- شریعتی را مثل هر فرد ، اندیشه و یا جریان فکری میتوان نقد و طرد کرد، قبولش نداشت، هتک و افترا زد ولی نمی توان نادیده اش گرفت. شریعتی، شریعتی است. اومتعلق به یک خانواده و گروه ویژهای نیست. شریعتی یک شخصیت، نمودار، و سرمایه ملی است که توانست در حیات خویش با امکانات بسیار کم و شرایط طاقت فرسای پلیسی- سیاسی زمانش نقش خویش را به عنوان یک انسان آگاه و آزاد و مبارز و انقلابی و آرمان خواه و با هدف رهایی مردم از آنچه که هست بسوی آنچه که باید باشد ایفا کرد و پیروزمندانه به پایانش برد. و بسان "مرغ شباهنگ" که سالیان دراز با سرودهای "ناهنگام" خود خواب پاسداران تاریکی و ظلمت را آشفته بود با تنی خسته و کوفته از زخمهای شاه و شیخ و در دیار غربت به دیدار رفیق اعلایش شتافت (فقد چهل و دو بهار را پشت سر گذاشت). و سؤال " آیا کسی هست که مرا یاری کند" را زنده گذاشت. باید از خود بپرسییم که دراین سی سال چه کرده ایم. ایکاش یاد میگرفتیم که چگونه سرمایههای ملی خویش را پرورش داده و بارورترش کرده وپربارتر به نسل امروز و فردا عرضه اش میکردیم. دریغا که از تمدن و مدنیت قرنها دور افتاده ایم. در بیرون گفتگوی تمدنها سر میدهیم ولی در درون حق تنفس آزاد را از دیگران میگریم.
شریعتی: " عدهای عوامفریب که از جهل و تقلید عوام تغذیه میکنند و پاسدار بیدار و هوشیار تاریکی و خوابند ... همینها آن خروس نا هنگام را که شب نعره بر میدارد و در نیمه شب فریاد صبح بر میکشد"خروس بی محل" مینامند.... و همینهایند که مرغ شباهنگ را که "مرغ حق" است جغد میخوانند و مرغ شوم که بایدش راند. (با مخاطبهای آشنا ص ۲۸)
۲- مبارزه برای آزادی ودر آزادی.
انگار ما در یک جامعهای باز و آزاد و دمکرات زندگی میکنیم و نهادهای مدنی نهادینه شدند و دگر اندیشی و حقوق اساسی افراد برسمیت شناخته است، احزاب و گروهای سیاسی آزادند، و انسان حرمت و قدر و منزلت خویش دارد. در چنین جامعه ای، مبارزات شکل خاصی پیدا میکند. تلاش و توان تودهای بکار گرفته میشود تا از آرادیها حراست شده و آگاهی مردم برای حفظ و حرمت خویش و حقوق ناگرفته شان بالا رود. آیا ما دارای چنین کشوری هستیم؟
جواب روشن است. ما با یک رژیم سفاک و آخوند سالاری سرو کار داریم که انسان حرمتی ندارد تا ادعای حقوق کند. بقیه ماجرا روشن است. با نگاهی ساده بر حوادث سی ساله اخیر میتوان در یافت آنچه که در سال ۵۷ در ایران گذشت در تداوم یک مبارزه آزادی بخش و انقلابی نبود. مبارزاتی که در دهه چهل شکل گرفت نبردی انقلابی و آرمان خواه بود و در نوکش جوهر رهایی بخش حمل میکرد. این جنبش بخاطر نوزایی و نارس بودنش ضربات فراوانی از درون و بیرون خورد و در نیمه دهه پنجاه دچار رکود نسبی شد. حزب رستاخیز دگر حزبهای شاه ساخته را بیرون راند و جو پلیسی – سیاسی ویژهای حاکم شد. این جنبش از یک طرف بخاطر بومی نبودن تمام عیارش، شانش فراگیریش را از دست داد و از طرف دیگر دشمن نهفته واقعیش، روحانیت فاسد و مادون تمدن، را جدی نگرفت. به شاه بند کرده بود ولی شیخ را فراموش کرد. وقتی که شریعتی بزرگترین راه نجات تودها را نجات دادن اسلام از دست این طبقه مشخص مطرح کرد خیلیها آنرا جدی نگرفته و دوست نداشتند. ولی دیدم که چگونه در رکود یک جنبش دمکراتیک و انقلابی در سال ۵۶ سر بر آورد و انقلاب و حرکت انقلابی مردم را درحیرت همگانی در هژمون خویش گرفت. ولی شهیدان این جنبش همواره بر تارک تاریخ ایران زمین مدرخشند واز آنها باید همانند قهرمانان ملی قدردانی و سپاسگزاری کرد. شریعتی:" امروز شهیدان پیام خویش را با خون خود گذاشتند و روی در روی ما بر روی زمین نشستند، تا نشستگان تاریخ را به قیام بخوانند". انقلاب دمکراتیک به انقلاب اسلامی و جمهوری مردم سالار به جمهوری آخوندسالار (اسلامی) تبدیل شد. خمینی رهبر و پایه گذار جمهوری اسلامی شد. با اینحال، باز هم همگان خوشحال وسرفراز از پیروزی انقلاب بدنبال ساختن ایرانی آزاد و آباد و دمکراتیک بودند که بعد از نزدیک به سه هزار سال در ایران بر قرار میشد. چندی نگذشت که آزادی از درنیآمده از پنجره بیرون رفت. مجلس خبرگان در آمد و حکومت ولی فقیه شکل گرفت (در مجلس خبرگان بجزآیت الله طالقانی و چند نفر همگی شریعتی را مرتد و التقاطی میدانستند.خمینی نیز نه تنها از شریعتی حمایت نکرد بلکه او را خطری جدی در مقابل روحانیت میدید.او حتی حاضر نبود تا جواب تسلیت نامههایی را که از سراسر دنیا بخاطر درگذشت شریعتی برایشان ارسال شده بود جواب بدهند که با دخالت دکتر یزدی خمینی چند سطری نوشتند. خمینی هوشیارتر از آن بود که زود خود در برابر مردم قرار دهد. نمیدانم چطور آقای گنجی شریعتی را نظریه پرداز فقیهان در یافتند). نکند که شریعتی حکم به رای دادن قانون اساسی ولایت فقیه را صادر کرده باشد!! بسیاری از باصطلاح منتقدان امروزی شریعتی سر از پا نشناخته آشکارا و پنهان زیر عبای خمینی رفته وهر یک نقش خویش را با مهارت بازی میکردند. آنها در فرار از جو ضد روشنفکری ابتدا با بازی گروگان گیری دولت نیمه لیبرال بازرگان رابر کنار کرده و دولت خط امامی سرکار آوردند و دانشگاها را چون نتوانستند تحملش کنند بستند.جو را چنان آلوده کرده بودند که بنی صدر نیز ناخواسته، اما برای عقب نیفتادن از قافله جلو افتاد. تا در توان داشتند استادان و دانشجویان دگر اندیش و غیر خودی را از دانشگاها و مدارس عالی بیرون ریختند.کار به جایی رسید که دیگر بنی صدر نیز قابل تحمل نبود. نمی خواهم وارد اتفاقات و بحرانهای دهه شصت شوم. اینکار به باز نگری فراتری نیاز دارد که ازچارجوب این نوشته خارج است. .فضای نیمه باز سیاسی آندوره تا زمانی که پورش رسمی توسط خمینی صادر نشده بود، کماکان مورد قبول و احترام اکثر نیروهای ساسی و حتی مجاهدین خلق بود. در چنان شرایطی ایست که داستان نقد و انتقاد به اندیشههای دیگران شروع میشود. دیگرانی که یا زنده نبودند و یا حق دفایی نداشتند. آقایان به سان ضرب المثل معرف" در حوضی که ماهی نباشد قورباغه پادشاه است" با استفاده کامل از امکانات دولتی تنها میدان دار فضای فرهنگی – سیاسی زمان شدند. خود قیچی میکردند و خود میبافتند. از یک طرف از رژیم و جنگ ویرانگرش حمایت میکردند و از سویی دیگر حکومت دینی را نظریه پردازی میکردند. آنها برای باز سازی ساواک شاه با همدیگررقابت میکردند( سعید حجاریان ادعا دارند که ابتکار کار با ایشان بود) . در این میان بر شریعتی بیشترین جفا و نا حقی وارد شد. اینها از یک طرف "ردای زور بر قامت تقوا" میدوختند و از طرف دیگر شریعتی را به شراکت میگرفتند. سعی داشتند تا با توجیه گفتارهای شریعتی او را مقلد خمینی وحامی روحانیت جلوه دهند. آنها با رندی آخوندی در برابر "اسلام منهای آخوند" شریعتی "روحانیت منهای اسلام " را مطرح کردند و یا " زر و زور و تزویر" را با "زر و زور و تعلیم" جابجا میکردند. مرگ خمینی و پایان جنگ شرایط را تغییر داد و آقایان پیشتاز انقلاب فرهنگی مورد بی مهری دستگاه قرار گرفتند. اینها که لقمه دهان گشاد خمینی شده بودند فکر نمی کردند که رژیم آبشان را خواهد کشید و تفاله آنها را جلوی مردم پرت میکند. از این رو چنانکه ازخودشان آموختند، راه پیش گرفتند تا عقب نیافتند. ایشان لباس اپوزیسیون پوشیده و رندانه شعارهای آزادی، حقوق بشر، حکومت مردم سالار، وجامعه مدنی را قاپیده ویک مرتبه همگی روزنامه نویس و نشریه دار شدند. البته فشار از پایین بدنه جامعه نیز نقش حیاتی ایفا کرده بود. با فرو پاشی دیوار برلین و دیکتاتوری بلوک اروپای شرقی طینت ضد کمونیستی ایشان گل کرده وداغتر از همه پایان عصر " ایدئولوژی" را جشن گرفتند. ودمب گاو فربه را بر اسب چابک ترجیع دادند. "دین فربه تر از ایدئولوژی". شعارها به آزادی اسلامی، حقوق بشر اسلامی ، حکومت مردم سالار اسلامی ، وجامعه مدنی اسلامی و...و" دریای اسلامی" و از این قبیل تبدیل شدند. روحانیت و ولایت فقیه نیز مورد انتقاد قرار گرفت. البته بیشتر ولی فقیه مورد بحث است تا ولایت فقیه. ماجرای "دوم خرداد"و چهره خندان خاتمی را همه دیدیم. دیدیم که چگونه دانشجویانی را که در حمایت از گفتارهای فریبنده اش بیرون آمدند ارازل و اوباش خواند. آقای کنجی و رفقا بیشتربه بچههای خمینی میزنند تا شاگردان شریعتی... به حرف دل آقای نبوی فکر کنید که مینویسد. " من نه مخالف دین هستم و نه طرفدار براندازی جمهوری اسلامی( من اصولا طرفدار براندازی هیچ حکومتی نیستم) اما تفسیر ایدئولوژیک شریعتی از دین جز به همین حکومت منجر نمی شود. "شریعتی برای انقلاب ایران مثل چه گوارا ست. مردی زیباروی و خوش سیما که دختران و پسران سابق( البته حالا هم- نگارنده) عاشق او هستند. تصویرش برای چاپ روی پیراهن فوق العاده جذاب است، حتی جذاب تر از مارلون براندو. اما حاصل اندیشه چه گوارا همان نکبتی است که کوبا در آن غرق است". رابطه کوبا و چه گوارا و رابطه شریعتی با حکومت ولی فقیه!!! خوب اینهم یک برداشت است. البته طبق بر داشت ایشان اسلام هم نکبتی بیش نخواهد بود چون حکومت ولایت فقیه نیز خود را تنها اسلام راستین و "ناب محمدی" میداند. آقایان گنجیها و نبویها امروز شما در پیشگاه تاریخ و ملت ایران مسئول اید تا عملکرد خویش را در شکل گیری و خدمت به ولایت فقیه شفاف و ساده و بی پروا پاسخ گوّیید. اگر ریگی در کفش ندارید. حر در روز عاشورا یقه امام حسین را نگرفت و علت خدمت خویش به یزید را متوجه خلفای راشدین نکرد. از یزید برید و آمد و جوانمردانه در جبهه حسین در مقابل یزید جنگید. حالا لگد زدن شما به شریعتی را بر چه قیاس باید گرفت. گوّییم که شریعتی هرچه که شما میگویید بوده باشد. امام صادق(ع): حر، در همه حال حر هست، هرگاه پتک ایام بر او ضربهای فرود آورد، سر را سندان صبور میکند. و اگر بر سر هر ضربهای انبوه مصاَیب نیز هجوم آرند، هر گزش نشکند. هر چند به بندش کشند و به بیچاره گیش کشانند، و راحت از او رخت بندد و روزگار بر او سخت گیرد". ماجراها زیاد است و آنرا باید در فرصتی آزاد و دمکراتیک، که همه بتوانند آزادانه حرف آزاد خویش را بزنند، بررسی کرد. ما با شریکان دزد و رفیقان قافله سرو کار داریم. نه با عناصر و اشخاص آزاده و پیشرو و مترقی که برای برون رفت از شرایط بحرانی و غم انگیز کنونی راه و چاره میجویند و دست همیاری و همکاری بسوی همه دراز میکنند. آرزوی بلند مردم ایران رهایی از همه این پلیدیهاست. چنین روزی دیر نخواهد بود. نباید و نمی توان مبارزه برای آزادی را با تلاش برای پایداری و نهادینه شدن آن یکی گرفت.
۳- فاکتور مردم
میان کسی که به تغییر و نوآوری فکر میکند وآ زادی انسان و جامعه اش را در سر دارد با کسیکه در یک شرایط آرام و آزاد به کار فکری میپردازد فرق است. تفاوت ویژهای که شریعتی رااز باصطلاح منتقدان دولتی اش تفکیک میکند فاکتور مردم و ایران است. در دستگاه فکری او مردم هدف و نهایت و آرمان هستند. او بارها گفته بود که اگر در قرآن کلمه الله را با ناس جابجا کنیم در مفاهیم آن چندان تغییری ایجاد نمی شود. چه قرآن با الله آغاز میشود و به ناس پایان میگیرد. هدف نفی کامل استثمار انسان از انسان و رهایی و آزادی نوع بشر ازهر بند و کمند استعماری و استثماری است. در اندیشه او اسلام و ایدئولوژی و مکتب وسیله و ابزار رهایی برای برقراری عدالت اجتمایی هستند. و قلمش همیشه میان او و مردم در کار بود. اما در ولایت فقیه اصل مکتب است و انسان برده و گناه کار که باید از کانال آخوند و روحانی آمرزیده شود. در دستگاه فکری اینان حراست فرم واجب است. حکومت ودیعه الهی است و ولایت و ولی فقیه مقدساند. معترض به آن باغی و مفسد فی الارض بوده و خونش مباح است. آیا در دستگاه فکری خمینی اپوزیسیون وجود خارجی دارد؟ که قانونی یا غیر قانونی باشد. اما شریعتی در راستای اصالت انسانش "سوسیالیسم را بزرگترین کشف انسان جدید" میشمارد. شریعتی: " سوسیالیسم برای ما، تنها یک سیستم توزیع نیست ، یک فلسفه زنذگی است و اختلاف آن با سرمایه داری در شکل نیست، اختلاف در محتوی است. سخن از دو نوع انسان است که در فطرت و جهت با هم در تضادند. (م.آ. ۱۰و ص ۸۰). شریعتی ویژه گی یکتایش دعوت جامعه به اندیشیدن است. او حاصل عمرش را در پای سه کلمه "عرفان برابری آزادی" ریخت. سه پدیدهای که تمام تاریخ مبارزاتی بشر در آن نهفته است. بزبان خودش میگوید:" بنابراین فکر میکنم که باید این سه جریان اساسی را در سه کلمه خلاصه کنیم(همه جریانات دیگر بشری یا پرتاند و یا فرع از همین سه اصل اند): یکی عشق که ریشه تجلی مکتبهای عرفانی است و مذهب هم جلوهای از همان است. دوم عدالت مادی بین ملتها و طبقات در رابطه استعماری و رابطه استثماری داخلی. و سوم اصالت وجود انسان بمعنای تکیه کردن و بر گشتن به درون ذاتی و نوعی ارزشهای انسانی ، و اعطا کردن اختیار و آزادی به خود "من" انسانی، برای رشد و کمال آن، و چشم گشودن به خود ذات آدم، و گرایش به آن "من وجودی" که در درون نظام سرمایه داری از بین میرود، و در درون نظام مذهبی، بقول آنها، نفی میشود، و در درون نظام سوسیالیستی یک بعدی میشود." در بعد علمی نیز علمای فیزیک بعد از انیشتن و بخصوص استیونهاکینگ بدنبال یگانگی فیزیک برای تفسیر هستی در کلش میباشند. میتوانید به کتاب "جهان در یک نگاه"، بر گردان نگارنده، نگاه کنید. شریعتی:" باری این سه نیاز، در ذات آدمی و ذات زمان ما هست. من معتقدم که اگر به هر کدام، و در هر کدام از آنها بیفتیم در چالهای افتاده، و از دو بعد دیگر انسانی غافل مانده ایم"
دوست دارم این نوشته را با گفتار شریعتی در باره نسل اسیرش به پایان ببرم. امیدوارم تا همانند یک انسان آزاد بیاموزیم تا همدیگر را همانگونه که هستند تحمل کنیم تا دیگر کسی مجبور نباشد تا برای نمایش خود خویش دست به توجیه و تفسیر زده و "آنطور بنماید که دیگران میپسندند، نه آنگونه که خود اختیار میکند".
شریعتی: "ای نسل اسیر وطنم. تو میدانی که من هرگز به خود نیندیشیده ام، تو میدانی و همه میدانند که من حیاتم، هوایم، و همه خواستنهایم بخاطر تو و سرنوشت تو و آزادی تو بوده است..... تو میدانی و همه میدانند که دلم غرق دوست داشتن تو و ایمان داشتن به توست. تو میدانی و همه میدانند که من خود را فدای تو کرده ام و فدای تو میکنم که ایمانم تویی و عشقم تویی و معنی حیاتم تویی و جز تو زندگی برایم رنگ و بویی ندارد.... از امید رهایی تواست که برق امید در چشمان خسته ام میدرخشد، و از خوشبختی تواست که هوای پاک سعادت را در ریههایم احساس میکنم. آزادی تو مذهب من است، خوشبختی تو عشق من است، آیندۀ تو تنها آرزوی من است. (م.آ. ۳،ص ۱۴۷-۱۴۸)
بامید روز پیروزی انسان و اندیشه درایران زمین.
ر. راهدار
دالاس، تگزاس، ۱۵ مهر ۱۳۸۶
نطر کاربران:
قبل از پرداختن به نوشتهیِ آقایِ « ر- راهدار»، جا دارد که از کارِ زیبنده و ارزشمند این نشریهیِ اینترنتی «ایران-امروز» در پایبندی به آزادیِ بیان – یکی از اصولِ مُهم و اساسی دمکراسی- و گسترش و بسطِ آن در عمل، و فراهم نمودنِ امکان نشرِ نظریاتِ مختلفِ کاربران در نقد و بررسییِ مطالبِ مختلف و گوناگون، در پایین هر مطلب، مقاله و نوشتهای، صمیمانه از تهِ دل – به سهمِ خود سپاسگزاری کنم.
نوشتهیِ آقایِ ر – راهدار در بارهیِ شریعتی ( در جوابِ نقدِ اکبر گنجی به علی شریعتی)، قبل از هر چیزی نشانگر و بیانگرِ تلخ آن تفکُرِ سُنتی و دُگم و ضدّ دمکراتیکی است که سرشت و مُحتوایِ آن در - مقامِ قدرت - راهی به جُز دیکتاتوری و سرکوب نمییابد، که نمونهیِ مُجسم و عینیّتیافتهیِ آن جمهوریِ اسلامی است! و در عینِ حال افشاگرِ آن اعتقادی است که نه آزادیِ بیان و اندیشه را برمیتابد و نه اساساً عنایتی به «نقد» دارد! هیچ انسانِ آزادهای نمیتواند برای دیگری، یا دیگران تعیین تکلیف کند که چه بگویند یا چه بنویسند، مگر آنکه به چیزی اعتقاد داشته باشد که آن اعتقاد او را به چنین امری وادارد! تعیین تکلیف یعنی دیکته کردن برای دیگران که چه بکنند، یا از چه چیزی، یا چیزهایی احتراز کنند، دیکته یعنی دیکتاتوری! و دیکتاتوری همان چیزیست که قرنهاست بر کشورِ ما حاکم است. « نقد » – در هر زمینهای - همان پدیدهای است که کمبودها و کاستیها و نقصها و تبعیضها و دروغها و بیعدالتیها و توهّمها را برملا و آشکار میسازد، و برایِ همین هم، در هیچجایِ جهان نیز، به مزاق دیکتاتورها و تیرانها و تفکر و اندیشهیِ استبدادی خوش نمیآید!
نقد یا بررسی یعنی گشودنِ بابِ گفتوگو و دیالوگ دربارهیِ هر چیزِ ممکنی، برای روشن ساختنِ نقص، یا نواقص و کمبودهایِ آن، یا رسیدن به حقیقتی شاید. نوشتهیِ آقایِ ر – راهدار بیشتر به گلایه میماند تا مثلاً نقدِ مقالهی (اکبرِ گنجی در نقدِ نظراتِ علی شریعتی). ای کاش آقایِ راهدار هم از این فرصت و از این امکانِ برابر استفاده میکرد و در نقدِ نظرات اکبر گنجی در بارهی علی شریعتی، مقالهای درخور توجه مینوشت، و بدین طریق باعثِ و بانی یک دیالوگ و گفت وگویِ سالم و آموزنده میشد برای شناساندنِ دقیقتر علی شریعتی. آیا این بهتر نبود؟
با تشکر ... پویا
*
سلام اقای راهدار
برایم تعجب اور است که خود را هوادار شریعتی میدانید و بازهم بیان میکنید که
؛من تا کنون چیزی در باره شریعتی ننوشتم، چون همواره ترسم بر این بود تا نکند استاد را تا سطح درک و فهم خویش پایین بکشم؛
اگر این حرف را یک مومن نماز شب خوان در مورد امامان مورد قبولش زده بود میتوانستم در دستگاه فکریش جایی برای ان تصور کنم. اما شما که خود را طرفدار شریعتی میدانید چگونه از نوشتن در مورد او به این دلیل اجتناب کرده اید. شریعتی کسی است که در کنار همه ضعفهایش این قوت را داشت که با همه برداشتهای مذهبی برخوردی نقادانه داشت, ( نقد درست و غلطش بماند) او سعی بر ان داشت که مذهب را از اسمان به زمین بیاورد
چه شریعتی شما در ذهن دارید که با نوشتن در مورد او سطحش پائین میاید؟
مگر او اسمانی است؟
اساسا شما با کدام درک و فهم شریعتی را شناخته اید؟ مگر نه با همین درک و فهمتان؟
ایا کسی میتواند درک درستی از شریعتی داشته باشد و در عین حال اینچنین استدلال کند؟
ایااین برخورد شما با شریعتی تقدس گرایانه نیست؟
سعید المان
*
دوست نادیده و روح آشنا، راهدار
نمیدانی تا چه حد خواندن نوشته ات برایم لذت بخش بود، مانند همه پاسخ های دیگری که دوستان دیگر نوشتند.
از همان ابتدا بسیاری از دوستانم انتظار داشتند که اولین پاسخها را من بنویسم. اما.. اما.. اما.. بگذار اندکی دیگر بگذرد و بگذار زمانه اندکی بیشتر این تومار را باز کند، آنگاه پاسخ خواهیم گفت، نه فقط به گنجی که به "همه" آن "دوستان"، "دوستانی" که خود بهتر از هر کس دیگری مراجع این ضمیر "همه" را میشناسند. اندکی صبر می کنیم تا زمانه چهره ها را بهتر نشان دهد.
پری رو تاب مستوری ندارد / در ار بندی سر از روزن برآرد
دیر نخواهد شد. پیچیدگی گنجی و... خیلی کمتر از پیچیدگی خمینی سالهای ۵۶ و ۵۷ است. لذا صبر میکنیم تا این پری رویان خود را بیشتر نشان دهند.
فصبر جمیل والله المستعان علی ما تصفون
عبدالحسین هراتی
*
یک مشت شعار اوایل دوران جنگ سرد. من نتوانستم همه را به خوانم، همینطور با شتاب رد شدم که بلکه بعد از فحاشی و شعار چیزی بیابم، اما تلاشم بی فایده بود. من نمی دانم منظور ایشان از "آزادی و دموکراسی و حقوق بشر" چیست. نکند همان که در رژیم های ضد امپریالیست لیبی و سوریه و عراق صدام، و اتحاد شوروی و کوبا و رومانی و کره شمالی عادلانه تقسیم می شد. یا همانکه آقای چاوز اکنون می خواهند ایجاد کنند.
یک جمله از این متن به من نشان داد که گنجی چقدر درست درباره شریعتی گفته است. آقای راهدار می نویسد شریعتی سرمایه ملی است و "تا کنون می ترسیده است که در باره استاد سخن بگوید نکند که خدای ناکرده (چه گناه نا بخشودنی) استاد را تا سطح درک خودش پایین بکشد. یعنی همان تقدس گرایی شخصیت ها که گنجی می گوید. یعنی یک انسان معمولی نمی تواند یک فرد دیگر را که مقدس است نقد کند و دربارهاش سخن بگوید. نکند خدای ناکرده او را تا سطح موجودات زمینی پایین آورد. یعنی همان که مارکسیست ها با مارکس و لنین کردند و عده ای نیز با آیتالله خمینی می کنند. تنها نامها متفاوت است.
ت - ک
*
آقای راهدار گرامی،
شما مطلب خویش را با گفته ای به غایت زیبا از دکتر شریعتی که آزادی را جزیی از کرامت انسانی و اصولا انسانیت می شمارد آغاز کرده اید. طبیعتا شما حق دارید مطالب انتقادی آقای گنجی در مورد دکتر شریعتی را نقد کنید و دیدگاههای خود در مورد اندیشه های شریعتی، آنجا که می پندارید همه زوایا و خبایای افکار و اندیشه های وی مورد داوری منصفانه آقای گنجی و دیگر منتقدان قرار نگرفته، مطرح کنید.
اما چرا فکر می کنید که مثلا چون برای رهایی آقای فرج سرکوهی از زندان طیف های مختلفی از ایرانیان مبارزه کردند، به مجامع بین المللی نامه نوشتند یا تظاهرات راه انداختند، پس دیگر آقای سرکوهی نباید نقطه نظرات خود را در مورد نحوه مبارزات سیاسی مردم ایران بیان کند یا اینکه از بیژن جزنی ایراد بگیرد؟ اگر اشخاص و نیروهایی برای آزادی هم میهنان دگراندیش خود مبارزه می کنند، در درجه اول برای وفاداری خود به ندای درونی وجدان خویش مبارزه می کنند و در درجه بعد برای آزادی فرد زندانی.
به همین سیاق شما نمی توانید از آقای گنجی و اصلاح طلبان ایراد بگیرید که چون روزی عهده دار مسئولیتی در نظام جمهوری اسلامی بوده اند یا سخت باور داشتند که نظام قدسی برآمده از انقلاب تامین کننده سعادت مردم است، پس او و دیگر اصلاح طلبانی که با دیدن سیاهکاری های نظام از دل نظام جمهوری اسلامی بیرون آمدند، اکنون حق ندارند از دکتر شریعتی انتقاد کنند. یا اگر چنین کنند حتما کاسه ای زیر نیم کاسه نقدشان قرار دارد.
تاکید می کنم در اینجا بحث دفاع از نظرات انتقادی آقای گنجی درباره دکتر شریعتی مطرح نیست. سخن بر سر شیوه به گمان من نادرستی است که در نقد دیگران به کار می بریم. به نام خوبی ها، انسانیت و آزادگی انسان شروع می کنیم اما در نهایت یا از منتقد می خواهیم سکوت کند و آنچه ما نمی پسندیم نگوید یا آنکه پرونده همکاری دیروزش با نظام اسلامی را رو می کنیم.
برای نمونه شما در بخشی از مطلب خود در مورد افرادی مانند آقای اکبر گنجی و اصلاح طلبان می گویید: "از این رو چنانکه از خودشان آموختند، راه پیش گرفتند تا عقب نیافتند. ایشان لباس اپوزیسیون پوشیده و رندانه شعارهای آزادی، حقوق بشر، حکومت مردم سالار، وجامعه مدنی را قاپیده ویک مرتبه همگی روزنامه نویس و نشریه دار شدند."
دوست گرامی، شما کاملا حق دارید نظرات آقای فرج سرکوهی در مورد آماده نبودن مردم ایران برای انقلابی دیگر را مورد انتقاد قرار دهید، شما کاملا حق دارید مخالف نقطه نظرات ایشان در مورد بیژن جزنی باشید، اما نمی توانید بگویید چون افراد یا نیروهایی دیروز برای آزادی وی تلاش کردند، امروز او حق ندارد نظرات خودش را چون مخالف نظرات آنان است، مطرح نکند. پس آزادی سخن گفتن و دگراندیش بودن کجا رفت؟
شما از آقای گنجی ایراد می گیرید که : "انتظار میرفت که آقای گنجی در سفر به اطراف و اکناف از ایران و زندانش میگفت، میگفت که بر مردم ما چه گذشت و میگذرد، میگفت که پتیارههای سیاسی حاکم چگونه حرمت انسان و آزادی و زندگی را لگد کوب میکنند، میگفت در زندانها چه گذشت بویژه در سال ۱۳۶۷، از قتل عامها و از گورهای پنهان و از خاوران میگفت، از نویسندگان قلم شکسته و ناپدید و از زنان و کودکان بی پناه و بی حقوق و از فقر و فحشا و از ... میگفت. از شومی و درندگی "پدیده خمینی" و آخوندهای با عبا و بی عبا حرف میزد. از دانشگاه و مدرسه و آزادی مینوشت و از مبارزه و راه رهایی میگفت."
دوست عزیز، آقای گنجی که تمام تلاش و فعالیت های اصلی اش چه آن زمان که در ایران بود، چه در خارج از کشور نورافشانی بر همین سیاهکاری ها و افشای همین فجایعی که شما از آن نام می برید برای افکار عمومی جهان و سازمان ها و نهادهای بین المللی بوده و هست.
هنوز هستند بسیاری که فکر می کنند چون عباس عبدی و دوستانش در 13 آبان 1385 از دیوار سفارت امریکا در تهران بالا رفتند پس امروز، بعد از 28 سال، حق ندارند در مورد روابط خارجی معقول و برخاسته از منافع ملی اظهار نظر کنند.
شاید یکی از بزرگترین اشکالات ما در بحث ها و انتقاداتی که مطرح می کنیم این است که گاهی اوقات مقوله های مختلفی، که البته هریک در جایگاه خود قابل بررسی و ارزشمند هستند، را در یک مقاله و همراه با موضوع مشخص مورد بحث قرارگرفته در آن نوشته، به هم ارتباط می دهیم. گناه باور فلان شخصیت سیاسی به نظام جمهوری اسلامی در برهه ای از زندگی سیاسی خود را به محکی برای درستی و نادرستی نظرات امروزش تبدیل می کنیم. از گذشته افراد چماقی می سازیم برای تخطئه یا انکار باورها و مبارزات امروز آنها.
با احترام،
حمید فرخنده