iran-emrooz.net | Fri, 28.09.2007, 23:54
بخش اول)
چگونگى تاسيس حزب توده ايران درهفتم مهرماه ۱۳۲۰
بابك اميرخسروى
جنگ جهانى دوم و ورود ارتش متفقين به ايران در سوم شهريور۱۳۲۰عصر تازهاى در فضاى سياسى ايران بازگشود. از پيامدهاى فورى آن، كنارهگيرى رضا شاه از سلطنت وآزادى زندانيان سياسى، به ويژه گروه معروف به «۵۳ نفر» بود. تصادفى نيست كه تقريبا يك ماه پس ازآن، در هفتم مهرماه ۱۳۲۰، به همت همين آزادمردان، اولين حزب مدرن چپ ايران پايه گذارى شد. كه طى دههها نقش مهمى در صحنه سياسى، اجتماعى و فرهنگى ميهن ما ايفا نمود.
قصد من دراين نوشته ارزيابى از كارنامه اين حزب توده ايران طى اين سالهاى طولانى و يا دادن بيلان كار او نيست. حزب توده ايران يك بنگاه بازرگانى نيست كه فوائد وخسارتهاى آن را بشود در دو ستون نوشت. و با يك جمع و تفريق ساده بيلان كار آن را به صورت مثبت يا منفى عرضه كرد! شخصا در نوشتههاى گوناگون، از جمله چندسال پيش، درسلسله مقالههائى كه در نشريه «راه آزادى»، تحت عنوان «كارنامه پنجاه ساله حزب توده ايران»؛ و نيز در مصاحبه با مجله «كنكاش» چند سال پيش، به تفصيل به اين موضوع پرداختهام.
در اينجا، به مناسبت سالگرد تاسيس حزب توده ايران، قصد دارم تنها به يك موضوع مهم كه هم چنان مورد بحث واختلاف نظراست، بپردازم. وآن، عبارت از واقعيت و چند و چون تاسيس حزب و سمتگيرىهاى سالهاى آغازين اوست.
دو« تز» دربرابر يكديگرند: آيا حزب توده ايران «مخلوق شوروى وسازمانهاى امنيتى آن ن.كا.و.د (كا.گ.ب. بعدى) است»؟ يا اصيل است و به ابتكار و همت آزادىخواهان عدالتجوى ايرانى تاسيس شده است؟ اين است سوال اساسى كه موضوع اين نوشته است. به ويژه آن كه هنوز برخى از پژوهشگران با دسترسى به مدارك «كمينترن» (انترناسيونال كمونيستى) اين بحث را دوباره از سرگرفتهاند.
بنابرآنچه از دادهها آموختهام؛ و با درنگ در سخنان برخى از پايهگذاران اصلى حزب توده ايران، كه با آنها به گفتگو نشستهام؛ بارها گفتهام واينك با اطمينان بيشتر، باز مىگويم:
«حزب توده ايران بدست ايرانى، با فكراصيل ايرانى، به ابتكارعدهاى آزادىخواه مترقى و شخصيتهاى ملى دموكرات وعناصر ماركسيست و كمونيست؛ با برنامهاى دموكراتيك واصلاحطلبانه، آن چه ما امروز كارپايه چپ دموكرات و رفرميست مىناميم، پا به حيات گذاشت».(به نقل از كتاب «نظراز درون به نقش حزب توده ايران»(تهران ۱۳۷۵صفحه ۷۵)
واقعيت اين است كه قاطبه مبتكران وانديشهپردازان اصلى اين حزب، نظير ايرج اسكندرى كه بحق مغز متفكر و معمار آن بود، با آن كه گرايشات ماركسيستى داشتند، ولى عضوحزب كمونيست نبودند، و به طريق اولى، رابطهاى با كمينترن (انترناسيونال كمونيستى) نداشتند. ولذا براى كار سياسى، گوش به فرمان كسى ننشسته بودند. آنها در عمل، بر پايه دانش و تجربهشان رفتار وعمل مىكردند. كه انصافا بسيار اصيل و بديع، و برخاسته از شناخت درستى بود كه از جامعه ايران و آرايش نيروها داشتند.
با آن كه شخصا، برپايه تجربه طولانى چندين دهه عضويت و فعاليت در حزب توده ايران، به ويژه در دوران مهاجرت رهبرى حزب به كشورهاى «سوسياليستى واقعا موجود»، پديده وابستگى حزب به شوروى را «ام العيوب» دانسته و درگذشته تا حد توان و مقدوراتم، به نقدآن پرداختهام؛ و اينك نزديك به ربع قرن است كه هيچ ارتباطى با اين حزب ندارم و از باقى ماندگان اين حزب، جز شنيدن توهين و بدگوئى و حتى تهمت زنى، چيزى نصيبمنمىشود، بااين حال اخلاقا خودرا موظف مىدانم، موكدا بگويم: نه حزب توده ايران به گفته «مورخينى» از نوع آقاى خسرو شاكرى «مخلوق دولت شوروى» بود؛ و نه وابستگى به شوروى پديده «مادرزادى» و ذاتى اين حزب بوده است. حزب توده ايران را بتدريج وابسته كردند، كه علل و چگونگى آن، نياز به بررسى جداگانه و مستقلى دارد كه شخصا به نوبه خود در نوشتههاى متعددى به آن پرداختهام.
نوشته را با كوتاه شده توضيحات ايرج اسكندرى درباره تكوين انديشه تاسيس حزب، كارپايه آن و چگونگى تشكيلاش، به نقل از خاطرات اوآغاز مىكنم:
«پس از درگذشت ارانى در ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ در زندان، بحث ما اين بود كه اگر از زندان مرخص شديم چه بكنيم و چه كارى مىتوانيم انجام بدهيم؟ برخى از رفقا به طور ساده مىگفتند در اين صورت ما بايد حزب كمونيست را راه بيندازيم..... عقيده من اين بود ما بايد حزبى تشكيل بدهيم كه داراى برنامه حداقل دموكراتيك باشد و جنبه ضد استعمارى داشته باشد... رفقا از من سوال كردند در اين صورت چه اسمى به نظر تو مىرسد؟ ... گفتم مثلا حزب توده! رفقا اتفاقا خوششان آمد و مطلب مسكوت ماند تا ما از زندان بيرون آمديم.... از همان روزهاى اولى كه از زندان بيرون آمديم، من پيشقدم اين كار بودم». اسكندرى سپس درباره ى كارها و اقداماتش دراين راستا؛ تماسهايش با زندانيان آزاد شده و ديگران صحبت مىكند؛ و به جلسه مقدماتى كه به اين منظور با رادمنش ونوشين و روستا و ديگران تشكيل مىدهند و بحثى درباره آينده كارشان راه مىاندازند، اشاره مىكند. ومى گويد: پس ازآزادى ديگر رفقاى زندانى از جمله دكتر بهرامى و بزرگ علوى، «جلسهاى تشكيل داديم و در آن جا درباره تاسيس حزب صحبت كرديم. نام حزب توده قبول شده بود. من پيشنهاد كردم براى اين كه حزب ما يك حزب دموكراتيك و ملى تلقى شود، بهتراست كه با سليمان ميرزا كه آدم وجيهالملهاى است، ديدار كنيم تا اگر موافق باشد، رياست حزب را برعهده بگيرد. چون او، گرچه يك آدم مذهبى است، ولى درعين حال به سوسياليسم عقيده دارد و اگراين پيشنهاد را بپذيرد براى حزب خيلى مفيد است و ما مىتوانيم در مردم بيشتر و زودتر نفوذ كنيم».
آن گاه با هىأتى به ديدار او مىروند. واز او خواهش مىكنند رياست حزب را بپذيرد. سليمان ميرزامى گويد:
«من ديگر پير شدهام وحالا گمان نكنم بتوانم فعاليت زيادى داشته باشم؛ واضافه مىكند كه ايرج آنجا هست و مىتواند به جاى من باشد». خلاصه پس از اصرار، سليمان ميرزا مىگويد:« چنانچه رفقا به اين نتيجه رسيدهايد كه مىخواهيد من پيرمرد را قبول كنيد، حرفى ندارم». چند روزبعد، «با حضوراو و با شركت حدود ۲۷-۲۸ نفركه درآن موقع حاضر بودند و از زندان آزاد شده بودند، جلسهاى تشكيل داديم ...... درآن جلسه به اتفاق آراء سليمان ميرزا به سمت صدر حزب انتخاب گرديد... يك هيات موقتى با راى مخفى انتخاب شد تا ترتيب تشكيل حزب را بدهد. دراين جلسه همان حزب توده مورد پسند و قبول همه قرار گرفت و مقرر شد برنامهاى براى حزب تدوين گردد».
جلسه موسسان حزب توده ايران كه ايرج اسكندرى ازآن سخن مىگويد، در منزل سليمان محسن اسكندرى (عموى او)، صبح روز۷ مهرماه ۱۳۲۰ برگذار مىشود و كميته مركزى موقت ۱۵ نفره انتخاب مىشود. اسكندرى مىافزايد درآن جلسه قرار شد اطلاعيهاى مبنى بر تشكيل حزب توده با امضاى سليمان ميرزا صادر و منتشر شود. «تشكيل حزب اعلام شد و سروصداى عظيمى درآن موقع براه انداخت». (خاطرات سياسى ايرج اسكندرى. بخش دوم. صفحات ۱۳تا۱۷)
اسكندرى در خاطرات خود، در واكنش به اين پرسش ما: پس «تا بحال شوروى دخالتى در تشكيل حزب نداشته است»، با هيجان چنين پاسخ داد: «اگرغيرازاين مىبود، سليمان ميرزا در اين حزب شركت نمىكرد. چون او يك فرد ملى بود والبته براى شوروى هم احترام زيادى قائل و به آن معتقد بود. سليمان ميرزا در تمام طول حياتش با امپرياليسم تزارى و امپرياليسم انگلستان مبارزه كرده ويكى از رجال برجسته صدر مشروطيت ايران بود. انگليسها اورا گرفته و به هندوستان برده بودند و درآن جا اسير بود. ولى به محض اين كه انقلاب اكتبر پديد آمد و تزار سرنگون شد، سليمان ميرزا بلا فاصله در بمبئى اعلام كرد كه اكنون سياست ما تغيير مىكند. زيرا با اين اعلامى كه لنين كرده و با اين انقلابى كه در روسيه به ظهور پيوسته، يك دشمن بزرگمان از بين رفته است. لذا مىتوانيم بگوئيم كه دولت شوروى متحدما عليه استعمارانگلستان خواهد بود.
كاملا معلوم است كه سليمان ميرزا كاملا جنبه ملى داشت و به هيچ وجه معتقد نبود كه بايد رفت و به شوروىها روى آورد واز آنها دستور گرفت! او اصلا چنين طرز فكرى نداشت». ايرج اسكندرى در جاى ديگر از خاطرات خود درباره سليمان ميرزا مىگويد: او«معتقد بود كه شوروى يك عامل ضد امپرياليستى جديدى است كه پيدا شده واز قدرتش بايستى براى راندن امپرياليسم انگلستان و يا هر استعمارديگرى در ايران استفاده كرد». شادروان ايرج، درجمعبندى اين بحث، پيام زير را همچون وصيت خود بيادگارمىگذارد:
«من اينها را مىگويم تا دانسته شود كه در آن موقع واقعا اين كه مىگفتند حزب را گويا شوروىها تشكيل دادهاند، ادعاى نادرستى است». (همان جا صفحه۲۷)
بديهى است كه سليمان ميرزا بمانند بسيارى ازملييون ديگر و قاطبه نيروهاى ترقىخواه ايران، تصور نمىكرد كه انگيرههاى توسعهطلبانه و آزمندانه ابردولت روسيه شوروى، ماهيتا همانست كه ابر دولت تزارها! و فقط ظريفتر و فريبندهترشده است. توهم به ماهيت سياست خارجى روسيه شوروى، همه گيربود. نامه دكتر مصدق به ماكسيموف سفير شوروى درايران، در مرداد ۱۳۲۳ در بحبوحه ماجراى تقاضاى امتياز نفت شمال، بازتاب آن در ميان ملييون ايرانست:
«جناب آقاى سفير! علاقه من به موفقيت شما از نظر مصالح ايرانست و چنان چه در مجلس علنا اظهار داشتم، گذشته شما ثابت كرده است كه هر وقت دولت شوروى از صحنه سياسى ايران غايب شده است، روزگار ايران تباه گرديده است. تصديق بفرمائيد كه قلوب ملت ايران از معادن نفت گرانتر است و كانى است كه در آن مىتوانيد استخراج محبت نمائيد»!
علاقه واحترام پايهگذاران حزب توده، و بعدها نيز توده حزبى و كادرها و بسيارى از رهبران حزب به شوروى، اضافه برهمين ملاحظه عمومى مصالح ملى ايران؛ به خاطر تمايلات و باورهاى سياسى ـ اجتماعى آنها براى عدالت اجتماعى و حمايت از فرودستان كشور بود. زيرا در نظر آنان، شوروى مظهر و تجسم آن بود. و كشورى پنداشته مىشد كه اين آرمانها درآن جا، تحقق يافته است. بدبختانه همين احساسات پاك و صادقانه و ايمان بىشائبه رهبران حزب توده ايران به «اولين ميهن پرولتار ياى پيروز جهان»؛ زمينه ذهنى مساعدى فراهم آورد تا دولت شوروى بربستر آن، حزب را گام به گام، به سوى يك جريان وابسته سوق دهد و درعمل، به آلتى براى پيشبرد سياست خارجى توسعهطلبانه و آزمندانه خود مبدل سازند. تصورو باورتودهاىها از مناسبات با شوروى، همبستگى بود نه وابستگى!
در تكميل شهادت ايرج اسكندرى، بىمناسبت نمىدانم، گواهى اردشير آوانسيان را كه از كمونيستهاى پرسابقه و مبارز بود؛ و در آغازتشكيل حزب توده، از هواداران سخت تشكيل حزب كمونيست ايران بجاى آن بود، نقل كنم. اردشير آوانسيان در خاطرات شفاهى خود مىگويد: «وقتى وارد تهران شدم (منظورش پس از مراجعت از تبعيد دوران رضا شاه است. درنبود او قاطبه اقدامات اوليه براى تشكيل حزب توده و انتخاب شوراى مركزى موقت، صورت گرفته بود) با روستا و ايرج ملاقات كردم. هيچ رفيقى از كمينترن و يا شوروى نيامد ما را ببيند. من هيچ وقت از كمينترن سوال نكردم كه اينها حزب توده را تشكيل دادهاند، آيا اين كار خوبست يا نه؟ اول گفتم تشكيل حزب توده كار خبطى است. ولى وقتى فكر كردم ديدم كار درستى است و رفتم دنبال تشكيل كروژوكهاى ماركسيستى كه تا كنفرانس اول حزب (۱۷ مهر ماه ۱۳۲۱) و انتخاب كميته مركزى ادامه داشت».
در مساله گرهى نقش كمينترن در تشكيل حزب توده ايران؛ توضيح و گواهى اردشير آوانسيان كه به تصديق همه، انسان بسيار صادق و رك گوست؛ وبا وجود ارتباط اش با كمينترن و باورعميقاش به نظام شوروى، در سراسر زندگى سياسىاش، فرد مستقلى بود، بسيار حائز اهميت است.
من اين خاطرات شفائى را به هنگام مسافرتم به ايروان پايتخت ارمنستان، در سپتامبر ۱۹۸۶ تندنويسى كردهام. و كوتاه شده همين مطالب را در زيرنويس خاطرات ايرج اسكندرى نقل كردهام. مداركى كه اينك آقاى خسرو شاكرى در مقاله خود به نقل از آرشيو كمينترن آورده است و بعدا اشاره خواهم كرد، كاملا گواه بر درستى اظهارات فوقالذكر اردشيرآوانسيان و گواه صداقت او در گفتار است.
تحريف تاريخ از كجا آغازشد؟
ولى اين واقعيت پرارزش تاريخى در جنبش چپ ايران، ابتدا از سوى بازيگران سركوبگردستگاه حاكمه ايران زيرسوال رفت. داستان سرائى و جعليات گستاخانه سرهنگ زيبائى كه در كتاب «سير كمونيسم درايران» سرهمبندى كرده، بارزترين نمونه آنست. زيرا سرآغاز اين جعل تاريخى است! بنا به اين روايت، گويا در نشست موسسان حزب در منزل سليمان ميرزا، «موضوع مذاكره تشكيل حزبى بنام حزب كمونيست بود. على اوف (كاردار سفارت شوروى) با اين نام مخالفت كرده واستدلال مىكند كه با توجه به شرايط و اوضاع و احوال ايران، حزبى بايد تاسيس شود كه معتدل و ميانه رو باشد تا بتواند كليه طبقات را در خود جمع آورى كند! بدين لحاظ نام حزب كمونيست در شرايط فعلى براى ايران مناسب نيست! بالاخره پس از شور بسيار، نظر علىاوف پذيرفته شد و نام «حزب توده» براى حزب جديدالتاسيس انتخاب گرديد»! سرهنگ زيبائى براى اين كه از جعلياتاش چيزى كم نيايد اضافه مىكند: «مصطفى فاتح نيز كه به طرفدارى از سياست انگليس مشهوراست، دراين جلسه حضور داشت»!(«سيركمونيسم درايران» صفحات۱۹۹ ـ ۲۰۰).
شگفتآور است كه جعليات سرهنگ زيبائى شكنجهگر معروف فرماندارى نظامى پس ازكودتاى ۲۸ مرداد، درباره حضورعلى اوف، بعدها از سوى پژوهشگران و مردان سياسى چپ به اشكال گوناگون، تكرار مىشود.از جمله آقاى انور خامهاى در كتاب خاطراتش (جلد دوم «فرصت بزرگ ازدست رفته») ويا نورالدين كيانورى و بعضى ديگر پس از تارومارشدن حزب، چه در زندان و چه پس آزادى از زندان جمهورى اسلامى، در خاطرات و نوشتههايشان به حضور و نقش علىاوف اشاره كردهاند، و يا به طريقى پاى سفارت شوروى را به امر تشكيل حزب توده ايران كشاندهاند. اين همه تلاش، براى القاء اين پيشداورى است كه حزب به ابتكار و رهنمود كمينترن و شوروىها تاسيس شده است! چنانچه از نامه آقاى انور خامهاى كه اشاره خواهد شد، برمىآيد، در واقع سر منشاء همه روايتها در اين مورد، افسانه سازى و جعليات فوقالذكر سرهنگ زيبائى بوده است.
من در كتاب («نظرازدرون به نقش حزب توده ايران») به اين داستانسرائىها و به ويژه اظهارات كيانورى كه پاى كمينترن و سفارت شوروى را بدون ارائه سند ودليل، و صرفا برپايه حدس و گمان، به ميان آورده است، پاسخ دادهام. تنها نكته ناگفتهاى راكه لازم مىدانم اضافه كنم، نتيجه مكاتبات من با آقاى انور خامهاى بر سر حضور يا عدم حضور علىاوف در نشست موسسان حزب توده در منزل سليمان ميرزاست. ايشان پس از مكاتبات چند بين ما، در آخرين نامه مورخ ۲۵ فروردين ۱۳۸۰ از شهر كرج، چنين گواهى مىدهد:«در مورد حضورعلى اوف در جلسه موسسان حزب توده، همان گونه كه قبلا نوشته بودم، استناد من كلا به گفته زنده ياد مهندس تقى مكى نژاد بوده و اوهم احتمالا آن را به اتكاء «سير كمونيسم درايران» مىگفته است. اكنون به طور مسلم برايم ثابت شده است كه منشاء اين خبر همان كتاب بوده كه نه منبع آن معلوم است و نه به صحت وسقم آن مىتوان اعتماد داشت. اسناد ديگرى هم از آرشيو انگلستان بدست آوردهام كه اين نظر را تائيد مىكند و در بخش چهارم مجموعه «سالهاى پرآشوب» (زيرچاپ) منتشر خواهد شد».
تشبثات جديد خسرو شاكرى
اما موضوع بحث امروزى من بررسى مطالبى است آقاى خسرو شاكرى در اين رابطه نوشته و متاسفانه همان مضمون و هدف سرهنگ زيبائى از افسانه سازىاش را دنبال مىكند. و مىگويد: حزب توده از آغاز، ساخته و پرداخته دولت شوروى است. منتهى مدعى است نظرش «به طورمستند» است! منظورم دو مقاله ايشان است. يكى تحت عنوان «آيا ما براستى اصلاح پذير هستيم»؟ كه اخيرا به فارسى نوشته است (خرداد۱۳۸۶). ولى به ويژه دومى، مقاله مشروحتر ديگرى است كه به زبان انگليسى، در نشريه «دفترهاى جهان روس» شماره ۳/۴۰ سپتامبر ۱۹۹۹ صفحات ۱۴۹۷تا ۵۲۸ به چاپ رسانده است.
با آن كه آقاى خسرو شاكرى روايتهاى سرهنگ زيبائى وانورخامهاى و سايرين را«تزهاى فولكلوريك» و«نظريات درنگ نشده» و«افسانه» مىنامد. و با رويكردى منتقدانه به آنها مىنگرد و بدرستى مىگويد: هدف اعلام شده كتاب سرهنگ زيبائى: «اين است كه نشان دهد چگونه كارگران سوسياليست و جنبش كمونيستى در ايران يك پيكر بيگانه با جامعه ايرانى وابزار قدرت خارجى» بوده است. ولى جاى تاسف و شگفتى است كه خود او درهر دومقالهاش، همان هدف اعلام شده سرهنگ زيبائى را دنبال مىكند!
به طور نمونه، در جمعبندى مقاله انگليسىاش مىنويسد: « شواهدى كه در بالا مورد بررسى قرار داديم، به وضوح نشان مىدهد كه حزب توده ايران مخلوق دولت شوروى، از طريق دستگاه اطلاعاتى ارتش سرخ بود»!(صفحه۵۲۳) و يا درمقاله فارسى زبانش، با گستاخى بيشتر مىنويسد: «مگرغيرازاين است كه ازهمان سنگ اولِ بنا همه چيز را حزب كمونيست شوروى تعيين مىكرد و كا.گ.ب. (پيش ازآن ان. كا. و. د.) به اجرا مىگذاشت»؟ همسوئى انگيرهها و هدفى كه دنبال مىشود، چنان چشمگير و خيره كننده است كه خود شاكرى تلويحا به آن اذعان دارد! در جمعبندى مقاله انگليسىاش با صراحت مىنويسد: نوعى سازگارى ميان«تز حضورعلى اوف با آنچه ما در اين بررسى با سند ثابت كردهايم وجود دارد». (صفحه۵۲۳)
تفاوت منتهى از منظر«مورخ» محترم، تنها در اين است كه تزهاى سرهنگ زيبائى و ديگران را «افسانه» مىشمرد؛ ولى موضع خود را مبتنى بر«اسناد انكارناپذير كمينترن» مىپندارد!
ممكن است اين سوال به ذهن خواننده خطور كند كه چگونه افسانه سازى سرهنگ زيبائى در كتاب «سير كمونيسم در ايران» كه در بحبوحه قدرت گيرى ساواك با هدف بىاعتباركردن چپ ايران صورت گرفته است؛ با نوشتههاى امروزى آقاى خسرو شاكرى كه به يقين مبارزسياسى آزادىخواه وايران دوست است، اين چنين همسوست؟ تنها پاسخ به گمان من، با شناختى كه بيش از چهل سال است ازاو دارم، ذهنىگرى بيمارگونه و يكسونگرى او به مسائل، به ويژه كينهاش با حزب توده ايران است. كينهاى كه بازتاب خصومتهاى تاريخى زوج «جبهه ملى ـ حزب توده»، در بيش از نيم قرن گذشته است! همين ذهنىگرى و خصومت سياسى است كه هرگونه واقعنگرى و حتى استنباط درست از اسنادى را كه مىخواند، از او سلب مىكند.
زيرا چنانچه ملاحظه خواهد شد، اتفاقا هيچ سند خارجى تا بحال، بهتر از همين «اسناد انكارناپذير كمينترن»، كه مورد اتكاء خسرو شاكرى است؛ براى تائيد نظريهاى كه من درباره واقعيت تشكيل حزب توده ايران بدست ايرانى و با فكراصيل ايرانى، گفته و نوشتهام، در دسترس نيست. من براين گمان بوده وهستم كه هر پژوهشگر بىغرض، تاكيد مىكنم بىغرض، كه تا حدى با تاريخ حزب و اسناد آن آشنا باشد؛ و در پيامها و گواهى افراد معتبر و قابل اعتمادى نظيرايرج اسكندرى و اردشير آوانسيان غور كرده باشد؛ به همان نتيجهاى كه من دست يافتهام، خواهد رسيد. به همين جهت، هنگامى كه آقاى شاكرى مقاله انگليسىاش را چندسال پيش در اختيارمن گذاشت، همين تذكر و توضيح بالا رابه ايشان دادم. و فكر كردم كفايت كند. واقعا نيازى به بررسى نوشته ايشان نديدم. زيرا وقت گيراست.
حالا آقاى شاكرى ، موضوع را دوباره ازسر گرفته و كار را به مطبوعات فارسى زبان كشانده و مرا به
چالش مىطلبد و مىفرمايد:«جاى تأسف است كه اميرخسروى، كه از محتواى مقالهى مستندى اطلاع دارد كه سالها پيش در مورد تأسيس حزب توده با تكيه مدارك آرشيو شوروى پيشين نوشتم و در اختيارش نيز گذاشتم، اما خود را «به كوچهى على چپ مىزند»!
خير آقاى محترم! من خود را «به كوچهى على چپ» نزدهام! ظاهرا فراموش كردهايد كه همان وقت به شما گفتم كه اين «اسناد» ارتباطى به چگونگى تشكيل حزب توده ايران ندارد. و واقعا اين حزب به طور مستقل، با همت و«بدست ايرانيان، با فكراصيل ايرانى» تاسيس شده بود. مگر ياد تان رفته است كه شما را توجه دادم، كه حتى تاريخ اولين ديدار سليمان محسن اسكندرى با آن سرهنگ ارتش سرخ؛ كه شما همه تخم مرغهاى استدلالتان را در سبد گزارشات او گذاشتهايد؛ پس از تاسيس حزب نو بنيادى بنام حزب توده ايران بوده است! و نيز تدوين و انتشار برنامه دموكراتيك و مردمى اصلاح طلبانه حزب، پيش از تاريخ ارسال گزارش جناب سرهنگ به كمينترن بوده است. بگذريم ازاين كه هرگز، پاسخى هم به آن گزارشات داده نشد!
مىتوانستم اينبار نيز به روال گذشته و دليلى كه آوردم، به چالش آقاى شاكرى بىاعتنا بمانم. ولى عدهاى از دوستان معتقدند، سكوت به معنى صحه گذاشتن بر نظريه به غايت نادرست شاكرى از يك رويداد تاريخى است. امرى كه با تاريخ جنبش چپ ايران گره خورده است. اين نگرانى هست كه با گذشت زمان، نظريه او نيز همانند افسانه سرهنگ زيبائى، به عنوان يك حقيقت جا بيفتد؛ و طى دههها، همه را گمراه كند.
پس به بررسى چندوچون اسناد ارائه شده از سوى آقاى شاكرى مىپردازم. اين امر بدون وارد شدن در جزئيات كه متاسفانه براى خواننده ملال آور است، ناممكن است. بدين جهت پيشاپيش، ازخوانندگان اين سطور پوزش مىطلبم. اميدوارم نوشته حاضر كمكى به غناى دانش نسل جوان ايرانى باشد كه با اشتياق به گرايشات چپ آزادى خواه روى آوردهاند و كنجكاو تاريخ گذشته اين جنبش و شناخت سيماى واقعى آن هستند.
(پايان بخش اول)
بابك اميرخسروى ۷مهرماه ۱۳۸۶
b.amirkhosrovi @free.fr