iran-emrooz.net | Mon, 24.09.2007, 6:35
ايرانيان برون مرز و... چند پرسش
بابك جاودانخرد
ازانقلاب اسلامى به اين سو، بيش از۳ ميليون ايرانى تن به مهاجرت (عمدتا) اجبارى داده و با قبول دشوارىهاى بسيار به كشورهاى اروپايى، آمريكايى و ديگر نقاط جهان كوچ كردهاند. گفته مىشود كه اين شمار انبوه مهاجران و پناهندگان در تاريخ چند هزار سالهى ايران بى سابقه بوده است، و دردناكتر اينكه هرچند روند آن در برهههايى به آهستگى گراييده اما هرگز متوقف نشده است. ترديدى نيست كه اكثريت قريب به اتفاق اين مهاجران و پناهندگان ازاقشار تحصيلكرده و صاحب سرمايه (مادى و فكرى) يا همان طبقهى متوسط بودهاند ، و بازهم ترديدى نيست كه بسيارى ازاين جماعت دل با ايران دارند و برغم دورى ازميهن ، از ياد آن غافل نيستند و بويژه دراين برههى خطير و شايد سرنوشتساز، سخت نگران آيندهى ايران و مردم آن هستند. شاهد مثال ، مطالب بسيارى است كه رسانههاى متعدد نوشتارى و ديدارى ايرانيان برون مرز طى اين سه دهه و بويژه از۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ ببعد و با گسترش شبكهىهاى ماهوارهاى واينترنتى دراين باره گفته و نوشتهاند.
ازسوى ديگر، ايرانيان برون مرز با هوش و تلاش و پشتكار توانستهاند در اين نزديك به سه دهه چكادهاى علمى، مالى، صنعتى ، هنرى، مديريتى و... را فتح كنند و براى خود و ايران مادر افتخار بيافرينند. نامهايى چون دكتر فيروزنادرى، دكترلاهيجى، انوشه انصارى، مرجانه ساتراپى ، اميد كردستانى، شهره آغداشلو، بيژن و... در ميان مهاجران ايرانى كم نيستند واين خود مايهى خشنودى وافتخارهمهى ماست. گفته مىشود كه زبان فارسى چهارمين يا سومين زبان اينترنت است، كه اعتبار اين جهش بزرگ نيز تا حد زيادى مرهون نسل جوان وميانسال ايرانيان برون مرزاست و.... اما دراين ميان چند پرسش بىپاسخ مانده (براى دست كم اين نگارنده) براين دستاوردها و موفقيتها سايه مىافكنند:
۱- چگونه است كه چند ميليون ايرانى برونمرز، بويژه دست كم يك ميليون ايرانى مقيم آمريكا، نتوانسته اند چهره يا چهرههايى در اندازههاى دكتر نادرى و... در عرصهى سياسى اين كشور به وجود آورند. به عبارت روشن تر، چگونه است كه همزبانان افغانى ما توانسته اند از ميان جمعيت مهاجرى به مراتب كم شمارتر و كم سوادتر از ايرانيان، چهرهاى مانند زلمى خليلزاد يا حامد كرزاى بيرون دهند تا در اين بزنگاه تاريخى هم نام نيكى از كشورافغانستان در جامعهى ميزبان بجا گذارد و حتا تا مراتب بالاى سياسى بالا رود(خليلزاد) وهم در زمان لازم به يارى مردم و سرزمين مادرى خود برخيزد(كرزاى)؟
۲- احمدىنژاد، اين مايه ننگ و سرافكندگى ايران و ايرانيان، راهى آمريكاست تا براى سومين بار در مجمع عمومى سازمان ملل ظاهر شود و تخم نفرت و جهل و تمسخر در ميان ملل جهان بپراكند. ايرانيان مقيم آمريكا چه برنامه و تمهيدى براى خنثا كردن تاثيرات منفى حضور و سخنان وى در آمريكا انديشيدهاند؟ كجاست آن "خليل زاد" ايرانى كه به افكار عمومى آمريكا (وجهان) نشان دهد كه ايران فقط ملاعمر و حكمتيار(خامنهاى و احمدىنژاد) ندارد كه به آن شناخته شود؟
۳- به نظرمى رسد كه ايرانيان برونمرز بيشتر به امورعلمى و فرهنگى توجه دارند و كمتر گرد فعاليتهاى متشكل سياسى و تشكيل جبهه و ائتلاف در اين وانفساى نياز مىگردند. فعالان سياسى برونمرز مىگويند كه ما تلاش خودرا مىكنيم و پيشرفتهايى نيز در اين راه داشتهايم. اما جلوهى بيرونى اين تلاش و كوشش دست كم هنوز ناپيداست - و شوربختانه فرصت هم بس كوتاست - آيا اين ايرانيان آزاد و رها ازسركوب هنوز پس از گذر سه دهه ازانقلاب اسلامى به جمعبندى نهايى و " چه بايد كرد؟"خود نرسيده اند؟ نكند آنها نيزمنتظر" ظهور" هستند؟
۴- آيا جمعبندى نهايى اين نمىتواند باشد كه همهى ما مخالفان چپ و راست رژيم اسلامى در تحليل نهايى فرزندان و برآمدهگان انقلاب بزرگ ولى ناكام مشروطه هستيم و چارهى كار بنبست كنونى، بازگشت به ريشههاى انقلاب مشروطه وانديشههاى تابناك پدران بنيانگزارمان (آخونزاده، آقاخان كرمانى، طالبف، زين العابدين مراغهاى، ملكم و...) است؟
از چپها مىپرسم: آيا ماركس مىپذيرفت كه براى ساقط كردن بورژوازى دست به دامان فئوداليزم و كليساى كاتوليك رم شود؟
از راستها و ليبرالها مىپرسم: آيا پوپر و فريدمن راضى مىشدند كه براى كوبيدن چپها و سوسياليستها دست در دست آگوستين قديسها و توماس اكويناسها گذارند؟
آيا تجربهى انقلاب اسلامى كه بذرهاى بنيادگرايى مذهبى (اسلامى و مسيحى) را در سراسر جهان پراكند، بقدر كفايت عبرتآموز همهى فرزندان مدرنيته نيست؟ مگرهمين رابرت گيتس، وزير دفاع آمريكاى بوش نبود كه چندى پيش براى نظم عقلايىتر دوران جنگ سرد اظهار دلتنگى كرد؟ (اينجاست كه بايد به او و دوستانش گفت: آقايان اين را بايد همان زمانى كه برآمدن خمينى و بن لادن را در ايران و افغانستان رضايتمندانه به نظاره نشستيد واز آن چماقى ايدئولوژيك براى كوبيدن ابرقدرت سرخ ساختيد و" بچه وآب كثيف را يكجا دور ريختيد"، به فكر مىبوديد).
۵- آيا ايرانيان ثروتمند و درعين حال علاقمندى به آيندهى ايران در برونمرز پيدا نمىشود؟ اگر پاسخ آرى است ، آيا تنى چند از ميان آنان نمىتوانند يك مكانيسم مالى تحت عنوان " صندوق نجات ايران" ايجاد كنند و گام نخست را براى تشكيل يك ائتلاف ملى برون مرزى بردارند؟ براستى اين همه روزنامه ، راديو و تلويزيون ماهوارهاى وسايت اينترنتى ايرانى در برونمرز كه دست اندركار سخن و قلم پراكنى شبانه روزى هستند، فقط وظيفهى آگاهى رسانى و سرگرمى سازى دارند يا (دست كم) برخى ازآنها رسالتى استراتژيك و فراترهمچون جستجو و دامن زدن به بحث براى يافتن راه نجات را نيز براى خود قائلند؟
۶- ايرانيان درونمرز به كنار، آيا جامعهى ميزبان آمريكايى و اروپايى از شما نمىپرسد كه اين همه تضاد و تناقض در ميان شما از چيست و چگونه است كه در ايران بظاهر مدرن اواخر قرن بيستم موجوداتى پيشاهزارهى نخستى همچون خمينى و خامنه اى و احمدى نژاد سر بركشيدهاند؟ آيا نمىپرسند كه، ۱۰۰ سال پيش كه شما انقلاب دمكراتيك كرديد و پارلمان و مطبوعات به وجود آورديد در منطقه و شايد در همهى جهان غيراروپايى نمونه بوديد، حال چه شده است كه اكنون در كشورتمدنسازتان زنان و مردان راسنگسار مىكنند ، دست و پا مىبرند و كودكان را اعدام مىكنند؟ البته مخاطب اين پرسش ايرانيان درونمرز نيزهستند و ما نيز بايد پاسخ چاره سازى براى وجدان تاريخى خود و فرزندان پرسشگرمان داشته باشيم.
و براستى هم اين پرسش بايد در دستوركار همهى ايرانيان درون و برونمرزكه حيران و نگران آينده ايران و مردم آن هستند، قرارگيرد. مسئوليت تاريخى نسل انقلابى (در پذيرش نقش خود در پديدآمدن انقلاب و نقد آن) ونسل كنونى (در اصلاح و دگرگونى وضع كنونى) بى گفتگو و ازسر بازنكردنى است. ايران اكنون به سان بيمار روبه مرگى است كه راه درمان آن نخست تشخيص بيمارى (نقد از خود و يافتن كژى و كاستىها) و سپس تجويز دارو يا جراحى (اصلاح يا انقلاب) است. فقط بايد اميدوارباشيم كه دير به تشخيص وتجويز نرسيم!