iran-emrooz.net | Thu, 20.09.2007, 18:04
بمناسبت سالمرگ محمد نخشب
“محمد نخشب و روشنفکری دینی”
محمود نکوروح
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
اینروزها همایشهایی را در تهران شاهد بودیم که یادآور نوعی انقلاب تدریجی فرهنگی در بطن جامعه است. همایش دین ومدرنیته تا همایش "سالمرگ محمد نخشب" آغازگر نوگرایی دینی که جرات کرد و از خط قرمزها فراتر رفته، در برابر منطق افلاطونی مورد نظر روحانیون، از منطق جدید "دیالکتیک" بهره گرفت البته نه بدانگونه که مارکس وهگل نظر داشتند. سوسیالیسم را با اخلاق و خداپرستی پیوند داد، انقلابی در حوزه روشنفکران که همه مارکسیست شده بودند براه انداخت که بنظر من با قدری کج فهمی در دهههای بعد به افراط و تفریطهایی در دوران اختناق روبروشد.
"ایدالیسم و رمانتیسم" دینی تا چریکی، که قبل از آن همه بیک انقلاب فرهنگی معطوف بود، بعلاوه با سازماندهی نسل جوان در یکدوره تاریخ ما که حزب مردم ایران بود، دینامیسمی که حاصلش با اندکی فراست وحسن نیت میتوانست غیر از آن باشد که شد. برای ملتی که قرنها گرفتار غفلت از "خود" و حقوق خود ببهانه خدا و دین شده بود. امری که بسیاری روشنفکران در جستجویش بودند و به حزب توده پناه برده که حزبی دیگر "انقلابی وعدالتخواه" نبود و بعدا هرکدام بعللی سرخورده شدند.
نوگرایی دینی بستر ساز مدرنیته، سوسیال دموکراسی، وروشنفکری دینی و... ، و در دهه چهل با بازگشت بخویش بازگشت به گذشته را دربرابر هجوم بیگانه و اختناق جاکم القا کرد، و روحانیت در جامعه سنت زده از آن بهره گرفت، امری که در میان تناقضات حاکم در سیاست و کیاست در جامعه پر از تناقض ما "پارادوکسیکال" بنظر آید، نوگرایی قرائتی جدید متعلق به دهه بیست در عصر ایدئولوژیهاست که ایدئولوژی را " فربه تر از دین" بر مبنای حهانبینی توحیدی میدید، که به آینده نظر داشت زیراکه دین بخاطر توقف در اجتهاد طی قرنها بگذشته معطوف گردیده، بویژه که در حوزه عوام با شرع واحکام و سنت و.... یکی گرفته شده ازینرو بخاطر ایمان، وتجربه دینی که خصوصی بود میتوانست برای هرکسی از " ظن خود " موجه باشد. منتها هر دین وایدئولوژی با یک جهان بینی میتواند در مورد انسان، جامعه، تاریخ، و.... نظر بدهد. در رابطه با زمان و مکان میتواند بعنوان یک پروسه بطرف کمال راه بسپارد که در کشور ما چون همه چیز در حوزه فرهنگ متوقف شده بود، وبعنوان یک پروژه به برنامه ریزی برای آینده بپردازد که بخاطر فقدان برنامه و سازمان در دوران اختناق شاهانه با تسریع انقلاب روحانیت و فقه حاکم شد. وگرنه برنامه خداپرستان سوسیالیست " سوسیالیسم وشورا" بود. جهان بینی توحیدی در برابر جهان بینی مبتنی بر "تضاد" که از سوی مارکسیستها در دهه بیست مطرح میشد نوعی بازگشت بخویش با نوعی گفتمان ونگاه تازه تلقی میشد، امری که شاید از شانههای کهنه به جهان نومینگریست.
اولین بار بود که فراتر از شرع و دین رفته و راه توسعه را نشان میداد، وبا الهیات تنزیهی که از هر پدیده تقدس زدایی مینمود بر رهایی" انسان" معطوف، ازینرو به الهیات رهایی بخش سرانجام مییافت. چه، بحثهای دینی در این مقطع غالبا کلی در مورد عدالت وآزادی و انسان و... بود که نیاز به تئوریزه شدن داشت چه، " اندیشه یا تئوریک است یا پراتیک و روحانیون بنظر من در رابطه با زمان و مکان که تکنیک، کار، سرمایه، سرنوشت جهان را رقم میزد فراتر از تخصص خود، بویژه در شرایط قبیلگی گذشتههای دور نمیتوانستند بروند، شرایطی که تولید وابسته بزمین وآب بود، امری که آیت اله مطهری "در اواخر عمر بدان پرداخت و کتابش " مباحثی پیرامون اقتصاد اسلامی" بنا بر شنیدهها خمیر شد".
بدین خاطر گروهی در انقلاب مشروطه در حوزه " دین " بیشتر متوجه احیاء دین شدند، که از سید جمال الدین اسد آبادی، نایینی و بهبهانی و خراسانی و... در زمانه ما بازرگان و سحابی و... تکنوکراتهایی که وارد گفتمان " دین محوری" شده واظهار نظرهایی در موارد خاص نمودند که همه مورد تایید روحانیت بود تا جاییکه از دهه چهل به بعد در اختناق شاهانه "دین فربه تراز ایدئولوژی" شد امری که نیاز به اتوریته داشت که مهندس بازرگان در اوایل انقلاب پیشنهاد "جمهوری دموکراتیک اسلامی" را داد که قبول نشد.
در غرب هم در قرن نوزده کلیساییان برای ورود در سیاست "دموکرات مسیحی" شدند تا مسئله به "توتالیتاریسم" نیانجامد، و یا با پروتستانتیسم مذهب اعتراضی را بنیان نهادند که بورژوازی از آن بهره گرفت، احزاب دموکرات مسیحی که محافظهکاران راست را در برمیگیرد حاصل این دوره است که بعضی مواقع بخاطر شکست چپ در برنامهها وارد صحنه شده و با رای مردم مدتی قدرت را بدست میگیرند.
ولی در ایران "نوگرایی" گفتمانی دیگر بود که بعضی مواقع واکنش بخشی از روحانیت وحتی بازرگان را بخاطر "ساختار شکنیها" بر میانگیخت، چه نوگرا جرات کرده در رابطه با خود، جامعه و جهان جدید بیندیشد، و فراتر رفته، حتی از دین که قرنها در"پوستینی وارونه مانده" و با خرافات و اوهام محتوای اخلاقی خود را که "اصل نهایی" بود از دست داده، او در جستجوی علل بی اخلاقیها درجامعه ای مذهبی وسنت زده بود. با نگاه فلسفی و هرمنوتیکی در رابطه با زمان ومکان و نیازهای روز با متن روبرو شده تا جاییکه از اخلاق به "خلاقیت" و خلق انسان جدیدی غیراز گذشته که فاقد کنش و تماشاچی بود، به انسان کنشمند رسیده که "روشنفکر دینی اصطلاحا" نامیده شد. چه، از فلسفه اخلاق نوعی فلسفه "حق" و"حقوق" برمیکشید که رهاییبخش بود.
این روشنفکر چون نیک بنگری بیشتر "لاییک وسکولار" در عمل بود، چون از ابتدا از دین فراتر رفت. با تشویق تحصیلات آکادمیک نسل جوان را به کارشناسی تشویق و جامعه را به تخصصی شدن امور رهنمون میشد. حتی در " دین " به عالم دینی نظرداشت (شریعتی) و مسائل اجتماعی را که جدید بود چون نظام بانکی، اقتصاد سیاسی، اقتصاد اجتماعی، تورم و حتی کشاورزی مکانیزه و صنعتی شدن کشور و در حوزه سیاست تا دموکراتیزه شدن اموررا و..... را علمی، و کار متخصصان معرفی مینمود که در مفهوم عدالت و حل نابرابریها به " سوسیالیسم " رسید. ودر مفهوم آزادی و مبارزه با خود کامگی به دموکراسی، این دو مفهوم قبلا در دین بیشتر کلی مطرح میشد که منظور از آزادی اختیار بود و منظور از عدالت بیشتر عدل خدا، و نظام خلقت و... البته علم با قوانین خود در حال کمال و مرتبا به موازات پیچیده تر شدن مسایل جوامع در حال تغییر بود امری که رهبر انقلاب با برخورد با مسائل تازه بنام "مستحدثات" بعد از انقلاب نظرش به کارشناسان متوجه شد که به مهندس بازرگان پیشنهاد تشکیل دولت داد که قرار بود روحانیت به مساجد بروند، حتی در مورد سلامت خود در آخر عمر که بنا به تجویز پزشکان مدتها منزوی و بدستورمتخصص مربوطه "ساکت" بود. در حالیکه بسیاری مذهبیون حتی مدعیان روشنفکری دینی که سالها در خارج کشور در آمریکا و اروپا مشغول تحصیل علم بوده دراین مقطع در رد علم و تخصص در جامعهای عقب افتاده مقالهها نوشته، ولی هرگز تعریفی از علم ارائه نداده، در عین حال که خود چه بسا مهندس ویا پزشک و... بودند.
البته امروز معلوم شده هیچ پدیده ای، هیچ دانشی مطلق نیست منتها علم، آگاهی به امری است که اگرچه ابطال پذیر بوده، ولی در درجه اول نیاز جامعه ای چون ما که هنوز اسیر خرافات ولاطائلات است بود.... اگر دنیا به مواردی از رشد و پیشرفت رسیده کار علم است و نه چیز دیگری، اگرچه از اخلاق تهی شده، ولی کشف علل بی اخلاقیها هم باز "علمی" است، وگرنه بعد از سی سال که از انقلاب اسلامی میگذرد باز در بر همان پاشنه چرا میگردد؟ حتی فساد و بی اخلاقی بیشتر هم شده است.
محمد نخشب یک رابطه دیالکتیکی بین ذهن وعین، فرهنگ واقتصاد، فرد و جامعه، تاریخ وطبیعت و... برقرار کرده که سنتز آن به سوسیالیسم، سرمایه داری اخلاقی که بخش خصوصی را هم بخاطر کار آفرینی بحاشیه نمیراند تا به سرمایه داری دولتی برسیم و دولت فعال مایشاء شود. علیرغم هگل که روح مطلق او به مطلقیت دولت و فاشیسم رسید وعلیرغم مارکس که "انسان اقتصادی" او به استالینیسم رسید. چه، این دو امر مطلق در برابر مفهوم "خدا" که فراتر از اینها و برای جامعه ای چون ما "تنها مطلق" بود هر گونه پدیدهای را از مطلقیت میانداخت که اسلام با " لااله " شروع میشد وهرگونه بحث در باره " الی اله " شرک بود – قرآن کریم. در این مرحله روشنفکران "خداپرستان سوسیالیست" که از سنتهای دست وپاگیر رها شده با روحانیت سنتی، بخشی معتقد و بخشی ببهانه "عبور از بحران" مجادله داشت که دومی بیشتر "سیاسی" و بخاطر حفظ قدرت بود که حاصل کارش امروز با کمک تحریمیان وضعیت جدید است که "خودش هم باید بخدا پناه ببرد ". سرانجامی که ازابتدا معلوم بود چه، "ضد هرپدیده ای از درون خودش بر میاید". در حالیکه اگر از ابتدا مطابق قول و قرارهای انقلابیون و رهبر انقلاب عمل میشد امروز نیاز به " پناه جستن " نبود. این سرنوشت کسانیست که سیاست را غیر از کیاست و مدیریت که در دنیای جدید " علمی " است دانسته که دراین مراحل ما با انسان موجود سروکار داشته که بابرنامه میشد به انسان آرمانی، اخلاقی رسید.
در این مرحله خداپرستان، با اجتهادات تازه در مورد مسایل جدید "مستحدثات" بدنبال طرح و برنامههای تازه بوده که یکی از اینها حل تفاوت فاحش طبقاتی بین فقیر وغنی بود، امری که بعد از انقلاب ضرورت آن محسوس، و نیاز بنوعی تکنوکراسی متعهد اجتماعی داشت که از ابتدا فاقد بودیم، اگرچه شعارها بنیاد گرایانه توسط گروههایی، ولی در اصل سیاسی وعوامفریبانه بود. مسایل مبتلا به آنروز راه حلهای علمی طلب مینمود. ولی روحانیت نظرش به گذشته معطوف بود. ولی بعدا تحت فشارهای اقتصادی و اجتماعی جامعه مدرن که بنوعی، در جامعه شهری مصرف زده و در روستا با اکثریت فرودستان مواجه بود، بگونه ای " تکنوکراسی " غیر متعهد، چون در جوامع سرمایه داری متوسل شد که مدیریت اموررا چون بانک، اقتصاد، وحتی بعضی مواقع تماس با خارجیها را بدانان واگذار کرد که نه "ملی بودند و نه مذهبی" و ببهانه مصلحت، و یا "مستحدثات" بخشی از حاکمیت در اختیار اینها قرار گرفت که با " آقازادهها " کم کم همکاسه شده و"طبقه جدید" از این بستر برآمد وتورم روبروز افزون شد، مدیران دولتی، که بیشتر به حقوق خود میاندیشیدند. که گرانیها از این دیدگاه در جامعه ای بسته ناشی میشود که حتی یکبار در دوران خاتمی صدای اعتراض ایشان را در آورد که در مورد برق مقداری از وجوه دریافتی را بر گرداندند، طبقه جدیدی که اقتصاد رانتی در اختیار اینان بوده واست. و کم کم شرع و دین به حاشیه رفت "بازتابش تا بدانجا رسید که نه تنها تفاسیر گذشته کمرنگ ورد شد بلکه کم کم درمیان گروههایی از روشنفکران دینی و "ثاقت متن مورد تردید قرار گرفت" که بحران ناشی از "مدیریت واقعیات" بود (نقل از سارا شریعتی در سمینار دین ومدرنیته) که در حکومت اسلامی بازهم "اسلام" وارونه شده بود و... بهره بانکها بدتراز زمان شاه شده و محرومین محرومتر شدند که اقتصاد ما نفتی، مافیایی و با چاپ مرتب و بیرویه اسکناس رانتی شده بود... وحالا هم بخشی از اقتصاد دانان دانشگاهی اقتصاد بازار را برای اینها تئوریزه میکند.
نوگرایان قبل از همه پیشتاز یک "جنبش پیرایش دین" بوده، با مبارزه فرهنگی، قدرت سیاسی، تاریخی، نفتی و حتی اجتماعی را بچالش کشیده چالشی که هنوز ادامه دارد. چه، دولت نفتی در انقلاب اگرچه شکل عوض کرد ولی در محتوا منبع اقتصایاش رانتی ماند و عملکردش استبدادی و بی توجه به اکثریت مردم که در انتخاباتها اصل مطابق قانون اساسی بر برائت بود، بهمین دلیل بعد از انقلاب خداپرستان هم کم کم محدود شدند و...
آغازگر این تفکر "محمد نخشب" بود که در فضای باز دهه بیست در برابر ایدئولوزیهای دیگر که افیون روشنفکران شده و در برابر دین خرافاتی عوام که افیون تودهها بود "خداپرستی" را که نوعی مفهوم اخلاقی بود، مبنای حرکت اصلاح و پیشرفت جامعه پر از فساد معرفی کرده، وبه سازماندهی پرداخت. در حوزه اجتماعی بیشتر معطوف به الهیات تنزیهی که از هر پدیده تقدس زدایی کرده حتی "انسان" که در حال کمال مداوم بود، سوسیالیسم اوعلیرغم سوسیالیسم مارکس که به دیکتاتوری پرولتاریا سرانجام مییافت به دموکراسی و حقوق بشر معطوف بود. با سوسیالیسم مارکس بخاطر زیر بنا تفاوت داشت، که آن مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک بود و سوسیالیسم نخشب مبتنی بر خداپرستی واخلاق، ونوعی فلسفه سیاسی که معطوف به " انسان" این خلیفه خدا بود. ازبستر این گفتمان خرده گفتمانهایی در دهههای بعد توسط افرادی دیگر وجریانهایی تاریخی بر آمد که بعضی به پیرایش دین، ایدالیزه کزدن دین و... و بعضی به فلسفیدن در حوزه فرد و سوسیالیزه کردن جامعه واقتصاد ودر نهایت به برنامه رسیدند که اولین آن ارائه "طرح طب ملی" بدولت بازرگان توسط شهید دکتر کاظم سامی بود، جنبش آزادی مردم ایران" جاما با برنامه وارد دولت موقت شد که ناکام ماند، و جنبش مسلمانان مبارز در حوزه اصلاح دین، سازماندهی و... فعال بود.
یکی از ستارههای این جریان شریعتی بود که در آسمان کویر خوش در خشید افسوس که زود رفت. اوتمام اعتراضها یش در رابطه با کویر وزندگی کویری بود، اگر چه بعضی مواقع آرمانشهرش ایدالیستی ورمانتیک میشد ویا بیکباره بر عکس که در حال نوسان بود "امت وامامت" برای جامعهای که هنوز جامعه نشده وبه حقوق خود واقف نبود، فریاد او متعلق به نسلی بود که علیرغم پدران میخواستند خودشان تصمیم بگیرند و نمیدانستند که پدران بیش از این ریشه داشته وبالاخره روزی مجددا با نگاههای سنتی حاکم خواهند شد که توده توده است و در جستجوی افیون.
فراتر رفتن از تفاسیر گذشته در تاریخ و تمدن "پدرسالار" ما خط قرمز بود و البته پدرش هم استثنائا "تفسیر نوین" نوشت. ولی "محمد نخشب" از "مرداب" یعنی شهر بعداز جنگ جهانی دوم که ما با هرج و مرج و فقر و قحطی روبرو بودیم برآمد، شهرهای بی در و پیکر، که جهل وفقر و فساد تا مغز استخوان انسانهارا خورده، جامعهای سرخورده و مایوس، که منورالفکرش یک دوره چون "خورههایی" که با تبلیغ ناامیدی "از رنجی که میبرد" قبل از خود جامعه را میخورد. بعلاوه تهاجم ایدئولوژیک همسایه شمالی "مارکسیسم روسی" که روشنفکری تازه پای ایران را فریفته و فراتر از زندگی مادی وآنهم دررابطه با منافع شوروی نمیدید، منافع آنرا به بهانه کمونیسم بین الملل بر منافع ملی ما ترجیح میداد، واز سویی بندوبستهای رجال انگلو فیل و... از سید ضیاء تا قوام السلطنه و فراماسونها و دربار پهلوی والبته گروهی از روحانیت چون سید حسن امامی امام جمعه تهران، ویا آنها که دین را با سنتها یکی گرفته، وهرنوع نوآوری را "بدعت" و ممنوع معرفی نموده، توحید را در "خدا یکی است ودونیست" وعدالت را در عدل " خدا " وبحث از انسان را " شرک " وکفر و... ، ونه "خلیفه خدا " که رعایت کرامتش هم یک اصل است. واین رعایت جز با تامین " حقوق " میسر نیست امری که روحانیت هرگز برروی آن کار نکرد و تفاسیرش حول محور "خدا" برای عوام که روزی مطهری گفت "عوامزده" شدهاند. البته استثنائاتی را داریم ولی با یک گل بهار نمیشود، در ضمن بحث در باره خدا زحمتی نداشته هرچه میتوان گفت که این "هرچه هرگونه که باشد شرک است – قرآن کریم (آیت اله جوادی آملی).
این مکتب انسان سنت زده را با تفاسیر بروز ومدرن به کنش حق طلبانه رهنمون میکرد که نخشب حقوق خوانده و تزش "قانون واخلاق" بود. با چنین نگاهی بود که دین از کنج خانهها بیرون آمد و با روشی " هرمنوتیکی وشاید علمی" در رابطه بازمان و مکان و ملهم از آیههایی که بار فلسفی داشت توسط نسلی دیگر وبا تحصیلات مدرن، با شعارهای "کلکم راع وکلکم مسئول" از شرع جدا، و ایدئولوژیزه و راهنمای عمل شد.
در زمانیکه ایدئولوژی مارکسیسم، روسی – استالینی و حتی بومی، ، نگاه نسل جوان آنروز را ایدئولوژیزه مینمود ، ازینرو نام این جریان "نهضت خداپرستان سوسیالیست" شد که انسان آرمانی شان انسان اخلاق گرا، و برنامه اقتصادیشان "سوسیالیسم" و نه سوسیالیسم مارکسیستی که مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک بود بلکه بر خداپرستی، چه، انسان بویژه جوامع کهن، اسطوره ساز است وگرنه تمام مشکلات بشر حاصل ماده پرستی نیست. وعدالت اجتماعی را در برنامههای سوسیالیستی، واز انسانهای اخلاق گرا که نوعی رابطه حقوقی بین "خود و دیگری" برقرار میکرد میسر میدید. نه در سوسیالیسم مارکسیستی که بر "سود باوری" انسان متکی، وباالقاء نظر به بورژوازی حاکم در غرب که شاید نظر مارکس نبود. چه اینجا پی آمدهای یک ایده واندیشه هم در جامعه باید مطرح باشد که نبود. از این ببعد بورژوازی به انباشت، غارت، استعمار تا امپریالیسم و.... در شوروی به استبداد ایدئولوژیک و سرمایه داری دولتی واستالینیسم منجرشد. چه، "جایی که خدا نباشد انسانی هم نخواهد بود" (ژوزف ایلیچ – فیلسوف روس) واومانیسم عصر روشنگری فراموش شد که "غرب امروز در جستجوی اومانیسم مدرن است" (پل ریکو – فیلسوف)1. و در اقتصاد سیاسی در جستجوی " نئوسوسیالیسم " تا انگیزه ای برای نسل جوان وروشنفکران منفعلشان باشد (پیر بوردیو – جامعه شناس)2.
از بستر این نوگرایی بود که اومانیسم بومی، وانسانی دیگر، علیرغم گذشته که رعیت بود یامرید ومقلد، با نوعی فلسفه سیاسی "حقوق محور" متولد گردید، و با کنش سیاسی، اجتماعی، وحتی فرهنگی در صحنه حضوریافت و" من " گفت که تابحال شرک بود، قدرت غاصب ونفتی را به چالش کشید. وبرای نسل جوان و نسلهای بعدی پیامی جدید با انقلابی فرهنگی که به همراه داشت روند حوادث را دیگر میکرد اگر بطور عادی به پیش میرفت، که جریانهای چریکی اسلامی بخاطر نشناختن درست این ایدئولوژی، به اسلامیزه کردن امور وبعد "چون ندیدند حقیقت" به تغییر اایدئولوژی پرداخته، وسپس انقلاب به نسبتی آنرا کمرنگ تر نمود، ولی بازهم بخاطر تکیه به دموکراسی، خواب را بر هر خود کامه ای حرام کرده است، تا جاییکه رهبر انقلاب فرمود "میزان رای ملت است " وگرنه قبلا ملتی وجود نداشت. "شوراها " را توسط طالقانی در جامعه مطرح، ودرقانون اساسی بوسیله یک نماینده در مجلس خبرگان اول وارد نمود البته در اجرا هنوز مسئله دارد، چه، قبلا هرچه بود بنام فره ایزدی در یکنفر بنام شاه خلاصه میشد، که آنهم با اقتصاد نفتی مورد حمایت غرب وعامل نفتیها بود.
امروز این روشنفکر حاصل رنسانسی در حوزه فرهنگی است که هنوز راه حل را "سوسیال دموکراسی" دانسته و راه برون رفت را جز شفافیت در سیاستها و یک انتخابات بری از تحمیلها بهر بهانه نمیداند. پیام نخشب از همان زمان "سوسیالیسم و دموکراسی دوجلوه از یک حقیقت حکومت مردم بر مردم" بود که در مکتب فرانکفورت وحلقه وین و.... توسط سوسیالیستهای اخلاق گرایی چون "ماکس آدلر و..." بطریقی دیگر میبینیم. سوسیالیسم مورد نظر این جریان بر آمده از نگاه مدرن به باورهای ما چون " لیس للانسان الا ماسعی" انسان جز حاصل کارش نیست، در رابطه با قدرت وسیاست " کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی که نوعی روانشناسی راالقاء کرده واستثنابردار نیست و رعایت اصول اخلاقی را در جامعه منوط بتامین حقوق اولیه انسان " حق حیات، اشتغال، آموزش وپرورش وبهداشت ودر مان مجانی و... که " من لامعاش له لا معاد له " و حقوق طبیعی مدرن چون حق آزادی بیان واندیشه ونوشتار و.... " دموکراسی – میدید وعدالت اجتماعی را نه در کلام، بلکه در برنامه، نه با شعارهای پوپولیستی در جامعه عقب مانده، که حاصلش بیشتر تورم است، توسط کارشناسان مجرب، و دموکراسی را در سایه احزاب رقیب و سیاسی، و نهادهای مدنی نه باندهای مافیایی، که امروز تنها ایدئولوژی مطرح نیست که گاهی فقط "شعارو متکی به دگمها" است، بلکه تکنیک کار که نوعی متدولوژی را میطلبد که هرپیام وایده ای باید کاربردی باشد، امری که میتواند یاد آور مدرنیته وانسان مدرن و.... در دنیای توسعه یافته باشد. یعنی "سوسیال دموکراسی " امروز با مدلهای مختلف میتواند بدون توجه به بحثهای فلسفی وعقیدتی چون یک متدولوژی مورد توجه و راهگشا بوده، حداقل روشنفکری درون و برون را بیک اجماع برای برون رفت برساند. انتخاب "مدل" بارای مردم است.
بعد از انقلاب سروکارما با روشنفکری دیگری شد که دینی، انقلابی وهنوز سنتی بودند، با شیفتگی ایدئولوژیک که هیچ منطقی را بر نمیتافتند که روحانیون سنت را ایدئولوژیزه و"فرد" را در برابر خداپرستان که به جمع نظر داشتند مطلق نمودند، همانها که گروگانگیری کردند، گروهی که براحتی تجریک شده با رادیکالیسمی کور و بعدها در برابر متحجرین چون در گذشته ما به عرفان و انفعال پناه بردند، در زمانیکه یک نسل با تحریک گروهی "قدرت طلب دیگر" به مسلخ میرفت. "جنگ داخلی بسود امپریالیسم وارتجاع " توسط این دوگروه افراطی، انقلاب را به خشونت کشید وبعد هم جنگ هشت ساله و.... که هنوز گرفتار تبعات همه اینها هستیم ومهندس بازرگان اعلام کرد که " دین متعلق به آخرت است".
این پروسه جبری تراژدی تاریخ معاصر ماست، زایشی تاریخی که بازهم " نوزاد " آن قبل ازرسیدن سقط شد. تا ما از اختناق قرنها وارد دوره ای دیگر در حیات اجتماعی وسیاسی خود شده، وبخشهایی از جامعه از آن شیفتگی ایدئولوژیک بدر آیند که امروز روشنفکران دینی جدید حاصل آنست. " قبض وبسط تئوریک شریعت " وسایر نوشتههای سروش اینان را بخود واقف کرد، که حرکتهاشان امروز معطوف به اصلاح طلبی است. این جریان بیشتر نظرشان در جامعه ای چون ما معطوف به لیبرال دموکراسی بوده در برابر جریان "خداپرستان سوسیالیست " که به سوسیال دموکراسی نظرداشته و دارد. " دینامیسمی " که هنوز هم در حوزه جامعه میتواند رهاییبخش باشد بویژه که هنوز مسئله فقر مادی و فرهنگی حل نشده و هر دو مورد سوءاستفاده " قدرت". ازینرو اصلاح طلبی در انتخابات اخیر با غفلت از فرودستان و برنامه اقتصادی انتخابات را به حریف ظاهرا عدالت خواه باخت. چون هنوز در جامعه ای چون ما حل مسئله فقر وغنا از اولویت برخوردار است.
در هر صورت پدیده روشنفکری دینی با نقدهایی که که در همایش " دین ومدرنیته " بدان شد و تعمق در اوضاع واحوال سیاسی، مارا وارد دورهای دیگر نمود که میتوان گفت "جبر لائیسیزیسم " که جدایی دین از دولت را بهمراه داشته، در حال تحمیل است. چه، در میان هزاران تفسیر معلوم شد حتی روحانیت بر یک تفسیر اجماع ندارد وهرکسی از ظن خود، والبته تحت الشعاع شرایط اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی خود، که گریز از از اینها مشکل است بویژه اگر "خودی" بود. ولی امروز سروکار ما علیرغم ذهنیت تاریخی ما به "انسان زمینی" در شهر "شهروند" معطوف شده، که در شعارها در عرفانمان قبلا به "انسان آسمانی" متوجه، ایدالیسمی که فرد را در فقر که نوعی ارزش شناخته میشد رمانتیزه میکرد ودر حوزه اجتماعی به فرهنگ مرید و مرادی که ضد توسعه بود. درصورتیکه این امر میتوانست از حوزه خصوصی حداقل چون دین "سنتی" فراتر نرود که دین غیر سنتی حامل فرایندی بنام " Ethique" نوعی نظام ارزشی است که چه بسیار بی دینان بدان پای بندند، واصولا در شرایط کنونی مابنوعی " اخلاق مدرن" نیاز داشتیم که از بسترش نوعی "فلسفه حقوق" سر بر آورد که دنیا دنیای حقوق بشر است تا مبنای قوانین ما بوده وبسیاری مشکلات لا ینحل نماند. سوسیال دموکراسی که از منظر تئوریک توسط " خداپرستان سوسیالیست" مدتها بدان پرداخته گردیده میتواند برای نسل جوان که در خلاء تئوریک وایدئولوژیک فقط بفکر گریز یا از گشور، ویا با اعتیاد گریز از خود، جامعه و... است امید بخش وانگیزه حیات باشد.
پانوشتها
1- از کتاب " شرایط انسان مدرن –هاناآرنت – مقدمه
2- از مجله علوم انسانی – پاریس -2007