iran-emrooz.net | Wed, 29.08.2007, 8:15
طناب دوازدهم
دکتر حسين باقرزاده
|
سه شنبه 6 شهریور 1386 – 28 اوت 2007
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
نوزده سال از روزهای قتل عام سال 1367 میگذرد و بستگان این قربانیان و جامعه ایران هنوز از این امكان و فرصت كه حقایق مربوط به این جنایت وحشتناك ضد بشری را به دست آورند و عاملان و آمران و مجریان آن را بشناسند و آنان را به پای عدالت بكشانند محروم ماندهاند. به واقع، برای یك قربانی یا بستگان قربانی یك جنایت، دردناكتر از خود جنایت این است كه ببیند مسببان و مرتكبان جنایت راست راست راه میروند و بیمی از دادخواهی و كیفر ندارند. و باز دردناكتر از این، ببیند كه این مسببان و مرتكبان جنایت بر مسند قدرت نشستهاند و همچنان - گرچه در مقیاسهایی كوچكتر - جنایت میآفرینند و از عواقب آن باكی ندارند. و این همه به طول عمر یك نسل (نوزده سال و بیشتر از قتلعامهای دیگر سالهای 60) دوام یابد. شدت این جنایات و دوام دو دهه فرار مرتكبان آن از مجازات، آن هم در این دوره و زمانه، گویای حقیقت بسیار وحشتناكی است؛ حقیقتی كه نشان میدهد كه نمیتوان مسئولیت این جنایات را تنها به گردن مرتكبان آن گذاشت، و بلكه جامعه بزرگتری - و بسیار بسیار بزرگتر از آن چه كه تصور میشود - كه ظاهرا هیچ ارتباطی با این كشتارها نداشته در عین حال در آن سهیم است.
بازگویی این حقیقت، آن هم در روزهایی كه اعدامهای دسته جمعی و به صورت علنی در پایتخت و شهرهای كوچك و بزرگ ایران در جریان است وظیفهای انسانی است. باید به این مسئله رسید كه چگونه است كه جامعهای در دهههای آخر قرن بیستم میلادی میتواند به این جنایت هولناك دست بزند و نوزده سال آزگار از آن بگذرد و هیچ حساب و كتاب وبازخواستی در راه نباشد؟ و یا چسان ممكن است كه در دهه اول قرن بیست و یكم در همین جامعه، در روز روشن و در برابر چشمان باز ساكنان و رهگذران و تماشاچیان كوچك و بزرگ در شوارع عام دسته دسته جوانها را به دار بكشند و آب از آب تكان نخورد؟ این جامعه را چه میشود، و چگونه است كه جامعه ما در برابر قتل و قتل عامهای رسمی (اعدام فردی و دسته جمعی) واكنشی نشان نمیدهد؟ چرا جنبش ضد اعدام در ایران پا نگرفته است و جز صداهای منفردی كه این جا و آنجا به گوش میرسد (مانند تلاشهای ارزنده عمادالدین باقی) از خیل عظیم و پرمدعای نیروهای سیاسی و حرفهای كه ادعاهای مدنیت و روشنفكری و اصلاحطلبی و نواندیشی دینی و مردمسالاری و حقوق بشر آنها گوش فلك را پر كرده است در این جنبش اثری نیست؟
آقای ابراهیم نبوی در واكنش به نمایش فجیع اعدامهای خیابانی اخیر متن زیبایی نوشته است و از 11 طناب اجتماعی و سیاسی كه جسم و روان جامعه ما را به نابودی برده است نام میبرد تا نشان دهد كه «آنچه كه بر سر امروزمان میرود بیش از آن كه وحشتناك و ترسآورد باشد، تهوعآور و اسفبار است»1. او به خوبی وقاحت آن چه را كه در خیابانهای ایران به نمایش گذاشته است همراه با عكس به تصویر میكشد و برخی از عوامل اجتماعی و سیاسی زمینهساز وجود اعدامی و اعدامكننده و تماشاچی - و رابطه بین آنها - را تشریح میكند. ولی عصیان و انزجار نبوی اصولا به نمایش علنی اعدام است تا به خود اعدام. او حتا در طناب نهم خود میگوید سعید حنایی كه چند سال پیش در مشهد به تجاوز و قتل چندین زن روسپی مجرم شناخته شده بود به این دلیل به صورت ناعلنی اعدام شد كه او «یك متجاوز به عنف و یك قاتل خودی» بود و برای این «در خلوت اعدام شد تا سرنوشتش عبرت دیگران نشود»، و چنان استدلال میكند كه گویی حنایی نه فقط باید اعدام میشد و بلكه اعدام او میبایست علنی نیز میبود. و این طناب دوازدهمی است كه گریبانگیر جامعه ما شده و آن را تا حد یك مرگ اخلاقی خفه كرده است.
مجازات علنی اعدام، آن هم به صورت دست جمعی و در نقاط پر گذر و با حضور گروه بزرگی از مرد و زن و كودك، البته فجیع و تهوعآور است. ولی اعتراض به آن بدون ابراز مخالفت با اصل عمل، این پیام را در بر دارد كه این كار را بكن ولی در خفا. گویی كه اصل عمل فجیع نیست، ولی اگر در برابر چشمان ما انجام شود یا دوربینهای تصویری آن را ثبت و ضبط كنند فاجعه صورت گرفته است. بسان ما گوشتخواران میماند كه مرغ را به صورت بستهبندی شده تمیز و از درون یخچال میخواهیم، ولی نمیتوانیم سربریدن مرغ را ببینیم و آن را تحمل كنیم. كفش و احیانا لباس چرمی یا پوست را میخواهیم، ولی صحنههای كشتن و شكار حیوانات را بر نمیتابیم. این كارها را به «قصابان» وامیگذاریم و خود با خیال راحت به مصرف گوشت و پوست حیوانات میپردازیم. با ایجاد حایلی بین خود و واقعیت، احساسات حیواندوستانه خود را از گزند واقعیت در امان نگه میداریم. با این كار، همچنین به قصابان جواز میدهیم كه هرچه میخواهند بكنند، ولی نگذارند ما بفهمیم كه آنان چه میكنند. بدینگونه كار قصاب نیز راحتتر است و او میتواند بدون دغدغه به كار خود ادامه دهد و احساسات حیواندوستانه گوشتخواران را جریحهدار نكند. بیهوده نیست كه كشتار وسیع سال 1367 باید در خفا و در سكوت مطلق انجام میشد.
جامعه گوشتخوار البته به قصاب نیاز دارد. ولی جامعه انسانی به جلاد و میرغضب نیازی ندارد (مگر جامعهای كه آدمخوار باشد). حضور جلاد و میرغضب در یك جامعه لكه ننگی بر انسانیت آن جامعه است. كشتن (در هر دین و آیینی) بد است و كشتن اسیر بدترین نوع كشتن است. اعدام چیزی جز اسیركشی نیست. مسئله اعدام، مسئله اعدامی نیست، مسئله اعدام كننده است. مسئله این نیست كه آیا كسی (مجرمی) سزاوار اعدام هست یا خیر. مسئله این است كه كسی نباید دست به كشتن بزند و آن هم كشتن فرد یا افرادی اسیر. در اعدام نباید پرسید كه آیا محكومی را كه اسیر ما است باید كشت یا نه، و بلكه باید به این نكته پرداخت كه آن كه میكشد چه میكند. اعدامی لحظاتی جان میدهد و میرود و مسئله او خاتمه یافته است، ولی كسی كه او را كشته - و جامعهای كه این جواز قتل را به او داده - است میماند و باید با عواقب آن بسازد. جامعهای كه جواز اعدام را صادر میكند در واقع میگوید كه كشتن (و آن هم كشتن اسیر) اساسا كار نادرستی نیست، فقط لازم است كه این قتل در ذهن كشنده توجیهپذیر باشد. در این جامعه اگر خشونت و كشتار شیوع پیدا نكند و عادی تلقی نشود باید شگفتزده شد. بیهوده نیست كه فرمان كشتار وسیع سال 1367 فقط در ذهن معدودی از افراد كه در جریان آن قرار گرفتند (مانند آیةالله منتظری) سؤال ایجاد كرد، و دیگران بدون چون و چرا آن را اجرا كردند و یا از كنار آن به راحتی گذشتند.
و به راستی كسانی كه در ماهها و سالهای آغازین پس از انقلاب شاهد موج اعدامهای سران رژیم شاه و سپس مطرودان اجتماعی بودند و اعتراضی نكردند (از تأییدها بگذریم) چگونه میتوانند از اعدامهای سیاسی بعد كه در سال 67 به اوج خود رسید شگفتزده شده باشند؟ از گروههای «انقلابی» و «چپ» آن موقع بگذریم، چرا حتا نیروها و گروههای «لیبرال» آن موقع علیه اصل مسئله اعدام (و نه فقط اعدام افراد خاصی مانند هویدا) موضع نگرفتند؟ آیا اینان از مواضع نیروهای لیبرال سایر نقاط جهان در مسئله اعدام اطلاعی نداشتند؟ آیا اینان و گروههای چپ «مترقی» آن زمان نمیدیدند و نمیدانستند كه یكی از اولین اقدامات ساندنیستها پس از انقلاب نیكاراگوئه كه همزمان با انقلاب ایران، ولی با پرداخت هزینه سنگینتری، به نتیجه رسید لغو مجازات اعدام بود؟ و آیا اگر این نیروها خود علیه مجازات اعدام موضعی نمیگرفتند نمیتوانستند دست كم اجازه دهند كه این بحث در جامعه ایران پس از انقلاب (در یكی دو سال اول كه فضا بازتر بود) مطرح شود؟ به راستی چرا اینان از این مقدار حركت انسانی ابا داشتند؟ نمونه میخواهید؟
پاییز سال 1358 و بلافاصله پس از اشغال سفارت آمریكا و سقوط حكومت بازرگان بود كه من برای دومین بار پس از انقلاب به ایران باز گشتم. در ماههای پس از آن، ماشین اعدام آقای خلخالی همچنان كار میكرد و اكنون پس از خرد كردن عمده رهبران رژیم شاه به جان مطرودان اجتماعی و از جمله معتادان و روسپیان افتاده بود. قتل دو روسپی را كه به فرمان خلخالی صورت گرفته بود بهانه كردم و مقالهای تحت عنوان «آی مسلمانها، یك نفر دارد میسپارد جان!» نوشتم و علیه مجازات اعدام استدلال كردم. در این مقاله به خصوص با استناد به آیاتی از قرآن و با تكیه بر «روحانیت» روحانیان از آنان خواستم كه جانب روحانیت و انسانیت را بگیرند، رحمت و شفقت را بر سختگیری و خشونت برگزینند و در كشتن آدمیان احتیاط را رعایت كنند و از آن دست بكشند. مضمون مقاله و این كه اصولا در آن فضا نوشتاری از این قبیل میتوانست كمترین تأثیری داشته باشد یا خیر، موضوع این بحث نیست - مهم آن است كه این مقاله در طول چند هفته به ترتیب به سه روزنامه تحت كنترل «لیبرالهای» آن روز، یعنی كیهان (تحت كنترل آقای ابراهیم یزدی)، میزان (ارگان نهضت آزادی) و انقلاب اسلامی (آقای بنیصدر) عرضه شد و هركدام به بهانهای از نشر آن سر باز زدند.
آن روزها و سالهای دهه شست گذشت و قتلعامهای عظیمی را كه تحت عنوان «اعدام» صورت گرفت پشت سر گذاشتهایم بدون این كه هنوز مسببان و مجریان آن به پای میز محاكمه كشانده شده باشند. این فاجعهای بزرگ است. ولی از یك فاجعه دیگر نیز نباید غافل بود و آن این كه این تجربههای مرگبار هنوز برای كسانی كه امروز سنگ مدنیت و ترقی و دموكراسی و حقوق بشر را در ایران به سینه میزنند برای مبارزه با مجازات مرگ و اسیركشی ظاهرا كافی نبوده است. و گرنه امروز در دهه اول قرن بیست و یكم و در دنیایی كه دوسوم كشورهای آن در پنج قاره جهان از فقیر و غنی و پیشرفته و عقبمانده و دموكرات و استبدادی از مجازات اعدام دست كشیدهاند و اكثریت باقیمانده نیز تنها به صورت گاهگاهی به آن دست میزنند، چرا این مدعیان در برابر نمایشهای وحشتناك اسیركشی دسته جمعی در ایران ساكت نشستهاند؟ چرا احزاب اصلاحطلبی كه امروز مدام از حقوق بشر سخن میگویند در این باره ساكتند؟ چرا آقای خاتمی كه «گفتگوی تمدنها» را رهبری میكند در برابر این اهانت بزرگ به هر چیزی كه بتوان نام تمدن بر آن گذاشت سخن به اعتراض نگشوده است؟ چرا كانون وكلا كه باید در صف مقدم مبارزه با مجازات اعدام باشد (كه در غالب نقاط جهان هست) پرچم این مبارزه را به دست نمیگیرد؟ و چرا حتا نهضت آزادی كه رهبران سابق و لاحق آن در سال اول انقلاب از درج یك مقاله محترمانه ضد اعدام خودداری كردند و بعدها افرادی از هواداران خود را در موج اعدامهای سالهای 1360 از دست دادند هنوز از این تجربه خونین درس نگرفتهاند و به جنبش مبارزه برای لغو اعدام نپیوستهاند؟
اگر نیروهای «لیبرال» یا «مترقی» اوایل دهه شست در مسئله اعدام تجربهای نداشتند و اهمیت مبارزه برای لغو آن را درك نكرده بودند، سكوت اكنون آنان پس از گذشت بیش از یك ربع قرن و تجربه فجایع آن سالها خود فاجعه دیگری است. مشكل فقط در حاكمیتی نیست كه به خود جواز آدمكشی، آن هم به صورت گروهی داده است. مشكل تنها مردمی نیستند كه در این نمایشهای فجیع جمع میشوند و با صدای آلله اكبر آن را تأیید میكنند. مشكل را نباید نیز در مردم كوچه و بازار دید كه در فضای بسته جامعه ایران و تحت تأثیر فرهنگ منحط حاكم، بر مجازات اعدام صحه میگذارند و آن را لازم میدانند. مشكل را باید عمدتا در سكوت مرگبار نخبگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه دید كه این فجایع را میبینند و دم بر نمیآورند، و یا فقط صرف نمایش كشت و كشتار را محكوم میكنند و به اصل آن كاری ندارند. در جامعهای كه مردم آن با اعدام مخالف باشند هیچ حكومتی نمیتواند به راحتی دست به اعدام بزند. از این رو، همه كسانی كه علیه مجازات اعدام در اوایل انقلاب موضع نگرفتند (و یا آنها را تأیید میكردند) باید بخشی از مسئولیت اخلاقی فجایعی را كه پس از آن پیش آمد بپذیرند. امروز، پس از آن تجربههای خونین و در شرایط زمانی كاملا متفاوت، این مسئولیت به مراتب سنگینتر و شدیدتر است. در غالب كشورهای جهان، مبارزه علیه اعدام به صورت یك جنبش اجتماعی در آمده است. در ایران تحت جمهوری اسلامی، علارغم تجربههای مرگباری كه در طول بیش از 28 سال گذشته بر سر آن رفته و امروز نیز نمایشهای وحشتناك خیابانی محكومیت جهانی را برای آن به ارمغان آورده است این جنبش هنوز در مرحله جنینی قرار دارد. و این فاجعه فرهنگی و اجتماعی كوچكی نیست.
-------------