iran-emrooz.net | Sun, 12.08.2007, 9:31
۱۱. سخنی چند در ميانه راه
زبان مادری و کيستی ملی
مزدک بامدادان
آيا پرداختن به زبان مادری و کيستی ملی بروزگاری که در سرزمينمان آتش سرکوب و کشتار و شکنجه زبانه میکشد، بجا و سزاوار است؟ اين را چند تن از خوانندگان سرزنشکنان پرسيدهاند.
کيستی ملی و بازشناسی آن، برای کشوری چون ايران که از ديرپایترين و کهنترين کيستیهای ملی جهان برخوردار است هميشه بجا و سزاوار است، ولی اگر چنين واکاوی و کنکاشی بروزگارانی ديگر، دغدغهای دانشگاهی باشد و سرگرمی پژوهشگران، اکنون که دشمن از درون و برون کمر به نابودی آن بسته است، در جايی که جهانخواران فروپاشی ايران از درون را و تکه تکه کردنش را به دهها کشور خُرد و کلان، بجای جنگ رودررو و لشکرکشی برگزيدهاند و در جايی که نژادپرستان جدائیخواه آب در آسياب امپرياليسم میريزند، بايد گفت و نوشت و فرياد برآورد که ايرانيان! آنکه بنام رهائی از چنگال شوينيسم شما را به خيزش فرامیخواند، خاک در چشمتان میپاشد تا دشمن راستين خود را که همانا ولايت مطلقه فقيه و رژيم برخاسته از آن – جمهوری اسلامی – است نبينيد و از چالهای بدرآئيد و در چاهی چنان ژرف بيفتيد به سرنوشتی چنان شوم دچار شويد که سياهچالهای جمهوری اسلامی و تازيانه دينفروشان را بجان آرزو کنيد.
درست هم امروز بايد از کيستی ملی سخن گفت، چرا که جهانخواران تبهکار نشان دادهاند سرنوشت ملتها را پشيزی نيز ارج نمینهند و برای نابودی فرمانروايانی که با آنان از در دشمنی بدرآيند، ميليونها انسان بيگناه را به قربانگاه میفرستند و همانگونه که در نمونه يوگسلاوی نشان دادند، برای سرنگونی رژيمی که از نگر آنان فرمانبردار نبود و چموشی میکرد، جنگی پليد و ناجوانمردانه برافروختند که در آتش آن سدها هزار انسان بيگناه سوختند و خاکستر شدند و همسايگان ديواربديواری که تا ديروز به ميهمانی هم میرفتند بيکباره خنجر برکشيدند تا سر يکديگر را از تن جدا کنند. امريکای يکهتاز جهان پس از جنگ سرد که سرخوش از باده پيروزی بر هماورد کمونيستش بود، اکنون در عراق و افغانستان چنان گرفتار آمده و درمانده شده است که هرگز درگير جنگی رودررو با جمهوری اسلامی نخواهد شد. جهانخواران برای ايران خوابهای ديگری ديدهاند. همان کشورهائی که بيش از شصت سال است از ياد بردهاند که فلسطينی نيز انسان است و دارای "حقوق بشر" و "حقوق ملی"، بيکباره بياد حقوق سرکوب شده قومی در ايران افتاده اند، مايکل لدين که در دشمنی با ايرانيان (و نه تنها با جمهوری اسلامی) چون گاوی سپيدپيشانی است، رهبران خودخوانده و نمايندگان خودبرگزيده "ملتهای" ايران را به امريکا فرامیخواند تا به آنان راه و چاه کار را بياموزد (۱)، برندا شفر امريکائی به سفارش دانشگاه حيفا برای آذربايجانيان "کيستی" میتراشد (۲) و بناگاه همين امريکائی که بیشرمانه چشم بر سنگسار و بريدن دست و بدار زدن مردم بر سر چهارراهها فروبسته است، چهرهای چنان انساندوستانه میيابد که نمیتواند بر تيره روزی "ملتهای" دربند و زير ستم فارسها اشک نريزد، و اين سخن شوم اريل شارون نيز هنوز در گوشهای شنوا نشسته است که: «ايران بدون بمب اتم هم بيش از اندازه بزرگ است!» آری بايد کور باشيم، اگر که نبينيم جهانخواران برای براندازی جمهوری اسلامی چگونه برآنند که دودمان ما را بباد دهند و بهای خيره سریها و ديوانگيها و بلندپروازيهای کودکانه دينفروشان را از ما ملت ايران بستانند. اين ما مردم اين کشوريم که بايد بجان يکديگر بيفتيم و خون يکديگر را بريزيم، مبادا که خونی از بينی سربازان جگرگوشه عموسام روان شود، تا هم شيرازه اين کشور از هم بگسلد و جمهوری اسلامی نابود شود و هم خاورميانه در گرداب جنگی بیپايان فرورود که ستيزههای تا کنونی آن در برابرش ترقه بازی چهارشنبه سوری را ماننده باشند. جهانخواران ملت ما را تکه تکه، سرزمينمان را ويرانه، دلهايمان را انباشته از کينه و سرهايمان را تهی از انديشه میخواهند و در راستای اين آماج انسان ستيزانه خود "کيستی ملی" ما را نشانه گرفتهاند و سد افسوس و هزار دريغ که سربازان بیمزد آنان در ميان ما اندک نيستند و برايگان آب هم در آسياب آنان و هم در آسياب جمهوری اسلامی میريزند.
درست هم امروز بايد از کيستی ملی سخن گفت و از دروغهايی که قبيلهگرايان برای برانگيختن جوانان بيگناه و ناآگاه به هم میبافند، از دروغهايشان در باره شاهنامه، درباره زبان پارسی و "تحميل اجباری آن بدست رضاشاه" و از دهها دروغ ديگر درباره آمار ترکزبانان و درونمايه واژه ملت و آن درغهای ديگر که در اين جُستار بدانها پرداخته ام. درست هم امروز بايد اين سخنان را بزبان آورد و نوشت و پراکند، آنکه گناه همه نابسامانيهای کشور را بگردن فارسها و "حاکميت شوينيست" میاندازد، نه تنها دروغی بزرگ میبافد، که ارمغانی ارزشمند و درخور به پيشگاه ولايت فقيه میبرد، راستی را جمهوری اسلامی چرا بايد از اين ناشاد شود که گناه سياهکاريها و تبهکاريهايش بگردن ديگری بيفتد و کسانی به نام هويتطلبی بیهيچ دستمزدی رنج پاک کردن دامان انديشه سرکوبگر و کيستی کُش ولايت مطلقه فقيه را بجان بخرند و گناه اين همه بزهکاری را بگردن ديگرانی بيفکنند که خود قربانی همين رژيم آدمخوارند. من در اين سخن راه گزافه نپيمودهام. در بخشهای پيشين اين جُستار به نوشتههائی چند از دکتر براهنی و ماشاء الله رزمی که از خردمندان اين قومند پرداختهام (گو اينکه آقای رزمی هنوز نيازی به اين نديده است منبع نوشتهاش درباره اينکه يونسکو زبان پارسی را سی و سومين لهجه عربی میداند، به خوانندگان نشان دهد). چندی پيش نيز دوستی برايم نوشتهای از هم ميهنی ديگر بنام دکتر (يا پروفسور) فرهاد قابوسی (۳) فرستاده بود که گذشته از گرايش پارسی ستيزانهاش شگفتی مرا بر اين سخن برانگيخت که چگونه میتوان دانشگاهی بود و در فرنگ زيست و هنوز به چيزی بنام "زبان برتر" و "زبان پستتر" باور داشت؟ زبان نيز چون ماهيچه پديدهای پويا است. توان و ناتوانی يک زبان هميشه در ميدانی سنجيده میشود که در آن به کار گرفته میشود. برای نمونه اگر ماهيچههای دست را در نگر بگيريم، کسی که ورزش زيبائی اندام میکند، ماهيچههائی برجسته و انبوه و در هم پيچيده دارد، در دست يک نوازنده سه تار ولی ورزيدهترين ماهيچه، ماهيچه انگشت اشاره است. آيا اين نشانه "ناتوانی" نوازنده سه تار است؟ زبانها اگر افزاری برای کتک کاری و زورآزمائی باشند و يا در پی آن که با هم "مُچ بيندازند"، آنگاه میتوان توانائی و ناتوانی آنها را به روش دکتر قابوسی سنجيد، واگرنه همانگونه يک نوازنده لاغر و تکيده سه تار میتواند کهکشانی از نغمه و اقيانوسی از ترانه بيافريند، زبانها نيز هر کدام بر پايه نيازهای گويشورانشان پرورده میشوند و گاه خود بر نيازهای آنان سايه میافکنند، کسی که سخن از زبان برتر و پستتر میراند، گامی اگر پيشتر نهد سخن از نژاد برتر و پستتر نيز خواهد گفت. ولی آنچه که در اين نوشته بيشتر مايه شگفتی شد، فراز زير بود:
«لذا در بازگشت به رابطه اساسی زبان و انديشه چون نتايج فرهنگی و اجتماعی عموميت زبان فارسی يعنی تعميم آن بعنوان زبان عمومی سراسر ايران بد از بدتر بوده و در نهايت منجر به تعطيل عقل ، علم و فلسفه در ايران و لذا وضع اسفناک کنونی به لحاظ عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی شده است».
بديگر سخن اگر ما نيز به آن دو زبان برتر ياد شده در اين نوشته – ترکی و عربی – سخن میگفتيم، اکنون درست بمانند ازبکها و باشقيرها و قاراقالپاقها هزارارن هزار فيلسوف و انديشمند به جهان پيشکش کرده بوديم و يا بمانند عربستان و سعودی و يمن و کويت و قطر، جهانی را به تماشای دستآوردهای خود در دانش و فنآوری فراخوانده بوديم! دکتر قابوسی ريشه همه واپسماندگيهای ما را يافته است و اکنون زمان آن است که آستينها را بالا بزنيم و تيشه بر ريشه اين زبان نهيم، تا وارسته و رستگار شويم، آيا هنوز هم بايد از اينکه نژادپرستان جدائی خواه جشن کتابسوزان براه میاندازند و سعدی و حافظ و فردوسی را به شرارههای سوزان آتش میسپارند، در شگفت شد و آنرا نيرنگ مأموران امنيتی رژيم دانست؟
فرياد خشم من همه از آن است که چرا در همه اين نوشتهها يک چيز بيکسان بچشم میزند و آن نيز جای تهی "جمهوری اسلامی" است؟ آنکه ريشه واپسماندگی ما را در اين يا آن زبان میداند، هرگز نخواهد توانست دردی از هزاران درد جانکاه اين مردم درمان کند. آنکه دشمن مردم ايران را شوينيسم میداند، پزشک ناکارآمدی را میماند که به يک بيمار دچار سرطان بدخيم (ولايت فقيه) میگويد همه درد تو از اين سرما خوردگی ساده (شوينيسم) است. چنين پزشکی يا فريبکار است و يا ناآگاه از دانش پزشکی، آيا میتوان خاموش نشست و سرنوشت چنين بيماری را بدست چنان پزشکانی سپُرد؟
پس درست هم امروز بايد از کيستی ملی سخن گفت. ما امروز در راه رسيدن به جهان نوين و رَستن از بند واپسماندگی و سرکوب و کشتار و شکنجه با دشواريهای چند لايه روبروئيم:
۱. در برابر ما رژيمی با همه توان ايستاده است که سرسوزنی به حقوق انسانی پايبند نيست و برای نگاهبانی از جايگاهش از هيچ بزهگری و ددخوئی فروگذار نمیکند، رژيمی که نابرابری را در ايران نهادينه کرده است و ميان مرد و زن، مسلمان و نامسلمان، ديندار و بيدين، شيعه و سنی، پايبند به ولايت فقيه و کسی که آنرا برنمیتابد و در يک واژه ميان "خودی" و "ناخودی" چنان جدائی افکنده است که دههها کار و تلاش بايد تا اين درّههای ژرفِ جدائی بار ديگر پُر شوند و همبستگی ملی شکوفان شود. نابرابری زبانی و قومی تنها يکی از اين دردها است و نه جانکاهترين آنها، درد بسيار جانکاهتر گريههای زنی است که شويش زنی ديگر به خانه آورده و او را از خانه بيرون رانده و جگرگوشه گانش را از او سِتانده است. درد جانکاهتر فرياد مرگ زنی است که در زير کوهی از سنگ بخون خود میغلطد، چرا که تنش را با تکه نانی تاخت زده است تا فرزندش سر گرسنه بر بالين مَگذارد و درد پدری که انگشتانش را میبرند، چرا که تاب گريههای کودک گرسنهاش را نياورده و دست به دزدی يازيده است.
۲. جهانخواران بلندپروازيهای اتمی دينفروشان را بهانه کردهاند تا بنيان ملتی کهنسال را از بيخ و بن برکنند و نه اکنون که از سالها پيش خواب خاورميانه ديگری را ديدهاند (۴). از آن گذشته همه نشانهها بيانگر آنست که امريکا و اسرائيل بدنبال فروپاشی جمهوری اسلامی از درون هستند و در همين راستا است که عبدالمالک ريگی که زيردستانش افسر سپاه پاسداران را در برابر دوربينهای تلويزيون الجزيره "سرمیبُرند"، بناگاه همچون قهرمان نبرد در راه آزادی ارج میبيند و بخش فارسی راديو صدای امريکا (بلندگوی پارسیزبان بوش و نئوکانها) به گفتگو با او مینشيند! تو گوئی سربُريدن انسانها تنها هنگامی نام تروريسم لگام گسيخته بر خود میگيرد که قربانی، شهروند امريکا و يا کشورهای همپيمان آن باشد. پس ما در کنار دشمنی همه سويه جمهوری اسلامی با سرزمين و تاريخ و فرهنگمان با دشمنی ددخو و انسان ستيز بنام "نئوکانسرواتيزم امريکائی" و "نئوصهيونيسم اسرائيلی" هم روبرو هستيم که سرزمينمان را تکه تکه میخواهند، تا از دست رژيمی که ديوانه وار همه جهان را به دشمنی فراخوانده است، رهائی يابند، اگر در اين ميان تندابههايی از خون دشتهای ايرانزمين را سيراب کرد، چه باک؟ ايرانيان نه اروپائيند و نه اسرائيلی!
۳. نژادپرستان جدائی خواه بوی کباب شنيدهاند و با نگاه به نقشه زير از شادی در پوست خود نمیگنجند و امريکا و اسرائيل را نيز همپيمان خود میبينند. آنان که خود و حجت الاسلامهايشان دلی با اسلام بنيادگرا دارند و تنها ستيزشان با جمهوری اسلامی در "ترکی" نبودن آن است، با فريب مردم و "پانفارسيست" ناميدن جمهوری اسلامی همه گناهان اين رژيم واپسگرای سرکوبگر را بر گردن دشمنی پنداری بنام شوينيسم فارس میاندازند و تنها راه رهائی از ستم چندلايهای را که بر سر مردم میرود، جدا کردن راه خود از ديگر ايرانيان و پيوستن به همزبانان آنسوی مرزها میدانند. اين که کُنشگران چنين گرايشهائی بر آتش جدائی و ستيز در ميان ايرانيان دامن میزنند تنها يک سر داستان است. سوی ديگر آن پاک کردن دامان "ولايت فقيه"، "پان اسلاميسم" و "پان شيعيسم" واپسگرا از همه گناهان است. سردمداران جمهوری اسلامی اگر کسانی را بکار میگرفتند تا با هزينه فراوان چهره آنان را از همه بزهکاريهايشان بزدايد و دامانشان را از اينهمه سرکوب و کشتار و شکنجه و تاراج دارائیهای ملی ايرانيان و بخشيدن آنها به بيگانگان و گريزاندن سرمايههای انسانی از کشور بپيرايد، هرگز نمیتوانستند چنين پيروز شوند، و چرا بايد برای اينکار پولی بپردازند، در جايی که نژادپرستان جدائی خواه بی مزد و از دل و جان به چنين کاری میپردازند؟
۴. آشوبهای خردادماه سال پيش زنگ خطر را برای خوشبينترين تلاشگران راه مردمسالاری و آزادی نيز به صدا درآوردند. کسانی که تا به آنروز پرداختن به چالشهای قومی-زبانی را کاری بيهوده و بزرگنمايی میخواندند، بيکباره دريافتند که انباشته شدن خواستههای گوناگون و سرکوب دامنهدار و گسترده و بويژه نهادينه شدن نابرابری و ژرف شدن نگاه "خودی-ناخودی" در يک جامعه بسته و خاموش گاه تنها نيازمند آن است که سوسکی در روزنامهای واژهای ترکی بر زبان براند تا استانی در آتش خشم و کينه بسوزد. اينرا ديگر امروز همه میدانند که سوسک بهانهای بيش نبود و قبيلهگرايان و نژادپرستان از آن دستآويزی ساختند تا توده ناآگاه و سرخورده را بشورانند و به خيابان بکشانند. آنها نيک میدانستند که "طنز" باريکتر از مو است و هر کسی را يارای دريافتن آن نيست، و اگرنه که هر کسی میداند "نَمَنَه" آمده در آن کاريکاتور مانند سدها واژه ترکی ديگر چون "قاراشميش"، "یِر به ِير"، "قشقرق"، "آچمز"، "شِش و بِش"، "قره قاطی" و مانندهای آنها در دل گويش بخشی از جوانان تهرانی جای گرفتهاند و هر روزه هزاران بار بکار میروند، بیآنکه کسی در پی خوارشماری ترکزبانان باشد. اين پديده را حتا در فعلهای ويژهای نيز میتوان ديد، مانند "قورخيدن" که از سوی بخشی از جوانان بجای "ترسيدن" بکار میرود. زبان طنز، زبانی آشکار و بیپرده نيست، و در شگفت نبايد شد اگر که توده کف بر لب آورده آنرا درنيابد. مانا نيستانی سالها پيشتر از آن کاريکاتور زير را کشيده بود (۵)، کسی که ريگی به کفش داشته باشد و بدنبال بهانه برای ستيزه جوئی بگردد، میتواند از اينکه سخنان مرد چماقدار به دبيره ميخی نوشته شده است، به اين سخن برسد که نيستانی بدنبال ريشخند کردن هخامنشيان و از آن راه خوارشماری "فارسها" است! بافتن آسمان و ريسمان گاه بسيار آسان میشود، اگر که توده ناآگاه از سه دهه سرکوب و خوارشماری و نابرابری و ناداری بجان آمده باشد. جنبشی که میتوانست به بهانه همين سوسک بينوا آغاز شود و رژيم را پس براند، تا آنزمان که بدست دانشجويان ترکزبان رهبری میشد، با همه کاستيهايش دشمن را درست شناخته بود و راه را درست دريافته بود. همين جنبش به خيابان که رسيد، فرومايگان شهری و کناره نشينان را به ميدان آورد و رهبری را به نژادپرستان و قبيله گرايان واگذاشت و چنين شد که اگر دانشجو وزير جمهوری اسلامی را دشمن خود میديد و فرياد میزد: «صفاری هرندی! سؤسَری سَنين دَدَه ن دی!/ صفاری هرندی! سوسک پدر تو است!»، جنبش فرومايگان نزديک به دو سوم مردم ايران (فارس و کُرد و ارمنی)، و نه رژيم جمهوری اسلامی را، به نبرد فرا خواند و آنان را دشمن ترکان ناميد، زبان پارسی را زبان سگ گفت و بانکی را تنها از آنرو که نامش "پارسيان" بود به آتش کشيد. در همه آن راهپيمائیها ديگر کسی نشنيد که راهپيمايان سخنی بدشنام و پرخاش با سران جمهوری اسلامی برانند. "گؤن آز تی وی" و ديگر سردمداران قبيله گرايان با سردادن شعارهای پوپوليستی که لشکر فرومايگان کناره نشين را خوش بيايد، توانستند گناه بزهکاریهای رژيم را بگردن "فارسها" بيندازند و جمهوری اسلامی نيز شادمان از اينکه کسی را پروای سياهکاریهای او نيست و بخشی از همين مردم زير ستم ايران، از سوی بخشی ديگر بلاگردان او شدهاند، آسوده بال روزنامه ايران را بست و دو روزنامهنگار را به زندان افکند و افسوس که گروهی از اين همه شادمان شده بودند و خود را کامياب میديدند.
۵. رژيم از اين آشوبها بهرههای فراوان برد. از يکسو توانست بر پايه کيستی زور مدار و چيستی سرکوبگر خود راهپيمايان را به گلوله ببندد و از مردم ايران برای چندمين بار زهرچشم بگيرد، از ديگر سو توانست به گونهای زيرکانه به ايران دوستان نشان دهد که «اگر ما نباشيم، نيروهای وابسته به بيگانه ايران را تکه تکه خواهند کرد و جنگ درونی براه خواهند انداخت»، و از سوی سوم به بهانه سرکوب آنچه که خود آنرا "تجزيه طلبی" میناميد، بسياری از تلاشگران راستين حقوق شهروندی و حقوق بشر را نيز به زندان بيفکند و سرکوب کند. قبيله گرايان و همه کسانی که در آتش اين آشوب دميدند و جنبش فرومايگان را "قيام قهرمانانه ملت آذربايجان" ناميدند (و مینامند)، براستی بايد بر خود ببالند که چگونه و تا به کجا در راستای خواستههای ولايت فقيه بجان کوشيدهاند. تا هنگامی که خردگرايان و هواداران راستين حقوق شهروندی قبيله گرايان و نژادپرستان جدائی خواه را از ميان خود نرانند، جنبش برابری خواهی زبانی-قومی، (که من آنرا نيز مانند جنبش زنان و دانشجويان و کارگران و ... بخشی از جنبش بزرگ و يکپارچه آزاديخواهی مردم ايران میدانم)، تنها خواهد ماند وای بسا که بسياری از ترس تکه تکه شدن ايران و براه افتادن برادرکشی و روان شدن تندابههای خون، چشم بر سرکوب آن نيز ببندند و رژيم را که ريشه همه اين نابرابريها و نابسامانيها است، به نادرست در جايگاه نگاهبان يکپارچگی ايران ببينند. هواداران راستين حقوق قومی-زبانی بايد با راندن قبيله گرايان و نژادپرستان از ميان خود به ديگر شاخههای جنبش مدنی نشان دهند و بياموزند گفتن اينکه کُردها "مرزداران غيور" و "صاحبخانه اصلی ايران و آريائی اصيل" هستند، برای زندگی و فرهنگ و زبان يک "کُرد" نه نان میشود و نه آب، اگر آذربايجانی را هزار سال ديگر هم "تاج سر ايران" و "ايرانیتر از هر ايرانی" بخوانند، هيچ گلی بر سرش نزدهاند، آذربايجانی به پيوندهای خود و نياکانش با خاک اهورائی ايرانزمين بخوبی آگاه است و اکنون در پی آنست که بداند آيا ديگر ايرانيان نيز به اين اندازه از آگاهی رسيدهاند تا آن بدانند، يا تنها برای شيرين کردن دهان اوست که چنين ستايشهائی را بر زبان میآورند. همانگونه که همه ما بايد بدانيم مادران ايرانی نيز از آن "بهشتی که زير پايشان است"، در اين سه دهه چيزی در نيافتهاند و زندگی در زير سايه ولايت فقيه چيزی جز دوزخ سوزان بهره آنان نکرده است و آن کارگری که "پيامبر بر دستانش بوسه میزند" از رژيم ولايت فقيه بهرهای جز سوزش تازيانه سرکوب بر گرده اش، و آتش شرمندگی از روی کودکانش در دلش، نبرده است ...
۶. درست هم امروز بايد از کيستی ملی سخن گفت. جنبش آزاديخواهی اگر چه پس از دهه شصت هيچگاه چنين آشکار و بی پرده سرکوب نشده است، ولی هيچگاه نيز چنين پويا و سرزنده نبوده است. تلاشگران پهنههای گوناگون نبرد با يکديگر پيمان همبستگی بستهاند. خوئينيها دبير کل سازمان دانش آموختگان در همان خردادماهی که نيم ميليون تن برای پرخاش به سوسک به خيابان آمده بودند، برای پشتيبانی از زنان به ميدان هفت تير تهران میرود و بزندان میافتد، در پی گردهمآيی زنان در برابر بيدادگاه دانشجويان پلی تکنيک به پشتيبانی آنان برمیخيزند و بهای اين کار خود را تا به امروز با زندان و شکنجه میدهند و مادران "کمپين يک ميليون امضاء" بدر خانه منصور اسانلو دبير سنديکای اتوبوسرانی میروند تا همبستگی خود را با رانندگان نشان دهند. جويهای جدا جدای جنبش آزاديخواهی با گامهايی آهسته ولی استوار به سوی همبستگی میروند تا رودی شوند و بدريا بريزند، دينفروشان توانسته بودند در درازنای سه دهه جنبش مردم ايران را تکه تکه کنند و با تمام توان با همبستگی بستيزند، جدا کردن حقوق قومی-زبانی از ديگر حقوق شهروندی گام زدن در راستای همين سياست رژيم است. اگرچه واژه "حقوق شهروندی" در پيوند با حقوق قومی از ويژگيهايی برخوردار میشود که آنرا پيچيدهتر میکنند و پژوهشها و کنکاشهای ويژهای را برای دستيابی به آنها میطلبند، ولی کوته نگری خواهد بود اگر بپنداريم ريشه کن کردن نابرابری قومی-زبانی جز در بستر دموکراسی، گيتیگرائی و آزادی شدنی است. آنکه اين انديشه را نادرست میخواند و آنرا "وعده سر خرمن" میداند، بايد به اين پرسش پاسخ دهد که اگر جمهوری اسلامی - که برای برجای ماندن و چپاول دارائيهای ما آماده است مادر اهريمن را هم برای ولی فقيه خواستگاری کند – به اين خواستهها پاسخ داد و آموزش بزبان مادری و داشتن روزنامه و راديو و تلويزيون را با همين سانسوری که بر سر رسانههای پارسی زبان میرود، آزاد کرد، آنگاه آنان چه خواهند کرد؟ آيا سرمست از پيروزی بخانه خواهند رفت و از اينکه دستگاه سرکوب و کشتار بزبان مادريشان سخن میگويد، قلمها را در نيام خواهند گذاشت و با گفتن اينکه "ما که مشروطه خود را گرفتيم" باز هم بتماشای جان کندن زنی خواهند نشست که بيش از پنج دقيقه بر سر دار به خود میپيچد؟
۷. درست هم امروز بايد از کيستی ملی سخن گفت. ما در برابر خود رژيمی را داريم که به هيچ قانون و حق و پيمانی پايبند نيست، و امپرياليستهايی را که برای "دستمال"ی بنام جمهوری اسلامی "قيصريه"ای بنام ايران را به آتش خواهند کشيد. در کنار ايندو، نژادپرستان جدائی خواه نيز بدنبال گرفتن ماهی خويش از اين آبند که بدست دينفروشان و جهانخواران چنين گل آلوده شده است. مرا به کسانی که آشکارا از جدائی آذربايجان و پيوستن آن به جمهوری آنسوی ارس سخن میگويند کاری نيست، و هم به آندسته از نويسندگانی که آشکارا از برتری نژادی و زبانی سخن میگويند. اميد من به خردگرايان و انديشه ورزان اين جنبش است که بخودآيند و در کشاکش اين نبرد فراگير با جمهوری اسلامی جبهههای دروغين نگشايند و سنگرهای پوشالين برنيفرازند. آنکه گناه نابرابريها را بگردن کسی بجز ولايت فقيه میاندازد، خوشبين اگر که باشيم به کژراهه رفته است. در اين ساليان کسانی که از دريافت ريشههای راستين واپس ماندگی ما ايرانيان ناتوان بودند و هر يک بدليلی نمیخواستند با ولايت فقيه سرشاخ شوند، از "ستم ملی فارسها بر ملل دربند ايران" چنان افسانههای ترسناکی ساختند که اکنون خود نيز بدانها باور آوردهاند و همزبانانشان را از اين ديو بی شاخ و دم و اژدهای هفت سر زينهار میدهند که مبادا در کامشان فرو کشد! فرزانهای سروده بود:
روميان نقش ديو میکردند / از نهـــيبش غريو میکردند
دنباله دارد ....
1. فروپاشی از درون، جایگزینی برای جنگ رودَررو
2. آن "سد" و آن "سی سد"
3. زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری
4. ملت سازی، ملت چیست؟
5. ملت سازان، پیشینه سازی و بازی با آمار
6. قبیله گرا کیست؟
۷. آن قبیله دیگر
٨. گفتمان پارسی ستیزی
٩. گفتمان شاهنامه ستیزی
١٠. گفتمان ستیز با ایران باستان
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
تابستان هشتاد و شش
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
---------------------
1. بنیاد امریکن اینترپرایز: The Unknown Iran, Another Case for Federalism, 25.10.2005
2. Iran and the Chalenge of azerbaijani Idendity, Brenda Shaffer
3. http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=10581
4. این نقشه نخستین بار در مجله اینترنتی "آرمِد فورسِز جورنال" چاپ شد، خود نوشته هنوز در نشانی آن مجله بر جاست، ولی نقشه برداشته شده است و آنرا تنها در نشانی زیر میتوان دید:
http://www.oilempire.us/new-map.html
5. http://www.haditoons.com/news.php?news_uid=1587
نطر کاربران:
درباره نقدی بر"ملا حظاتی در عقب ماندگی وتجدد فرهنگ ایران"
دکتر فرهاد قابوسی
آقای مزدک بامدادان از بخش بسیار جزئی از مقاله من "ملاحضاتی در عقب ماندگی و ..." مقاله من انتقاد کرده اند. ایشان مینویسند:
1- که من (قابوسی) "هنوز به چيزی بنام "زبان برتر" و "زبان پستتر" باور دارم". در سراسر مقاله من که ایشان ذکر مرجع کردهاند من در هیچ جا از "زبان برتر" ننوشتهام. اولا این خیانت در امانت است که به نادرست از مقالهای نقل شود و ثانیا نامعقول است که بر اساس چنین جعلی از مقالهای انتقاد شود . برعکس من خود پیشتر از آقای حاج سید جوادی انتقاد کرده بودم که "زبان برتر" معنی ندارد. پس باین دلیل نظر آقای بامدادان در اینمورد غلط اندر غلط است.
2- ایشان از مقاله من نقل کردهاند که من به "دو زبان برتر ياد شده در اين نوشته – ترکی و عربی - " معتقدم. که باز جعل حقیقت و غلط اندر غلط است. چراکه در هیچ جای مقاله مذکور من چنین نوشتهای موجود نیست. من در هیچ جای مقالهام حتی اشارهای به برتری زبان و خاصه به برتری زبان ترکی اشارهای نداشتهام. فهم غلط ایشان حتما متوجه نقل قولی است که من از عربشناسی باسم "گوتهولد وایل" و نقل قول هنری کوربن از او آورده ام که :" ساختار منطقی زبان عربی نسبت به زبانهای قدیم یونانی (هندو اروپائی که شامل زبانهای ایرانی نیز می شود)". اگر ایشان سواد عربشناسی دارد برود و به آن مرحومان ایراد بگیرد و نه با نقل قول غلط از من به من.
3- برای روشن شدن ذهن ایشان هم اشاره میکنم که من اهل علمام و بس ، ملیت و اینگونه ذهنیات را نمی پسندم و اهمیتی برای آنها قائل نیستم که برطبق ارزیابی غلط ایشان از من، وقتم را با "پارسی ستیزی" تلف کنم. آنچه که من مینویسم اگر بر عکس ایشان بدرستی خوانده شود در رواج اندیشه انتقادی نسبت به همه سنتها و پیشفرضهاست.
4 - مابقی ایرادات ایشان به جهت ذهنیت مفرط آنها قابل جواب نمی باشند.
توصیه من به آقای بامدادان اینست که بعوض تعصب در خواندن مقالات دقت کنند بعدا قلمشان را تیز کنند. چراکه سابقه من در علوم دقیقه در آن حد است که نه تنها به آنچه که ایشان بنادرست نفل کرده اند معتقد نیستم بلکه به ذهنیاتی هم که ایشان می پرستند اعتقادی ندارم تا از طریق آنان قابل انقاد باشم.