iran-emrooz.net | Tue, 31.07.2007, 6:45
عرصه جولانگه زاغ است و فضای مگس است!
دکتر محسن قائممقام – نیویورک
|
"عرصه جولانگه زاغ است و فضای مگس است!"
از اشعار " امام راحل " که تصادفآ شاهدی بر دوران جمهوری اسلامی است.
صحنه مشمئز کننده اجرای اعدام دو مرد و یک زن در اینترنت صحنه تلخ و دلخراشی از آنچه در ایران امروز میگذرد بود. و هنگامی که طناب گردن زن با بی قیدی انداخته شد و سبب دست و پازدن مکرر زن نسبتآ جوان بر بالای دار شد و بسیار دیر تر و رقت انگیز تر از دو مرد که بلافاصله جان دادند، بیحرکت ماند! فریاد تکبیر و تکرار " الله اکبر" تماشاچیان " حزب اللهی" ، " طراز اوّل "ها را در پشت صحنه بخوبی نشان میداد. و حکایت از سلطه خشونت مرگبار و بی مسؤلیتی در ایران داشت.
مسأله بالاتر از این است که تنها دنبال تحریم مجازات اعدام باشیم. چه تنها برچیدن این رژیمی که سایه مرگ بارش بر سر فرد فرد این مملکت گسترده شد و بر کشور خاک مردگان را پاشیده است، رمز باز کردن این طلسم است.
این سیستم در این شکل خود، که در نهایت گرگ صفتی بجان همه آزدیخواهان افتاده است، آخرین برگ جمهوری اسلامی است. آشکارا روشن بود که جمهوری اسلامی پس از پشت سر گذاشتن "دوران اصلاحات" و شکست آن و مأیوس و درمانده ماندن مردم راهی بجز نشان دادن آنسوی سکّه جمهوری اسلامی را ندارد. ایشان در ضعیف ترین دورهای از توانائی مردم دست باین کودتا آلودند. و در دنبال این "کودتا" تنها یک رژیم یا سیستم ناشی از اراده مردم میتواند تثبیتی در مملکت را بوجود آورد و چرخهای مملکت در جهت منافع عمومی بحرکت درآید. نه کپیه دوران "اصلاحاتی" که خاتمی آنرا به بیراهه کشاند و نه کودتائی در کودتا! این دوره حکومت کودتائی پاسداران چقدر بطول انجامد یک بحث است و اینکه دوباره میتوان مردم را بهمان روشهای گذشته فریفت بحث دیگری است.
جماعتی از تهمانده دوران " امام راحل"، در لباسهای گوناگون و شعارهائی که امروزه دیگر کسی را نمیفریبد دنبال آنند که "سیستم" را سرپا نگهدارند. شما هرجا مشاهده کردید که تجلیلی از " امام راحل" است، یا آنرا بدلیل ترس و فرار از عقوبت قداره بندان رژیم بدانید و یا آنهائیکه دنبال حفظ " جمهوری اسلامی"اند و تنها مشکل شان با معرکه داران جمهوری اسلامی است و دنبال جا آنداختن خودشان در صدر مقام هستند.
دوران دورانی است که با فیلمهائیکه مخارج ساختن آنرا بعهده میگیرند دنبال جا انداختن فرهنگ مسجدی و آخوند مسجد هستند. و در فیلمهائیکه جوانان سرشار از استعداد ایران میسازند، آنرا چنان در محاصره قوانین مذهبی قرار دادهاند که حتی علاقه پدر به فرزند را هم نمی توانند نشان دهند و اجبارآ رگههای مذهبی را هم در فیلم جا میزنند. کتابهائی که در پیش از تسلط این گروه، در آن دوران کوتاه که بهمت 22 ملیون مردم مملکت در خیابانهای شهر شکل گرفت، مانعی برای چاپ نداشت، امروزه بدون آنکه پاسخی در رّد کتاب داده باشند، اجازه انتشار آنرا نمیدهند و کتاب نویسنده سالها در فقسههای بایگانی ایشان در انتظار چاپ شدن خاک میخورد. سایتهای روضه خوانی و صحبتهای زوار در رفته مذهبی را بخورد مردم دادن. و مسخره تر از همه ساختن " جم کران " و بزرگ راه بر آن ساختن و پاسخ کاغذهای بامام غایب را در صورت پرداخت " وجهی " بیشتر تایپ شده برای زوّار فرستادن، کوششهای شبانه روزی ایست که بزعم ایشان برای دربیخبری نگاهداشتن مردم بکار میرود. تضاد از این جا چشمگیر میشود که اینها دنبال جا انداختن دروغ و فریب در سر جواناناند و جوانان از فرهنگ مرده و سر به گور ایشان به فرهنگ آشفته بازار جوانان غربی گریختهاند و نجات از محرومیتهای در زندگی خود را در سرابهای زندگی جوانان غربی جستجو مینمایند. و آنزمان که فکر میکردند دختران را از کارها دور نگهدارند، باین شد که دختران مملکت اکثریت دانشگاهیان را ساختند و امروزه با نیروی وسیع تری طلب حقوق پایمال شده خود را میکنند. و امروزه بتصور آنکه "موسیقی" جوانان را از کوششهای گذشته سیاسی اجتماعی باز میدارد، گروههای موسیقی را تشویق مینمایند. ولی بزودی خواهند دید که باد درو میکنند و جوانان برای حل مشکلات خودشان چارهای بجز آنکه در راه سیاسی و اجتماعی گام بردارند و متحد شوند راه دیگری ندارند. چه کلید راه حل مسائل مملکتی ما یک کلید سیاسی است. و در کنار این موسیقی نیز راه ترقی خود را خواهد پیمود.
گردن کلفتهای محل – هم یاران و همکاران سپاه
کودتا چیان گردن کلفتهای محلههای شهر را در محلهها شلاق میزنند و آفتابه بگردن آویزان دور محله میگردانند. مگر نه خود زمانی در هیأت ایشان محلهها را قرق میکردند. سؤال این جاست که چگونه پس 28 سال حکومت دیکتاتوری هنوز زمینه رشد گردن کلفت در محلّهها پیدا میشود. پس از شهریور 20 که مملکت در قحطی بود و آشفته و حکومت دیکتاتوری از پا افتاده بود و هنوز قدرت حکومتی بر اداره امور مملکت مسلط نشده بود و در هر گوشه و کنار شهر گردن کشی و چاقو کشی پیدا میشد و از کسبه باج میگرفت و لوطی گریهائی هم برای مردم محلّه انجام میداد که پشتیبان محلیاش باشند. یک نوع شرایط مافیائی کوچکی، در شهر حاکم بود. که رفته رفته حکومت قدرت پیدا کرد و چاقو کشها و گردن کشها را بسر دار فرستاد و بالاخره چاقو کشها و عربده کشها سراغ یک نوع کسب و کار رفتند و بیشتر میدان داری را برگزیدند که گردنکشی یک ستون عمده کار را تشکیل میداد. از این میان طیب و اعوان و انصارش در میدان تره بار جنوب شهر قدرت و عنوانی بدست آوردند و سپاه پاسداران و بیشتر " سردارانش " از میان این عده بیرون آمدند و امروز نقش میدان داران تره بار گذشته را در سطح مملکتی بکار گرفته اند: قداره بستهاند و نفس کش میطلبند! این لات و لوتهائی هم که دوباره پیدا شدهاند و امروز بگردنشان آفتابه میبندند و دور محله میگردانند گروهی جز عکس برگردان " سپاهیها و بسیجیها" نیستند. آنهائیکه عروسیهای مردم را بهم میزدند، دختر و پسرها را شلاق میزدند، آبجو و ویسکی مملکت را کنترل میکردند، و از ترافیک " عرق و سایر مشروبات الکلی، تریاک و " مواد " " سهم امام میگرفتند،حالا وقت آنست که قدرت محلی را از دست یاران گردن کلفت خود با خفت باز ستانند. یاران لات و لوتشان رفته رفته مقامی در محله کسب کرده بودند و بنا به خصلت لومپنی حد و حصری هم برای تعدی بمردم باقی نگذاشته بودند، و برای سپاه و حکومت بدون آنکه بخواهند یا متوجه باشند ناامنی غیر قابل قبولی را در محلّهها فراهم ساخته بودند. لذا ایشان با شلاق زدن، آفتابه بگردن بستن و خفت دادن ایشان، همه جنایتهای واقع در محل و تلکه کردن کسبه و تجاوزات بمردم و نفس کش طلبیدنهای محلها را بگردن هم یاران و همکاران پائین دست خود انداختند. بگذریم که مردم متوجه بودند که در میان این گردنکشان محلی بعضی از فعالین سیاسی محلی که نام شناخته شدهای نداشتند را نیز تنبیه میکردند!
در دانشگاهها و فرهنگیها
فرهنگیان رژیم که شغلهای کلیدی دانشگاهها دراختیار ایشان قرارداده شده هیچ حرکتی در برابر اینهمه تعدی بردانشجویان و شکنجه و زندان ایشان از خود نشان ندادهاند. پس از بالغ بر ربع قرن که از بخاک نشاندن دانشگاه و دانشگاهیان میگذرد و تصفیههای سراسری دانشگاهها و گستردن محیط رعب و وحشت در دانشگاهها، ناگهان بجان هم افتادهاند و انگشت اتهام بسوی یکدیگر نشانه گرفتهاند. از اینها بجز چندنفری که امروزه در برابر سیاستهای دیکتاتوری رژیم ایستادهاند مابقی بیشتر از اینکه تسلیم رژیم باشند نقش دست یار رژیم را در مقالات و گفتههایشان بازی مینمایند. روشنفکران امید زیادی به استادانی چون سروش ، که مقام استادی او را سالهاست که " طراز اوّل "های سپاه پاسداران، مصباح و اعوانش گرفته اند، و یا شبستری، کدیور، اشکوری و یا در ردههای دیگری از این استادان نظیر دکتر ملکی ووو دوختهاند. و گرههای بسیاری بدست توانای این گروه مذهبی با افکار آزادیخواهانه باز خواهد شد. ولی طی راه دمکراسی و آزادیخواهی با معانی امروزی و درست کلمه هیچ نقشی را برای مذهب در ساختار حکومتی متصور نمی سازد، و جائی برای تکریم و تحسین و در ثنای " امام راحل " سخن گفتن باقی نمی گزارد. که شاهد بارز این اشارات در نوشتههای این استادان هستیم. و حتی اگر آنرا تقّیه بخوانیم که " خیری " در آن نهفته است، جائی در دنیای آزادیخواهی و دمکراسی ندارد. در ادامه مرور فضای دانشگاهی، تماشای جدل ی که در مورد " انقلاب فرهنگی " و " ستاد انقلاب فرهنگی "، سالهای 60 در میان بخشی از روشنفکران مذهبی اصلاح طلب در گرفته است، روشنگرانه و تآثر برانگیز است. گروهی که خود بشکلی در گیر کار بودهاند. که اشکال را در اسلامی بودن جمهوری نمی بینند بلکه هنوز مدینه فاضله را در دین جستجو مینمانید و انحراف انقلاب را در اعمال افراد جستجو مینمایند تا روند کلی آن، همه در آنند که دیگری را مقصر معرفی نمایند. و دکتر سروش که بار بیشتر انتقادات را میکشد و چون از جرگه ایشان بیرون است مسؤلیت بیشتری را متوجه او ساختهاند. اصرار دارد که بگوید که " انقلاب فرهنگی " هدفش پاکسازی بود ولی " ستاد انقلاب فرهنگی " که او در آن عضو بوده است هدفش ساختن مجدد دانشگاهها بوده. با قلمی مثل همیشه توانا مینویسد ولی با نهایت تأسف دم خروس را با تعریفی که از کرامات " آقا " میکند "، ازجیب بیرون میگذارد!...که ".. خطا بر قلم صنع نرفت !..". و کسی در میانشان نیست که گژ روی انقلاب را از زمانی بداند که پسوند" اسلامی " بر جمهوری نهادند. و آنرا مقدمهای بر ساختن بنای دیکتاتوری گرداندند. یاد اوّل بهمن 1341 افتادم که ارتش ظفرنمون شاهنشاهی بدانشگاه تهران ریختند و از وسائل آزمایشگاهی که لگد کوب کردند گذشته، هر دختر و پسر دانشجوئی را که جلوی خود یافتند درنده وار زدند. من در بیمارستان پهلوی انترن بودم و ششصد نفر را در بیمارستان ، یک پتو ،تشک و یک پتو، لحاف بستری کردیم. یک دانشجو کور شد ( عزیزی دانشجوی پزشکی )، زنده یاد مهندس حسیبی بدیدار دانشجویان آمده بود...دکتر احمد فرهاد ، رئیس با شخصیت دانشگاه، بدلیل شکستن حریم دانشگاه و حمله سربازان بدانشگاه، طی نامهای رسمآ استعفا داد. دانشگاه را دولت بست. این اقدام رئیس دانشگاه نه تنها ارزش اصولی داشت، بلکه بدلیل آنکه دکتر فرهاد در ابتدای خدمت دانشگاهی درجه سرهنگی طب ارتش را داشت و نیز پسرخاله دکتر امینی نخست وزیر بود، بر ارزش نفس کاری که انجام داده بود میافزود. کمیته دانشگاه، وابسته به جبهه ملی ایران، که در آنروزها نمایندگی دانشجویان را مینمود، تصمیم گرفت که هیآتی را برای تشکر نزد دکتر فرهاد بفرستد. من در کنار دکتر ابوالحسن بنی صدر، که آنروزها دانشجوی حقوق بود و دکتر باقر صمصامی، که مانند من دانشجوی پزشکی بود، شبانه بدون آنکه جلب توجه نماید نزد دکتر فرهاد رفتیم. دکتر فرهاد مثل همیشه با وقار، قامتی بلند و کشیده و لباسی بسیار مرتب و کراوات در آن ساعت شب در اطاق پذیرائیش نزد ما آمد. بنی صدر صحبت میکرد، او هم تشکر کرد و هم از دستگاه حکومتی نزد او شکایت کرد. او پاسخی به تشکر ما نداد و صحبتهائی کرد که گوئی اینگونه درشتگوئیها، هر چند خطاب باو نبود، در شأن محضر استاد نیست. او از یک پرنسیپ دفاع کرده بود ولی به سیاست کاری نمی خواست داشته باشد. آنچه در سالهای "انقلاب فرهنگی " گذشت و آنچه پس از آن ساختند در شأن مقام دانشگاه نبود. آنها میتوانستند مانند دکتر فرهاد از روش سیاسی اجتماعی خود دست بر ندارند ولی از پرنسیپهای استادی و دانشگاهی دفاع نمایند. دفاع از خمینی و تحسین "کرامات" او نقض پرنسیپهای آزادیخواهی است. در اینجا سخنی با استادان وابسته حکومتی که برای حفظ حکومت از هر راهی کوشا هستند، نیست. بلکه این شمهای از احوال بهترین استادان اصلاح طلب و در ارادت و قبول اسلام است، که امیدهای زیادی بایشان بسته شده و راه سخت بسیاری را پیموده اند، ولی مشاهده میکنیم که " هنوز درخم زلفان یار " گیرند....
کودتا چیان فضائی را ساختهاند که راه برای رشد فکری و اجتماعی روشنفکران بسته بماند. و بهمین دلیل روشنفکران جامعه را به بند کشیدهاند و کوشش دارند که خفه نگاه دارند. کوشش دارند که زنان جامعه را بزعم خود در ادامه فرهنگ مرد سالاری که با فرهنگ مذهبی در یک مایه است در اسارت خود نگاه دارند. و برای اغفال جامعه " حق داشتن انرژی هستهای " را علم کردهاند. و باکی هم ندارند که عاقبت کار چیست چون برای این نابکاران و غارت گران ثروت عمومی راه فراری وجود ندارد و لذا هر تکه از ایران هم که برایشان باقی بماند تا بران حکومت نمایند، برایشان کافیست.
با فضای اختناق آوری که ساختهاند. با قداره بندیهای درون کشور که انجام میدهند وبا کردنکشیهای دست خالی که در صحنه سیاست جهانی مینمایند. و بابی اعتنائیهائی که نسبت به تحریمهای جهانی علیه ایشان انجام میدهند : پیداست کز این میان چه بر خواهد خواست! و لذا وظیفه و مسؤلیت روشنفکران ما در این لحظات تاریخی برای یافتن راهی برای برون شدن از این برزخ تاریخی، و قرارگرفتن در یک صف متحد، از هر زمان سنگین تر و مهمتر مینماید!
محسن قائم مقام – نیویورک
29 ژوئیه 2007
Email: .(JavaScript must be enabled to view this email address)