iran-emrooz.net | Sun, 15.07.2007, 15:55
جنگ افروزی قومی و پیآمدهای هولناک آن
محمد امینی
يكشنبه ۲۴ تير ۱۳۸۶ – چهاردهم جولای ۲۰۰٧
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
حزب دموکرات و نئوکانها
من امید داشتم که پس از گفتگوی آقای حسن شرفی، جانشین دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران با «نیوزمکس» در پاریس و به ویژه پس از بازنویسی تقدیرآمیز آقای تیمرمَن ازاین گفتگو، دیگرانی که بیشتر از این کمترین دست در سیاست دارند، بانگ پرخاش برافرازند و به حزب دموکرات کردستان بتوفند. اما امید من، خیالی بیش نبود و در کوتاه زمانی دریافتم که اپوزیسیون سکولار ایران به سیاست باج دهی به حزب دموکرات کردستان و دیگر گروههای قومی همچنان ادامه میدهد ونسبت به فاجعه هولناکی که مقدمات آن فراهم شده، بی تفاوت است.
آقای شرفی در مصاحبهای که متن انگلیسی آن در تارنمای رسمی آن حزب درج شده، به خود اجازه داده که به نام همه مردم کردستان، آمریکا را به مداخله نظامی در ایران فراخواند: «چهارملیون کردهای ایران که مرز شمالی با عراق را در اختیار دارند، هرآینه ایالات متحده گامهایی مهاجمانه تر دربرابرایران بردارد، از آمریکا پشیبانی خواهند کرد». در حالی که همه نیروهای دموکرات و صلح طلب جهان و حتی بیشتر مردم ایالات متحده، پی آمد جنگ عراق را فاجعه آمیز میدانند، سخنگوی حزب دموکرات کردستان از ادامه حضور ارتش ایالات متحده در این سرزمین پشتیبانی میکند.
بیست روز پس ازآن گفتگوی آقای شرفی، دنیس راس، مدیر انستیتوی واشنگتن برای امور خاورنزدیک، در مصاحبه با روزنامه برلینرمورگن پست میگوید که «زمان برای حل دیپلماتیک چالش هستهای ایران رو به پایان میرود و وضع به مرحلهای نزدیک میشود که آمریکا و اسرائیل باید ضرورتاَ راه حلهای نظامی را در دستور کار قرار دهند. »۱
نه این سخنان آقای شرفی نشانی از تغییر اساسی در سیاست همکاری آشکار و نهان حزب دموکرات ایران با نئوکانهای آمریکا است که از سالها پیش آغاز شده و نه سکوت رضایتمندانه روشنفکران و گروههای سیاسی غیر قومی ایران در برابر این سیاستها تازگی دارد. شاید انگیزه این سکوت و چنین رفتاری این باشد که کوشندگان سیاسی و رهبران گروههای سکولار ایران، در زیر فشار جنگ تبلیغاتی سازمان یافتهای که به یکباره ستم ملی را درایران به مهمترین مولفه نابرابری و تبعیض درایران متحول ساخته و از بیم اینکه مبادا انگ بی تفاوتی نسبت به حقوق مردم محرومی که زبان مادریشان پارسی نیست، برایشان بخورد و یا از بیم اینکه آنها را به هم آوایی با جمهوری اسلامی متهم کنند، در برابر این کارزار خاموشند و به گروههای قومی و ایلی و هواراکشان برانگیختن جنگ قومی و ایلی درایران باج سیاسی میدهند. شگفت آور این که بیشتر کوشندگان و رهبران این گروهها، خود برخاسته از آذربایجان و کردستاناند و با این حال، چنان رفتارمی کنند که گویا هم ایشان نیز بخشی از آن ملت ساختگی ستمگر فارساند که کاسه و کوزه همه بدبختیهای ایران کنونی بر سرش شکسته میشود.
نابرابریهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در میان مردم ایران که از سدها تیره ایلی و چنیدین پیشینه قومی برخاسته و به زبانهای گوناگون سخن میگویند، واقعیتی غیر قابل انکار است. جمهوری اسلامی نیز با چیره ساختن برداشتی افراطی از مذهب شیعه و با تبعیض علیه مردمی که مذهب و آیینی جز آیین حاکمان دارند، به این نابرابریها دامن زده است. به این نابرابریها باید پایان داد و با هرگونه تبعیض باید مبارزه کرد. اما آیا براستی در سرزمینی که در درازای تاریخ و سدهها، سرزمین همزیستی و آمیزش قومی و فرهنگی بوده، اینک ستیز ملی و قومی به جایی رسیده است که چارهای جز پایان دادن به یگانگی ایران و ساختن امارت نشینهایی به نام اقوام و ملل ستمدیده نیست؟ اگر کسی این کارزار جنجال ستم قومی را باور کند و آگاهی چندانی از تاریخ دور و نزدیک ایران و فرایند شکل گیری دولت مدرن درایران نداشته باشد، به این نتیجه خواهد رسید که گروهی جنایتکار که نمایندگان ملتی سیادت طلب وغارتگر به نام ملت فارس بوده و هستـند، سالهای درازی است که دمار از روزگار مردم ترک، کرد، عرب و بلوچ تبار در ایران درآورده، هست و نیست ایشان را به غارت برده و در تهران و شهرهای پیرامون کویر لوت که بهشت فارسستان است گردآوردهاند!
جایگزینی فدرالیسم با خودمختاری تصادفی بود؟
آیا به راستی تصادفی است که پس از برنامه ریزی نیوکانهای حاکم بر ایالات متحده برای لشگرکشی به عراق، حزب دموکرات کردستان، فدرالیسم را جایگزین خودمختاری ساخت و در کمتر از دوسال بیش از یکسد و هفتاد گروه و دسته قومی از گوشه و کنار سبز شدند و به یکباره جهان دریافت که وامصیبتا، ایران زندان ملل است و ایرانیان پلیدترین دشمنان حقوق ملی اند؟ سرزمینی که نهسد سال، فرمانروایانی ترکمان و مغول تبارداشته و بیشتر برپاکنندگان انقلاب مشروطه اش از قفقاز و آذربایجان برخاسته اند؛ سرزمینی که درآن، جز آقاخان کرمانی، دیگر رهروان مدرنیته و ناسیونالیسم ایرانی اش، یا از دل قاجار ترکمن تبار برخاسته بودند و یا پارسی شان با لهجه غلیظ و شیرین ترکی آذری آمیخته بود، اینک به عنوان پلیدترین شکل ستم گری ملی باز تعریف میشود. پس شایسته است که کسانی چون آقایان مایکل لیدن و کِنِث تیمرمَن که دلهایشان از رنج هزاران ساله اقلیتها در ایران به درد آمده و شبهایشان به بیداری و مویه بر سرنوشت دردناک ایشان میگذرد، آستین بالا بزنند و کنفرانسهای ملل ستمدیده در ایران را فرا بخوانند و دست آنهار ادر دست اپوزیسیون غیر قومی نهند تا به این درد و رنج پایان بخشند! پس نیاز به این است که حزب محافظه کار انگلیس که تا دم آخر، در برابر تشکیل مجلس اسکاتـلند ایستادگی کرد و به شکرانه سیاستهای برادرانه و ملت دوستانه اش، مردم ایرلند شمالی هنوز از پیوند با خویشان جنوبی شان محرومند، در داغ ملتهای محروم بلوچ و کرد و عرب، اشک ریزان و پیراهن چاک با نماینده «کنگره ملل فدرال» به رایزنی نشیند و به این نمایندگان ملل دردمند ایران نوید دهد که نومید نگردید، همانگونه که نیاکان ما دموکراسی و استقلال را به مردم هند ارمغان آوردند و همانگونه که ارتش غیور ما اینک بصره را به کانون دموکراسی و حقوق بشر درعراق و خاورمیانه تبدیل کرده است، دیری نخواهد پایید که شما را نیز از یوغ ستمگران فارس آزاد کنیم!
شگفت این که کسانی که خویشتن را پاسدار دموکراسی، سکولاریسم، پیشرفت و لائیسیته میخوانند و میگویند که با هرگونه جنگ افروزی در ایران مخالفند و تحول ایران را از راههایی مدنی و مسالمت آمیز و مخملین جستجو میکنند، با گروههای قومی که پارهای از ایشان آشکارا در سُرنای تجزیه و پاکسازی قومی میدمند، مینشینند و برای آینده ایرانی که این چنین گروههایی کمترین پیوند و احساسی با آن دارند رایزنی میکنند و بیانههای مشترک بیرون میدهند.۲ کجاست آن نگاهی و قلمی که پس از انشعاب اخیر در حزب دموکرات کردستان به دوسوی این انشعاب بگوید که هر آن که باد بکارد توفان درو خواهد کرد! بنویسد که به این گونه سازمانهای قومی که به میانه سده نوزدهم تعلق دارند پایان دهید و دراندیشه بنای احزاب نوین باشید. احزابی که نه بر پایه منافع تنگ و شبه ناسیونالیستی یک تیره قومی و ایلی، بلکه به گرد چشم اندازهای روشن اجتماعی تشکیل میگردند.
بانویسی تاریخ در آشفته بازار
در چنین آشفته بازاری، حزب دموکرات کردستان به خود اجازه میدهد که به نام پاسداری از مردم کرد، تاریخ را باز نویسد و کردستان را که نزدیک به سه هزار سال پاره تن ایران بوده و هست، «سرزمین اشغالی» بنامد و مدعی شود که سرآغاز جنبش ملی کردستان، «قیام شیخ عبیدالله نهری» در پایان سده نوزدهم است. در روزگاری که ایران اندیشههای مدرن را آزمون میکرد و خویشتن را برای درآویختن با دولت ایلی قاجار آماده میساخت، آن شیخ نقشبندی، با پشتیبانی دولت عثمانی و گردآوردن پیروان متعصب خویش، سرتاسر سرزمین مکری و از جمله مهاباد (سایلاغ) را گرفت و ازآن جا فتوای جهاد داد و به شکرانه همین فتوا و جنگ پیروان او با آذربایجانیهای شیعی مذهب بود که بیش از بیست هزار آذربایجانی در مراغه از دم تیغ گذشتند.۳ این احزاب قومی، به بهانه توجیه «جنبش ملی خلق کرد»، از کنار سدها اندیشمند و کوشنده فرهیخته کرد که در سد ساله گذشته در کانون فرهنگ و سیاست کلان ایران بوده وهستـند و کوششهای سیاسی و فرهنگی شان جزیی از هست و نیست امروزین ماست میگذرند و کمترین اشارهای به انجمنهای صداقت، حقیقت، کارگران، اخوت و صلاحت که در شهرهای کردستان در پشتیبانی از انقلاب مشروطه برپا شدند نمیکنند و به یک باره، اسماعیل آقا سیمکو را که در پیشاپیش ایل شکاک دمار از روزگار مردم آذربایجان و دیگر ایلهای کرد درآورده بود، اینک قهرمان ملی خود میخوانند. نه این است که نخستین دولت ایران را نیاکان کردان برپاساختند؟ نه این که بیش از چهارسد سال خاندان کرد اردلان فرمانروای کردستان بود و آن دیار را خودسرانه اداره میکرد؟ نه این است که ایلهای کرد، نه تنها پاسداران مرزهای غربی ایران، که از دوره صفوی به این سوی، پاسداران شمال شرقی ایران نیز بوده اند؟
جامعهای که یک سد سال پیش با پیشینه ایلی خویش بدرود گفت و چشم انداز ساختن ایرانی مدرن را در برابر خویش قرار داد، اینک باید درگروگان کسانی باشد که با بازنویسی تاریخ چنین مینمایانند که دستکم از مشروطه به این سوی، دولت ایران نماینده ستم لجام گسیخته ملت ساختگی فارس بر دیگر مردمان ایران بوده است. دراین آشفته بازار، چند ماجراجوی سیاسی هم یک شبه ره سد ساله رفته، خویشتن را نماینده چند ملیون مردم بلوچ و عرب تبار ایران میخوانند و درگوشهای از اروپا بیانیهای دهن پرکن به نام «قطعنامه مشترک ملل بلوچ و عرب اهواز» منتشر میکنند و مینویسند که گرفتاری ایران این است که از سال ۱۳۲۵ تاکنون [یعنی پس از خروج ارتش شوروی از ایران!] ملت فارس با جمعيتى حدود یک سوم کل جمعيت ايران برکل ايران حاکميت ملى دارد (!) و نتيجه آن ايرانى شده است که هم اکنون شاهد و ناظر بدون چون و چراى حکومت آپارتايد زبانى، ملى، فرهنگى و مذهبى در ايران ميباشيم.»۴
یکی دیگر از چندین گروهی که خویشتن را نماینده راستین «ملت بلوچ» میداند گروهی به نام زرمبش یا جنبش ملی بلوچستان ایران است که هنوزسخن از جداساختن رسمی بلوچستان نمیکند اما اندرز میدهد که «احترام و پذیرش حق تعیین سرنوشت در کشور سابق چکسلواکی به درستی مانع از خونریزی و کشتار در آنجا گردید که دو ملت اسلواکی و چک بشکل بسیار متمدنانه تشکیل دو کشور مستقل را بعنوان خواستهای آن دو ملت پذیرفتند.» با وارونه ساختن تاریخ، در برنامه سیاسی خویش به پیروانش میگوید که «ایران کشوری کثیرالملله است که ملت بلوچ یکی ازآن میباشد. انضمام این ملل به ایران کنونی نتیجه تغییر و تحولات در سیاستهای بزرگ جهان در ادوار مختلف است.» یعنی کشوری به نام فارسستان از دیر باز وجود میداشته که سیاستهای بزرگ جهانی در ادوار مختلف، ملتهای مختلف را به این فارسستانی که دولتهای ترکمان تبارآن را ادراه میکرده اند، ضمیمه کرده و ازاین راه ایران کنونی را ساخته اند! از این هم فراتر رفته و بجای آنکه بنویسند که سیاست استعمارگرانه بریتانیا، بخشی از بلوچستان را از ایران جدا ساخت، مینویسند که «امروز جنبش و مبارزات ملی ما ملت بلوچ با گذشت چندین دهه از تقسیم جابرانه بلوچستان توسط حکومت قاجار و امپراطوری بریتانیا، بُـعد تازه¬ای بخود گرفته است!» همین گروه از سوی دیگران متهم است که دست از اندیشه استقلال بلوچستان برداشته و به آرمان ناسیونالیستهای بلوچ خیانت کرده است!
گروه دیگری که خویشتن را حزب استقلال آذربایجان جنوبی میخواند، کارزار جعل و دروغ را به پایهای رسانده که پس از هزارسال آمیزش ترکمان تباران با سرزمین ایران و جایگاه بلند آذربایجان در ایجاد دولت مدرن درایران، در بیانیهای مینویسد «مارا فقط به خاطر تورک بودنمان میکشند!...هشتاد سال است که شوینیسم فارس زبان مارا قدغن و سرزمین مارا اشغال [کرده] است... هشتاد سال است که شوینیسم فارس سرمایه مارا تاراج کرده به اصفهان و کرمان میبرد!» و پس ازاین دروغ پردازیهای بی پروپا و این ادعا که به رغم اینکه بیشتری منبع درآمد دولتی ایران در هشتادسال گذشته از فروش نفت حاصل شده است، مدعی میشود که فارسها با غارت سرزمینهای غیر فارس، سرزمینهای خویش را آباد میکنند! دراین بیانیه، نشانی از ضرورت مبارزه با جمهوری اسلامی و سیاستهای تبعیض گرایانه آن نیست، اما «امروز روز قیام برعلیه شوینیسم جنایت پیشه فارس است. زمان آن رسیده که اشغالگران فارس را از سرزمین خودمان اخراج کنیم».٥
یکی از گروههای خواهان رفع تبعیض از ملت ستمدیده ترکمن، سازمان آزادیبخش ترکمن صحرا یا ترکمن صحرا آزادلیق قوراماسی است که از عشق آباد اداره میشود! از همان واژه آزادیبخش آشکار است که در جستجوی آزادساختن ترکمن صحرا از حکومت فارسها است! گروههایی از این دست که آشکار است پایگاهشان بیرون از مرزهای ایران است، کارزار دروغ را تا به جایی پیش میبرند که برای برانگیختن مردم به پشتیبانی از ستم واقعی که برترکمانان میرود مینویسند که جمهوری اسلامی که البته نماینده ستم فارسهای آریایی است، نامگذاریهای کودکان ترکمان را محدود کرده و پدر کودک را چاره جز این نیست که نامهایی چون کورش، خشایار، کامبیز، هومن و ارشک و نامهایی ایرانی از این دست را برای فرزند خویش برگزینند! این شترادعا قرار است از سوراخ سوزن جمهوری اسلامی که سه دهه است که نامهای ناب عربی را در سرتاسر ایران روان کرده، به دَر رَود!
آنها هم که تا چند سال پیش یک پله از نمایندگی پرولتاریای انقلابی ایران پایین نمیآمدند، برای آنکه از این سفره گسترده ستمدیده نوازی و ملت سازی برکنار نمانند، جنبش فدرال - دموکرات آذربایجان را بنا نهادهاند و در بیانیه خویش که با آب و تاب از سوی سازمانهای سیاسی غیر قومی بازتاب یافته، مینویسند که جمهوری اسلامی نماینده همان ستمی است که «پهلویها علیه ملتهای غیر فارس» روا داشته اند! مینویسند که نه دولت مشروطه و سنت هزارساله پیش از آن، که رضاشاه بود که زبان فارسی را رسمی کرد و آن را بر حلقوم «ملتهای ستمدیده غیر فارس» فروبرد. در نوشته دیگری از این هم فراتر رفته و با برانگیختن مردم آذربایجان به دشمنی با دیگر مردم ایران، مینویسند که «مجلس شورای اسلامی در تهران تنها منافع انحصاری شونیسم فارس را نمایندگی میکند.»٦ نگاه این رهروان پیشین جنبش چپ ایران به حقوق بشراین است که: «آزادی زندانیان سیاسی... به ویژه زندانیان سیاسی آذربایجانی!»٧
نسخه ایشان برای برتافتن به این ستم هزارساله فارسها هم این است که ایران به نظام دو پارلمانی تبدیل شود: «دولتهای فدرال ملل ساکن ایران» که گویا بخشی از ایران را اجاره کرده اند، در کنار «دول مناطق خودمختار و حاکمیت شهر ویژه تهران»! در بیان چنین داوری فرهیختهای مینویسند که «دولت محلی ترکها در سرزمین تاریخی آذربایجان یا مناطق به هم پیوسته تاریخاً ترک نشین ایجاد میشود و ترکان خراسان، ترکان جنوب ایران و ترکان قشقایی حق حاکمیتهای محلی خودرا دارا میباشند».٨
نسخههای خانمانبرانداز
بر پایه این نسخههای خانمانبرانداز و جاهلانه، قرار است سران عشایر قشقایی، اینک یک سد سال پس از انقلاب مشروطه، دولت فدرال ترک تباران قشقایی را در شیراز، کازرون و پیرامون آن، در کنار دولتهای خودمختاربویراحمدی، ایلات خمسه و ممسنی بنا کنند! درداخل جمهوری خودمختار ایلات خمسه هم، ایلهای نـَفـَر، اینالو و بهارلو که ترک تباراند، دولتکی مستقل از ایل باصری و عرب که عرب تبار اند، خواهند داشت! نیمچه دولت این دو ایل هم خواهد کوشید تا مردم عرب کمری را که به دلیل آمیزش با بختیاریها، زبان مادری خویش را به کنار نهاده اند، نسبت به هویت تاریخی قومی خویش آگاه کنند و به دولت فدرال خویش به پیونداند! جمهوری فدرال لارستانیها هم که سدههای درازی زیر ستم حاکمان شیراز نشین قرار داشته و مردمانش به زبانی جز پارسی دری سخن میگویند، به کوری چشم ملت ستمگر فارس، شهر باستانی خـُنج را پایتخت دولت فدرال خویش خواهند کرد.٩ آن چند شهرستان و روستایی هم که از سرزمین ملت ستمگر فارس باقی میمانند میتوانند به اصفهان بپیوندند!
در خراسان، جمهوری خودمختار قوچان و روستاهای پیوسته به آن به نمایندگی از سوی کردهای قراچورلو، زعفرانلو (زفرانلو)، بادانلو، شادلو و ... با جمهوری فدرال بیرجند و قائنات که پاسدار حقوق اعراب خزیمه خراسان خواهند بود هم پیمان خواهد شد تا مبادا حکومت فدرال ترک تباران خراسان که پاسدار حقوق ایلهای قرقلو(قرخلو)، قاسملو، سرورلو، کوسه احمدلو، ارشلو، ایمانلو، بکشلو، ایمرلو، ایده لو، پاپالو، گوندزلو و ... در سرخس، کلات، ابیورد، میاب، دستگرد، نسا و گزگان است و بی گمان قوچان را «سرزمین اترک» میداند، به حریم ملی ایشان تجاوز کند! بی گمان، بلوچها، هزارهایها و تاجیکهای خراسان هم بر سر تقسیم سرزمین دولتهای خودمختار متبوع خویش و پاسداری از ملل ستمدیده خود از پای نخواهند نشست! لکها و لرانی هم که از ملایر به درگز کوچانده شده اند، دولت خودمختار لرهای خراسان را خواهند ساخت و دهها هزار اوغوز تباران بیات، جمهوری خودمختار اوغوز را در نیشابور و پیرامون آن بنا خواهند کرد. این سیمای آینده خراسان، خواستگاه زبان پارسی و حریم ملت ستمگر فارس از دیدگاه هواداران فدرالیسم قومی است!
در قلب تبرستان باستانی و مازندران امروز نیز، کردان کـُرمانجی زبان دولت خودمختارپیرکوه را بنا خواهند کرد. مگر مردم تبرستان که تاریخی به کهنسالی کردان دارند و زبانشان از بنیاد از زبان پارسی جداست میتوانند در چنین تقسیمی از حق خویش برای تشکیل دولت فدرال تبرستان، دیلمان و مازندران بگذرند؟۱۰ از ایشان بپرسید که در این جغرافیای خونبار و دردناک، تکلیف مردم یا ببخشید، ملت ستمدیده گیلان که بازماندگان گیلها، کاسپیان، کادوسیان و آماردها با بیش از چهارهزار سال پیشینه زندگی درآن سرزمیناند چیست؟ نسخه پیـچان ایران فدرال- قومی- ایلی- عشیرهای کدام نقشه جغرافیایی را برای تقسیم ماسوله، اسالم، هشتپر، آستارا و روستاهای تالشی پیرامون اردبیل، میان جمهوریهای فدرال گیلان، تالش و آذربایجان پیشنهاد میکنند؟ آیا ترک تباران افشار که به گیلان کوچانده شده اند، دولت خودمختار خویش را در لارستاق، رودبار و پیرامون قزوین خواهند ساخت و ایا بازماندگان تیرههای کردان کاکاوند، چگنی، زنگنه، میرزاخانلو، بهارلو، سیه پوش حق ندارند که پس از آگاهی از هویت ملی خویش، دولت کردان گیلان را در کلاردشت و کجور بنا کنند و یا پاکسازیهای قومی ایشان را پس از سی سد سال به کردستان روانه خواهد کرد؟
تهران هم باید پاکسازی قومی بشود!
تهران هم باید پاکسازی قومی بشود و خانوادهها بر پایه آزمایشهای ژنتیک و نیمه فاشیستی از یکدیگر جدا شوند! «تهران نمیتواند شهر یک زبانه و یک قومی باشد (گویا اینک چنین است!). گروههای ملی – زبانی باید در ساختار سیاسی – اداری آن نسبت به جمعیتشان سهم داشته باشند».۱۱ درچنین ایرانی، سدها هزار آذربایجانی ساکن تهران و یا به قول کاشفان دیر رسیده حقوق ملتهای ستمدیده، «تورکهای کوچیده شده به تهران» قرار است به گونه ای، حاکمیت خودمختار ترکها را در میدان آذری و بازارچه سید اسماعیل بنا نهند و یهودیان تهران که در برنامه ریزی پیروان رفع ستم ملی جایگاهی ندارند، محق خواهند بود که در محله تاریخی عودلاجان دولت خودمختار خویش را اعلام نمایند. آنها هم که با خیانت به هویت ملی خویش با بیگانگان ازدواج کردهاند و فرندانی ناخالص به بار آورده اند، حق و حقوقی نخواهند داشت! دراصفهان، جمهوری خودمختار جلفا، پاسدار حقوق ارامنه خواهد بود و آنچه ازآسوریان در پیرامون ارومیه باقی مانده، اگر جمهوری فدرال ملت ترک پروانه دهد، دولت خودمختار خویش را خواهند ساخت. خوزستان هم میدان ستیز«ملتهای ستمدیده» بختیاری، عرب و ترک برای بازستانی حقوق خویش از فارسهای اشغالگر خواهد شد! شاید ترک تباران خوزستان هم به یاد فرمانروای افشار تبار آن دیاردر سدههای پیش، حکومت خود مختار فرزندان قوش توقان را در سوسنگرد و شوشتر بنا نهند. آیا اهالی سنگسر سمنان که زبانشان از بنیاد از پارسی جدا است و تاریخی بیش از سه هزار سال دارند و جمهوری اسلامی نام سرزمینشان را هم به مهدی شهردگرگون کرده، پروانه این را دارند که دولت خودمختار خویش را بسازند و یا این بخت برگشتگان به دلیل موقعیت جغرافیایی خویش، بخشی از ملت ستمگر فارس اند؟۱۲ آیا مردم هرمزگان که بسیاری از ایشان سنی مذهباند و به زبانهای بندری، مینابی و باشکردی سخن میگویند و سرنوشتی بهتر از مردم بلوچ و کرد در بهره وری از فقر و تبعیض نداشته اند، جزوی از دولت فدرال فارسهای ستمگر و غارتگرخواهند بود و یا جمهوری فدرال هرمزگان را بنا خواهند نهاد و سه زبان رسمی خواهند داشت؟
گمان مکنید که این کمترین در ترسیم آیندهای که این شیفتگان تقسیم ایران به دهها واحد ایلی و عشیرهای نوید میدهند، سخنی به گزاف گفته باشم. خودشان نیز میدانند که فردای چنین کارزاری با حمام خون و پاکسازی همراه خواهد بود. همان شورای مرکزی جنبش فدرال دموکرات آذربایجان که به اعتبار آقای محمد آزادگر که مسئول هیئت اجرائیه آن است «بازماندگان فرقه دموکرات آذربایجان و فعالین راه کارگر، رنجبران، فدایی و پیکار» را در بر دارد،۱۳ در نامهای سرگشاده به احزاب و سازمانهای کرد ایرانی به آنان هشدار میدهد که «حزب دموکرات کردستان چندین سال که در روزنامه ارگان خود ذیل اخبار کردستان، اورومیه و ... را داخل کردستان به حساب میآورد. کومله ... نیز ماکو را ... شهری از کردستان به حساب آوردهاند.... اورومیه و ماکو و خوی و سلماس و .... جزو لاینفک آذربایجان هستند! البته کردها در این شهرها بودهاند و اکنون نیز هستند و در کنار آذربایجانیها زندگی میکنند!»۱۴ اگرتاواریش علی اف توانست یک شبه از دبیرکلی حزب کمونیست شوروی در آذربایجان به یک ناسیونالیست دو آتشه دگردیسی کند و جمهوری «انتخاباتی» را در خانواده خویش موروثی نماید وفرزند برومندش، الهام را به جای خویش نشاند، چه ایرادی دارد که رفقای ایرانی ایشان، به یکباره از کمونیسم و آرمانهای آن دل برکنند و پان ترکیست شوند و برای رفقای پیشین خود در سلیمانیه خط و نشان کشند و به ایشان هشداردهند که پرولتاریا و طبقه به جای خود، آذربایجان هم مرزی دارد و این مرز را زحمتکشان آن سوی مرز نباید نادیده گیرند!
«الکردستان الکبری» بارزانی
آقای هجری در سخنرانی خود در کنفرانس استقلال کرد در ژانویه سال گذشته، رسما اعلام کرد که «حزب دموکرات کردستان ایران هیچگاه استقلال کردستان را به عنوان یکی از اشکال حق تعیین سرنوشت نه تنها رد نکرده بلکه از آن به عنوان حق مسلم و مشروع ملت کرد در همه بخشهای کردستان یاد کرده است». مراد ایشان از همه بخشهای کردستان نیز همان نقشه «الکردستان الکبری» بارزانی است که در برگیرنده بخش بزرگی از آذربایجان و لرستان و تمامی کرمانشاهان و ایلام است. دو ماه پس از سخنرانی دبیرکل، رامبد لطفی پور یکی از کادرهای بلندپایه آن حزب در کوردستان و نیز تارنمای آن حزب از پاکسازی آذربایجان غربی و کرد بودن آن دیار سخن گفت: «چنانکه میدانیم شهر ماکو همچون برخی از دیگر شهرهای کردستان مانند اورمیه - نقده - میاندوآب - سلماس و.... بافت جمعیتی آن از ترکیب دو ملت کرد وترک به وجود آمده است. همچنانکه جمعیت کرکوک در کردستان جنوبی را کرد وترک وعرب تشکیل میدهند. اما واقعیت این است که کرکوک شهری کردستانی است به همین صورت ماکو - ارومیه - نقده - میاندوآب - سلماس و..... هم شهرهای کردستانی هستند این واقعیت مناقشه بردار نیست. تظاهرات وقیام ملی اخیر کردها در ماکو سند غیرقابل انکاراثبات این واقعیت میباشد. این شهرها هر چند که ساکنان ترک زبان هم داشته باشند اما سرزمین کرد هستند وترکها در آنجا مهمانند وقابل احترام وباید با انها محترمانه رفتار نمود. همچون اقلیتی ساکن این سرزمیناند. در سرزمین کردها به سر میبرند.براین مسأله هیچ ایرادی نیست».۱٥
در واکنش به چنین داوری قوم گرایانه کسانی که با افتخار خویشتن را رهروی سوسیال دموکراسی میخوانند، آقای نظمی افشارکه عنوان «کمیسیون دیپلماتیک آذربایجان جنوبی» را در زیر نام خویش میآورد، در نامهای به دبیرکل حزب دموکرات به او هشدارداد که بهتر است کردها چشم به سرزمین آذربایجانیها ندوزند و به «برادر هجری» یادآور شد که جلوی این داوریهای «بیمارگونه و آرزوهای توسعه طلبانه و دور از عقل» را بگیرد.۱٦ آقای هجری در پاسخ خویش، نقدی به آن داوریهای «بیمارگونه» نداشت، اما نوشت که بهتر بود آن حرفها فعلا نوشته نمیشد!
این ستیز را پایانی نیست. آقای حسن زاده، دبیرکل پیشین حزب دموکرات کردستان که چند ماه پیش از این حزب انشعاب کرد و حزب دموکرات کردستان خویش را بنا نهاد (!)، ماهها پیش از جدایی اش از حزب مادر، در گفتگویی با پیک کردستان به این «شوینیست» پاسخ داد که «هیچ کردی به خاطر هیچ کس و هیچ ملتی دست از هیچ وجبی از خاک کردستان برنخواهد داشت. مادامیکه در برابر دو امپراتوری ایران و عثمانی مقاومت کرده و موجودیت ملی خود را پاس داشته، ممکن نیست از این پس با تهدیدهای فردی چون نظمی افشارترس به دل راه دهد و دست از یک ذره خاک کردستان بردارد....همچنانکه از ادبیات سیاسی حزب دموکرات کردستان ایران از قدیم تا بحال نمایان میگردد، از دیدگاه ما سرزمین کردستان شامل تمام شهرها، مناطق، روستاها، دشتها و کوههایی (رودخانهها و چشمهها، درختها و درهها را از قلم انداخته اند!) را که در تقسیمات کشور استانهای کوردستان، کرمانشاه، ایلام و آذربایجان غربی نامیده شده است (لرها فعلا میتوانند احساس امنیت کنند!) را در بر میگیرد!»
نماینده مردم ستمدیده بیجار زنجان!
تارنمای بیجار آذربایجان که پایگاهش در باکو است و خویشتن را نماینده مردم ستمدیده بیجار زنجان میخواند، از این هم فراتر رفته، نوشتهای را درج کرده است که درآن از آذربایجانیهای ایران میخواهد که «به حضورعفریت پلید ارامنه که دشمنان اسلام درآذربایجاناند پایان» دهند. شرم آوراین که پیوند به چنین تارنمایی در تارنمای گروههایی که خویشتن را هوادار سکولاریسم و بردباری دینی میدانند درج میشود!
در این آشفته بازار برانگیختن تنشهای قومی، پان ترکیست سرشناسی که با دسته تجزیه طلب آقای چهرگانی پیوند دارد مینویسد که «عمومیت مردم کرد ازشعور جمعی لازم جهت زندگی اجتماعی و مسالمت آمیز برخوردار نبوده و دچار ناهنجاریهای اجتماعی متعدد میباشند!» همینها مهاجرت کردهای زحمتکش را به آذربایجان درجستجوی کار و گذران زندگی، «توطئه کرد» میخوانند و خواهان بازگرداندن کردها به کردستان اند! آن هم کردستانی که شهرهای تاریخی ترکان از آن جدا شده باشد! بی شرمی در این اندیشهها تا به جایی است که به آذربایجانیها میگویند که از ازدواج و دادو ستد با کردها پرهیزکنند! این مجانین، مدعی پاسداری از حقوق مردم آذربایجان اند!
یکی از سازمانهای خلق الساعه قومی که در کنار کومله و حزب دموکرات کردستان و یازده گروه قومی مدعی نمایندگی ملتهای ستمدیده بلوچ، عرب و ترکمن، در کنفرانس نمایندگان ملل ستمدیده در فوریه 2005 در لندن گرد آمدند تا «درامر مشترک و رفع ستم ملی گفتگو نمایند»، حزب استقلال آذربایجان جنوبی است که پیشتر به آن اشاره کردم. این «حزب» که گویا در یک همه پرسی پنهانی جواز نمایندگی یکایک مردم آذربایجان را از ایشان ستانده، اما نه دفتری دارد و نه سخنگویی و نه اساسنامهای، در بیانیهای به همانهایی که در لندن در کنارشان به رایزنی نشسته بود تا به یاری ایشان به ستم «فارسهای جنایتکار» پایان دهد، هشدار میدهد و«به تمامی احزاب و گروههای کرد که شهرهای آذربایجان از جمله اورومیه، خوی، ماکی، سالماس، سولدوز (نقده)، خانا (پیرانشهر) و سویوق بولاق (مهاباد) و غیره اخطار میدهد که حزب استقلال آذربایجان جنوبی اراضی آذربایجان را با هیچ شخص و گروهی مذاکره نخواهد کرد؛ ازاراضی آذربایجان (که گویا مِلک پدری ایشان است) حتی یک سانتیمترهم که باشد به احدی واگذار نخواهد شد.»۱٧
در پی آمد چنین خط و نشان کشیدنهایی، به کردها هشدار میدهند که «اگر میخواهید در صلح و آرامش، همسایه باشیم باید از این ادعاهای خولیایی دست بردارید. در غیر این صورت، به آذربایجان اعلان جنگ میکنید که آن هم به نفع شما نخواهد بود.» درهیچ کجای این تهدید نامه اشارهای به جمهوری اسلامی و فاجعهای که اینک در ایران میگذرد نیست. ایا آشکار نیست که چنین کسانی اگر به تازگی از بیمارستان روانی رها نشده باشند، یا ساخته و پرداخته کارشناسان وزارت اطلاعات جمهوری اسلامیاند و یا مزد بگیران یکی از کشورهای ذینفع در برپاکردن حمام خون درایران؟ آیا شرم آور نیست که چنین گروهی و گروههایی از این دست، در کنار کسانی که به راستی از نابرابریهای به راستی موجود ایران در رنجاند مینشینند و اپوزیسیون سکولار و مدنی ایران در برابر سخنان جنون آمیز ایشان سکوت میکند؟ آیا به راستی جنبش سیاسی ما به چنان پرتگاهی درغلطیده که هرکه را به هر بهانهای از خویش میخواند و با هر ناکسی هم پیمان میشود؟
این چنین است چشم اندازهولناکی که این پاسداران دروغین «ملتهای ستمدیده تورک و کورد» از آینده غرب ایران میدهند. آن چه جایگاهی دراین هشدارها و هل من مبارز طلبیها بر سر مالکیت شهرها و روستاهای ایران ندارد، آینده دموکراسی درایران و پیشرفت و عدالت اجتماعی برای مردمی است که این حضرات مدعی نمایندگی ایشان اند! در شکواییههای ایشان نیز کمتر نامی از حکومتی است که روزگار را برهمه مردم ایران سیاه کرده است. این مقاطعه کاران اراضی که گویا کارگزاران اداره ثبت اسناد و احوال مردم آذربایجان و کردستان و دیگر بخشهای ایران اند، غوره نشده مویزشدهاند. اینک که نه انتخاباتی برگذار شده و نه رهبری برای این دو حکومت خودمختار انتخاب گردیده، اینان از استکهلم، لندن، باکو، عشق آباد و سلیمانیه به یکدیگر پیغام میفرستند که مبادا چشم طمعی به گوشهای از خاکی که قرار است مهریه پیوند ایشان با نومحافظه کاران ایالات متحده باشد بدوزید که آن چشم را از کاسه بیرون خواهیم آورد. وای به روزی که چنین جاه طلبان واپسگرایی، بر سرنوشت و زندگی مردم آن سامان ایران چیره گردند! چنین کسانی خویشتن را شایسته جایگزینی جمهوری اسلامی میدانند! شوربخت مردمی که گزینش ایشان برای رستگاری خویش میان سازندگان چاه جمکاران و ماجراجویی هستهای و پیام آوران خونریزی و پاکسازی قومی است.
تردید نداشته باشیم که اگر بتوانند، چنین فاجعهای را به سراسر ایران خواهند کشایند. فرداست که میان عرب تباران و بختیاریهای خوزستان بر سر هویت و مالکیت شهرها و روستاهای آن دیار ستیز برانگیزند. بنگرید به به آنچه در تارنماهای گروههایی که با سرمایه عربستان و امارت در راستای پالایش خوزستان از همه «شوینیستهای فارس» درست شده، مینویسند و مردم را به دشمنی با یکدیگر بر میانگیزند. تارنمای «جبهه دموکراتیک ملت عرب احواز» که همراه با جدایی طلبان آذربایجان و کردستان، یکی از گروههای ده گانه «جبهه ملل تحت ستم برای حق تعیین سرنوشت خویش» است هشدار میدهد که فدرالیسم، «توطئه فارسها است» و یگانه راه استقلال است: «شوونیسم فارس با مغزی کنسرواتیو یک نمونه نادر واستثنائی در تاریخ بشریت است اگر تبلور تمام قوانین دمکراسی دنیا را از مونتسکیو گرفته تا به امروز را تبدیل به یک میخ بکنی و آن را بر کله شوونیستها ی فارس بگذاری و با یک پتک صد کیلوئی بر سر میخ بکوبی تا میخ دمکراسی در مغز اینها فرو رود باید مطمئن باشی بعد از اصابت پتک کمانه کرده و به صورت خودت برگشته و صورتت دغون خواهد کرد و میخ دمکراسی حتی نخواهد توانست کوچکترین خراشی در مغز شوونیست فارس بوجود آود».۱٨
آیا غیر قابل انتظار خواهد بود که در چینین فضای مسمومی که از سوی گروههایی از این دست ایجاد شده، فردا شوشتریها هم خواهان بیرون راندن بختیاریها و عربهای مهاجر از سرزمین باستانی خویش بشوند؟ دیری نخواهد بود که هواخواهان پاکسازی در ترکمن صحرا بکوشند تا ترکمانان را علیه مردم زحمتکش زابلی و بلوچ که برای کار به ترکمان صحرا کوچیده اند، بشورانند و یا دستهای دیگر روستای سراوان بلوچ نشین نزدیک رشت را ویران کند. اگر به این گژراهه گام گذاریم، در خود بلوچستان نیز، میان کسانی که خویشتن را بلوچ و یا سیستانی و زابلی میدانند و نیز میان دهها ایل بلوچ، جنگ و خونریزی برپا خواهد شد و سران ایلهایی که هر یک خویشتن را نماینده راستین همه مردم آن دیار میدانند، به تکرار آنچه که سدهها در بلوچستان روی داده خواهند پرداخت.
نگون بخت مردمی که براستی از تبعیض و نابرابریهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی رنج میبرند. در روزگاری که گفتمان سیاسی ایران باید بر جستجوی راهکاری باشد که جان مردم ایران را ازبختک جمهوری ولایت فقیه برهاند و با برخورداری از درآمد کلان نفت و گاز و توانایی بی مانند نیروی انسانی ایران، این سرزمین را به کاروان شتابنده جامعه بشری پیوند دهد و از این راه، نابرابریهای واقعا موجود در ایران را کاهش بخشد و چشم اندازی را در برای همه شهروندان ایران ترسیم کند که درآن همه مردم از هر تبار و آیینی، از امکاناتی برابر برای دستیابی به رفاه، آزادی و حقوق انسانی برخوردار شوند، مشتی کسانی یا از سر نادانی و واپس گرایی و یا به شکرانه سفره گسترده پول و امکانات دیگران، سرگرم تقسیم حوزه جغرافیایی شیخ نشینهای خویشاند. گویا گرفتاری ایران این است که نمیدانیم سلماس و سقز و بانه، ترکاند یا کرد و یا قوچان پایگاه کردان خراسان است و یا ترک تباران آن دیار. گویا گرفتاری مردم شوشتر و مسجد سلیمان و هفت تپه دراین است که هویت تاریخی خویش را میان اعراب، شوشتریها، دزفولیها، صبّیها، بختیاریها و مهاجران ملت ستمگر فارس گم کرده اند!
شرم بر ما باد که در برابر چنین فاجعهای که بر جامعه ما میرود خاموشیم. نه تنها بانگ پرخاشی نسبت به چنین داوریهای واپس گرایانهای که جنگ و ستیز ایلی، قومی و دینی را جایگزین مباره مدنی و دموکراسی خواهانه با جمهوری ولایت فقیه خواهد کرد بر نمیخیزد، که کوشندگان جنبش سکولار جمهوریخواه و نیز پارهای از هواداران و مشاوران شاهزاده رضا پلوی، چنین گروههایی را با سلام و صلوات دنبال میکنند و به صدر مصطبه مینشانند و میر مجلسشان میکنند.
کجاست آن شهامت سیاسی که به این پاسداران قوم گرایی و پاکسازی قومی بگوید که کارزار شما به بهانه دروغین پایان دادن به ستم ملی «فارسها» که گویا دولت جمهوری اسلامی نماینده آن است، در برابرجنبش مدنی ایران قرار دارد و صف یگانه جنبش زنان، دانشگاهیان، روزنامه نگاران و کارگران ایران را که جان برکف در برابر حکومت تبعیض و ریا ایستاده اند، پراکنده میکند. کجاست آن شهامت سیاسی که هرآن گروه را که به بهانه ریاکارانه مبارزه برای حقوق ملی فلان خلق و بهمان ملیت ستمدیده، از سفره گسترده نیوکانها و یا شیوخ عربستان و امارات و پان تورکیستها بهره گیرد از خود براند و حاضر به نشستن با ایشان نشود؟
نابرابریها وجود داشته و دارد...
جای گفتگو نیست که نابرابریهای فرهنگی واقتصادی دیرپایی در سرزمینهای کرد، ترکمن، بلوچ و عرب نشین ایران وجود داشته و دارد. و باز جای تردید نیست که تبعیض فرهنگی و اقتصادی ناشی از سیاست دولتهایی است که همواره بر همه عرصههای اقتصادی و سیاسی جامعه سیادتی انحصاری داشتهاند. چنین رفتاری، از حساب مردمی که سدهها است در کنار هم زندگی میکنند جدا است. نه دولت کنونی و نه دولت پهلوی نماینده «ستم ملت فارس» بوده و هست و نه دولت قاجار نماینده ستم ترکمانان بر فارس زبانان. مردم ایران این کژاندیشیها را در گذشته آزمون کرده و تاوان آن را با جان و هستی خویش پرداختهاند. فراموش نکنیم که جنبش فرقه دموکرات آذربایجان و تشکیل جمهوری مهاباد، جنبش دموکراسی ایران را که پس از شهریور بیست در راستایی اصلاحطلبانه و متین به پیش میرفت، از مسیر خود خارج کرد و به بیراهه کشاند.
بیاد آوریم که در پیش درآمد جنبشی که سرانجام به ایجاد جمهوری اسلامی انجامید، نخست سخن از آزادی و دموکراسی بود. آن شبهای شعر در انجمن گوته و آن جنب و جوشهای نخستین برای آزادی بود ونه چیرگی شریعت برجان و روان مردم. در آن روزها که پلنگ خفته شریعت ازخواب واپسین انقلاب مشروطه برمی خاست و رایحه لوایح شیخ فضل الله را درپگاه ولایت فقیه آیت الله خمینی و همفکرانش استشمام میکرد، جنبش سیاسی سکولار ایران به نام مبارزه مشترک با خودکامگی و امپریالیسم، با دشمنان دموکراسی و سکولاریسم هم پیمان شدد وسد افسوس که تاوان آن کژرویها را با مرگ و زندان و دربدری کوشندگانش پرداخت. و باز سد افسوس که آن تراژدی، اینک در غالب فاجعهای بسا بزرگ تر تکرار میشود.
به نام مبارزه مشترک با جمهوری اسلامی، بر هر اندیشهای آب پاکی ریخته میشود. به نام مبارزه با تبعیض، بر قامت هواداران بازگشت گفتمان سیاسی ایران به روزگار ایلیاتی و عشیرهای پیش از مشروطیت، رخت دموکراسی خواهی پوشانده میشود. به نام مبارزه با ماجراجویی اتمی جمهوری اسلامی، از رفتار کسانی که با پول و تبلیغات نئوکانهای آمریکا و شیوخ خلیج فارس، دستههای قومی و خانوادگی خویشتن را بدیل سیاسی ایران میخوانند، پشتیبانی میشود. به یاری چهرههای سرشناس وزارت دفاع آمریکا و مقامات پیشین سیا، نشستهای همبستگی ملتهای ایران برگذار میشود و کسانی با گستاخی تمام خویشتن را نماینده «ملتهای ستمدیده» اعلام میکنند و اپوزیسیون خارج از کشوردر برابر چنین نشستهای شرم آوری سکوت میکند. کدام مبارزه مشترک؟ کدام یگانگی میان ما و کسانی که دانسته و نادانسته در سودای از میان بردن یگانگی ایراناند وجود دارد؟
ناسیونالیسم و قومگرایی در برابر جهان گرایی و گلوبالیسم رنگ میبازند
جامعه بشری به سوی چشم اندازهایی نوین بال میگشاید: مرزهای ملی و اقتصادهای محلی کم ارزش میشوند؛ چند فرهنگی که یکی از برجسته ترین ارزشهای تاریخی سرزمین ما است، اعتباری جهانی مییابد؛ ناسیونالیسم و قوم گرایی دربرابر جهان گرایی و گلوبالیسم عدالت خواهانه، رنگ و روی خویش را از دست میدهد. افسوس که در چنین روزگاری جنبش سکولار و دموکراتیک ایران به جای خروش در برابر واپس گراییهای قومی و ایلی که کمترین پیوندی با منافع مردم دردمند ایران ندارند و حوزه گفتمان سیاسی ایران را از مبارزه با تبعیض و برای دموکراسی به پرتگاه هولناک ستیزهای ایلی و قومی میبرند، نه تنها سکوت میکند که چنین دستهها و اندیشههایی را به خانواده خویش راه میدهد و با آنان نان و نمک میخورد! در روزگاری که جامعه بشری در برابر توسل به راههای جنگ جویانه ایستاده است و بیش از سه چهارم مردم ایالات متحده خواهان پایان دادن به دخالت نظامی درعراق اند، جنبش سیاسی سکولار ایران در خارج، ماندگاری خویش را در هم پیمانی با کسانی میبیند که از ماندگاری نظامی ایالات متحده در عراق شادمانند و نه چندان خجولانه امیدوارند که ایلات متحده دموکراسی و فدرالیسم را به شیوه عراقی آن به ایران هم گسترش دهد.
نزدیک به یکسدسال پیش، سردارملی ایران، آن نعلبندی که تیر خلاص خودگامگی قاجاران از کف با کفایت او و مردمانی چون او که از میان توده درس ناخوانده کوچه و بازار برخاسته بودند رها شد، پس از آمدن روسها به تبریز، به کنسول روسیه که از او میخواست پرچمی سفید بر خانه خویش بیاویزد تا در پناه تزار روسیه باشد گفت که «من میخواهم هفت اقلیم به زیر بیرق ایران باشند، من زیر بیرق بیگانه نروم.» به یاری آن خجسته فرزند آذربایجان و دیگرگردان آن دیار بود که دولت مدرن مشروطه درایران شکل گرفت و به حکومتهای محلی گردنکشان ایلی و دولت ایلیاتی پایان داده شد. دو دستاورد بزرگ جنبش مدرنیته ایران و انقلاب مشروطه یکی ساختاری شدن دولت غیر دینی بود و دیگری پایان دادن به حکومتی که مشروعیت خویش را از سیادت ایلی میگرفت. جمهوری اسلامی به یکی از این دو دستاورد پایان داد و اینک در میان سکوت رضایتمندانه بخش بزرگی از اپوزیسیون شهروند و سکولار ایران، دستههای قومی میروند تا به یاری خان گسترده نیوکانها، آن دستاورد دیگر را هم برچینند.
هیهات که نه بر مردگان، که بر زندگان باید گریست!
----------------------
۱- ایران امروز، به نقل از دویچه وله، سیزدهم جولای ۲۰۰٧
۲- از جمله بنگرید به دعوت نامه گروه کار شورای هماهنگی جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لائیک در بیست و سوم می۲۰۰٧ اعلامیههای مشترک سازمان فداییان اکثریت با حزب دموکرات کردستان.
۳- دکتربلج شیرکوه و پروفسور محمد امین زکی از شمار کسانیاند که به این جنبش پرداختهاند. از جمله بنگرید به محمد امین زکی: کرد و کردستان، 176
۴- چهارشنبه، دهم آذرماه ۱۳۸٥، به نقل از تارنمای حزب مردم بلوچستان
٥- فراخوان تظاهرات به مناسبت سالگرد قیام ملی تورکهای آذربایجان، اول خرداد ۱۳۸٥
٦- زمین زیرپای جمهوری اسلامی میلرزد! ۲۴ ماه مه ۲۰۰٦
٧- همانجا
۸- پلاتفرم جنبش فدرال دموکرات آذربایجان، مصوب کنگره مؤسسان
٩- اگرچه گویش خنجی به سان دیگر گویشهای لارستانی، پیشینه خاندانی و تباری مشترک با پارسی امروزین ما دارند، اما خنجی و دیگر گویشهای لارستانی، یکی از «لهجه»های زبان پارسی دری یا پارسی امروزین نیستند و ساختار و واژگان خویش را دارایند که پیوندی استوار با پهلوی و پارسی باستان دارد. پیش از آنکه پارسی امروزین به این دیار برسد، مردم لارستان به گویشهای لارستانی سخن میگفته و همچنان میگویند.
۱۰- شاید این شیفتگان حقوق ملل ستمدیده را باور این باشد که تبری یا مازندرانی «یکی از لهجههای ملت ستمگر فارس است». از ایشان بخواهید که به گویند کجای این شعر زیبای تبری، گویشی از فارسی است: یارون بَوینین چه خارجائه لاویج / بی تـَش و کله آب گرمائه لاویج (یاران بنگرید که لاویج چه جای خوبی است / بی آتش افروختن، آب لاویج گرم است.
۱۱- مصاحبه سایت آچیق سوز با آقای محمد آزادگر، رهبر جنبش فدرال – دموکرات آذربایجان که از حزب توده به سازمان کارگران انقلابی ایران، راه کارگر پیوسته و پس از بیست سال کار سازمانی در آن گروه مارکسیست لنینیستی، به این نتیجه رسیده که ایران نیازمند گروههای قومی است! آفرین براین پیشرفت!
۱۲- سنگسری: «وَلَ خَر رِوَلَ پا لـُنگ دو ژِنـَن». پارسی: خرِ کـَژ را پالانی کـَژ بایسته است. سنگسری یکی از یگانه زبانهای ایرانی است که مانند زبان فرانسه، ضمیر مرد و زن را به کار میبرد. کارهای ارزنده کوفسکی روسی، کریستن سن دانمارکی و گرنات ویندفوهر آلمانی درراستای گردآوری واژگان و پیشینه زبان سنگسری نشان میدهد که در درازای تاریخ، زبانی توانا و گسترده در بخش مرکزی ایران بازمانده و با زبان دیوانی و ادبی ایران پیوند یافته است. اما ارزنده ترین کار در این راستا، «واژه نامه سنگسری» است که زنده یاد چراغعلی اعظمی سنگسری به یاری ویندفوهر یادشده فراهم آورده و در سال 1351 در تهران به چاپ رسیده و واژه نامه و دستور زبانی کامل از زبان سنگسری است.
۱۳- مصاحبه سایت آچیق سوز با آقای محمد آزادگر.
۱۴- نامه سرگشاده به احزاب و سازمانهای کرد ایرانی، فروردین ۱۳۸٥ – مارس ۲۰۰٦
۱٥- کوردستان شماره 432 و تارنمای حزب دموکرات کردستان ایران.
۱٦- درخواست دکتر نظمی افشار از رهبران کردستان، بیستم مارچ ۲۰۰٦.
١٧- بیانیه حزب استقلال آذربایحان جنوبی، بدون تاریخ
۱۸- بنگرید به تارنمای این گروه. در میان گروههای تشکیل دهنده این «جبهه ملل» که آشکارا و بدون هرگونه شرم و حیایی در پی تجزیه ایران است، گروههاییاند که با سازمانهای قومی که بظاهر با تجزیه مخالفت دارند همکاری میکنند و با سلام و صلوات به برخی از نشستهای اپوزیسیون غیر قومی که در جستجوی ساختی بدیل سیاسیاند دعوت میشوند.