iran-emrooz.net | Fri, 22.06.2007, 6:36
۷. آن قبیله دیگر
زبان مادری و کیستی ملی
مزدک بامدادان
قبیله گرایان را نباید تنها در میان جدایی خواهان سراغ گرفت. قبیله گرائی یک بیماری است که می تواند گریبانگیر هر کسی بشود. برای نمونه اگر کسی به بهانه نگاهبانی از یکپارچگی سرزمینی ایران چشم بر سرکوب حقوق شهروندی مردمان آن بربندد، یک قبیله گرا است، چرا که برداشت او از "ملت" و "سرزمین" برخاسته از نگرگاه خاک و خون است و فرهنگ شهروندی را بباد فراموشی میدهد. از اینگونه رفتارها و گفتارهای قبیله گرایانه بسیار می توان خواند و شنید. هم امروز و در سده بیست و یکم اگر از ده ایرانی بپرسید که آیا پیوندی میان سعدی و سازمان ملل می شناسند، یا نه، شاید که نُه تن از آنان بگویند بر سر در ساختمان سازمان ملل سروده «بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش زیک گوهرند» نشسته است، که از سعدی است! این ولی تنها آغاز کار است، چندی پیش در بسیاری از سامانه های اینترنتی دو نامه چاپ شدند که گفته می شد از آن عمر و یزدگرد ساسانی اند (1). حتا روزنامه اینترنتی "ایران ما" نیز این نامه ها را در یکی از شماره های خود چاپ کرد و در همان زمان شگفتی مرا برانگیخت. در اینجا نیز گروه دیگری از قبیله گرایان با بَرساختن این دو نامه می خواستند از شکست ایرانیان در هزارو چهارسد سال پیش کین کشی کنند. افسوس برانگیزتر از خود نامه ها، نوشتار و واژه های بکار رفته در آنها بود، بویژه آنجا که شاهنشاه ساسانی بیکباره جایگاه خود را از یاد می برد و عمر را "مردک" می خواند و سخن از یکتاپرستی ایرانیان می زند! سازندگان این نامه ها که نشانی آنها را در موزه لندن می دهند، حتا اندکی نیز رنج کنکاش در نوشته های بازمانده از روزگار ساسانیان را بر خود هموار نکرده اند تا نوشته شان کمی با شیوه نگارش آن روزگاران همانندی داشته باشد. عمر نامه را برای "یزدگرد سوم" می نویسد، گویا او بخوبی از شمار شاهان ساسانی که یزدگرد نامیده می شدند آگاهی داشته و می دانسته که این پادشاه، سومین یزدگرد است. او همچنین می داند که پارسیان "سابقا بر نصف جهان حکم می راندند". پاسخ یزدگرد را ولی تنها می توان یک "رساله علمیه فی شعائر الاسلامیه" نامید. او درست به اندازه یک فقیه شریعتمدار از آئینهای دینی اسلام آگاهی دارد و آنها را برای عمر بر می شمارد.
نوشته های از این دست در اینترنت و در کتابها فراوانند، در جایی که ما هنوز در واکاوی بخشهای بسیار پرارجی از گذشته سرزمینمان وامانده ایم، بناگاه نامه هایی این چنینی سربرمی آورند و سخن از "پندنامه داریوش" و "وصیت نامه کوروش" می رود. دست یازیدن به چنین نامه هایی خود نشان آشکار قبیله گرائی است، چرا که نویسنده این نوشته ها نه بدنبال شناخت چهره راستین نیاگانش و بازیابی ریشه های کیستی اش، که در پی یافتن دسآویزی برای بالیدن بر خود و نشان دادن برتری قبیله خود است. من به آوردن این چند نمونه بسنده می کنم و و اگر چه این نامه ها و نمونه های همانند آنها چندان بی ارزشند که به بررسی هر چند کوتاه نمی ارزند، خواستم بر سخن نوشته پیشینم پای فشرده باشم که "قبیله گرا" برای من یک ناسزا و دشنام و برای خوارشماری دیگران نیست و من به این پدیده به چشم یکی از ریشه دارترین بیماریهای مردمان خاورمیانه می نگرم و بر آنم که هر کسی بدان دچار تواند شد.
کسی که گذشته کشور ما را فراتر از هخامنشیان نمی بیند، یک قبیله گرا است، آنکه رنگارنگی فرهنگی و زبانی مردمان این سرزمین را درنمیابد، یک قبیله گرا است، کسی که بر تکزبانی شدن این کشور پای می فشارد، یک قبیله گرا است. آنکه در گفتار و کردار و پندار خود چشم بر حقوق شهروندی می بندد، یک قبیله گرا است.
سخن را با رفتارهای این دسته از قبیله گرایان پی می گیرم. پس از چاپ بخش سوم این جستار در ایران امروز کسان بسیاری زبان به نکوهش من گشودند و حتا برخی سخن از "عقب نشینی گام بگام در مقابل تجزیه طلبان" و "استحاله اندیشه های وطنپرستانه" و "استفاده از ادبیات چپهای استالینیست" و مانندهای آن راندند. من از همان نخستین نوشته ام در باره پرسمان قومی ایران همیشه بر این سخن پای فشرده ام که آموزش زبان مادری از حقوق پایه ای شهروندی است و هواداران حقوق بشر، مردمسالاری و گیتیگرائی باید پرچم آنرا نیز در کنار دیگر پرچمهایشان برفرازند. در یک نوشته کوتاه اینترنتی ولی نمی توان بیکباره در باره همه چیز سخن گفت، پس جای آن داشت که در چارچوب این جستار اندیشه خود را در این باره فرونویسم. پس برافراشتن این پرچم نه از سر ترس است و نه از سر "استحاله"، آنچه مرا به نوشتن در اینباره وامیدارد تنها و تنها پایبندی ژرفم به حقوق بشر و حقوق شهروندی است. ما اگر بخواهیم گفتمان "حق شهروندی" را از پرسمان ملی خود کنار بگذاریم، چیزی جز یک قبیله بزرگ هفتاد میلیونی نخواهیم بود. قبیله گرایی قبیله گرایی است، چه نام این قبیله "قبیله تورکان" باشد، چه قبیله "عربان" و "کردان" و چه قبیله "ایرانیان". آنچه که از یک توده انسانی یک قبیله می سازد، اندیشه ای است که بر سرهای تک تک آن مردمان فرمان می راند، اگر سخن با "من" آغاز شود، نخستین نشانه فرهنگ شهروندی آشکار شده است و اگر با "ما"، باید گمان به فرهنگ قبیله گرائی برد. ما باید با خود روراست باشیم و به این پرسش پاسخ دهیم که «آیا حق شهروندی را پایه و بنیاد مردمسالاری می دانیم یا نه؟» و اگر پاسخ آری است، «آیا آموزش زبان مادری یک حق بی چون و چرای شهروندی هست یا نه؟» و اگر باز هم پاسخ آری است «برای پشتیبانی از این حق تا کجا آمادگی رفتن داریم؟»
آیا هر آنکس که سخن از حقوق قومی میراند یک قبیله گرا است؟ در اینجا می خواهم نمونه ای بیاورم تا سخنم بازتر شود:
محمد صدیق کبودوند از دست اندرکاران سازمان دفاع از حقوق بشر كردستان، در گفتگویی با "روز آن لاین" از حقوق بشر در کردستان می گوید. آنچه که ارزش این گفتگو را بالا می برد، نگاه او بدرون است. کبودوند بدنبال دشمن تراشی و انداختن گناه بر گردن یک قبیله دیگر نیست، او ساختار قانون شکن و سرکوبگر را به چالش می گیرد و به هنگام نیاز، زبان به خرده گیری از خودیها می گشاید: «گروهها و احزاب سياسي که در قالب اپوزيسيون قرار گرفته اند و بنوعي مخالف برنامه هاي دولت حاکم اند و يا اينکه نقض حقوق بشر توسط حاکميت را مورد انتقاد قرار ميدهند، خود در چارچوب يک گروه و يا يک حزب، حقوق منتقدين و مخالفين خود را رعايت نمي کنند و حتي اعضاي ناراضي درون گروه خود را تحمل نمي کنند. انشعابات مکرر و درگيريهاي درون گروهي، انتقاد ناپذيري برخي افراد و رهبران اين گروهها را آشکار کرده است. ما حتي گزارشهايي از بازداشت افراد ناراضي اين گروهها دريافت کرده ايم. ما بعنوان سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، نقض حقوق بشر را در هر کجا و تحت عنوان و توجيهي که باشد، افشا و مطرح خواهيم کرد، ما همانگونه که موارد نقض حقوق بشر توسط حاکميت را افشا مي کنيم، موارد نقض حقوق بشر در جامعه و در ميان گروهها و احزاب را نيز ناديده نخواهيم گرفت.» او یک گام دیگر نیز فراتر می رود و بجای آنکه آسانترین راه را برگزیند و همه گناهها را بگردن "شوینیسم فارس" و "باستانگرایان" و نامهای خنده آور دیگر بیندازد، راه بسیار دشوار نکوهش همزبانان خود را برمی گزیند و می گوید: «ما امروز وضعيت تقابل سنت و مدرنيته را به نوعي در کردستان و در ارتباط با حقوق زنان مي بينيم که متاسفانه اين تقابل به تراژدي تبديل شده است. خودکشي و خودسوزي زنان اعتراضي است به سنت هاي ستم گرانه که جامعه را به دو قشر فرودست و فرادست تقسيم مي کند. مطالبه حقوق انساني و برابر زنان با مردان نقطه تقابل ميراث سنت ها و باورهايي است که زن را به مثابه جنس دوم معرفي کرده است. امروز اعتراضات برخي از زنان به شرايط موجود به شکل و شيوه اي انفرادي بروز يافته که با خشونت ديگر افراد و مردان خانواده اغلب مواجه ميگردد.» (2)
نمونه دیگر خانم دکتر رویا طلوعی است. او نیز در سخنرانیها و نوشته هایش به حقوق همزبانانش از نگرگاه "حقوق شهروندی" می نگرد و بجای بخش کردن مردم ایران به ایزد و اهریمن و بجای افکندن گناه نابسامانیهای زندگی همزبانانش در کردستان بر گردن "فارسهای شوینیست" نگاهش را بدرون بر می گرداند و راستی را فاش و آشکار بر زبان می آورد: «سوالی از مردان کرد هم ملیتم دارم. میدانم که همگی شما از این جنایت متأسف و نگرانید اما خود شما تاکنون چند بار متأثر از همان گونه تعصبات با زنان کرد ( چه از خانواده خود چه از اجتماع) رفتار کردهاید؟ ... در کردستان عراق که دیگر قدرت در دست یک حاکمیت مرکزی کردستیز نیست که بتوان با انواع دلائل سیاسی و غیر سیاسی فجایع را توجیه و تفسیر کرد . این حاکمیت دیگر حاکمیت مردانه کرد است و باید پاسخگوی تداوم مشکلات زنان کرد باشد. در این حاکمیت مردانه دیدگاههای مردسالارانه کردیست که حکومت میکند.» کسانی مانند خانم طلوعی (تا هنگامی که به همین ارزشها پایبند بمانند) حتا اگر پرچم جدائی خواهی را نیز برافرازند – جدا از اینکه من و دیگران کارشان را درست یا نادرست بدانیم -، آنرا نه از سر کینخواهی و دشمن سازی و خواسته های پَست قبیله گرایانه، که برای رسیدن به جامعه ای با شهروندان برابر و برخوردار از حقوق شهروندی بدست خواهند گرفت (3).
این بخش را با نمونه ای زیبا از پیوند دو حق شهروندی و انسانی بپایان می برم. روز بیست و دوم خرداد سال هشتاد و چهار زنان ایرانی در برابر سردر دانشگاه تهران گرد آمدند و خواهان برابری حقوقی خود با مردان شدند. در این گردهمایی زنان بسیاری از چهارگوشه کشورمان شرکت جسته بودند و توانسته بودند با بهره گیری از آسانگیری دولت در روزهای پیش از انتخابات رئیس جمهوری صدای خود را بگوش جهانیان برسانند. آنچه که چون نگین زیبائی بر تارک این گردهمائی می درخشید، پارچه نوشته ای بزبان کُردی بود (4)، کسانی که دست به چنین کاری زیبائی زده بودند، آگاهی ژرف خود از درونمایه واژه شهروند را بنمایش گذاشته بودند. زنان کُرد، همصدا با دیگر همزنجیرانشان از سرتاسر ایران، همان خواسته را به زبانی دیگر فریاد کرده بودند و افسوس من همه از آن بود که هر چه گشتم، نتوانستم در این گردهمائی پارچه نوشته ای نیز به زبانی جز پارسی و کُردی ببینم. و چه زیبا می بود اگر زنان آذری و بلوچ و ترکمن و عرب نیز با پارچه نوشته های خود بدانجا می آمدند و آدمی می توانست در آن روز زیبای خردادماه، رنگارنگی فرهنگی و زبانی سرزمین ما را ببیند، و ببیند که این زنان با همه رنگارنگی شان چگونه یک سخن را به چند زبان، ولی همصدا فریاد می کنند. پایفشاری بر بکارگیری زبان مادری اگر برای کین کشی و دشمن سازی و گسترش فرهنگ قبیله ای باشد، نکوهیده و ناپسند است. همین پدیده هنگامی که در چارچوب تلاش برای رسیدن به حقوق شهروندی جای گیرد، زیبا و دلنشین است، هنگامی که سخن آن فرزانه بزرگ را بگوش آویزد:
«حدیث عشق بیان کن، به هر زبان که تو دانی!»
دنباله دارد ....
1. فروپاشی از درون، جایگزینی برای جنگ رودَررو
2. آن "سد" و آن "سی سد"
3. زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری
4. ملت سازی، ملت چیست؟
5. ملت سازان، پیشینه سازی و بازی با آمار
6. قبیله گرا کیست؟
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
تابستان هشتاد و شش
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-----------------