پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 02.06.2007, 10:04

ما به «اين سوی آب» آمده‌ايم تا کاری کنيم که ايران بماند


بهمن اميرحسينی

11 خرداد 1386 برابر 1 ژوئن 2007

آقای ابراهيم نبوی در مطلبی که با عنوان «برای آنکه رفت، برای آنکه ماند» نگاشته اند، ضمن نامگذاری ايرانيان داخل و خارج به آن سو و اين سوی آب، به توضيح تفاوت و فاصله عميق بين آنان از ديد خود به عنوان فردی ساکن ايران و از «آن سوی آب» پرداخته و ضمن گشايش باب بحث از خوانندگان خواسته اند که نظرات خود درباره نوشتار وی را ارايه دهند تا چنانچه جايی از مقاله ايشان درست نباشد به اتفاق تغيير داده شود.
در پاسخ به اين دعوت چند نکته را از ديد يکی از اهالی «اين سوی آب» با ايشان درميان می گذارم. آقای نبوی گرچه خود به درستی اذعان نموده است که نمی داند اهل کدام سوی آب است و در نوشتارشان نيز اين ترديد خود را نشان میدهد، ( جايی نوشته اند «برای من که در ايران زندگی می کنم» و جايی ديگر پس از اشاره به چهار سال اقامت در بلژيک آورده اند که «ديگر مثل گذشته از دوری ايران احساس خفگی نمی کنم.») اما در واقع با دوری چهار ساله از ايران يک «اين سوی آب»ی است بی آن که به عنوان نويسنده آن مقاله بخواهد بپذيرد يا دستکم به روی خود بياورد. چرا که در آن صورت نه تنها بايد مخاطب «برای آنکه رفت، برای آنکه ماند» را عوض کند بلکه اساس استدلالش هم زير سوال می رود، همانطور هم که رفته است. زيرا مهم اين نيست که وی فرض میکند در ايران است بلکه مهم اين است که وی در ايران نيست. استدلال اصل مقاله آقای نبوی در زمان انتشار اول يعنی شش سال پيش و زمانی که وی در ايران زندگی می کرده است، روشن و موضعی قابل درک دارد (رد يا پذيرش آن امر ديگری است). اما با بازنويسی امروز آن بر اساس فرض اقامت نويسنده در ايران که تنها تخيل است و نه واقع، نوشتار ديگر حتی قابل درک هم نيست.
اگر آقای نبوی در ايران می زيست نادرستی بسياری از مطالب نامه مقاله او که به ايرانيان دور از ميهن می پردازد، را می شد ناشی از دوری و عدم اطلاع گذاشت. اما وقتی پس از چهار سال زندگی در خارج در آيينه ای کدر تصوير ساکنان «اين سوی آب» را ارايه می پردازند چه می توان گفت؟
در نوشتار می خوانيم که «ما به راحتی می گوييم احساس آزادی می کنيم». نخست آنکه اين «ما» کيست؟ اگر آن ابراهيم نبوی است که در بروکسل زندگی می کند و دخترش بی هراس به دانشگاه می رود و خودش می تواند در کافه ها قهوه ايرلندی يا آبجو مونيخی بنوشد و همين ماه پيش در اعتراضيه تحسين آميزش به امر سرکوب زنان در جمهوری اسلامی ـ رجوع کنيد به «فاطمه ديگر فاطمه نيست» ـ نوشت: «مسئول تمام فساد اخلاقی در ايران دولت و حکومت و روحانيون کشور هستند»، و از مسئولان رژيم با عنوان «احمق هايی که کشور را به... می کشند » ياد کرد؛ بايد گفت حق داريد و نه تنها احساس آزادی که خود آزادی را هم داريد. اگر آزادی نداشتيد که نمی توانستيد اين گونه بنويسيد. مگر می شود در پايتخت اداری اتحاديه اروپا و زير حمايت آزادانه ترين قوانين دنيا زيست و احساس آزادی نکرد؟
اما اگر آن ابراهيم نبوی است که چهار سال پيش و در ميانه دوره «آزادی توهمات» دوم خردادی از ايران خارج شد (لابد برای فرار از سيل آزادی و نه سرکوب آزادی!) ولی امروز خودش را کماکان «آن سوی آب» قلمداد می کند تا حرفش حرف دل ميليون ها ايرانی درون کشور تلقی شود؛ بايد گفت صرف نظر از هزاران هزار سند و دليل و مدرک، تنها به اعتبار نوشتار يک ماه پيش نويسنده، وی در مودبانه ترين فرمی که بتوان گفت زغال را پنير جلوه می دهد. مگر می شود در مملکتی که نيمی از افراد آنرا به جرم زن بودن سرکوب می کنند، بخشی از مردمش را به جرم بهايی بودن از آموزش محروم می کنند، ميراث تاريخی اش را به آب می بندند و مشتی نادان همه چيز و همه جای آن را به کثافت کشانده اند؛ جزو اعوان و انصار رژيم يا دستکم مشاطه گر آن نبود و بازهم احساس آزادی کرد؟ آقای نبوی آش «احساس آزادی» زير سايه حکومت احمدی نژاد را آنقدر شور کرده اند که خودشان هم فهميده اند وگرنه نمی نوشتند «بيان اين احکام ممکن است ما را در زمره تبليغاتچی های رژيم قرار دهد».
آقای نبوی در بخش ديگری از مقاله خود در تعريف «مفهوم آزادی» نوشته اند: «مفهوم آزادی برای ما فقط دادن نظر و نوشتن در روزنامه نيست. ما به آزادی در همه جا نياز داريم، در موسيقی، فيلم، کتاب، کار، لباس و همه چيزهای ديگر» و نشان داده اند که خوب و روشن با مقوله آزادی آشنايی دارند. ولی با اين حال در جمله بعدی بی درنگ می افزايند «ما به راحتی می گوييم احساس آزادی می کنيم. چون شرايط امروز از پريروز بهتر است.» وقتی نويسنده نشان میدهد که جنبه های گوناگون آزادی را می شناسد و نمونه هايی وسيع و چند جنبه از آزادی که جمهوری اسلامی به آن حساسيت بسيار دارد را ارائه می دهد ـ برای نمونه کتاب و فيلم و لباس ـ و باز از احساس آزادی اش سخن می گويد، مايی که می دانيم در آن سرزمين چه می گذرد، می پذيريم که درست گفته اند که آنگاه که زبان باز می ايستد موسيقی آغاز می شود، واکنون که «غم اين خفته چند» واژه از لب می ربايد، پاسخ موسيقيايی ما به احساس آزادی آقای نبوی و تبليغات شان چيزی جز ضجه و جيغ دختر جوانی که عمله ظلم دستگاه منتظر ظهور با خود بردند نيست.

بهتر بودن شرايط امروز از پريروز برهان آقای نبوی در اثبات درستی «احساس آزادی»شان است. قيد زمانی امروز برايمان مشخص است و با توجه به متن نامه شان نمی تواند فراتر از دوران رياست احمدی نژاد را دربرگيرد. ولی پريروزشان نامشخص است. دوره ناصرالدين شاه را می گويند؟ دوره مصدق است؟ دوران جنگ با عراق است؟ و يا منظور دوره اصلاحات است؟ اگر دو پهلو ننويسند و در ساختمان نامه شان «گربه رو» نگذارند بهتر می توان همان گونه که خودشان هم آرزو و اعلام کرده اند به تغيير آن مقاله پرداخت.

آقای نبوی نوشته است «ما ياد گرفته ايم که اهانت را نشنويم و توهين را باور نکنيم.» قبول، حق شماست که اهانت را نشنويد. يا حتی بشنويد و لذت هم ببريد. اما از ديگران نخواهيد که آنان هم چون شما اهانت را نشنوند و توهين را تحبيب انگارند. آقای نبوی بد نيست يکبار هم که شده نگاهی به شعر عقاب و کلاغ مرحوم خانلری بيفکنند و سپس اندر خواص لزوم جابجايی سطح خواست ها و داشت ها برای «اين سوی آب» نامه بفرستند.
در نوشتار آقای نبوی می خوانيم: «در دوره اصلاحات ما احساس می کرديم آزادی در ايران بيشتر شده، احساس خشونت نمی کرديم. اکنون نيز احساس می کنيم حوزه دريافت اطلاعاتمان گسترده شده است.» درباره احساس عدم خشونت در دوره اصلاحات تصور نمی کنم پروانه و داريوش فروهر، محمد مختاری، جعفر پوينده و.... با آقای نبوی هم نظر باشند و شايد بد نباشد آقای نبوی نظر آنان را هم بپرسد. اما درباره «گستردگی حوزه دريافت اطلاعات» در دوران احمدی نژاد بايد پذيرفت که با توجه به آزادی کامل مطبوعات و برداشتن فيلتر از تمامی سايت های اينترنتی، انحلال نهاد بررسی کتاب، توزيع رايگان آنتن بشقابی در مساجد و نصب داوطلبانه آن توسط برادران بسيج و نيز از همه مهمتر انتصاب آيت الله حسينيان برای تضمين آزادی های برقرار شده در کشور، بی ترديد حق با آقای نبوی است.

نويسنده ضمن توضيح درباره برداشت های مختلف و گاه متضاد از مفهوم دشمنی نزد ايرانيان خارج از کشور و داخل کشور و بيان احساس خودشان از واژه دشمن نوشته اند که «اگر ايرانيانی که آن سوی آب زندگی می کنند فاصله خبری و اطلاعاتی شان را با ايران کمتر کنند اين احساس را درک خواهند کرد». پيش تر نوشتم که اگر آقای نبوی در ايران می زيست و اينگونه می نوشت قابل درک بود ولی ايشان که خودشان چهار سال است دور از ايرانند چگونه از آنچه در ايران می گذرد و احساس مردم آگاهی دارند ولی شعار می دهند که هزاران هزار ايرانی ديگر ساکن خارج با ايران فاصله خبری دارند. مگر آقای نبوی اخبار رویداد های ايران را از چه منابعی دريافت می کنند که ما «اين سوی آب» نشين ها بدان دسترسی نداريم؟ امروزه با توجه به پيشرفت تکنيک و گسترش وسايل ارتباطی چه بسا که فرد علاقمندی که مسايل ايران را پیگيری می کند و ساکن تورنتو يا توکيو است بسيار زودتر از يک ايرانی ساکن تهران از وقوع خبری مطلع و به کم و کيف آن احاطه می يابد. متهم کردن ايرانيان مخالف ساکن خارج از کشور به بی اطلاعی خبری و اطلاعاتی از آنچه در ايران می گذرد، تنها می تواند دستاويز کسانی باشد که می خواهند به اين بهانه صدای اعتراض اين گروه بزرگ و فعال و تاثيرگذار را به بهانه نادرستی آن، بی صدا و خاموش سازند. در شرايطی که از يکسو بيش از پنجاه هزار وبلاگ نويس ايرانی آيينه وار رويدادهای سياسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و... آن جامعه را همراه با تصاوير ساعت به ساعت از حتی زندگی روزمره مردم در کوچه و خيابان های ايران در اينترنت قرار می دهند و از سوی ديگر سالانه بيش از يک ميليون ايرانی به خارج از کشور سفر می کنند و واضح ترين گزارش ها را در اختيار بستگان و دوستان خود قرار می دهند، سخن از فاصله خبری اگر به قصد بهره برداری سياسی نباشد نشانه زيستن در محافل چند نفره است و بس.

آقای نبوی نوشته اند که: «اگر قرار است روزی ملاک های انسانی ملاک داوری باشد، در اين صورت فقط يک تصادف است که باعث شده است تو مجاهد شوی و آن يکی بازجوی دادستانی شود وآن ديگری در جبهه شهيد شود و آن يکی زندانی اصلاحات شود و...». بی تعارف گويم اين ها «آب طهارت» است و «غسالی». هيچ چيز تصادفی نيست. حتی برنده شدن بليت بخت آزمايی شما مستلزم آن است که شما بليت خريده باشيد و خريد بليت مستلزم آن است که شما هم پول خريد آن را داشته باشيد هم يادتان مانده باشد که بليت بخريد هم اعتقاد مذهبی شما بگونه ای اجازه آن را بدهد هم مبلغ جايزه آنقدر بالا باشد تا شما را وسوسه کند. آن چيزی که فقط «يک تصادف» ديده می شود مجموعه ای از پيش شرط ها و برآيند گشتاورهاست که زمينه شکلگيری و تولد و بروز آن پديده را فراهم می آورند. در مسايل اجتماعی و سياسی اين زمينه سازی طولانی توسط تاريخ، اجتماع و خود فرد بسيار تو در تو و پيچيده تر از آن است که ذهن ناورزيده به راحتی دريابد، و چون در نمیيابد «ره افسانه» می زند. آشناترين نمونه در تاريخ همروزگارمان اين حکم هزار بار گفته و شنيده شده است که انگليس ها آخوند ها را سر کارآوردند، يا «سيا» مصدق را برکنار کرد؛ غافل از آنکه با اين حکم ـ اگر نگوييم روضه طفلان مسلم ـ در واقع هر طرف خودش را برگ چغندری بيش معرفی نمی کند.

ما انسان ها برپايه آگاهی و منافع و اولويت هامان انتخاب می کنيم. و تمامی تاريخ بشر بر پايه همين انتخاب ها ساخته شده است. ايدئولوژی ها هم همه بر پايه پذيرش اصل انتخاب بشر در پی آنند تا آموزش دهند و درستی باور و راه خود را ثابت کنند تا هر کس در وقت هر انتخاب بر پايه آگاهی چيزی را برگزيند و به راهی برود و يا نرود. پس عنوان اين مطلب که فقط «يک تصادف» باعث شده يکی بازجو و يکی متهم باشد تنها ريختن آب طهارت بر دستان بازجوها است و بس. در واقع آقای نبوی با توجه به فضای کلی نامه اش به زيرکی می گويد اگر اپوزيسيون در پی دمکراسی ايران به قدرت برسد همين کارهای جمهوری اسلامی را خواهد کرد، يعنی که ما ايرانيان «اين سوی آب» دم فرو بنديم که بهتر از ملايان نيستيم. و اگر هم اعتراضی به سرکوب ها می کنيم لابد از سر حسادت است که چرا خودمان جای قاضی مرتضوی و حجت الاسلام حسينيان ننشسته ايم.

در سراسر مقاله آقای ابراهيم نبوی، از «ما» و «شما» سخن گفته می شود. «ما»ی ايشان حداکثر می تواند همه همفکرانشان را دربرگيرد و جای ايراد نيست. ولی وقتی منظورشان از «شما» همه ايرانيان خارج باشد که برخلاف ايشان «احساس آزادی» ندارند آنوقت يک کاسه کردن آنان نشانه ديگری از عدم شناخت جامعه ايرانی توسط آقای نبوی است، صرفنظر از اين که اين ايرانيان کدام سوی آب قرار دارند. نوشته اند: «برای کسانی که آن سوی آب زندگی میکنند چپ موضوع مقدس و آرمانی است» و «برای شما تئوری های چپ و آرمان های چپ ملاک است». حدود يک ميليون ايرانی (آمار درستی در اين باره در دست نيست) بيرون از ايران زندگی می کنند. در بالاترين تخمين ها اگر پنج درصد از آنان فعال سياسی باشند به رقم باورنکردنی 50هزار نفر می رسيم. اگر به فرض محال تمامی اين افراد هم تئوری چپ برايشان موضوع مقدس و ملاک باشد، آقای نبوی چگونه آن 950 هزار نفر ديگر را با يک چوب می راند؟ در بيرون ايران گروه ها و افراد معتقد و فعال از چپ مارکسيست لنينيست و چپ انور خوجه ايست تا مشروطه خواه، و از مجاهد خلق و طرفدار شريعتی و بنی صدر و ملی مذهبی تا سلطنت طلب، و از پيشواپرست مصدقی و پان ايرانيست تا فرقه چی فعاليت می کنند که دستکم در اين دنيای اينترنت زده با کمترين زحمت انديشه و نشانی شان در دسترس همه است. آنوقت آقای نبوی اين يک ميليون نفر «اين سوی آب» را توی گونی می کند و به جرم دارندگان آرمان های چپ و «نفی رفاه و راحتی و شادی» تعزير می کند. درواقع استدلال ايشان در باب افکار و عقايد چپ آنقدر ناواقعی است که به ناچار وارد اين بحث هم نمی شوم که برداشتشان داير بر اين که آرمان چپ يعنی «نفی رفاه و راحتی و شادی» تا چه حد اسباب تفريح است. گو اينکه وقتی قطب نمای کسی «کيهان» شريعتمداری باشد و چپ و ليبرال را به قرائت او دريابد و بر پايه آن تعريف به موافقت و مخالفت و يا حتی لجبازی برخيزد به چنين پرتگاهی هم خواهد رسيد.

در نوشتار آقای نبوی می خوانيم که « برای من و برای ما که در ايران زندگی می کنيم ايران سرزمينی است با همه بدی ها و خوبی ها که رهايش نمی توانيم بکنيم.» نخست آنکه آقای نبوی با خروج از ايران و اقامت چهار ساله در بروکسل در عمل زير اين حرف زده است و مصداق «رطب خورده منع رطب چون کند» شده اند. اگر مقصودشان رها نکردن در دل است که ايشان نه درون دل اين يک ميليون ايرانی را می توانند بخوانند و نه اقامت و زندگی در خارج از ايران حتی اگر از مرز 20 سال و 30 سال نيز بگذرد از مهر آنکه عاشق ايران است می کاهد و نبوی هرگز نمی تواند ثابت کند کسی که حتی 40 سال (به هر دليلی) دور از ايران زندگی کرده است کمتر از آنکه در ايران می زيد عاشق ميهن و ملتش است. به قول فروغ فرخزاد «عشق اگر عشق باشد زمان حرف احمقانه ايست.»

آنچه آقای نبوی در نامه خودشان نوشته و به ايرانيان خارج از کشور نسبت داده اند توهين هايی مودبانه است که دليلی برای چشم بستن بر آن نيست. وقتی می نويسند «وضع ما را بدتر از آنچه هست نشان نده» يعنی اينکه ما اينکار را می کنيم. اما کاش آقای نبوی نمونه هايی نيز از جاهايی که ما ايرانيان خارج از کشور طلای ناب کردارهای جمهوری اسلامی را مس نمايانده ايم ارايه می دادند تا هم حرفشان مستند باشد و هم زبان من کوتاه تر. برخلاف آنچه ايشان ادعا می کنند تمامی گزارش هايی که در مورد وضعيت اسفناک و فاجعه بار امروز در ايران عهد جمهوری اسلامی منتشر می شود از ايران فرستاده و در جهان منتشر می شود. ولی ايرانيان خارج از کشور اين را وظيفه خود می دانند که با استفاده از امکاناتی که در اختيار دارند افکار عمومی دنيا را از سرکوب مردم توسط رژيم اسلامی آگاه سازند. آيا در جمهوری اسلامی قصاص صورت نمی گيرد؟ آيا دست دزدان را با اره برقی نمی برند؟ آيا فيلم از حدقه در آوردن چشم محکوم به قصاص ساختگی است؟ آيا اين که با آب گيری سد سيوند يک منطقه بزرگ و با ارزش تاريخی و دارای اهميت باستانشناسی را زير آب می برند ساخته تخيل ايرانيان اين سوی آب است؟ آيا در ايران همه احزاب و گروه های سياسی دفتر دارند و آزادانه روزنامه های خود را منتشر می کنند؟ آيا زنان ايران مجبور به لچک بر سر کشيدن نيستند؟ آيا جوانان بهايی ايران حق تحصيل در دانشگاه های سرزمين آبا و اجدادی خود را دارند؟ آيا اتوبوس های شهری در تهران و شهرهای بزرگ زنانه و مردانه نيست؟ آيا مسايل مالی و رقم های نجومی اختلاس و رشوه دهی که شهرام جزايری گوشه ای از آن را در همان دادگاه های اسلامی عنوان نمود از افسانه های «هزار و يکشب» است؟ آيا قتل زهرا کاظمی خبرنگار ايرانی کانادايی در دوره بازداشت در زندان های جمهوری اسلامی افسانه است؟ آيا تعداد باور نکردنی کارتن خواب ها و زنان خيابانی در تهران (و در همه شهرهای بزرگ) هذيان های ما ايرانيان خارج از کشور است؟ آيا تصاوير چهره های خونين زنان در برخورد با نيروهای انتظامی رژيم نقاشی های ما است؟ آيا ايجاد مجموعه مذهبی بر فراز چاه جمکران با هزينه سنگين واقعيت ندارد؟ آيا داريوش فروهر و پروانه فروهر و محمد مختاری و جعفر پوينده کشته نشده اند و ما آنها را در خارج از کشور پنهان کرده ايم؟
آقای نبوی مايلند چند صد تا «آيا» برايشان پست کنم؟

اينکه دختر دانشجويی از روابط دختر ها و پسر ها در دانشگاه های ايران مطلبی بگويد که احتمالا هم درست است، ربطی به رفتار رژيم سرکوبگر جمهوری اسلامی ندارد و نشانه وجود آزادی در کشورمان نيست. اين نشانه مقاومت و مبارزه ملت ايران است ، مبارزه ای که ايرانيان خارج از کشور همواره آنرا پشتيبانی نموده اند. می توان هزاران جلد کتاب درباره مقاومت و پايداری فرانسويان در دوره اشغال توسط نيروهای آلمان نازی در جريان جنگ دوم جهانی نوشت. اما اين در تضاد با گزارش تاريخ از رفتار غيرانسانی و سرکوبگر ارتش نازی قرار ندارد و يکی نشانه کذب ديگری نيست.

همين جمله آقای نبوی در نوشتارشان که «برای کسی که در ايران زندگی می کند بسياری از زشتی ها عادی شده است» نشانه بحران کاملی است که سر تا پای جامعه ايرانی را در بر گرفته است. مگر عامل و باعث اين پليدی ها و زشتی ها که به دليل فراوانی عادی هم شده است، جز رژيم جمهوری اسلامی است؟ تعجب آور است که آقای نبوی که به گستردگی اين پليدی آگاه است اين را می داند ولی چند خط بعد می نويسد که «80 درصد مهاجرين هرگز به ايران باز نخواهند گشت.... اين سرطان حاصل بيماری يک دوره خاص است».

ايرانيان «آن سوی آب» سرطان نيستند چون که به منافع ملی ايران لطمه نمی زنند. ما هر عيبی داشته باشيم دستکم به پليدی عادت نکرده ايم و آن را توجيه نمی کنيم. ايرانيان خارج از کشور، آنها که روی سخن آقای نبوی با آنهاست، آمده اند تا سلول های سرطانی حکومت جمهوری اسلامی که ريشه در جان مملکت دوانده به آنها لطمه نزند و بمانند تا بتوانند وجود اين سرطان را اعلام کنند و راهی برای درمان آن بيابند. کاری که در 28 سال گذشته هم در طيف چپ و هم درطيف راست انجام شده است. برخلاف گزافه گويی های که می شود ما آمده ايم چون می خواهيم ايران بماند.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024