iran-emrooz.net | Sat, 19.05.2007, 10:17
بخش پانزدهم
مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران
دکتر مهرداد مشایخی
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بحران همکاری سیاسی در جامعه برونمرزی
در بخشهای پیش به معضل کمبود همکاری در عرصههای مدرن اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور پرداختیم و ریشههای تاریخی آن را برشمردیم. از اینجا به بعد تمرکز خود را روی موضوع سیاست و همکاریهای سیاسی قرار خواهیم داد. در این چهارچوب نیز توجه اصلی را بر جامعه برونمرزی میگذاریم. از ابتدای سده بیستم جوامع سیاسی برونمرزی در سیاست ایران تاثیرگذار بودهاند. شهرهای جنوبی روسیه تزاری (نظیر باکو) از جمله مهمترین مراکز تجمع روشنفکران و سیاسیکاران چپگرای ایرانی بودند که بعدها در سازمان دادن جنبش سوسیال دموکراسی در ایران دوره مشروطه نقش به سزایی ایفا کردند.
در دهههای آغازین قرن بیستم، به دنبال شکست جنبش مشروطه و همچنین در دوره رضا شاه، برخی شهرهای اروپایی نظیر استانبول، برلن، پاریس و لندن هم میزبان روشنفکران و دانشجویان ناراضی ایرانی بودند. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مهاجرت سیاسی گستردهتری آغاز گردید. جمعی از این مهاجران سیاسی راه شوروی را پیش گرفتند که تجربهشان در سالهای اخیر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است (از جمله بنگرید به آثاری نظیر «مهاجرت سوسیالیستی» از آقایان امیرخسروی و حیدریان).و یا بخش دیگر نیز راهی اروپای غربی، آمریکا و منطقه خاورمیانه گردید. از اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی به بعد، فعالیتهای سیاسی ضد حکومتی، چه در حیطه تشکلهای سیاسی حزبی و چه در چهارچوب فعالیتهای دانشجویی (کنفدراسیون)، گسترش یافت. فعالیتهای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، به ویژه تا نیمه دهه ۱۹۷۰ که انشعابهای گوناگون به جو فرقهگرایی دامن زد از منظر همکاری سیاسی یکی از درخشانترین نمونههای تاریخ سیاسی مدرن ایران را تشکیل میدهد. کنفدراسیون توانست در این سالها تشکیلات خود را در سراسر ایالات متحده و بسیاری از کشورهای اروپای غربی گسترش دهد و هزاران دانشجوی ایرانی را در مبارزه ضد دیکتاتوری بسیج نماید. باید توجه داشت که تا مدتی حتی دانشجویان اسلامگرا نیز درون کنفدراسیون همراه با ملیگرایان و چپگرایان سکولار فعالیت مشترکی را به پیش میبردند. پس از انشعابهای گوناگونی که از نیمه دهه ۷۰ پا گرفت طبعا از راندمان کار کنفدراسیون کاسته شد ولی باز هم مسئله همکاری سیاسی یکسره کنار نرفت. تظاهرات چند روزه نوامبر ۱۹۷۷ در واشنگتن که چند هزار دانشجوی سیاسی (از گروههای مختلف) در هماهنگی با یکدیگر به عمل مشترک روی آوردند یکی از موفقترین آکسیونهای دوره کنفدراسیون است که بازتابی جهانی یافت.
در مقطع انقلاب ۱۳۵۷، وقفه کوتاهی در تاریخ استبداد ایران صورت گرفت. به فاصله کوتاهی اما، تهاجم خونین جمهوری اسلامی به نیروهای مخالف، «سازمانهای هوادار» را در خارج از ایران فعال نمود. این بار فرقهگرایی در میزانی بس گسترده بر فعالیتها تاثیری نامطلوب بر جای گذاشت و مانع از همکاریهای وسیع سالهای قبل شد. رقابت میان این تشکلها اکثرا پرده ساتری بر همکاری و اتحاد عمل کشید.
به تدریج سازمانهای هوادار جای خود را به سازمانهای مادر (که خود اکنون راه مهاجرت اختیار کرده بودند) سپردند. رقابتهای «هواداران» در فضای یاسآلود و خاکستری دهه ۸۰ و نیمه اول دهه ۹۰ میلادی، کمکم تبدیل به رقابتهای میان خود این تشکلها گردید. تنها تبلور جدی اتحاد در ابتدای این دوره تشکیل «شورای ملی مقاومت» وابسته به مجاهدین خلق بود که به علت پایههای غیر دموکراتیک آن خیلی زود دچار انشعاب گردید و اکثر تشکلها و شخصیتهای غیر مجاهد از آن جدا گردیدند. در فضای برونمرزی، در سالهای متعاقب شکست جنبش، هر اختلافی زمینهساز شکافهای بنیادین گردید.
۱ ـ شکاف میان سلطنتطلبان از یکسو و چپگرایان و ملیگرایان و مجاهدین از سوی دیگر، از مهمترین شکافهای سیاسی جامعه برونمرزی در سالهای پس از انقلاب بوده است. سلطنتطلبان، که تا همین اواخر، فاقد حداقل تشکلهای قاعدهمند و برخوردار از فرهنگ دموکراتیک بودند، علیرغم دعوتهای صوری به «اتحاد» و «یکپارچگی» در برابر جمهوری اسلامی، به علت برخوردهای خشن و مستهجن تشکلها، نشریات و رادیو ـ تلویزیونهای وابسته به آنها، عملا به بدگمانی سایر نیروهای سیاسی دامن میزدند. تنها در سالهای اخیر است که بخشی از طیف متعلق به نظام پادشاهی (به ویژه مشروطهخواهان) درگیر تلاشی برای دموکراتیزه کردن فرهنگ سیاسی و برخورد خود با دیگران شدهاند.
۲ ـ رقابتهای فرقهگرایانه و شبه قبیلهای میان نیروهای چپ مارکسیستی که در قالبهای «خطوط» چندگانه در دوره انقلاب پا گرفت، در سالهای شکست در خارج از ایران، ادامه یافت و حتی «خطوطی» تازه بر آن اضافه شد.
۳ ـ از نیمه دهه ۸۰ میلادی، مجاهدین خلق نیز با اتخاذ سیاستهای فوق سکتاریستی و سکنی گزیدن در عراق، عملا ارتباطهای سیاسی خود را با تمامی نیروهای مخالف قطع کردند و این خود به شکاف جدیدی انجامید.
۴ ـ شکلگیری جریانهای فکری جدید که پیشتر حضور نداشتند، به نوبه خود بازار رقابتجویی را تقویت نمود. از جمله، باید به شکلگیری گرایش جمهوریخواهی معتدل اشاره کرد.
عامل نسلی
اگر در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ همکاری سیاسی در جامعه برونمرزی از کارنامهای موفق برخوردار بود نباید از عامل نسلی آن غافل شد. این نسل از دانشجویان ایرانی در آن سالها اکثرا در ردههای سنی ۲۰ تا ۳۰ سالگی بودند که از دو حسن برخوردار بودند: یکی، انعطاف بیشتر با عقاید گوناگون و حتی مخالف، و دیگری، نداشتن مسئولیتهای خانوادگی و شغلی که وقت بیشتری را در اختیار فعالان دانشجو قرار میداد. در حالیکه فعالان سیاسی جامعه برونمرزی امروز در ردههای سنی ۵۰ به بالا هستند، که بنا بر قاعده، پذیرش و کنار آمدن با ایدهها و مرامهای متفاوت را دشوارتر میسازد. در عین حال، مسئولیتهای خانوادگی و شغلی از وقت آزاد برای فعالیتهای سیاسی نیز کاسته است. فعالان هر گروهی طبعا ترجیح میدهند که این وقت محدود را نیز در جمع دوستان و رفقای خود سپری کنند تا در چالش و مباحث طولانی با گروههای دیگر، حتی بر سر موضوعی حیاتی نظیر همکاری سیاسی (که به غایت وقتگیر است).
سالها پیش یکی از فعالان چپ که گرایش تروتسیکستی داشت به من میگفت: «میدانم که بسیاری عقایدم از زمان عقب هستند و میباید عوض شوند ولی با توجه به سنم ترجیح میدهم که با همین عقاید دیرینه با زندگی وداع کنم تا اینکه درگیر ایدئولوژی و عقایدم شوم.»!
دیگر آنکه، جامعه سیاسی برونمرزی، قبل از آنکه عرصه رقابت تشکلهای سیاسی باشد عرصه «روکمکنی»های شخصیتهای سیاسی است؛ شخصیتهایی که بسیاری از آنها برای چند دهه با یکدیگر رقیب سیاسی بودهاند و امروز نمیتوانند به آسانی با یکدیگر کنار بیآیند. همکاری محتاج گذشت، اعتماد و پذیرش طرف مقابل است. در حالیکه، در اکثر مواقع هیچیک از این سه عامل (به حد کافی) حضور ندارند. اما در داخل کشور، دستکم این مانع کمتر حضور دارد زیرا نسلهای سیاسی جوانتر مرتب وارد صحنه سیاسی میشوند و اجازه یکهتازی را به «ستارگان» قدیمی نمیدهند. در جامعه برونمرزی، اما، نسل جوان اصولا حساب کار خود را از نسل پدران خود بهکل جدا کرده است و در این بازی شرکت ندارد. در سالهای اخیر، به موازات دموکراتیزه شدن فرهنگ سیاسی برخی از تشکلهای سیاسی، از تاثیر این عامل کاسته شده است و خوشبختانه شماری از چهرههای سیاسی قدیمی خود را به همکاری و اتحاد عملها منطبق ساختهاند.
خصلت مجازی جامعه سیاسی برونمرزی
داریوش همایون، چند سال پیش، در یکی از نوشتههای خود بر این نکته انگشت گذاشت که جامعه سیاسی برونمرزی نمیتواند نتایج و بازتاب عقاید و سیاستهای خود را در جامعه ایران پیدا کند. این هم از بعد مسافت ناشی میشود و هم از غیر دموکراتیک بودن ساختار سیاسی کشور. بدینترتیب، چون مردم ایران غالبا نظر خود را دال بر صحت یا سقم آراء گروهها و شخصیتهای سیاسی برونمرزی ابراز نمیدارند، آنها میتوانند برای سالها شیفته سیاستها و نظرات فرقه کوچک خود باقی بمانند. طبعا، از آنان که عاشق نظرات و روشهای دیرینه خود هستند چگونه میتوان انتظار داشت که با دیگران به بحث و گفتوگوی پر انعطاف و همکاری بنشینند؟
چند شخصیت و گروه سیاسی میشناسیم که بخش اعظم آراء و فرهنگ سیاسیشان همچنان مشابه آستانه انقلاب است؛ گویی هیچ اتفاقی در ایران و جهان به وقوع نپیوسته است!
در چنین شرایطی، نظرات سیاسی با منافع اقشار و گروههای اجتماعی جفت نمیشود. مباحث انتزاعی و مجرد باقی میمانند. البته، در شرایط امروزی جهان، جهانی شدن ابزارها و فنآوری مناسبی برای کاهش فاصله «داخل» و «خارج» فراهم آورده است. تا حدودی میتوان با بهکارگیری این امکانات، از مجازی بودن فضای سیاسی خارج از کشور کاست و آن را به واقعیات زمینی ایران نزدیک کرد. ولی تمامی گروههای برونمرزی از جهانی شدن و امکانات آن استفادهای در خور نمیکنند. در اینباره، در نوشتهای دیگر، به تفصیل سخن خواهم گفت.
در مجازی بودن فضای سیاسی برونمرزی، دیگر باید از فقدان رودررویی مستقیم با حکومت نام برد. انرژیای که در داخل ایران، به طور طبیعی، متوجه حکومتگران میشود، در جامعه برونمرزی صرف درگیریهای فرعی ـ با سایر گروهها و یا جناحبندیهای درون گروهی ـ میشود.
زمینههای تاریخی، فرهنگی فرقه گرایی
پیشتر توضیح دادیم که فرهنگ سیاسی ایران از چند پارگی رنج میبرد. به عبارت دیگر، این فرهنگ هنوز قادر نشده که یک هسته مرکزی از ارزشها و هنجارهای دموکراتیک را به عنوان «قواعد بازی» تنظیم کند. به همین دلیل در جامعه برونمرزی، تا همین اواخر، با شبه قبایل و فرقههای کوچکتر سیاسی روبرو بودیم که همچون خطوط موازی هیچگاه به یکدیگر نمیرسیدند: سلطنتطلبان، جمهوریخواهان، چپگرایان انقلابی، مجاهدان، ملیون مصدقی و اسلامگرایان. به علاوه گروهبندیهای قومی نیز جایگاه جداگانه خود را دارا هستند.
از آنجا که فرهنگ سیاسی ایرانی دارای گرایشهای نیرومندی از ارزشهای قبیلهای، نگرشهای حذفی، فقدان ساز و کارهای مدرن برای حل اختلاف عقیده و تضادها و مطلقنگری است، ۲۸ سال پس از انقلاب سرانجام به آنجا رسیدهایم که میتوانیم بهطور فردی با یکدیگر دیالوگ برقرار کنیم. ولی همچنان فاقد ابزارها و ساز و کارهای دیالوگ و همکاری گروهی هستیم. خوب یه این نکته توجه فرمایید: در این ۲۸ سال سلطنتطلبان به چند تشکل تجزیه گردیدهاند؛ دو تشکل اصلی جمهوریخواه تنها در مراحل آغازین یک دیالوگ هستند؛ گروههای چپگرا علیرغم سقوط اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود همچنان به فرقههای کوچک و مخالف هم تقسیم شدهاند؛ جبهه ملی به چندین تشکل رقیب تقلیل یافته؛ گروههای قومی نیز که قاعدتا میباید از همبستگی بیشتری برخوردار باشند، با تفسیرهای کاملا گوناگون در عرصه سیاسی دخالت میکنند. و این فقط بیان مناسبات درون هر «خانواده سیاسی» است. زمانیکه ایده همکاری میان این خانوادههای سیاسی مطرح شود واقعا تماشایی است. بلافاصله با توجیهاتی نظیر حفظ پرنسیب، مخدوش شدن مرزهای هویتی، سازش با...، تلاش میشود که مبحث دیالوگ و همکاری به بایگانی سپرده شود. بد نیست از ذکر مصیبت کم کنیم و به راهکارها روی آوریم.
پیشنهادهایی در رفع بحران همکاری سیاسی
بدون آنکه بخواهم مسئله را ساده کنم و یا موانع واقعی در راه همکاری را نشناسم، بر این نظر هستم که بیماری «فرقهزدگی» در جامعه برونمرزی ربطی به اصول و معیارهای راستین برای امر همکاری، گفتوگو و اتحاد عمل میان نیروها ندارد. کوششگران سیاسی در طول زمان اسیر معیارها، هویتها و دیدگاههایی شدهاند که خودشان ایجاد کردهاند!
طبعا، بعضی از این ملاحظات واقعی هستند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت. به عنوان مثال، میان طرفداری از خشونت در عمل سیاسی و طرفداری از روشهای مسالمتآمیز، یا ناباوری به دموکراسی و هواداری از دموکراسی، و یا باور به نظام سرمایهداری در برابر نظام سوسیالیستی تفاوتهای جدی وجود دارد که همکاری در سطوح بالا را ناممکن میسازد.
ولی بسیاری از «هویت»های واقعا موجود، تنها در ذهن هواداران متعصب آنها معنی دارند و از نظر جامعه فاقد «عینیت» هستند. بگذارید از طیف خودمان آغاز کنم:
آیا میان بخشهای وسیعی از فعالان «اتحاد جمهوریخواهان ایران» و «جمهوریخواهان دموکراتیک و لائیک» مرزهای غیر قابل عبور وجود دارد؟ مسلما خیر. تفاوتهای گرایشی حتی درون هر تشکل نیز وجود دارد و این نباید مانعی در برابر همکاریهای گسترده میان این دو بخش گردد. آیا به فرض، میان «پیرو راه مصدق» بودن و آنها که «پیرو» نیستند ولی معتدل و سکولار و جمهوریخواه و دموکراسیخواه هستند باید دیوار چین حائل باشد؟ آیا اکثر گرایشهای طرفدار سوسیالیسم نمیتوانند حول یک پلاتفرم عمومی سوسیالیستی تشکیل یک بلوک دهند؟ همکاری و نزدیکی در عمل، ربطی به یکی شدن و هم هویت شدن ندارد.
همکاری همواره با «دیگری» معنی مییابد. حال، چه میتوان کرد:
۱ ـ ما محتاج دگرگونسازی بخشی از آحاد فرهنگ سیاسیمان هستیم. فرهنگ سیاسی تاریخی ما امکان گذار از شرایط موجود به نظام دموکراتیک را از ما سلب میکند. باید ارزشها، هنجارها، نمادها، تمثیلها و الگوهای رفتاری جدیدی را (که هم برگرفته از عناصر کشفنشده فرهنگ ایرانی و هم متاثر از پیشروترین معیارهای جهانی است) وارد مجموعه کنونی نماییم. بدون شک، اصل همکاری سیاسی یکی از این عناصر است که پادزهر فرقهگرایی کنونی است.
۲ ـ گفتمان (همکاری، همسویی، همگرایی، گفتوگو، نقد سازنده، اتحاد عمل و ...) باید با دقت توضیح داده شود. امروز، دشمنان همکاری، بلافاصله بعد از این واژه هم آغوشی با «بیگانگان» و «اغیار» را روی تخته سیاه ترسیم میکنند! با توضیح «همکاری» و اشکال گوناگون آن و اولویت قایل شدن برای برخی نیروهای سیاسی (مثلا طیف جمهوریخواه و معتدل)، اینگونه بدخوانیهای فرصتطلبانه را میتوان خنثی کرد.
۳ ـ همکاری با برخی نیروها میتواند تا مرز تلاش برای متحد شدن پیش رود و با سایر نیروها صرفا به اتحاد عمل و همکاریهای مقطعی بر سر مسایل حقوق بشری و عام محدود شود. ولی دیالوگ و گفتوگو با تمامی نیروهای سیاسی یک اصل است که نباید از آن عدول شود.
۴ ـ با توجه به فرقهگرایی مزمن در جامعه سیاسی برونمرزی پیشنهاد میکنم نیروهای سیاسی اپوزیسیون نهادی را برای گفتوگوهای سازنده میان خود ایجاد کنند. شاید لازم باشد حداقل سالی یکبار نمایندگان تمامی جریاناتی که مایل به این گفتوگوی فراگیر (و بدون قید و شرط در مورد حضور «دیگران») هستند در محلی گرد آمده و دیالوگی را برای یافتن حداقلها و حداکثرها در مورد همکاری سیاسی پیش برند.
۵ ـ مولفههای اصلی برای تشکیل چنین نهادی باید تشکلهای سیاسی باشند. هرگاه افراد و شخصیتهای سیاسی (جدا از تشکیلات) بخواهند در راس چنین تلاشهایی قرار گیرند نتیجه آن از همان ابتدا مشخص است! اصولا جامعه مدنی عرصه فعالیتهای گروهی و جمعی است.
۶ ـ طبعا اولویت دیالوگ، یافتن راهکارهایی برای همکاری با نیروهای «درون خانواده سیاسی» است. اما باید راههایی را برای همکاری مدنی با سایر نیروها نیز یافت و به تدریج گسترش داد. ما چگونه میتوانیم مدعی جامعه مدنی و دموکراتیک در ایران باشیم ولی در جوامع دموکراتیک غربی نتوانیم با رقیبهای سیاسیمان به گونهای مدنی برخورد کنیم؟
۷ ـ همکاری سیاسی در جامعه برونمرزی نباید به «آلترناتیوسازی» سیاسی برای ایران تعبیر شود. نیروهایی که از «همکاری» و «اتحاد»، ایجاد «دولت در تبعید» و نظایر آن را میفهمند طبعا خود مانعی بر سر راه همکاری ایجاد میکنند.
۸ ـ همکاری سیاسی در جامعه برونمرزی، امروزه دیگر از کلیت جامعه مدنی ایرانی جدا نیست. فرآیند جهانی شدن، بسیاری از فاصلهها را کوتاه کرده است. حرکتهای هماهنگ سیاسی در بخش برونمرزی جامعه مدنی ایران، اگر با همسویی حرکتهای جامعه درونمرزی صورت گیرد، در آن صورت بسیار تاثیرگذار خواهد بود. میباید در داخل کشور آن نیروها و محافلی را یافت که از هماهنگی با جامعه برونمرزی ـ در برپایی جنبشی دموکراتیک و مدنی ـ ابا نداشته باشند.
۹ ـ در سالهای اخیر، ارزشهای سیاسی دموکراتیک و سیاستهای نوینی برای مقابله با اقتدارگرایی حاکم در کشور فراهم آمده است که در برنامهها و منشورهای اکثر تشکلهای سیاسی جانبدار دموکراسی، با اندک تفاوتهایی، تکرار میشود. اکثریت سازمانهای سیاسی جامعه برونمرزی، دموکراسیخواهی را با تفکیک نهادهای دین و حکومت، با روشهای مسالمتآمیز، با تکیه بر مبارزات مدنی مردان و زنان، با احتراز از دخالت نظامی از خارج، با دفاع از تمامیت ارضی کشور (در عین حساسیت نشان دادن به حقوق برحق اقوام ایرانی و گرایش به یک نظام غیر متمرکز)، با ارج گذاشتن بر گفتمان حقوق بشر، با توجه به شکلی از «عدالتخواهی» در توزیع امکانات و فرصتها، پذیرش شکلی از اقتصاد سرمایهدارانه (در عین پذیرش نقشهای مهم برای دولت)، با نگاه متکثر به جامعه ایرانی و پذیرش تنوع آن و بالاخره تمایل به حفظ روابط احترامآمیز با تمامی کشورهای جهان و نظایر آن (دستکم در برنامه رسمی خود) پذیرا شدهاند. به یک معنی، فرهنگ سیاسی اپوزیسیون همگونتر شده است. چالش اصلی رودرروی ما دستیابی به سیاستهایی مشترک است که از دل این ارزشهای عمومی برخاسته باشند و همکاریهای سیاسی را میسر کنند.
۱۰ ـ به فعل در آوردن یک اراده سیاسی مشترک برای انجام این تحول فرهنگی ـ سیاسی امروز از مهمترین وظایف نیروهای سیاسی دموکرات جامعه برونمرزی است.
گام اول اما پذیرفتن این عارضه و احترام به اصل همکاری است.