iran-emrooz.net | Sun, 06.05.2007, 7:38
بخش دوم
حمله امريکا، بلوف يا برنامه
مجيد سيادت
رابطه ايران و امريکا، و تهديد حمله به ايران مسئله پيچيده ايست که تنها درچارچوب نگاه به جوانب مختلف استراتژی نئوکانها و تحولات جاری در تمامی خاورميانه قابل فهم می شود. هدف امريکا استقرار نفوذ کامل سياسی بر کشورهای منطقه است که به نوبه خود کنترل منابع انرژی خاورميانه را در اختيارش بگذارد. قائل بر اينم که در حال حاضر، ايران مهمترين مانع پيشبرد اين استراتژی است. با اشغال عراق و افغانستان، امريکا فرصتی در اختيار ايران گذاشت که نفوذ وسيع و غير منتظره ای در منطقه کسب کند. درگيريهای امريکا موجب تضعيف امريکا شده و تغييرات ملموسی درتوازن قوای خاورميانه شده است. کشمکش کنونی برای تعيين سهم طرفين در گير است. فکر می کنم با توجه به تغييرات حاصله در توازن قوا، تهديد های جنگ بيشتر بلوف هستند تا برنامه جنگ.
اين نوشته را در دو بخش تقديم می کنم. در بخش اول به گرفتاريهای امريکا د رخاورميانه می پردازم ودر بخش دوم مقوله "حمله به ايران" را بر رسی می کنم.
حمله به ايران؟
آقای هنری کيسينجر، سياستمدار کهنه کار دست راستی امريکا، در عين حال آدم واقع گرائی است که گه گاهی حرفهايش را صريح و بی رودربايستی مطرح می کند. ايشان در مقاله ای (اينترناشنال هرالد تريبون 19 ژانويه) تحت عنوان "بيرون کشيدن ارتش، گزينه قابل قبولی نيست" نظراتشان را در مورد ارسال 21 هزار سرباز جديد به عراق توضيح می دهند. در اين مقاله ايشان از ارسال نيروی بيشتر پشتيبانی می کنند و اظهار می دارند که ارتش امريکا بايد در عراق باقی بماند. در عين حال ايشان پيشنهاد می کنند که برای حل مسئله عراق بايد با ايران وارد مذاکره شد. موجزترين توضيح ايشان در مورد سياست امريکا اينست: " هيچ جايگزينی برای نيروهای امريکائی وجود ندارد. حضور آنها در عراق نه بخاطر حمايت از دولت عراق و نه به عنوان پاداشی به سياستهای اين دولت است. آنها بعنوان بيان منافع ملی امريکا، در عراق حضور دارند تا در منطقه ای که دموکراسی های صنعتی وابسته به عرضه انرژی (از آن ناحيه) هستند، از استيلای ايران که مجموعه ای از امپرياليسم و ايده ئولوژی بنيادگرائی است جلوگيری کنند". به نظر من اين گفته آقای کيسينجر عصاره ديد گاه سياستمداران امريکا از مشکل آنها در خاورميانه و ضرورت ادامه سياست جنگ طلبانه آنها درخاورميانه است.
برنامه اصلی امريکا در خاورميانه استقرار نوعی از سلطه و نفوذ سياسی است که می بايد بالنهايه کنترل منابع انرژی خاورميانه را برای امريکا تامين کند. قسمت اعظم حکومتهای عربی خاورميانه حکومتهائی هستند که در دائره المعارف نشريات غربی به آنها حکومتهای معتدل می گويند و در زبان ساده بايد گفت به نحوی از انحائ حکومتهائی هستند که با اهداف استراتژيک امريکا کنار می آيند. مسئله اصلی امريکا در خاورميانه مسئله ايران است که در چند ساله اخير دائما از قدرت و نفوذ بيشتری برخوردار شده است.
دراين سالها قدرت و نفوذ ايران در منطقه دائما و با شتاب هر چه بيشتر رو به افزايش بوده است. اگر اين وضعيت تغيير نکند، منافع امريکا در خاورميانه بطور جدی در خطر خواهند بود و برنامه های کنونی آنها برای کنترل منطقه هم ناموفق می مانند. اولا وجود يک کشور قدرتمند و با نفوذ، بالراسه باعث دردسر خواهد بود و ثانيا وجود اين نمونه می تواند مردم ديگر کشورهای منطقه را به هوس تقليد آن بياندازد.
اين مسئله می بايد باری به هر حال يکسره شود. امريکا می بايد تکليف اين مسئله را روشن کند. مسائلی که در حال حاضر از طرف امريکا عنوان شده اند (بهانه هائی که نسبت به ايران عنوان کرده اند) هر کدام بجای خود قابل بحث هستند ولی هيچ کدام دارای باری نيستند که بخاطر آن بشود به يک کشور ديگر حمله کرد و جهان را به لبه تيغ کشيد. اگر قرار است بخاطر برنامه های اتمی با کشوری در بيافتند اول بايد با اسرائيل، کره شمالی، هندوستان و پاکستان شروع کنند. امريکا به اسرائيل و پاکستان کمک مالی و نظامی می کند ولی گناه اين دو کشور ثابت شده و علنی است.امريکا می گويد اينها را فراموش کنيد، نگران باشيد که ممکن است ايران در چند سال آينده به همان جائی برسد که هم الان اسرائيل و پاکستان و کره شمالی بدان رسيده اند! اگر مسئله دخالت ايران و ارسال مين به شيعيان عراق است، اين موضوع اولا ثابت نشده است و ثانيا در همين زمينه، مين های بکار رفته توسط شورشيان سنی مسئول بيش از نود در صد تلفات امريکائی در عراق هستند. باز هم روشن است که کمک کننده و پشتيبان اصلی شورشيان سنی، عربستان سعودی است. اين اطلاعات هيچ مخفی نبوده اند. بزرگتر از آن هستند که مخفی شوند. پس چگونه است که ايران اولين هدف برنامه امريکا است؟ تنها نتيجه قابل فهم اينست که اين مقولات بهانه امريکا هستند. اگر اين بهانه ها کافی نبودند بهانه ديگری پيدا می کنند که دبه درآوردن برای کشوری که بزرگترين نيروی نظامی را دارد و ثروتمندترين کشور دنيا است کار ساده ايست.
با اين مقدمات بايد قبول کنيم که امريکا بسادگی از معضل کنونی نمی گذرد و ثانيا به احتمال زياد نوعی برنامه که محورش کاربرد قدرت نظامی است در حال تدارک است. بدون اطلاعات علنی و بيشتر نمی توان از جزئيات اين برنامه حرفی زد. معذلک روشن است که اولا در جو داخلی و بين لمللی موجود امريکا مشکلات زيادی دارد که طراحان سياست امريکا بايد در نظر داشته باشند و اگر ناديده بگيرند هم برای امريکا و هم برای بقيه دنيا سالهای مشکل و پردردسری ايحاد خواهند کرد. در بخش اوليه اين نوشته به بعضی ازعمده ترين مشکلات امريکا در منطقه اشاره کرده ام . حالا می خواهم به خطوط کلی طرحهای حمله به ايران بپردازم.
اشغال ايران
در صورتی که امريکا بخواهد به جنگی تمام عيار با ايران بپردازد سران کشور مجبور خواهند بود که هدف واقعی خود را از جنگ روشن کنند.مشکل است امريکائيها برای شايعات سلاحهای اتمی در ايران آماده جنگ و قبول تلفات آن شوند. اين ترفند يک بار بکار رفته و ديگر کارآئی نخواهد داشت. بهانه های کوچکتر ( از قبيل دخالت ايران در امور عراق) هم ثابت نشده اند ووزن کافی بمثابه " بهانه جنگ" ندارند. برای اقناع مردم امريکا، بايد مسئله منابع نفت و گاز خاورميانه برای آنها توضيح داده شود و روشن شود که شکست سياست امريکا در خاورميانه برابر از دست رفتن بسيار امتيازاتی است که در حال حاضر در اختيار دارند.
به عبارتی شايد بتوان گفت که اگر به امريائيها بگويند قيمت بنزين در پمپ بنزين محلشان دو برابر می شود آنها احتمالا به جنگ رای می دهند. از اين زاويه،احتمالا امريکا حاضر است به جنگی خطير تر از جنگ عراق هم تن در دهد. هر چند رهبران امريکا به اهميت اين مقوله در مواردی اشاره کرده اند ولی تبليغ وسيع سياسی در اين مورد انجام نشده و جا انداختن مسئله هم مسلما بيش از يکی دو سال طول می کشد. به نظر من خطر اين جنگ تمام عيار وجود دارد. ژنرالهای امريکا مسلما نقشه های فراوان و سناريوهای گوناگونی را برای حمله به ايران طراحی کرده و احتمالا بخشی از آنها را آزمايش کرده اند. به علاوه می بايد انتظار داشت که امريکا بسياری برنامه های اضطراری برای موقعيتهای پيش بينی نشده داشته باشد. معذلک آماده کردن نقشه جنگی با برنامه سياسی برای به راه انداختن جنگ وتدارک مقدمات جنگ ، دو چيز متفاوت هستند. .سناريوی حمله برای اشغال ايران لااقل نيازمند به دو سال بحث و اقدامات علنی ايست که هنوز اثری از آنها ديده نشده است. اين چنين حمله ای اولا شايد يک مليون سرباز و تدارکات آن را لازم دارد و ثانيا با موجی از مقاومت مردم امريکا که نگران تلفاتی بمراتب بيش از حمله به عراق هستند روبرو خواهد بود. در شرايطی که کنگره امريکا برنامه خروج از عراق را تصويب کرده و خواستار خروج کامل امريکا تا مارس يا سپتامبر 2008 است منطقا برنامه يک ماجراجوئی تازه بسيار مشکلتر و غير واقع بينانه تر بنظر ميرسد.
حمله تنبيهی امريکا
امريکا مسلما توان حملات تنبيهی دردناک را دارد. در صورتی که تصميم سياسی برای اين حمله گرفته شود امريکا می تواند درطی چند هفته بمباران هوائی و بدون استفاده از نيروی زمينی، بسياری از عمده ترين و پرخرج ترين تاسيسات صنعتی، زيرساختی و علمی ايران را از کار بياندازد ، هزاران نفر را کشته وسالهای بسيارفاجعه باری را به ايران تحميل کند . گفته می شود بين چهارهزار تا ده هزار نقطه مختلف ايران در برنامه بمبارانهای احتمالی گنجانده شده است. بعضی گزارشات و اخباری در اين زمينه "درز" داده شده اند که قرار است آدم را زهره ترک کنند. ابعاد فاجعه ای که برای ايران اتفاق خواهد افتاد قابل تصور نيستند. ولی با محاسبه شرايط و نتايج اين چنين جنگی نمی شود تصور کرد که اين نوع برنامه جنگ محدود و تنبيهی چگونه اهداف عاجل امريکا را برآورده خواهد کرد. اگر امريکا بخواهد با ايران وارد جنگ نظامی شود منطقا بايد برای "تغيير رژيم" و به عبارت ديگر با هدف اشغال ايران دست به کار شود. معذلک بهتر است جوانب عمده يک جنگ تنیيهی را دقيقتر بر رسی کنيم.
1- شکستن "قدرت نمونه". بلاهائی که در سی سال اخير به سر ايران آمده است بايد هوس تقليد و تکرار تجربه ايران را در جوامع خاورميانه کمتر کند. از ديد مردم کشورهای همسايه، يکی از نگرانی های مهم از تکرار اين تجربه، مشکل سرشاخ شدن با امريکا است. امريکا به انحائ مختلف اين پيام را رسانده است که اگر هوس "ايران دوم " را در سر داشته باشيد با من طرف هستيد.
بعد از خاتمه جنگ ايران و عراق، ايران سالهای نسبتا آرامتری داشته است. رشد اقتصادی و سياسی ايران در اين سالها از نظر همسايگان ايران پنهان نبوده اند. حتی در زمينه آزادی و دموکراسی در چارچوب کشورهای همسايه و در مقام قياس با آنها، نمونه ايران برای بسياری کشورهای منطقه دل انگيز است. حمله تنبيهی امريکا به اين جذابيت ضربه می زند. حمله تنبيهی به ايران اين صحنه را عوض خواهد کرد. حتی در جو فلاکت بار کشورهای خاورميانه، منظره کشوری دست و پا شکسته هيچ جذابيتی نخواهد داشت. معذلک وضعيت چند کشور را از اين زاويه بررسی کنيم.
ترکيه – شايد کشوری که بيش از همه از تجربه ايران درس منفی گرفته است ترکيه باشد. با اينکه نخست وزير و پارلمان از جناح مذهبی هستند ولی ترکيه بشدت با احتياط رفتار می کند. ترکيه از تلاطمهای دردناک سی ساله اخير خاورميانه فايده برده است. امروزه اقتصاد ترکيه حدودا همپای اقتصاد ايران است. برای کشوری که هيچ منابع نفتی قابل توجهی ندارد اين موضوع دستاورد بزرگی است. از نظر اهميت به آرائ مردم، ترکيه شرايطی کمابيش مشابه ايران دارد. اگر در ايران مقام "رهبر|" در دايره ای جدا از اراده مردم انتخاب می شود در ترکيه هم به نوعی ديگر، همين قدرت" ماورای آرائ مردم" به ارتش داده شده است.
معذلک تهديدهای نظامی موجود عليه ايران و تنبيه جدی ايران توسط امريکا می تواند نيروهای مذهبی ترکيه را به حفظ سياست کج دار و مريز ترغيب کند.
عربستان سعودی – امريکا مسلما نگران وضعيت عربستان است. همه می دانند که عربستان منبع اصلی کمکهای مالی، نظامی و انسانی به شورشيان سنی در عراق و به طالبان در افغانستان و پاکستان است. هر چند موضع رسمی دولت عربستان قبول سلطه امريکا در منطقه بوده ولی گرايش سلفی – طالبان – القاعده در رده های ميانه دولت و دستگاه عريض و طويل دربار سلطنتی عربستان بسيار قدرتمند است. شايد به همين خاطر باشد که امريکا فشار علنی به دولت عربستان نمی آورد.
سرنگونی دولت عراق و راه افتادن شرايطی که سرنوشت مردم توسط انتخابات تعيين شود می بايد بسياری مردم کشورهای عرب را به هوس انداخته باشد. بدبختی های روزمره مردم عراق يک کفه ترازو است ولی کفه ديگر آن هم احساس و تمايل مردم است که می خواهند در تعيين سرنوشت خود نقش بارزتری بازی کنند. بحران اجتماعی عربستان مشکلی نيست که به کمک توپ و تانک در خيابانهای رياض حل شدنی باشد.
برای جوانان، مخصوصا قشر تحصيل کرده عربستان، وضعيت ايران هم جذابيتهای فراوانی دارد. در کشوری که تمام مملکت مثل ملک خصوصی خانواده سلطنتی است، در مملکتی که تمام وزرایش برادران ، پسران و پسرعموهای سلطان هستند، نگاهی به وضع ايران بايد رشک آور باشد. ضعفهای ساختاری سيستم انتخاباتی ايران فراوان هستند ولی برای جوانانی که در عربستان هستند نقائص ايران در مقايسه با کشور خودشان قابل گذشت هستند. مجموعه ای از خواستهای "آزادی طلبانه" همراه ملغمه ای از آمال مذهبی غليان می کنند وبه انواع مختلف بر سرنوشت جامعه اثر می گذارند. بن لادن در اروپا تحصيل کرد ولی او از درون جامعه ای برخاست که می تواند ثروتمندترين کشور دنيا باشد معذلک قرنها از دنيای کنونی عقب است. قسمت اعظم رشد نفوذ ايران در اين نوع کشورها از اين "قدرت نمونه" برمی خيزد.از اين زاويه، رشد اقتصادی و اجتماعی ايران خطر بزرگی برای برنامه امريکا در خاورميانه است. صرف وجود کشوری در خاورميانه که نسبتا آزادتر و پيشرفته تر است سکون اجتماعی کشورهای عربی را به هم می ريزد. از اين زاويه، حمله تنبيهی امريکا به ايران می بايد ابزاری جهت اعلام خطر به عناصر معتدلتر عربستان شناخته شود.
در ظرف ماه گذشته، ملک عبدالله از آقای احمدی نژاد در رياض پذيرائی دوستانه ای به عمل آورد که برای امريکا غير منتظره بود. امريکا از ملک عبدالله خواسته بود که رهبری يک محور ضد ايران (ضد هلال شيعه) را بعهده گيرد. تحولات سياسی چند ماهه اخير علائمی از حرکت به اين سمت را در برداشته اند. به علاوه در طی چندماه گذشته، توليد نفت عربستان به حدی بالا رفت که قيمت نفت تا بشکه ای پنجاه و چهار دلارپائين آمد.
اين اقدامات ملک عبدالله کمکهای بسيار مهم و موثری به امريکا بودند ولی امريکا هيچ پاداش مناسبی به عربستان نداد. در همين مدت ملک عبدالله که معمولا از اقدامات علنی سياسی احتراز می کند، قبول کرد که علنا ميانجی حماس و فتح شود و قراردادی را به آن دو تحميل کرد که امضای ملک عبدالله به پایش بود. ايشان می دانند که سرنوشت فلسطين می تواند در ايجاد احساسات تند اعراب نقش موثری داشته باشد و به همين دليل ضرورت رسيدن به نوعی راه حلهای عادلانه تر را احساس می کنند. معذلک اسرائيل و امريکا اين ميانجی گری را هم قبول نکردند. هيچ چيز کمتر از تسليم کامل را قبول نکردند و سلطان محتاط و خوددار عربستان را به صدا در آوردند.
در همين حال گفته می شود که در ميهانی رياض، ايران و عربستان به تفاهمات بيشتری برای نوعی همزيستی مسالمت آميز رسيده اند. به فاصله کوتاهی بعد از اين ميهمانی، همين ملک عبدالله، قرارملاقات با آقای بوش در ماه آوريل (در کاخ سفيد) را لغو کرد و بالاخره در جلسه شورای عرب در طی يک سخنرانی بی سابقه ادامه حضور نيروهای امريکائی در عراق را غير قانونی اعلام کرد.
پاکستان – مسئله پاکستان از مرز بحران خفيف گذشته است. تنها در همين سال گذشته بيش از صد بمب گذاری انتحاری در پاکستان اتفاق افتاده اند. جنگ داخلی فقط محدود به نواحی پشتو نشين در وزيرستان شمالی و جنوبی نيست. همين جنگ تدريجا در بلوچستان پاکستان و در نواحی شرقی پر جمعيت و پيش رفته تر، در ميان پنجابی های پاکستان هم رخنه کرده است. زمانی که طالبان بوسيله سازمان امنيت پاکستان تعليم ديد و سازمان داده شد چنين وانمود می شد که آنها سازمانی (اهرمی) برای مداخله در امور افغانستان بوجود آورده اند ولی با گذشت زمان هر روزه روشنتر شده است که نظراتی شبيه طالبان در نيروهای امنيتی و نظامی پاکستان بسيار قدرتمند هستند.اين نيروها جندالله خودشان را دارند. در تابستان امسال آقای پرويز مشرف اعلام کرد که در هنگام تدارک حمله به افغانستان، امريکائيهااز او خواسته بودند که تغيير سياست بدهد، اولا با طالبان قطع رابطه کند و ثانيا با نيروهای امريکائی برای سرکوبی طالبان همکاری کند. امريکا به آقای مشرف گفته بود که اکر اين اتفاق نيافتد ما پاکستان را چنان بمباران می کنيم که به عصر حجر برگردد. آقای مشرف اين مطلب را برای چهار سال مخفی نگاه داشته بود و فقط پس از جنگ لبنان جرات کرد که اين مسئله را علنا مطرح کند. معذلک بايد دقت کرد که علاوه بر مخاطب بين المللی اين افشاگری، مخاطب ديگر او بنيادگرايانی بودند که در ارتش و دستگاههای امنيتی پاکستان از سياستهای کنونی پاکستان ناراضی اند. امروز فرماندهان نظامی امريکا مسئله احتمال جنگ با ايران و يا درگيری در پاکستان بخاطر "از هم فروپاشی داخلی پاکستان" را در يک سطح قرار داده اند. هيچ معلوم نيست در سرزمينی که بنيادگرائی طالبان از آن شروع شد تاثير حمله تنبيهی امريکا به ايران چه باشد.
طنز تاريخ در اينست که پاکستان منجمله کشورهای معدودی است که دارای سلاح اتمی غير قانونی است. دولت پاکستان علنا اقدام به آزمايش سلاح اتمی کرده و صرفا دلائل خودش را برای ضرورت اين کار تکرار کرده است. اينجا کشوری است که واقعا و جدا ممکن است در چند سال آينده به دست نيروهای بنيادگرائی بيافتد که تفکری شبيه طالبان دارند. آنوقت براستی چرا امريکا اين علم شنگه را عليه ايران راه می اندازد؟ اگر قرار است با تروريسم و مخصوصا با افتادن سلاحهای اتمی بدست تروريسم جنگيد چرا پاکستان به فراموشی سپرده شده است؟
2- تاثير حمله به ايران – برتری قدرت نظامی امريکا بی چون و چرا است. اگر تصميم سياسی گرفته شود، آنها می توانند در طی يک دوره چند هفته ای اکثر تاسيسات صنعتی و زير ساختی از قبيل برق و تلفن و خطوط ارتباطی ايران را بکوبند. آنها می توانند کاری کنند که وضع اقتصادی و اجتماعی ايران بدتر از بدترين روزهای جنگ ايران و عراق شود. همچنان که بالاتر اشاره شد، اين واقعه مسلما هشداری به بسياری آدمهای معقول در ديگر کشورهای خاورميانه خواهد بود که هوس تقليد تجربه ايران را از سر بدر کنند.ا
اما اگر اين تهاجم تا مرحله "تغيير رژيم" پيش نرود فقط مردم کوچه و خيابان تاوان پرداخته اند. هم چنان که در دوران جنگ عراق ديده شده، حاکميت سياسی ايران، تمام امکان و انرژی جامعه را برای زدن ضربات متقابل بکار خواهد گرفت و مسائلی که به رفاه اجتماعی مربوط می شوند به کنار گذاشته خواهند شد. ايران باز هم برای دوره طولانی ای به عقب می افتد.
در عين حال اين نوع حمله، که بدون قانونيت بين المللی است، فضای سياسی ايران را مسدود خواهد کرد و توجيه سياسی کافی برای افراطی ترين جناحهای رژيم فراهم می آورد. در حال حاضر بحث بر روی سياست اتمی ايران و چگونگی برخورد با امريکا در تمام رده های سياسی مملکت در جريان است. . مردم هم به درجات مختلف به مصالحه و راههای گوناگون به کنار آمدن با امريکا تمايل دارند. همه اين مسائل در اولين روز جنگ به کنار گذاشته خواهند شد. از دست رفتن فضای بحث و مذاکره يکی ديگر از قربانيان جنگ خواهد بود. علاوه بر آن، تمام نيروها و عناصری که شاهد اين صحنه ها هستند بدرجات مختلف به صف مخالف، به صف دفاع از ايران وطن و اقدامات تلافی جويانه متقابل می پيوندند. مردمی که مورد تجاوز قرار گرفته اند مسلما واکنش خواهند داشت ودر دوره ای که رژيم حاکم در ايران تغيير نکرده است، اين واکنش می تواند برای امريکا و ياران محلی اش گران و خونين تمام شود.
3- نيروهای نظامی ايران مسلما در جنگ منظم با امريکا متحمل شکست سخت و دردناکی می شوند. ولی وضعيت توازن قوای طرفين، نسبت به بيست سال پيش تغيير کرده است. در آن زمان در اواخر جنگ ايران و عراق، نيروی دريائی امريکا در طی يک نبرد 9 ساعته تقريبا نيمی از امکانات نيروی دريائی ايران و چندين اسکله نفتی ايران در خليج فارس را از کار انداخت. در همان دوره ايران با ناتوانی کامل شاهد سرنگونی هواپيمای مسافربری ايرباس توسط امريکا بود. در هيچ کدام ازاين موارد نيروهای ايران توان وارد کردن کمترين ضربه متقابل و متناسب را نداشتند. امروز وضعيت به آن شکل نيست. رژيم تهران در تمام سالهای فيمابين برای تغيير اين توازن يک طرفه کار کرده است و آمادگي هائی دارد که نبايد ناديده گرفته شوند. مانوورهای پياپی نيروهای زمينی، هوائی و دريائی ايران همگی برای تفهيم همين پيام به واشنگتن بوده اند. نظاميان و رهبران سياسی امريکا هم می دانند که جنگ جديد با ايران به سادگی و کم خرجی دفعه گذشته نخواهد بود ممکن است سکوها و موشکهای ايرانی با برد دو هزار کيلومتری قابل کشف و خنثی شدن توسط امريکا باشند ولی چندين هزار موشک صد تا پانصد کيلومتری ايران را نمی توانند يکجا و يکباره از بين ببرند. نه امکانات امريکا در منطقه و نه امکانات کشورهای عربی ميزبان امريکائيها، در امان نخواهند بود. گفته می شود که اين پيام درزير گوش بسياری از رهبران اميرنشينهای منطقه زمزمه شده است. باز هم بعضی تحليل گران می گويند حضور دومين ناوگان دريائی امريکا در خليج فارس و ارسال موشکهای (ضد موشک) پاتريوت به منطقه در همين رابطه معنا پيدا می کنند.
علاوه بر آن، مسلما می شود انتظار داشت که بسياری اهداف "نرم" امريکائی و اهداف کشورهای متحد آنها در منطقه متحمل ضربات سنگين و درازمدتی شوند. اگر ضربات جنگی جدی به ايران زده شود چاههای نفت هيچ کدام از کشورهای ساحل خليج فارس در امان نخواهند بود. اگر ايران در حال حاضر توجيهی برای ضربه زدن به اهداف نرم ندارد، حملات امريکا تمام توجيه مورد نياز و قانونيت بين المللی برای اقدامات ايران را به رژيم اعطا خواهد کرد. جنگی که طی آن، رژيم ايران باقی مانده ولی زخم خورده باشد جنگی است که برای چندين دهه تمام منطقه را به آتش می کشد. اين نوع جنگ مسلما مبارزه عليه تروريسم را مشکلتر می کند و تمام منطقه و تا حدودی سرتاسر دنيا را گرفتار دورانی زشت و آغشته به وقايعی ضد انسانی می کند.
4- اکثر ناظران مسائل جنگی قبول دارند که حمله به ايران ، که شامل "تغيير رژيم " نباشد، برنامه اتمی ايران را فقط به تعويق می اندازد ولی از پيشرفت برنامه جلوگيری نمی کند. عليرغم ضرباتی که به بخشی از تاسيسات ايران وارد خواهد شد، رژيم ايران از توجيه بين المللی کافی برای کوشش و دستيابی به سلاح اتمی برخوردار خواهد شد. امريکا نمی تواند ازيک طرف با کره شمالی وارد مذاکره شده و قبول کند که عملا صنايع اتمی (آب سبک) آنها را تاييد کند و در عين حال به ايران به دليل کوشش برای توسعه صنايع اتمی حمله آنچنانی ای را راه بياندازد.
5- نفت - هيچ سابقه تاريخی وجود ندارد که مبنای ارزيابی تحولات بازار نفت قرار بگيرد. در زمان جنگ کويت نگرانی بر سر اين بود که با شروع جنگ، قيمت نفت به بشکه ای صد دلار برسد. از آنجا که هيچ کدام از چاههای نفت کشورهای همسايه کويت مورد حمله قرار نگرفتند اين نگرانی هم بی مورد از آب در آمد. معذلک، شرايط کنونی با زمان جنگ کويت بسيار متفاوت هستند. در همين دو هفته اخير که اسارت ملوانان انگليسی سطح تشنج منطقه را بالا برده قيمت نفت از مرز شصت و هفت دلار عبور کرده است. مسئله ای که بايد پياپی تکرار شود اينست که قيمت نفت فقط مربوط به مسائل فنی نيست. اين قيمت بشدت وابسته به سطح تشنج جهانی و مخصوصا تشنج در خاورميانه است.
حمله ای که محدود به "زخمی" کردن جدی رژيم ايران باشد و "تغيير رژيم" را در بر نگيرد بازار نفت را برای سالهای طولانی دچار تشنج بی سابقه ای می کند که کاملا خارج از ابعاد قابل سنجش هستند.
طراحان برنامه های امريکا مسلما اين مسائل را در مد نظر خواهند داشت. آنها مسلما بايد به اين سوال جواب دهند که جنگ در چه حالتی و در طی چه مدت خاتمه خواهد يافت. امريکا و بازار نفت دنيا ( وبنابراين اقتصاد جهانی) نخواهند توانست جنگی را قبول کنند که آن سرش ناپيدا است، که انتهای آن با ابعاد چند ساله سنجيده می شوند. بازار جهانی هم قادر نيست نوسانات شديد و دراز مدت انرژی ( و بنابراين مخارج گرداندن چرخهای صنعتی جهان) را تحمل کند.
6- عراق –آيا هدف از جنگ، استقرار آرامش و امنيت در عراق است؟. روشن است که جنگ با ايران تنها می تواند شعله های جنگ عراق را بزرگتر کند. دقت کنيم که يکی از اهداف هياهوی اخيراينست که همين حد کنونی بحران خاورميانه را (به نفع امريکا) تخفيف دهند و نه اينکه آتش جنگ را چندين و چند برابر کنند. اگر جنگ چهار ساله عراق امريکا را آنچنان معذب کرده که بسياری سران و سياستمداران امريکائی را به فکر همکاری های منطقه ای انداخته است، طراحان نظامی امريکا نبايد مايل به جنگی باشند که پتانسيل تداوم بيشتری دارد.
حمله اسرائيل به ايران؟
يکی از سناريوها ئی که در چند ماهه اخير تکرار شده است سناريوی حمله اسرائيل به ايران است. انواع گزارشهائی را می خوانيم که برای ترساندن مردم طراحی شده اند. به نظر من اين سناريو صرفا يک جنگ تبليغاتی است و مايه ای از واقعيت ندارد. اولين نکته ای که در اين مورد بايد روشن شود اينست که ارتش اسرائيل برای جنگ در يک دايره نسبتا کوچک ( تا فاصله چند صد کيلومتری مرزهايش) ساخته شده است. البته آنها می توانند تعداد محدودی هواپيمای دورپرواز داشته باشند ولی اين هواپيما ها نمی توانند کاری بيش از گزيدن ايران انجام دهند. تاريخچه حمله هواپيماهای اسرائيل به رآکتور اتمی عراق را نمی توان در مورد ايران تکرار کرد. در حمله به عراق هواپيماهای اسرائيلی از روی چند صد کيلومتر فضای هوائی امن پرواز کردند و يک هدف را از بين بردند. برای زدن تاسيسات اتمی ايران آنها بايد فاصله ای بين هزار تا دو هزار کيلومتر را پرواز کنند که قسمت اعظم آن در فضای هوائی ايران است و ثانيا بجای يک تاسيسات واحد آنها می بايد چند صد مرکز زير زمينی را با سنگين ترين بمبها بزنند تا شايد اهداف مورد نظر را بدست بياورند. تنها نيروی هوائی امريکا است که قادر است اينچنين عمليات سنگينی را به انجام رساند. اسرائيل تنها می تواند يک مرکز را ( مثلا رآکتورهای بوشهر) را توسط هواپيما و موشکهای دورپرواز بزند. اين عمل (که منطقا بدون اجازه سازمان ملل انجام گرفته است و هدفی سمبليک را هدف قرار داده که بطور وضوح هيچ ربطی به غنی کردن اورانيوم ندارد) تنها يک فايده خواهد داشت و آن هم اين که توجيه قانونی کافی به تهران بدهد که با موشکهای دورپروازو يا از هر طريق ديگری تلافی کند. علاوه بر آن اسرائيل نگران تلافی درآوردن توسط دوستان ايران خواهد بود که از فاصله کوتاهتر و به کمک موشکهای کوچکتر انجام بگيرند.
فوايد اين هياهوی جنگجويانه برای اسرائيل روشن است. آنها اولا به محبوبيت اين نوع ادعاها در بين مردم اسرائيل فکر می کنند، ثانيا به جناح جنگ طلب امريکا هم خوراک تبليغاتی می دهند ولی اگر قرار به يک کشمکش نظامی با ايران باشد اسرائيل نمی تواند برای دوره طولانی تلفاتی نسبتا متعادل با ايران را تحمل کند. آن چه که بطور کلی بايد روشن باشد اينست که اسرائيل از جنگ تابستانی با حزب الله منطقا نتيجه گرفته است که دوران ماجراجوئيهای يک طرفه بسر رسيده است.
احتمال درگيری درازمدت نظامی بين اسرائيل و ا يران تنها در شرايطی قابل بحث است که امريکا هم تحت عنوان کمک به اسرائيل وارد ميدان شود. اين امکان را نمی شود منفی دانست ولی در هر حال، اگر قرار است امريکا هم وارد اين معرکه شود تمام مسائلی که در "حمله تنبيهی" بدانها اشاره شدند مطرح خواهند بود.
قطعنامه جديدشورای امنيت سازمان ملل متحد
شورای امنيت سازمان ملل در 24 مارس برای دومين بار قطعنامه ای عليه فعاليتهای اتمی ايران صادر کرد. اين قطعنامه که بعد از چانه زدن در گروه پنج بعلاوه يک وسپس در خود شورای امنيت شکل گرفته بود تحريم ايران را در چند زمينه جديد تشديد می کند. مطابق اين قطعنامه معاملات اسلحه با ايران (هم خريد و هم فروش) تحريم شده است. همچنين اعطای وام به دولت ايران تحديد شده و بالاخره حسابهای بانکی 28 سازمان و شخصيتهای وابسته به فعاليتهای اتمی و موشکی ايران بسته می شوند. اين قطعنامه من حيث المجموع قطعنامه دسامیر گذشته را تشديد کرده و فشارهای وارده بر ايران را تقويت می کند. علاوه برآن، اين قطعنامه که به اتفاق آرائ مورد تصويب قرار گرفته موقعيت ايران را در جامعه بين المللی تضعيف کرده ودر حد خود ، به انزوای بين المللی ايران شتاب می بخشد.
با توجه به تاثير روشن تحريمهای ماه دسامبر بر وضعيت اقتصادی ايران و نقش برجسته اش در تشديد مشکلات مالی و بين المللی ايران بايد انتظار داشت که قطعنامه جديد به اين روند شتاب بيشتری ببخشد. اگر نگرانی های سياسی حاصله را هم به اين مقوله اضافه کنيم بايد قبول کنيم که اين تحريمها جدی ترين فشاری هستند که تا کنون به ايران وارد آمده اند.
قطعنامه جديد حاوی اشاره گذرائی به ضرورت غير اتمی کردن خاورميانه شده است. اين تنها امتياز سياسی ای است که به مواضع بين المللی تهران داده شده است. به عبارت ديگر مسئله وجود سلاحهای اتمی در اسرائيل و ضرورت يافتن سياستی يک دست در سطح خاورميانه با کمی ايما و اشاره مطرح شده است. مسلم است که امريکا هر قطعنامه جدی تر را که مستقيما پای اسرائيل را به ميان کشد مخالف است.
معذلک در عين حال بايد اشاره کرد که در اين قطعنامه کوچکترين اشاره ای به برنامه نظامی عليه ايران وجود ندارد و به همين دليل بسياری ناظران سياسی فکر می کنند که اين قطعنامه کمتر و سبکتر از چيزی است که امريکا می خواست. اين قطعنامه نمی تواند مجوز قانونی برای کاربرد هيچ گونه اقدام نظامی عليه ايران بشمار رود.
به نظر من نکته اساسی در آنست که اهرمهای سياسی و اقتصادی نشان داده اند که موثرتر و کارآتر از اهرمهای نظامی هستند، هر چند که به زمان و بنابراين به حوصله نياز دارند، و اگر اهداف سياسی واقع بينانه ای در نظر گرفته شوند پتانسيل خوبی برای يافتن راه حلی به گره خاورميانه دارند.
جنگ، يا مذاکره و مصالحه
در سطور فوق به بعضی از مشکلات آقای بوش برای شروع جنگ در خاورميانه اشاره کرديم. گرفتاريهای امريکا در عراق و افغانستان، تنها گرفتاريهای آنها نيست. امريکا نگرانی های جدی در پاکستان و عربستان سعودی دارد. علاوه بر اينها آقای بوش به اسرائيل چراغ سبز داده است که هر کار می خواهد در سرزمينهای اشغالی بکند. اين مسئله يکی ديگر از گرفتاريهای دائمی امريکا بوده که در دوران آقای بوش پيچيده تر شده و بجای خود قدرت مانوور و حيطه عمل امريکا را تنگتر می کند. باز هم، تو گوئی همين مسائل کافی نبوده اند، حبشه به تحريک و تشويق امريکا به سومالی حمله کرد و جنگی را شروع کرد که هر چند (مانند ديگر مارجراجوئيهای اخير امريکا) در ابتدا براحتی به پيروزی دست يافت ولی در فاصله کوتاهی به جنگ داخلی جدی بدل شده است و دست و پای امريکا را بيشترگرفتار کرده است . تنها دو ماه بعد از سر کار آمدن رئيس جمهور انتخابی امريکا در سومالی، نيروهای شورشی به کاخ رياست جمهور با خمپاره حمله کرده اند و جنگ و زدو خورد مسلحانه هر روزه در خيابانهای موگاديشواتفاق می افتند. آقای رئيس جمهور بی ريشه هم که قرار بود به سلامتی تمام اين کشور را آرام و مطيع نگاه بدارد از نيروهای حبشه درخواست کرده که فعلا برای حفاظت از شخص ايشان در موگاديشو باقی بمانند. دير يا زود خبر کمکهای امريکا برای حفظ صلح در سومالی را خواهيم شنيد.
تزهای نئوکانها هر روزه امريکا را دچار گرفتاريهای بيشتر کرده و مسائل تازه تری مطرح شده اند که فرصت تصميم گيری منظم و چيدن اوليتها را از آنها می گيرد. اين کلاف سر درگم، فرماندهان نظامی امريکا را هم به شکايت و گلايه علنی انداخته است.
" مقامت نظامی می گويند که سالها طول خواهد کشيد تا ارتش و تفنگداران دريائی امريکا از آنچه که بعضی از اين مقامات بطور خصوصی "مارپيچی مرگ" ناميده اند خلاص شود. مارپيچی که طی آن نوبتهای بازگشت به ميدان نبرد دائما سريعتر اتفاق می افتند و طی آن 40% از کل اسلحه و مهمات ارتش را مصرف کرده اند و هيچ فرصتی باقی نگذاشته اند که سربازان هيچ گونه (تعليمات يا تمرينی) بجز جنگيدن با شورشهای موجود را ياد بگيرند. (واشنگتن پست 19 مارس 2007)"
" ژنرال پيتر پيس رئيس کميسيون مشترک نيروهای مسلح امريکا ابراز نگرانی ميکند که امريکا خودش را در بسياری نقاط جهان درگير کرده است. اومی گويد "يک دور دوردنيا بزنيد و در هر جائی ميشود شروع کرد. افغانستان، ايران، يمن، سومالی، سودان، ونزوئلا، کولومبيا، فيلی پين،مالزی، اندونزی، کره شمالی و دوباره برگرديم به پاکستان، تازه من احتمالا چند نقطه ديگر را هم جا انداخته ام".
اين احساس که امريکا خودش را بيش از توان عملی و موجودش درگير کرده است در امريکا و در ميان فرماندهان موجود – فرماندهانی که قرار است جنگ بعدی را رهبری کنند - بسيار روشن و واضح است. مشکل است دوره ای در تاريخ امريکا بيابيم که در حين ادامه جنگ و در حالی که احتمال جنگ جديدی وجود دارد، نه فقط ژنرالهای بازنشسته بلکه ژنرالهای فعال امريکا هم علنا مواضعی بگيرند که با سياست رئيس جمهور خوانائی نداشته باشند.
از ژانويه امسال تا کنون روی هم 32000 سرباز بيشتر برای جنگهای عراق و افغانستان درخواست شده اند و اين افزايش نيرو ارتش امريکا را در مضيقه جدی گذاشته است. اعضای عاليرتبه ارتش امريکا اکنون از ريسک موجود برای امريکا صحبت می کنند زيرا با توجه به وضع جنگ عراق، در صورت از هم پاشيدن داخلی پاکستان و يا بروز جنگ با ايران و يا بحران در شبه جزيره کره، امريکا نيروی ذخيره مناسب برای جوابگوئی سريع و کافی رادر اختيار ندارد. ژنرال شوماکر فرمانده نيروی زمينی امريکا در جلسه کميته نيروهای مسلح در سنای امريکا می گويد " استراتژی امروز ما از امکانات ما برای اجرای آن استراتژی پيشی گرفته است ".
همين نگرانی ها هستند که باعث می شوند گزارش بيکر هميلتون پيشنهاد بدهد بايد کوتاه آمده و با تهران کنار آمد.
آقای فرانسيس فوکوياما، چهره سرشناسی که از بنيان گذاران تزهای نئوکانها بود ( ولی امروزه از آنها برگشته است) در سخنرانی ای برای شورای ملی ايرانيان امريکا (14 فوريه) می گويد " يک معامله بزرگ (با ايران) هنوز ممکن است.... دست ما از سه چهار سال پيش ضعيفتر شده است" . ايشان در مقاله ای (گاردين 31 ژانويه) در مورد کاربرد قدرت نظامی امريکا عليه ايران می گويند " کاربرد زور اصلا نا خوشايند است. امريکا در موقعيتی نيست که باز هم به يک کشور ديگر حمله کرده و آن را اشغال کند. آن هم مخصوصا کشوری که سه برابر بزرگتر از عراق است".
سياستمدارانی چون هنری کيسينجر، فرانسيس فوکوياما وجيمز بيکر مسلما چهره های سرشناس و دست راستی هستند . اينها افراد نازک دلی نيستند که از رنگ خون بترسند و يا با برنامه های سلطه جويانه امريکا مسئله داشته باشند. معذلک هر کدام از اينها به نحوی از انحائ می گويند بايد با ايران کنار آمد. قبول مذاکره با ايران اولا به معنای کوتاه آمدن از اهداف دورپروازانه نئوکانها است و ثانيا به معنای توافق به تحمل حکومت کنونی ايران و منزلت جديدش در خاورميانه است. اينچنين انعطافی که اين آقايان نشان می دهند فقط بخاطر واقع بينی آنها است . توازن قوای امروزی در خاورميانه با توازن موجود در هنگام جنگ برای اشغال عراق متفاوت است.
آقای ری تاکي متخصص سرشناس امور ايران در "شورای روابط خارجی" نيويورک در آخرين شماره مجله "فارين افيرز" می نويسد " (واشنگتن) بايد با ايران به صحبت بپردازد، نه برای محدود کردن قدرت رو به افزايش ايران – که غير ممکن است – بلکه با اين ديد که پتانسيل زياده رويهای ايران را مهار بزند. به عبارت ديگر واشنگتن بايد به يک سياست دتانت با ايران تن در دهد. درست به همان شکل که در گذشته با دشمنان سرسختی چون چين و اتحاد شوروی عمل کرد".
امريکا دوراه بيشتر ندارد. راه اول، در صورتی که بخواهد به راه پياده کردن اهداف "خاورميانه جديد" ادامه دهد، که منطقا منجر به تدارک برای يک جنگ تمام عيار با ايران شود. با در نظر گرفتن مسائلی که فوقا اشاره شدند مشکل است که رهبران امريکا برنامه جنگی تنها تنبيهی را در سربپرورانند. منطقا برنامه جنگی امريکا می بايد مرحله "تغيير رژيم" را هم در بر بگيرد. اين برنامه مسلما بارها مشکلتر، خونبارتر و (برای همه دنيا) هولناکتر از تجربه اشغال عراق می باشد ولی تا زمانی که چرخ صنعتی دنيا به منابع انرژی خاورميانه وابسته است از ديد سياستمداران امريکائی ای که هنوز آرزوی سلطه کامل امريکا بر منابع انرژی خاورميانه را در سر داشته باشند، گزينه ای ضروری و قابل اجرا است. معذلک در راه اين سلطه کامل بر خاورميانه، آقای بوش با مشکلات فراوانی روبرو خواهد بود.
قبل از هر چيز، سياست جنگجويانه در شرايط کنونی در داخل امريکا با موانع جدی روبرو است. دموکراتها، با تکيه به جو کنونی غالب بر امريکا، ازهم اکنون اصرار دارند که هر گونه حمله به ايران می بايد در ابتدا در کنگره تصويب شود.
در خارج از امريکا هم تمام ديگر قدرتهای بزرگ دنيا با برنامه ای که منجر به سلطه بيشتر امريکا بر منابع انرژی باشد مسئله دارند. تنها روسيه و چين نيستند که نگرانند. حتی اتحاديه اروپا و ژاپن هم امتيازات فراوانی را از دست خواهند داد.
راه دوم امريکا قبول نوعی مذاکره و مصالحه است. بسياری سياستمداران جدی و بخش عظيمی از سردمداران کنونی امريکا با اين چنين طرحی موافقند. نبايد انتظار داشت که در صورت ورود به اين راه، تمام مشکلات طرفين بر طرف خواهند شد ولی شايد، خطر جنگ از حالت حاد "آماده باش "کنونی به در آيد. معذلک رسيدن به نوعی صلح نياز به توافق دو طرف دارد.
سياستهای تهران از هنگام آمدن آقای احمدی نژاد جنگ طلبانه تر شده، لبخند رام کننده خاتمی جای خود را به جنجال انکار هولوکاست داده است. توجيه معقولی برای بسياری از اقدامات و سياستهای اخير دولت ايران وجود ندارد. در شرايطی که امريکا دنبال بهانه می گردد منطقا ايران می بايد سياست محتاطانه ای را پيش بگيرد که بهانه بيشتری به امريکا ندهد. معذلک بسياری سياستها و اقدامات دولت ايران ، حالتی جنگ طلبانه و خصمانه داشته اند که حمله به ايران را برای بخشی از افکار عمومی جهان موجه می کنند. مواضعی که آقای احمدی نژاد در مورد اسرائيل گرفته اند بيشتر به نفع اسرائيل و مدافعان سرسخت اسرائيل در امريکا تمام شده اند. همين طور در مورد فعاليتهای اتمی ايران هم سياستهای رژيم ايران بيش از اقداماتی هستند که می بايد برای تاکيد سمبليک حق ايران در فعاليتهای اتمی بکار روند. روشن نيست که در هنگامی که فعاليتهای اتمی ايران زير ضرب سازمان ملل قرار گرفته اند چرا بايد يک رده جديد سانتريفوژ را هم براه بياندازند. اگر مسئله اصرار بر حق ملی ايران در صنايع اتمی است همان رده اولی که کار می کنند کافی هستند. راه انداختن رده دوم فقط يک دهن کجی است که سياستهای امريکا در مورد ايران را توجيه می کند .
عليرغم هياهوی بی جا و اقداماتی که بيشتر شبيه بازی با آتش هستند علائمی وجود دارند که رهبران ايران هم در نهايت خواهان مذاکره و صلح هستند. در کنفرانس رسيدگی به امنيت عراق که در 10 مارس در بغداد برگذار شد نمايندگان ايران و امريکا برای اولين بار در سالهای اخير به دور يک ميز گرد آمدند
در عين حال ايران لااقل در سه مورد پيشنهادهای کتبی و مخفی برای مذاکره با امريکا ارائه داده است که همه آنها از طرف امريکا ناديده گرفته شده اند. اطلاعی از محتوای پيشنهادات ايران در جرايد علنی مشهود نيست و بنابراين نمی توان با دقت گفت آيا واقعا ايران دنبال مذاکره است و يا اين اقدامات برای رد گم کردن بوده اند. همين قدر می شود گفت که موضع فعلی ايران شروع مذاکره است. امريکا هنوز به اين تمايل ايران روی خوش نشان نداده است.
فکر می کنم که عليرغم بلوفهائی که طرفين زده اند ( و می زنند) در شرايط کنونی احتمال مذاکره و مصالحه قوی تر از احتمال جنگ باشد. انتظار می رود که ارتباطات مخفی و نيمه علنی وجود دارند. باز هم بايد اشاره شود که اگر قرار است صلحی بين ايران و امريکا اتفاق بيافتد رهبران کنونی ، آقايان بوش و احمدی نژاد، مناسبترين رهبرانی هستند که می توانند "صلح" را به جناحهای افراطی خودشان بقبولانند. بالاخره اين هم بايد روشن باشد که "صلح" بين ايران و امريکا مسلما بيشتر شبيه يک "صلح مسلح" خواهد بود. نمی توان انتظار داشت که از صبح بعد از امضای يک توافقنامه طرفين همديگر را ببوسند و ديگر هيچ اختلافی نباشد و يا بروز نکند.
اما "موضوع" اين صلح روشن است. می بايد معيارهائی برای جايگاه ايران در خاورميانه و حد مداخله امريکا روشن شوند. از اين زاويه می شود ديد که هم ايران و هم امريکا بر سر دوراهی هائی قرار دارند که تاريخی و سرنوشت ساز ند. همانقدر که امريکا نياز دارد که به يک توافق مطلوب دست بيابد، ايران هم محتاج توافق است. آقای بوش يا بايد به همين تصور واهی ادامه دهد که با نيروی نظامی بيشتر، نظم مطلوب امريکا را در خاورميانه براه می اندازد و يا هم وجود ايران را به عنوان قدرت موثری در منطقه بپذيرد. در مقابل ايران هم می تواند با سياست جنگ طلبانه باز هم کشور را به ورطه بدبختی بکشد و شايد به اندازه يک نسل ديگر هم به عقب بياندازد و يا هم با انعطاف بيشتر وقبول بعضی محدوديتها، بخشی از دستاوردهای سالهای اخير را جا بياندازد.
سطح امکانات موجود در ايران از سطح انتظارات مردم دائما عقب افتاده است. اکثريت اقشارمردم و مخصوصا جوانان از اوضاع حاکم بر ايران راضی نيستند و خواهان تغيير و تحول هستند. فشارهای اجتماعی و فرهنگی در جامعه مشهود و منفور هستند. بستن روزنامه ها و دستگيری زنانی که برای روز زن تظاهرات می کنند اين فشارها را زيادتر کرده ا ند. فقر، بيکاری و اعتياد در ايران دردناک و دارای پتانسيل انفجاری هستند. دزديهای بزرگ و باورنکردنی در دستگاههای دولتی و ثروتهای افسانه ای، فاصله مردم کوچه و بازار را با حاکميت زياد و زيادتر کرده و فضائی از بی اعتمادی و "از حکومت بيگانگی" رشد کرده است. در چنين شرايطی تحريمهای سازمان ملل هم با فشارهای اقتصادی و بانکی و بين المللی وضعيت اقتصادی و اجتماعی ايران را خرابتر کرده اند. آمار دقيقی در مورد سطح تورم در ايران اعلام نشده ولی اگر اين رقم بين 30-40% باشد بايد انتظار داشت که با ادامه تحريمها اين ارقام بدتر و دردناکتر شوند. فکر می کنم يکی از دلائلی که فضای جامعه بسته باقی مانده و حرکتهای اعتراضی جدی تری بروز نکرده اند خطر جنگ و تهديدهای "حمله امريکا" باشند. از اين زاويه "خطر جنگ" حربه ای در دست نيروهائی است که ارعاب مردم و ايجاد محيط خفقان در ايران را مفيد تشخيص می دهند.
اين وضعيت انفجاری نمی تواند برای دوره بسيار طولانی ای ادامه يابد. يک نظريه اروپائی قائل بر اينست که "زمان" به نفع ايران است. هر چه قدر که اين کشمکش بيشتر طول بکشد، وضع امريکا بدتر می شود. قبول می کنم که با گذشت زمان، گرفتاريهای امريکا در منطقه بدتر می شوند ولی "زمان" به نفع ايران هم نيست. سطح فشارها و تشنج اجتماعی کنونی را نمی شود برای دوره طولانی ای ادامه داد. مشکلات و مخارج جو آماده باش جنگی برای هر دو طرف کشمکش دردناک و در دراز مدت غير قابل تحمل است. بايد اميدوار بود که رهبران ايران و امريکا قبول کنند که نمی توانند با سرنوشت مردم، و جهان قمار بازی کنند. در آن صورت اميد به صلح چندان هم خواب و خيال نخواهد بود.
مجيد سيادت
16 فروردين 1386