iran-emrooz.net | Thu, 26.04.2007, 21:39
پایان شب سیه ...
دکتر محمد برقعی
|
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۸۶
سه دولت دست راستی افراطی در سه کشور آمریکا، ایران و اسرائیل بر سر کار هستند. این سه در بسیاری از ویژگی ها مشترک هستند و ضمن دشمنی و ستیز با یکدیگر از یکدیگر تغذیه کرده و حضور هر یک باعث قدرت و عملکرد دیگری است. پاره ای از ویژگی های مشترک آنان از این قرار است:
هر سه آنها به نوعی مکتبی یا ایدئولوژیک هستند آن هم از آن دسته از مکتبیون که به قول آقای مجتهد شبستری اهل جواز نیستند؛ یعنی اینان بر آن هستند که مکتبشان را در هر جا و هر زمانی می توانند پیاده کنند. اسلام آقای احمدی نژاد یا دمکراسی آقای بوش مرز و زمان نمی شناسد. و اهود و یاران صهیونیست او هم بر آن هستند که در قرن بیست و یکم رویای اسرائیل بزرگ کتاب مقدس ممکن است. برای هر سه اینها تعهد بر تخصص برتری دارد و باندبازی و دادن مقامات به معتقدان به راهشان اصل است.
اینان در رقابت با حریفان دم از اصول اخلاقی و سنت دیرینه پاکی مورد توجه ادیان می زنند و رقیبان را متهم به فساد و آلودگی حاصل از لیبرال بودن می کنند، ولی پس از گرفتن قدرت در عمل نشان داده اند که به مراتب از رقیبان خود از همه جهات آلوده تر هستند. نه تنها از نظر مالی فاسدترند بلکه در دروغگویی و نیرنگ و پنهان کاری دستی دراز دارند.
هر سه اینان پیوسته جامعه را از دشمن بیرحمی می ترسانند. جهان آنان جهان توطئه ها و دشمنی هاست و تنها راه نجات از این جهنم مسموم پناه بردن به حلقه بسته دوستان و همراهان هم اندیش است. اینان بر آن هستند که حق در انحصار آنها است و لذا جهان فاسد موجود علیه آنهاست. لذا از اینکه منفور و مطرود باشند نه تنها غمی به دل راه نمی دهند، بلکه این را خود دلیلی بر حقانیت خود در این جهان آلوده می دانند.
می دانیم که رهبریت آقای خامنه ای تا قبل از انتخابات آقای احمدی نژاد سخت در خطر افتاده بود و معترضان آشکارا در ایران و در مجالس عمومی علیه ولایت فقیه سخن می گفتند. آقای بوش به بهانه تندروی های آقای احمدی نژاد صحبت سرکوب ایران و تعویض نظام را کرد. هر حمله او خوراکی شد برای تقویت آن بدنی که مبارزات داخلی مردم ایران آن را به ضعف بسیار کشانیده بود. نیاز به گفتن ندارد که آقای بوش بدون دشمن خارجی ــ که ایران یکی از اساسی ترین آنها است ــ نه بار دیگر به کاخ سفید می رفت و نه یاران نومحافظه کار او چون آقای چینی امکان عملکرد داشتند. دکتر ابراهیم یزدی در نقدی بر عملکرد دولت آقای احمدی نژاد به خوبی نشان داده که چگونه اسرائیل شدیدا در زیر فشار افکار عمومی جهان برای پذیرش قطعنامه 242 سازمان ملل بود تا آقای احمدی نژاد برای او چون فرشته نجاتی از راه رسید و با طرح مسئله هولوکاست و غیره نه تنها اسرائیل را از تنگنا نجات داد، بلکه به آن امکان داد تا بر دامنه تجاوزات و جنایات خود در منطقه هر چه بیشتر بیفزاید.
اما از آنجا که از میان این سه، آمریکا ابرقدرت و نیروی تعیین کننده است لذا تحول در آن تحول آن دو دیگر را به دنبال خواهد داشت، در حالی که تغییر در ایران و اسرائیل تا حدودی بر عملکرد آن ابرقدرت تاثیر دارد، ولی باز آمریکا است که تعیین کننده راه است. به همین سبب با آنکه راست افراطی در ایران بسیار ضعیف شده بود و دولت خاتمی و حتی پیشی گرفتن مبارزات مردمی بر روند اصلاح طلبی دولتی نشان آن بود، اما باز تا نومحافظه کاران در کاخ سفید بودند در اولین فرصت تندروهای راست گرا در ایران جان گرفتند و آتش بیار معرکه خشونت ها در سطح جهانی شدند.
با این مقدمه باید تحولات آمریکا را از نزدیک پی گیری کرد و اپوزیسیون ایران امیدوار باشد و بلکه آماده باشد که اگر باد از بیرق نو محافظه کاران از آمریکا افتاد کشور ما نیز امکان تحول پیدا کند و مبارزات مردمی در آن قوت بگیرد.
همه شواهد نشان می دهد که نو محافظه کاران جدید آخرین نفس های خود را در آمریکا می کشند و این آزادترین و دمکرات ترین کشور جهان این تجربه افراط گرایی را پشت سر می گذارد.
مهره های اصلی نو محافظه کاران از سمت های حساس یکی پس از دیگری کنار گذاشته شده اند و از حلقه مرکزی آن تنها آقای چینی در کنار رئیس جمهور باقی مانده، حتی خانم رایس که خود از مهره های سرسخت این حلقه بود با رفتنش به وزارت خارجه و تماس با واقعیت های جهان و هم نشینی با متخصصان این وزارتخانه حال راهی همان راهی شده که کلنل پاول و وزرای خارجه پیش از او در آن می رفتند و لذا با آقای چینی که همچنان مکتبی و سرسخت و آشتی ناپذیر مانده به اختلاف رسیده اند.
آتش جنگ افروزی این دولت چنان از دهان ها افتاده که حتی ایدئولوگ ها و سرسختان نومحافظه کار چون برنارد لوئیس و مایکل لدن هم مخالف جنگ با ایران شده اند، نغمه ای که مدتها پیش از آن فوکویاما سر داده بود و هم اندیشان اینان در میان ایرانیان چون خانم آذر نفیسی هم همین آوا را سر داده اند.
کنگره و مهره های اصلی سیاست آمریکا چه آنان که بر سر کارند و چه کسانی که از دور روند سیاسی جامعه را هدایت می کنند این بار به طور جدی باور کرده اند که آقای بوش مثل قماربازی که از سر بازندگی تمام چپ خود را یک جا می خواهد بزند به دنبال حمله ایران است. و لذا آنان نیز رودر بایستی و زبان دیپلماتیک را کنار گذاشته و شمشیر را از رو بسته اند. نه دمکراتها، بلکه کسی که انتخاب اول آقای بوش در گرو مبارزات او بود یعنی آقای جیمز بیکر که وزیر خارجه بوش پدر هم بود، به مخالفت با وی برخاسته است.
محبوبیت آقای بوش چنان سقوط کرده که فقط جمهوریخواهان سرسخت با او مانده اند و در مقام دفاع، کاخ سفید وی را با ترومن مقایسه می کند که از نامحبوب ترین روسای جمهوری آمریکا در موقع ترک سمت خود بود، ولی بعدها اعتبارش بالا گرفت. این طرد از سوی جامعه چنان قوی است که پس از هشتاد سال برای اولین بار کاخ سفید رسما اعلام کرده است که در انتخابات ریاست جمهوری بعدی هیچگونه فعالیتی نخواهد کرد و جانب هیچ کاندیدایی را نخواهد گرفت. در انتخابات سنا و مجلس دیدیم که حمایت آقای بوش موفق ترین کاندیداها را بازنده کرد.
در جریان کوبا و خلیج خوک ها ژنرال دوگل گفت همین که رئیس جمهور آمریکا می گوید خطر حمله شوروی جدی است من به هیچ مدرک دیگری برای قبول آن نیاز ندارم، ولی امروزه کار ریاست جمهوری بدانجا رسیده که وقتی ده ها بار خود و یارانش می گویند که قصد حمله به ایران را ندارند کسی به آنها اعتماد نمی کند و در کنگره، بی پروا او را دروغگو می خوانند.
اگر در درون کشور هنوز نزدیک به سی درصد مردم از آقای بوش حمایت می کنند در سطح بین المللی اوضاع به مراتب از این بدتر است. در آمریکای لاتین هر کاندیدایی برای بالا بردن شانس انتخاب خود به دولت بوش حمله می کند. در ونزوئلا چاوز از فیدل کاسترو هم جلوتر افتاده است. در بولیوی اوو مورالس و در اکوادور رافائیل کوره بر همان طبل مبارزه با آمریکا می کوبند و در نیکاراگوئه همین که آمریکا تهدید کرد که اگر دانیل اورتگا رهبر ساندیست ها انتخاب شود کمک های خود را قطع می کند سبب شد که چنان محبوبیت اورتگا بالا برود که برخلاف پیش بینی ها انتخابات به مرحله دوم کشانده نشد. در برزیل و آرژانتین و شیلی هم مخالفان آقای بوش بر سر کار هستند.
در اروپا نیز هر کس که از آقای بوش حمایت کرده بود انتخاب نشد یا سخت صدمه خورد. در ایتالیا و اسپانیا هر دو حامی او به دشمنان او باختند. در استرالیا و انگلستان نیز هر دو رهبر سخت در معرض خطر هستند. فرانسه که پرچم ضد آمریکا را بر دوش می کشد. حتی در اروپای شرقی نیز دیگر سکه حمایت شدید از آمریکا که آقای رامسفلد مدعیش بود خریداری ندارد.
در آسیای دور نیز اوضاع از همین قرار است حتی در کره جنوبی، یار متحد دیرینه آمریکا، نیز کاندیدایی برنده شد که به اقتدار آمریکا حمله و با حضور پایگاههای نظامی آمریکا مخالفت می کرد.
خاورمیانه و کشورهای اسلامی که گفتن ندارد حتی در مصر و اردن هم برای اولین بار محبوبیت آمریکا به 5 تا 8 درصد رسیده است و حاکمان هم که حکومت خود را در گرو حمایت آمریکا می بینند برای آرام کردن خشم مردم به آمریکا می تازند و از استقلال رای صحبت می کنند. اگر مردم ترکیه و یونان دریک امر مشترک باشند همانا مخالفتشان با دولت آمریکا است. و از همین رهگذر ایران قهرمان منطقه شده است و پایگاه وسیعی در میان توده ها پیدا کرده است.
آفریقا نیز به دنبال سایر نقاط جهان هر جا که به صحنه بین المللی می آید لنگ لنگان راه مخالفت با آمریکا را می پیماید. آفریقای جنوبی، زیمبابوه، نیجریه، و بار دیگر سومالی و غیره.
مزیت کشورهای دمکراتیک آن است که وقتی مردم از حکومتشان ناراضی شدند با رای ندادن به آنها آنان را از اریکه قدرت به زیر می کشند و مثل کشورهایی چون ایران به جنگ و خونریزی و زندان و شکنجه ختم نمی شود. در آمریکا رئیس جمهور و تمام گروه نو محافظه کارش در ظرف هشت سال گذشته چنان مملکت و جهان را برهم ریختند که به زودی شاهد پایان عمر آنان آن هم به شکستی مفتضحانه خواهیم بود، در حالی که در دیار ایران نقد از ولایت فقیه یعنی پذیرش هر خطری بر جان و اگر تغییری ممکن می شود نه در پایه ها و ماهیت بلکه در سطح و تعویض یک جمع کارگزاران حکومتی به جمعی دیگر است و لذا مسیر حرکت تغییر کلی نمی یابد. در حالی که در کشورهای دمکراتیک واقعا کشتی بان را می تواند سیاستی دیگر بیفتد. و در این رهگذر حتی قهرمانان ملی و اسطوره ها هم با سر آمدن زمان سیاستشان می توانند از صحنه بیرون رانده شوند. حتی بزرگ سیاستمدارانی چون ژنرال دوگل در فرانسه و چرچیل در انگلستان. و از آنجا که حرکت جوامع در روند آزمایش و خطا، پاندولی و از چپ به راست و برعکس است، لذا جوامع پیشرفته بیمی از رفتن به خطا ندارند که اصلاح آن به آسانی ممکن است و خسارات حاصله از آن خرج تجربه آموزی ملت ها می شود. ملتی که علم غیب ندارد و به عنوان مجموعه ای از انسانها از طریق خطا و آزمون راه خود را در گذر زمان پیدا می کند.
با تغییر سیاست آمریکا ابرقدرت و یا شکست سیاستهای آن سبب تغییر جریان سیاست در تمام جهان می شود. ریگان که در آمریکا می آید مارگات تاچر هم در انگلستان می آید و موج محافظه کاران در صحنه سیاست جهان قدرت می گیرند و با آمدن کلینتون، تونی بلر به آن پیروزی عظیم در انگلستان می رسد و وقتی برای همراهی با آقای بوش تغییر جهت می دهد، با شکست سیاست های دولت آقای بوش او نیز شکست می خورد.
به هر حال موجی از دولت های سوسیالیست و لیبرال با رفتن آقای بوش بر کرسی قدرت خواهند نشست و از آنجا که آمریکا دیگر برای گسترش قدرت و نفوذ و افزایش منافع خود در جهان کمتر از طریق نظامی عمل خواهد کرد و دیپلماسی را بر جنگ جویی ترجیح خواهد داد، لذا دولت های کوچکتری چون ایران و اسرائیل نیز میدان ترکتازی نیروهای خشن و سرکوبگر تندرو و مکتبی نخواهند شد. آقای احمدی نژاد بدون آقای بوش برفی است در آفتاب تابستان مبارزات مدنی جامعه ایران.
دولت اسرائیل تمام تلاش خود را خواهد کرد که آرامش در منطقه برقرار نشود؛ آرامشی که مرگ حکومتهای افراطی آن را در پی خواهد داشت و صلح واقعی میان اسرائیل و فلسطین ممکن می شود. سیاستی که حکومت موجود و احزاب دست راستی اسرائیل فاجعه ای برای قدرت خود می دانند و بیم آن است که امثال اسحق رابین دوباره در صحنه پیدا نشود، اما شواهد بسیاری در آمریکا نشان می دهد که با تمام نفوذ لابی اسرائیل بسیاری از سیاستمداران توانمند و جا افتاده آمریکا متوجه خطر بازی های اسرائیل شده اند و فهمیده اند که برای اسرائیل، آمریکا وسیله ای است برای کسب قدرت. انتشار کتاب آقای کارتر در این زمان، انتقادات برژینسکی از عملکرد دولت اسرائیل، پخش وسیع گزارش دانشگاه هاروارد در مورد سواستفاده های وسیع لابی اسرائیل، تکیه بر پیشنهاداتی که در مورد حل مسئله عراق می آید از جمله کمیسیون بیکر ــ هامیلتون بر حل مسئله فلسطینیان برای حل مسئله عراق، اسرائیل را هر یک به زبانی متجاوز می خوانند. به هر حال درست است که اسرائیل نفوذ بسیاری در دولت آمریکا، بویژه در کنگره دارد، اما آمریکای ابرقدرت هم، چنان نیست که آلت دست بی اختیار یک دولت کوچک یا یک اقلیت درون کشورش باشد.
کوتاه کلام آنکه این شب تاریک کم کم به پایان می رود و در انتهای این راه نوری به چشم می خورد. سئوال این است آیا اپوزیسیون ایران خود را برای چنین شرایطی آماده کرده است یا تلاشی برای آماده شدن می کند یا باز منتظر حوادث می نشیند و زمانی که حادثه پیش آمد سر در گریبان و گیج به صورت عکس العملی اقداماتی می کند؟ آیا اپوزیسیون پایان دوره افراطی گری را می بیند و خود را برای دوران پس از ولایت فقیه یا تسلط مطلقه ولایت فقیه آماده می کند؟ آیا در گسترش و هماهنگی برنامه های جامعه مدنی فعال می شود و طرحی برای آینده آن دارد؟ یا مثل جنبش اصلاحات تمام غنائم را در دامن خود می یابد بی آنکه بداند با آن چه کند تا غارتگران راست پس از هراس اولیه و صف آرایی مجدد بیایند و یکی یکی غنائم را پس بگیرند و قدرت کامل را از خود کنند.