iran-emrooz.net | Wed, 04.04.2007, 23:08
بخش دهم
مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران
دکتر مهرداد مشایخی
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
جلوههای مطلقنگری و توطئهباوری در فرهنگ ایرانیان
پیش از آن که خردهگیران ما را متهم کنند که «مگر سایر فرهنگهای سیاسی یک دست و یکپارچه هستند؟ و مگر در کشورهای غربی و دموکراتیک تنوع و چالش سیاسی مرسوم نیست؟» اجازه بدهید منظور خود را از «چندپار هگی» بهتر ادا کنم. در کشورهایی که از نظام سیاسی دموکراتیک برخوردارند، معمولا ارزشهای لیبرالی مسلط هستند، و اعتماد (Trust) بر روانشناسی جمعی مردم غلبه دارد، وجود خردهفرهنگهای سیاسی (Political sub_cultures) تهدیدی برای نظام سیاسی و فرهنگ سیاسی کلان(کشوری) نیست؛ زیرا مردم بر سر یک هویت اصلی توافق دارند. بهعنوان مثال، در ایالات متحده آمریکا و یا در انگلستان، وجود احزاب محافظهکار و لیبرال، به معنی وجود چالشها و صفبندیهای ستیزورزانه نیست. هر کس که در قدرت باشد آماده است تا در جریان انتخابات بعدی قدرت را به «دیگری» تفویض کند؛ نوبت دیگران دیر یا زود فرا میرسد.
در فرهنگهای چندپاره (Fragmented Political Cultures) که محصول توسعه نیافتگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هستند، هر خرده فرهنگی خود را تنها مجموعه واقعی، برحق و شایسته تلقی کرده و دیگر خرده فرهنگها را یکسره کاذب، ناحق و بیکفایت میداند. شکاف و گسلهای سیاسی ـ فرهنگی به قدری عمیق هستند که امکان همکاری، گفت وگو، مصالحه و اشتراک ارزشها به حداقل میرسد. هر نسل جدید سیاسی، در فرایند فرهنگپذیری (Socialization)ارزشها و مواضع و نمادها و روشهای سیاسی مختص به «خانواده سیاسی» خود را فرا میگیرد. از جمله این که، اگر دشمن اصلی حکومت است، دشمنان فرعیای نیز وجود دارند که خانوادههای رقیب هستند! در چنین روش فرهنگی «دشمنآفرینی»، هدف کنش سیاسی بهبود، مصالحه، پیروزی نسبی و امثالهم نیست؛ هدف، تغییر کامل، حذف رقیب و پیروزی مطلق به هر شکلی است. بیجهت نیست که در اینگونه فرهنگهای سیاسی، اجماع ملی (مورد توافق عمومی) شکل نمیگیرد و یا بسیار ضعیف میماند.
برای بررسی این مبحث به جنبههایی از فرهنگ سیاسی ایران به ویژه در دو دهه اول انقلاب بنگریم. دست کم در هر یک از سه خانواده سیاسی «خالص» ایران، اسلامگرایان انقلابی، کمونیستها و سلطنتطلبان واژهها و عباراتی همچون «خائن»، «عامل امپریالیسم»، «عنصر مشکوک»، «آب به آسیاب دشمن ریختن»، «مزدور» و نظایر آن بخش لاینفکی از گفتمان سیاسی را میساخت. در «ملیون» و مصدقیها اگرچه میزان کاربرد این زبان سیاسی به مراتب کمتر بوده است اما آنها نیز حساسیتهای خاص خود را داشتهاند (بهویژه در مورد گروههای چپ و گروههای قومی).
در اینگونه فرهنگهای سیاسی، همکاری با «دیگری» تنها در شرایط استثنایی انجام میگیرد. از جمله در جریان مبارزه با «بیگانه» و یا در شرایطی که یکی از این چند قطب سیاسی به درجهای قوی شود که همراهی و همکاری بر هر نیرو تحمیل گردد. مثلا در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷ جبهه ملی و سازمانهای مارکسیستی به دو دلیل عمده با حرکت اسلامی همراه شدند: یکی، مواضع مشترک «ضد امپریالیستی / ضد آمریکایی» همه آنها و دوم، قدرت تودهای جنبش اسلامی و نقش آیتالله خمینی؛ این قدرت به حدی رسید که از دیدگاه این جریانها، عدم همسویی با او میتوانست جایگاه آنها را در مجموعه جنبش ضد سلطنتی تضعیف کند.
اگر به دوره پس از انقلاب بنگریم میبینیم که گروههای مخالف نظام اسلامی، حتی بر سر پرچم بدیل (در برابر پرچم جمهوری اسلامی) به توافق نرسیدهاند. سلطنتطلبهای افراطی همچنان از پرچم «تاج» نشان استفاده میکنند، بسیاری از پرچم شیر و خورشید نشان و دستههایی نیز از پرچم سه رنگ (بینشان).
فرقهگرایی حاکم بر فرهنگ سیاسی ایران از چندین عامل متاثر است: ۱ ـ سه منبع اصلی فرهنگ عمومی ایران یعنی فرهنگ تاریخی ـ ملی، فرهنگ اسلام شیعه و فرهنگ غربی، سپهرهای ارزشی گوناگون و بس متفاوتی را به ایرانیان عرضه میکنند.
۲ ـ حضور خرده فرهنگهای متنوع سیاسی که هر یک به دهکدهای ایدیولوژیک و «درخود» بدل میشوند، برخی از اینها به طور بلاواسطه منطبق بر گروههای قومی / زبانیاند. مثل حزب دموکرات کردستان، جمهوری خلق مسلمان (در آذربایجان). برخی دیگر هم بازتاب فرهنگ قبیلهای هستند، مثل انواع و اقسام گروههای مارکسیستی بعد از انقلاب و رابطه «درون خانوادگی» (جنبش مارکسیستی) با یکدیگر و یا رابطه مجموعه آنها با گروههای خارج از «خانواده چپ مارکسیست».
۳ ـ فقدان یک فرهنگ عمومی دموکراتیک با ساز و کارها و ارزشهای ادغامدهنده (Integrative) همچون مداراجویی حکومت قانون، نظمپذیری، رقابت قانونمند، نسبیگرایی، روشهای مسالمتآمیز، پذیرش تکثر و اختلاف، ارایه راه حل برای پایان دادن به تخاصمات و جدلها و یافتن سطح والایی از دانش و اطلاعات سیاسی، که راه را برای تداوم شکافهای جدی فرهنگ سیاسی باز گذاشته است.
مطلقنگری
در فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی، هر دو، با جلوههای بسیاری از مطلقنگری روبرو هستیم. ایدهها و عقاید، در چنین فرهنگی، بلافاصله رنگ اعتقادی، ناموسی، قالبی و ایدیولوژیک به خود گرفته و دوگانگی معیار اصلی سنجش عقاید، مکتبها و رفتارها میشود: سفید یا سیاه، درست یا غلط، خیر یا شر، از ما یا بر ما، خدایی یا اهریمنی، خلقی یا ضد خلقی.
فرهنگ مطلقنگر، طبعا، با پرسشگری بیگانه است؛ چه آن که قالبهای فرهنگی ـ دینی تمامی پاسخها را از پیش تعبیه کردهاند! به یک معنی، جامعه امروز ایران، در تکاپوی گسست از «جامعهای پاسخجو» به «جامعهای پرسشگر» است. افردای که با چنین مطلقنگریای مقابله کنند و ارکان آن را زیر سئوال برند، با واکنش تند جامعه روبرو میشوند و به نوعی طرد میشوند. از آنجا که حقیقت، مطلق انگاشته میشود هر نوع تلاشی برای آشتی دادن این «اضداد» ـ به ویژه در سیاست ـ با رویکردهای ستیزجویانه و افراطی مورد حمله قرار میگیرد. بیجهت نیست که در فرهنگ سیاسی ایرانی تا همین اواخر، اصلاحطلبی، مسالمت، لیبرالیسم، روشنفکر، مداراجویی و... از جمله مفاهیم «کفرآمیز» سیاسی محسوب میشدند. یکی از پژوهشگران ایرانی، دلایل این خصلت مطلقنگرانه ـ یا به زعم او «موانع پرسشگری» در ایران را ـ چنین میداند:
۱ ـ «در قلمرو سیاست، حکومت استبدادی مهمترین عامل به بنبست کشاندن و محال گردانیدن پرسشگری است.»
۲ ـ«در شیوه زندگی، ادغام در زندگی روزینه از مهمترین موانع اجتماعی پرسشگری است.» هرچه فرد در الزامات، نیازها و بدیهیات زندگی روزمره، عادات و آداب فرهنگی بیشتر غرق باشد، ذهنش بیشتر بر مطلقهای «داده شده» استوار میشود.
۳ ـ ناتوان ماندن تفکر فلسفی در تاریخ ایران. فلسفه در ایران یا با «کلام اسلامی» در آمیخت و یا با ادبیات ـ به ویژه شعر ـ عرضه شد. در حالی که «همه تفکر کلامی، کوشش برای توجیه ذهنی حکم یا پاسخ از پیش مقدر شده است.» (حسن قاضیمرادی، استبداد در ایران).
البته، نویسنده بر این نظر نیست که این خصلت ازلی و ابدی و بلاتغییر بوده است. برعکس، در دورههایی، نظیر دوره پس از سقوط ساسانیان، نیمه قرن نوزدهم و امروز، شرایط «پرسشگری» در ایران فراهم آمده است. باید دید که در این چالش، مطلقها همچنان فرادستی خواهند یافت و یا نسبینگری.
توهم توطئه
آنچه که در غرب معمولا تئوری توطئه (Conspiracy theory) خوانده میشود و احمد اشرف، جامعهشناس، از آن به «توهم توطئه» یاد کرده است، یکی از رکنهای اصلی آن مجموعه فرهنگی ایران است که من از آن بهعنوان «فرهنگ بدگمانی» یاد کردهام. در دو سه دهه اخیر شماری از پژوهشگران مسایل اجتماعی و فرهنگی ایران در نقد این خصیصه فرهنگی قلم زدهاند. از جمله احمد اشرف، که این پدیده را به این شکل تعریف میکند: «کسی که به توهم توطئه مبتلا است، تمام وقایع عمده سیاسی و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی را در دست پنهان و قدرتمند سیاست بیگانه و سازمانهای مخوف سیاسی و اقتصادی و حتی مذهبی وابسته به آن سیاست میپندارد.» (نشریه «گفت و گو»، تابستان ۱۳۷۴).
در فرهنگ سیاسی ایران، توطئه باوری چنان ریشه عمیقی دارد که کمتر ایرانی، به ویژه در نسلهای میانسال و بزرگسال، را میتوان سراغ گرفت که از «تشعشعات» آن برکنار مانده باشد. طبیعی است که مجموعه حیات اجتماعی و تاریخ ایران تمامی عناصر لازم برای شکلگیری این شکل از روانشناختی جمعی را فراهم آورده است. به همین دلیل، همان طور که آبراهامیان نیز در مقاله خود «پارانوئید در سیاست ایران» متذکر شده است، این طرز فکر بیان یک بیماری بدون دلیل نیست؛ بلکه ریشه در تجارب تاریخی و سیاسی ایرانیان طی قرنها، به ویژه در عصر مدرن دارد. به برخی از اظهارنظرهای غیر ایرانیانی که در طی قرنهای گذشته با ایرانیان برخورد داشتهاند، توجه کنید: آمیین مارسلین، مورخ رومی (در قرن چهارم میلادی) در کتاب خود از ایرانیان، به این شکل یاد میکند: «... بینهایت محتاط و سوءظنی هستند به طوری که از ترس مسموم شدن و جادو وقتی در خارج از کشور خود در خاک دشمن هستند حتی از میوه دختان هم نمیخورند.» (محمدعلی جمالزاده، «خلقیات ما ایرانیان»).
در سالهای پایانی قرن نوزدهم، لرد کرزن انگلیسی، در مورد ایرانیان مینویسد: «بومیان، مردمی بدگمان و مشکوک هستند که تمایل دارند زیر هر عبایی توطئهای را ببینند.» هربرت وریلند نیز در مقدمه کتاب خود درباره ایران، اظهار میدارد: «نا امنی و بیاعتمادی بر رفتارهای ایرانیان نسبت به یکدیگر سایه میاندازد... فرد در زندگی خود دارای یک دیوار روانشناختی نیز هست که از ورای آن با دیگران ارتباط برقرار میکند.» (مندرج در نوشته یرواند آبراهامیان «پارانوئیر در سیاست ایران» در کتاب «جستارهایی درباره تئوری توطئه در ایران»). همان طور که تا به حال به کرات اشاره کردهایم دلایل تاریخی این طرز فکر را میباید در نا امنی شرایط زندگی ایرانیان، مداخله خودکامه حکومت در زندگی آنها، نقش دولتهای خارجی از قرن نوزدهم به بعد و مداخله در سیاستهای دربار قاجار و پهلوی (و بعدها به شکل ملایمتری، در دوره پس از انقلاب)، کمبود اطلاعات از اوضاع سیاسی در میان توده مردم و کمبود تحلیگر و تحلیلهای سیاسی علمی از شرایط سیاسی کشور دانست.
رواج توطئهباوری در ایران سبب شده که ایرانیان عرصه سیاست و فعالیت سیاسی را یک سره آلوده محسوب کنند و از آن فاصله بگیرند. از آنجا که بسیاری از رفتارهای سیاستمداران در خفا انجام گرفته و دلایل واقعی تصمیمگیریها کمتر به مردم گزارش شده، حامل فرهنگ توطئه، تلاش میکند که از این شرایط غیرشفاف و مبهم توضیحی کارساز به دست دهد و «سرنخ»ها را بیابد. ولی از آنجا که فاقد ابزار و اطلاعات کافی نسبت به وقایع است تنها میتواند به این استدلال بسنده کند که «ظاهر امور غیرقابل اتکاء هستند». توطئه باور، در جدال فکری با نقادان این طرز فکر متذکر میشود که «تو مو میبینی و من پیچش مو» و یا این که «زیر هر کاسه نیم کاسهای هست» و بالاخره، سیاستمداران همه «عروسکهای خیمهشببازی» هستند که سرنخ واقعیشان دست آمریکاییها، انگلیسیها، فراماسونها و دیگر قدرتهای جهانی است.
بیجهت نبود که اثر جاودانه ایرج پزشکزاد «دائی جان ناپلئون» تا این حد با استقبال عمومی مواجه شد؛ زیرا درون بخش بزرگی از ایرانیان یک «دائی جان ناپلئون» لانه کرده است.
در سالهای پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، و کاهش آشکار نقش قدرتهای خارجی در ایران امید میرفت که این طرز فکر تضعیف شود. حتی در مورد نقش محمدرضا شاه و وابستگی او به ایالات متحده نیز پارهای از نوشتهها (از جمله خاطرات اسدالله علم) نشان دادند که در قضاوتها مقداری اغراق به کار رفته است. اما ظاهرا قدرت این طرز فکر نیرومندتر از آن بوده است که حتی وقایع جاری و مدارک تاریخی بتوانند در رای آن خللی ایجاد کند. در گونههای جدید توطئه باوری از نقش آمریکا کاسته شده و بر وزن انگلیس افزوده شده است. همچنین، از وزن دولتهای خارجی کاسته شده و بر وزن حکومت ایران افزوده شده! ولی عامل «توطئه» همچنان حرف اول را در «توضیح» وقایع و رفتارهای بعد از انقلاب میزند. به ویژه در میان هواداران نظام سلطنتی، انقلاب بهمن ۱۳۵۷، «فتنه خمینی» نام گرفت و نقش رادیو «بی بی سی» در بسیج مردم عمده گردید. زمینههای داخلی قیام (چه عقلانی و چه غیرعقلانی) نادیده انگاشته شد و تمامی اتفاقات به «نقش شاه در اوپک» و سیاست نفتی او کاهش یافت. بعدها نوبت انتخاب شدن محمد خاتمی در خرداد ماه سال ۱۳۷۶ بود که نقشه «دستگاه» قلمداد شود و بسیاری دیگر از وقایع سالهای اخیر. به قول زندهیاد هوشنگ وزیری، طرفداران نظریه توطئه را نمیتوان با مدرک و شواهد قانع کرد؛ زیرا به زعم آنها، مدارک نیز غیرقابل اتکاء هستند! وانگهی، آنها بر این باورند که دلایل «واقعی» در پشت صحنه و نهان از انظار مردم هستند؛ و ظاهرا در آینده آنهایی که «بازیگردان» صحنه هستند برخی از مدارک را رو خواهند کرد!
ادامه دارد