iran-emrooz.net | Sat, 10.03.2007, 8:34
مونيسم* در سياست
مهدی فتاپور
در هفته گذشته آقای فرخ نگهدار مطلبی تحت عنوان مانيفست اصلاح طلبی منتشر نمود. در اين مطلب صرف نظر از استدلالهایی که ايشان در راستای توضيح مواضعشان در دفاع از مشی اصلاحات مطرح کردهاند مدل و الگویی در تعیین سياست ماکرو و تقسيم نيروها ارایه گرديده. با توجه به اهميت اين بحث نوشته زير به نقد و بررسی اين متد تخصيص دارد.**
در نوشته آقای نگهدار ٣ حکم مطرح شده:
١. تعيين کنندهترين عامل در صف بندی استراتژيک نيروها نوع برخورد آنها با دولت است و در اين رابطه نیروهای سياسی به دو گروه اصلاحطلب و برکناریطلب تقسيم میگردند.
٢. همه آنهايی که پاسخ واحد به اين سوال مرکزی میدهند در يک جبهه میگنجند و اگر بدلايل ديگر مثلا تفاوت اهداف با هم کار نکنند دچار خطا هستند
٣. نیروهای بینابینی و کسانی که عوامل دیگر مثلا شرایط سياسی روز و تعادل نیروها را در اين بلوک بندی عاملی تعيين کننده بدانند نمیتوانند توليد کننده سياست باشند و به دنباله روی دچار خواهند شد
عامل عمده، عينيت و انتخاب
بعنوان يک متد، تعيين يک عامل عمده که تاثير گذاری بر آن میتواند ساير عناصر را تحت تاثير قرار دهد و هنر سياست يافتن اين عامل عمده است، سالهاست که مورد پذيرش بخش بزرگی از نيروهای سياسی ايران و بالاخص نيروهای چپ است. در اين متد در ميان مجموعه عوامل يک عامل بطور عینی تعیین کننده است و حل آن میتواند زنجيره تحولات بعدی را ممکن سازد. متد ارائه شده توسط آقای نگهدار نيز در اين چهارچوب میگنجد زيرا که ايشان در رابطه با نيروهای ديگری که بلوک بندی نيروها را نه تنها برمبنای خط مشی اصلاحطلبی و برکناری بلکه تحت تاثیر عوامل ديگر مثلا اهداف میدانند مینویسد: "آنها قطع نظر از این که جمهوریخواه باشند یا سلطنتخواه، دینی باشند یا سکولار، چپ باشند یا راست همه در یک جبهه وسیع میگنجند و اگر با هم کار نکنند علتش یا نادانی است و یا محاسبات غلط سیاسی".
در ديدگاه مونیستی همواره یک عامل عمده است و بقیه عوامل در مقایسه با آن غیرعمده و نغيير آنها تحت تاثير تحول عامل عمده است. ولی در واقعيت زندگی تحول يک جامعه تحت تاثير عوامل گونگون صورت میگيرد و نقش اين عوامل و عمده شدن يکی از آنها مفهومی نسبی است و وابسته به آن است که کدام روند مورد بررسی باشد و کدام ديدگاه يا نيرو و با کدام اهداف به بررسی جامعه پرداخته است. به عبارت دیگر ما تنها میتوانيم بگوییم کدام عامل (يا عوامل) در کدام روند و برای کدام ناظر عمده است. بجز شرايط خاص همواره تعيين عمده يا پراهميتترين عواملی که صف بندیها را در جامعه شکل میدهد نه فقط محصول عوامل و شرايط عينی بلکه عمدتا حاصل ذهن يعنی تصميم نيروهای سياسی و موفقيت آنان در تبديل تصميم خود به عامل عمده صف بندیهاست. نيروهای سياسی بنا به اهداف و اصول ارزشی خود و با توجه به امکاناتی که در جامعه وجود دارد، عامل يا عواملی را که صف بندی نيروها حول آن میتواند دستيابی به اهداف حزب را ممکن سازد انتخاب میکنند و متقاعد کردن و یا وادار کردن ديگران به صف بندی حول آن عامل يا عوامل يکی از تعيين کننده ترين عرصههای مبارزه سياسی است.
چند مثال میزنم: آقای مصباح يزدی در همين رابطه، موافقت يا مخالفت با حکومت اسلامی يعنی اهداف را تعيين کننده صف بندی نيروها میداند و همه آنهايی که با حکومت اسلامی مخالفند را در يک بلوک قرار میدهد. از نظر ايشان همه آنهايی که حکومت اسلامی را نمی پذيرند در صف دشمن قرار دارند و تفاوتی ميان آقای نگهدار و مسعود رجوی وجود ندارد. سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی ده سال پيش در تحليل نيروهای سياسی، آنها را به چهارگروه برمبنای ترکيبی از اهداف و خط مشی تقسيم کرده و از سياستهای متفاوتی در برخورد با هرگروه دفاع میکند. از نظر اين سازمان هواداران رژيم اسلامی خوديند و مخالفين بر مبنای مشی آنها نسبت به رژيم اسلامی به سه گروه تقسيم میشوند. بخش عمده هواداران رژيم پادشاهی هم مثل آقای نگهدار نيروهارا براساس خط مشی شان بدوگروه برکناری طلب و اصلاح طلب تقسيم میکنند با اين تفاوت که آنها اصلاح طلبان را زائده و جزئی از رژيم اسلامی میدانند. همانطور که می بينيم برخی از جريانها براساس اهداف و برخی بر مبنای حط مشی نيروها را تقسيم بندی میکنند. هيچکدام از اين جريانها نه نادانند و نه دچارذهن گرايی و در هر مورد توضيح دلايل آنها برای اين انتخاب و تلاششان برای تامين هژمونی و شکل دادن صف بندیها آنگونه که آنها طلب میکنند چندان دشوار نيست.
در همه حوادث تاريخی نيز چنين مبارزهای را شاهديم. در سالهای آخر دهه ٢٠ تقسيم نيروها بر اساس منافع ملی و ملی شدن صنعت نفت يک اجبار عینی نبود. اين امکان که مثلا جنبشهای طبقاتی عليه مالکين و حاميان آنان در دربار صحنه اصلی مبارزه سياسی در ايران گردد نظرا منتفی نبود. اين، جبهه ملی و بطور مشحص دکتر مصدق بود که موفق شد آمادگیهای درون جامعه را تشخيص داده و ملی شدن صنعت نفت را به مساله همگانی و پراهميت تر از تضادهای طبقاتی بدل سازد. حزب توده ايران در تعیین مساله مرکزی جامعه شکست خورد و مجبور شد با تاحير به آن بپيوندد. در سالهای پس از انقلاب اکثريت نيروهای چپ تقسيم نيروها براساس موضع در رابطه با امپريالیسم و سرمايه بزرگ را پذيرفتند. پذيرش عمده بودن اين عامل و بلوک بندیهای ناشی از آن منجمله بدليل توان نيروهای خط امام که باتکا حمايت توده ای، امکانات مانور وسيعی داشتند و توان نظری و استدلالی حزب توده ايران در مقايسه با ساير نيروها ممکن شد. ايدههایی که دمکراسی را عمده میدانست و درنظرات آقای اسکندری و يا پاکنژاد و يا ايدهای که در نامه به بازرگان منعکس است در برابر این نيرو شکست خورد.
تقسيم بندی نيروها بر اساس پايبندی آنان به مشی اصلاح طلبانه و برکناری طلب و نفی عامل هدف (دیدگاه درمورد رژيم مطلوب) در اين تقسيم بندی يک تصميم است و هر نيروی سياسی مجاز است چنين تصميمی را تاييد کرده و بکوشد که همفکران خود را به اين امر قانع سازد. در اين تقسيم بندی نيروهای جمهوريخواه سکولار ايران در دو بلوک در برابر هم قرار خواهند گرفت. بجاست که توضيح داده شود که چرا چنين تقسيم بندی نيروها يک الزام است، يا چرا در مقایسه با سایر شقوق ممکن امکانات بيشتری برای مبارزه برای دمکراسی در ايران فراهم میسازد.
جمهوريخواهان سکولار
اتحاد جمهوريخواهان ايران در سندی که در همايش اخير خود منتشر کرد؛ وظيفه خود در اين مرجله را فعاليت در سه راستا دانست. مبارزه برای تقويت جامعه مدنی، عرضه و گسترش گفتمان جمهوريخواهی، تلاش برای شکل دهی آلترناتيو جمهوريخواه.
در اين خط مشی از يکسو تقويت تشکلهای مدنی که طبيعتا وظايف مطالباتی، محدود و يا بعبارت ديگر اصلاح طلبانه را پيش میبرند و از سوی ديگر عرضه و تقويت گفتمان جمهوريخواهی (سکولار- دمکرات) که معنای آن نفی هر نوع حکومت ايدئولوژيک است همزمان مطرح و تعقيت میشود. ١٢ سال قبل در کنگره چهارم سازمان فدائيان اکثريت سندی با همين مضمون تحت عنوان خط مشی موازی ارايه گرديد که وظيفه خود را مبارزه موازی از يکسو برای تقويت هر نوع مبارزه برای اصلاحاتی که بتواند زندگی مردم را بهبود بخشد يا امکانات مبارزه برای دمکراسی را گسترش دهد و از سوی ديگر کوشش برای شکل دادن به شرايطی که تغييرات بنيادين در جامعه را ممکن کند، میدانست. چنين خط مشی در تقسيم بندی فوق در کجا قرار میگيرد؟
مطابق اين خط مشی شکل دادن و تقويت گفتمان جمهوريخواهی يکی از ارکان سياست جمهوريخواهان است. در اين تلاش نه تنها اصلاح طلبان مذهبی سهيم نيستند بلکه يکی از اجزا اين گفتمان نقد مواضع کسانی است که بنوعی حکومت دينی را تاييد میکنند. گفتمان جمهوريخواهی يا تلاش برای متشکل شدن و تقويت جمهوریخواهان تنها يک بحث نظری و تئوريک نيست و مابازای عملی و سياسی خواهد داشت. جمهوريخواهان ايران هم از نظر هدف (رژيم مطلوب)، هم از نظر نيروی اجتماعی و هم از نظر سياسی تمايزات مشخصی با ديگر نيروها منجمله اصلاح طلبان مذهبی دارند. رابطه و حد نزديکی و همراهی این دو نيرو با يکديگر تابع شرایط مشخص سياسی است.
اصلاح طلبان مذهبی نيز در طرح شعارها و رابطه شان با ديگر نيروها از شرایط سياسی تاثير میپذيرند. تغييرات در سياست حزب مشارکت در اين زمينه در يکسال اخير مستقيما ا ز تعييراتی که در تعادل نيروهای اجتماعی و شرایط سیاسی حاکم بر کشور ناشی شده است. حزب مشارکت پس از آخرين کنگره و تغییر دبير اول در عمل جبهه دمکراسی و حقوق بشر را مسکوت گذاشته و نزديکی به کهروبی و رفسنجانی را به رابطه با نيروهای پيرامون و بيرون حکومت ترجيح داده است. سياستی که با عواملی مثل خطر بنيادگرايان و ضرورت بسيج نيرو عليه آنان، ناتوانی دکتر معین در جلب نيروهای سکولار و روشنفکران عرفی جامعه در انتخابات اخير و تلاش برای حفظ جاپا در قدرت سياسی و ... توضيح داده میشود.
ممکنست بحران اتمی و فشارهای بين المللی شرايط سياسی کنونی ايران را خیلی سريع متحول ساخته و بلوک بندیهای نوينی را ضرور سازد ولی صرف نظر از موقعيتهای غیر قابل پيش بينی، ما امروز در شرايط جابجاِِیی قدرت سياسی که میتواند نيروها را به تصميم گيری بين دو شق حتی نامطبوع وادار سازد نيستيم. تقسيم نيروها بدو بلوک امکانات جمهوريخواهان را در ارتباط گیری با روشنفکران سکولار و نيروهای غيرمتمايل به حکومت دينی کاهش میدهد. چنين بلوک بندی که نتيجه عملی آن تقسيم جمهوريخواهان سکولار ايران بدوبخش مقابل هم است امکانات جمهوريخواهان را برای انعطافهای سياسی و گسترش ديالوگ و تاثير گذاری بر ديگر نيروها منجمله بر شاخههای مختلف جمهوريخواهان کاهش میدهد.
از اين نظر ما امروز در شرايط مطلوبی بسر نمی بريم. در انتخابات اخير رياست جمهوری از پايه اجتماعی جمهوريخواهان، بخشیا به معین رای دادند، بخشی به رفسنجانی و بخشی در انتخابات شرکت نکردند. توان ما در يافتن راههایی برای غلبه بر اين دشواريست و نه تثبيت و نهادينه کردن آن. توان ما در يافتن راههایی است که بتواند ديالوگ مابين اين نيروها را تداوم داده، راههای همسویی آنها را بيابد و مانع بی اعتمادی اين نيروها بيکديگر گردد و نه آنکه اين نيروها را در دو بلوک رو دررو دیده و از چنين امکاناتی نااميد شویم.
من میتوانم بفهمم که چرا نيروهای راديکال برکناری طلب که راه حل مسايل جامعه را حرکت مستقيم به سوی جابجايی قدرت سياسی میدانند مايلند صحنه سياسی جامعه را دو قطبی ديده و به نيروهای بینابینی برای تعيين تکلیف فشار آورند. ولی تصور میکنم کسانی که به مبارزه سياسی، تقویت تشکلهای مدنی و مشارکت در مبارزات مشخص مردم برای اصلاحات معین اعتقاد دارند، دو قطبی شدن نيروها را نباید بسود خود بدانند.
در سمت ديگر من میتوانم بفهمم که چرا کسانی که بهردلیل تنها راه تحول را حرکت مستقيم به سوی سرنگونی رژيم میدانند، حذف يا کم اثر شدن نيروهای بینابينی مثلا نيروهای اصلاح طلب در حکومت را در جهت تسريع تعيين تکليف دانسته و خواهان آن باشند ولی نمیتوانم بفهمم که چگونه کسانی که به کار سياسی و متشکل کردن مردم که نيازمند کار سياسی مداوم است معتقدند، در شرايطی که نيروهای سکولار و تشکلهای مدنی فاقد توانی هستند که بتوانند در برابر نيروهای حاکم مستقلا از خود دفاع کنند، حذف با تضعيف اين نيروها را که در نتيجه آن فعالان مستقيما در برابر نيروهای سرکوب قرار خواهند گرفت خواهان باشند.
برخورد افراطی با مونيسم
برخورد مونیستی با سياست و نقسيم نيروها بدوبلوک متدی ديرينه در عرصه سياست گذاری نيروهای مختلف در ايران است وتوسط بسياری از جريانات سياسی ايران بکار گرفته میشود. برای مثال مواضع شرکت کنندگان در اجلاس لندن و بطورمشخص آقای طاهری پور نمونه ایست راديکال (افراطی) از اين متد. در اين برخورد توضيح و تبیین تصميم سياسی، مبنی بر ضرورت اتحاد نيروهای مشروطه خواه هوادار رژيم پادشاهی و جمهوريخواهان برای نفی رژيم اسلامی و استقرار دمکراسی، به تقسيم نیروها بدو جريان مشروطه و مشروعه که مبارزه آنها در تمام تاريخ صد سال اخير ايران تحولات سياسی ايران را رقم زده گسترش میيابد. نيروهای سياسی ايران بدوبلوک بندی تاریخی مشروطه خواهان که مدرنيسم را نمايندگی میکنند و مشروعه خواهان که نقش فرديت را درک نکرده و از نظرفکری در دوران ماقبل روشنگری بسر میبرند تقسيم میگردند (در اين تقسيم بندی تاريخی موقعيت نيروهای سکولار اقتدارگرا که نزديک به ٥٠ سال در ايران حکومت کردند فراموش میشود.) اين بلوک بندی کماکان نقش عمده خود را حفظ کرده و همه نيروهای سياسی مجبورند در برابر اين تضاد تعيين تکلیف کرده و در يکی از دو جناح قرار گيرند. و بهمين دليل در نوشتهها و سخنرانیها بارها و بارها از حقانيت تاريخی اين انتخاب و شرکت کنندگان در نشست برلن و لندن سخن گفته میشود. اين اطمينان از حقانيت تاريخی از کجا پديد آمده؟ مگر نه اينکه برخی از مدافعان اين سمت گيری به نظریات امروز خود تا چند سال قبل بضد تاريخ تعلق داشتند. آيا نبايد از کسانی که در زندگی خود حداقل سه بار باين نتيجه رسيدهاند که در گذشته به ضد تاريخ تعلق داشتهاند و امروز تاريخ را نمايندگی میکنند انتظار داشت که با چنين قطعيتی سخن نگويند؟ در همين راستا آقای طاهری پور در آخرين مصاحبه خود با نشريه تلاش در تشريح مخالفين نظر خود در ميان نيروهای چپ مینويسند " در یکسر آن لنینیستهای دو آتشه و در سر دیگر آن کسانی قرار دارند که من آنها را حاشیهی عبای حکومت کنندگان ایران توصیف می کنم." بعبارت دیگر در اين تقسيم بندی دوقطبی میتوان سوسياليستهای سکولار جمهوريخواهی را که انتخاب سياسی ديگری کرده و راه ديگری را در مبارزه برای دمکراسی برگزيدهاند با عنوان تحقیر آميز حاشيهی عبای حکومت کنندگان ايران توصيف کرد. در چنين متد مونيستی پيوستهای که تاريخ و سياست و ارزشها را در يک مجموعه در برميگیرد، راه برای مباحثات سياسی و ارزيابی نیروها و شرايط مشخص مسدود است. برای افرادی چون من که با چنين احکام قطعی در سياست بيگانهاند و سياست را دنيای مبارزات و سازشهای اجتماعی ، دنيای انتخابهایی که هيچيک تمامی امتيازات را نمايندگی نکرده و برتری آنها بيکديگر نسبی است میدانند، مباحثه اجبارا نه در عرصه سياست بکه در عرصه متدها و ارزشها میتواند پی گيری شود.***
ذکر مثال فوق در بکار گیری افراطی مونیسم و تقسيم نيروهای اجتماعی بدو بلوک رو دررو از آنرو طرح گرديد که اهميت اين بحث را در مجموعه نيروهای سياسی ايران نشان دهد.
پايان کلام
در شرايط کنونی کشور، تفسيم نيروها بدو بلوک بندی اصلاح طلب و برکناری طلب نه عينی است و نه بسود تحولات دمکراتيک در ايران. تا آنجا که به جمهوريخواهان ايران برميگردد، اين امکان وجود دارد که اکثريت قاطع نيروهای هوادار يک جمهوری سکولار براساس خطوط کلی که در سطور فوق توضيح داده شد و با پذيرش گرايشات رادیکالتر و معتدلتر سياسی در صحنه سياسی ايران عمل کنند. چنين نيرویی با اصلاح طلبان مذهبی تمايزات روشنی خواهد داشت. طبیعی است که چنين نيرویی در شرايط کنونی با جريانهایی که فعاليت در راه اصلاحات د رکشور را ناممکن، کم اهميت و يا بدتر از آن منفی میدانند نيز تمايز خواهد داشت. رابطه چنين نيرویی با ديگر جريانهای سياسی جامعه را الزامات، شعارها و اهداف مشترک معين در هر مقطعی معين خواهد کرد.
---------------
* مونيسم در چهارچوب مورد اين بحث عمدتا تک عامل گرایی ترجمه شده است. ولی از آنجا که بنظر من واژه مونيسم در مباحث سیاسی شناخته شده است و بهتر مفهوم را میرساند من از همان واژه مونيسم در اين بحث استفاده کردم.
** هدف اين نوشته بررسی تعاريف و استدلالهای آقای نگهدار از دولت و در دفاع از مشی اصلاحات نیست. چنين بررسی نياز به بحثی مستقل دارد.
*** بکار گیری چنين برخورد مونيستی راديکالی در توضيح اين انتخاب همه نيروهایی را که اين سمت گيری را تاييد میکنند در برنميگيرد. مثلا آقای باقرزاده و يا در ميان هواداران رژيم پادشاهی آقای داريوش همايون در دفاع از چنين انتخابی همچون آقای نگهدار استدلالهای خود را در عرصه سياست طرح میکنند که در نتيجه راه برای ديالوگهای سياسی مسدود نمیشود.
مهدی فتاپور