iran-emrooz.net | Sun, 25.02.2007, 10:13
نظرى به “مانيفست اصلاحطلبى”
اسفنديار طبرى
http://www.falsafeh.com
٢۴ فوريه ٢٠٠٧
در رابطه با سخنرانى آقاى فرخ نگهدار و مانيفست اصلاح طلبى مطرح شده از سوى ايشان، مايلم به نکتههايى، جهت روشن تر شدن موضوع، بپردازم.
هر چند خود را با ايده و هدف اصلاحطلبانه آقاى نگهدار مشترک میدانم، ولى از نظر من، مبانى دليلآورى آقاى نگهدار داراى ابهامهايى است، که میتواند به کژ فهمىهايى دامن زند. اهميت "مانيفست" و اينکه از سوى ايشان مطرح شده است، بر من پوشيده نيست، از همين روست که در اينجا بطور فشرده بخش نخست ﴿منتشر شده﴾ مانيفست ﴿ارايه مدل نظرى﴾ را به نقد میکشم.
١- سياست و علوم سياسى
معمولن يک فيزيکدان و يا يک پزشک، فردى است که فيزيک يا پزشکى را تحصيل کرده است. سياستمدار، اما، کسى است که سياسى "عمل" میکند. يعنى سياست به طور "مستقيم" به يک کنش ﴿سياسى﴾ ربط داشته و در نتيجه بطور کامل در قلمرو خرد عملى قرار میگيرد. خرد عملى، توانايى جهت دادن و تعيين کردن اراده براى انجام عمل است و بيانگر و مشخص کننده آن چيزى است که "بايد" انجام شود. خرد نظرى، اما توانايى شناخت، واکافت و داورى آن چه هست و آنچه فکر شده میباشد ﴿در مقابل مفهوم رايج ايمان و اعتقاد﴾. در حالى که خرد نظرى شناخت را مشخص و اصولمند میکند، خرد عملى نشان دهنده قانونمندى کنشها بر پايه هنجارهاست.
اگر سياست متعلق به خرد عملى است، پس بايد به قانونهايى بپردازد که تعيينکننده کنشهايى هستند که بايد به انجام برسند. به اين ترتيب، ما در سياست و موضعگيرى سياسى به طور فورى، مستقيم و کامل به حوزه اخلاق و قانونهاى اخلاقى وارد میشويم.
٢- جهان بينى و سياست
آقاى نگهدار اين پرسش را مطرح میکند که آيا سياست نيازمند جهانبينى است و آيا ما در رابطه با کنشهاى سياسى خود بايد وابسته به يک جهانبينى باشيم يا نه. پاسخ ايشان به اين پرسش منفى است، ولى آقاى نگهدار روشن نمیکند که چه منظورى از مفهوم جهانبينى ﴿تئورى فراگير﴾ دارد. به نظر میرسد ايشان تصور مشخصى ﴿مارکسيستى؟﴾ از جهانبينى دنبال میکند. اما اين شيوه براى طرح پرسش و پاسخيابى، کممايه مینمايد. در واقع میبايد پرسش چنين باشد: آيا اصلن انجام کنشى ﴿سياسى﴾ بدون جهان بينى ممکن و شدنى است؟
خرد نظرى بايد آزاد و رها از جهانبينى باشد، زيرا که در صدد فهم و شناخت قانونمندى آن چيزى است که انجام شده و يا میشود. در اينجا با روش و چگونگى انديشيدن انسان سر و کار داريم و نه با جهانبينى و ايده آلهاى او. کانت ، در نقد خرد ناب، متناقض بودن خرد نظرى ناب را، در جدايى و دورى آن از عمل، نشان داده است ﴿پيششرط بنيانى وجود و کارکرد خرد در ايدههاى "من"، "جهان" و "خدا" است﴾. از آنجا که هر جهانبينى داراى عنصرى متافيزيکى است، خرد نظرى "نمیتواند" رها از جهانبينى باشد.
اما جهانبينى براى خرد عملى پر بار و پسنديده است: انجام عمل و کنشى بدون نظرداشت ايدهآل، امرى متناقض است. پس به اين پرسش میرسيم که جهانبينى بايد چه شکل و چه درون مايهای داشته باشد که تا اندازه ممکن، در عمل، برى از تناقض گردد؟
پاسخ فلسفه چنين است:
ايده آلها بايد اخلاقى باشند. يعنى فقط يک کنش اخلاقى است که میتواند به دور از تناقض باشد.
اين احتمال قوى هست که آقاى نگهدار در مانيفست بيشتر به يک جهانبينى مشخص فکر میکند و نه به مفهوم کلى آن. يعنى به جهان بينى در متن مارکسيستى آن.
در مارکسيسم ﴿و نه نزد خود مارکس!﴾، جهانبينى يک سيستم فکرى ﴿طبقاتى﴾ ثابتى است که مدعى حقيقت مطلق و آخرين کلام است. اما از نظر اخلاقى درست اين است که ايدهآلهاى خود را در کنار ديگر ايدهآلها گذاشته و پشتيبانى ﴿نه فقط احترام!﴾ آنها را نيز در سيستم کنشهاى خود رعايت کنيم. ولى سياست بدون جهانبينى، اگر بتواند معنا و واقعيت وجودى داشته باشد، کنشى صرفن هيجانى و نابخردانه خواهد بود.
٣- اصل و قاعده
کاربرد مفهوم "اصل" يا پرنسيپ در متن مانيفست گيج کننده است.
به نظر میرسد، برآورنده مقصود باشد که مطابق دورکين، ميان اصل و قاعده تفاوت گذاشت:
اصل، در قالب يک نظام فکرى، هميشه و همواره معتبر بوده و خدشه ناپذير است.
قاعده، اما، در مواردى هر چند استثنايى، قابل چشمپوشى است.
البته، نظامهاى فکرى را بايد به گونه تفکيکپذير ﴿و نه به طور فلهای و يکجا﴾ فهميد: در علوم طبيعى، مانند فيزيک و بيولوژى، اصل بر تفکر و نتيجهگيرى منطقى است. تمام قاعدههاى به کار رفته در زمينه پژوهشهاى اين علوم، بازتابى از همين اصل سراسرى هستند. هر کشف يا اختراع جديدى میتواند سبب بر هم ريختن يک يا چند قاعده شود، ولى اصل همواره پا بر جاست. يعنى شکستن و يا حذف يک قاعده، از نظر علمى، بايد "منطقى" و يا بطور منطقى توضيح پذير باشد تا از حوزه علم خارج نشود ﴿نمونه: کشفهاى تازه در دنياى ماکرو و ميکرو، تئورى نسبيت و کوانتوم﴾.
ولى در نظام فکرى فلسفى، نمیتوان مانند علوم طبيعى عمل نمود. فيلسوفها میخواهند خردمند باشند، پس با تکيه بر خرد فراگير انسانى و خردمندانگى خود، يک اصل مرکزى جهان شمول را در سيستم فلسفى خويش قرار میدهند. اين تلاش در تمام تاريخ فلسفه، در هر فلسفه سيستماتيکى ديده میشود: اين اصل از نظر تالس، آب است ﴿اصل طبيعى﴾، نزد فيثاغورث عدد است ﴿اصل سوبژکتيو﴾، کانت آن را خرد ﴿عقل﴾ وهابرماس خرد رسانشى میداند. اشتباه است اگر رابطه ميان ماده و شعور در فلسفه مارکس را به عنوان يک اصل بفهميم و سپس آن را بطور تمثيلى در سياست نيز به کار بنديم. رابطه ماده و شعور نه يک اصل، که پرسشى تاريخى همراه فلاسفه بوده و هست. پاسخ مارکس يکى از پاسخهاى ممکن است که بر اصل ابزار توليد و مالکيت و تاثير اجتماعى آن استوار است. براى تعيين يک اصل در سياست، دوباره به خرد عملى باز میگرديم: سياست، اعمال و کاربرد خرد عملى است، بنابر اين اصل سياسى تنها و تنها میتواند و بايد يک اصل اخلاقى باشد و نه کسب قدرت و حکومت کردن!
حکومت به دور از اخلاق انسانى، حکومتى مطلقگرا، لعنتى و از هر جهت فاسد است.
میتوان اعمال قدرت و حاکميت را در مرکز کار نشاند، ولى به عنوان وسيلهای اخلاقى براى رسيدن به هدفى اخلاقى: اصل اخلاقى سياست تامين حقوق بشر، برقرارى صلح، عدالت و آزادى است.
اينکه بر اساس چه قاعده يا قاعدههايى میتوان به اين اهداف شريف انسانى رسيد، بحث و پرسش ديگرى است.
دو جهت گيرى "گزاف گراى" مخالف "جهانبينى سياسى اخلاقى" را میتوان در کمونيتاريسم نئوليبرال ﴿اتکا به بازار، به جاى اصل اخلاقى﴾ و هم چنين در پافشارى به نقش دولت به جاى بازار ديد ﴿از يک سو بازار و از سوى ديگر دولت، به جاى اخلاق!﴾.
آيا تاکيد بر نقش قدرت و دولت، نشانهای از بقاياى سيستم فکرى تبليغى مارکسيستى ﴿و البته نه خود مارکس!﴾ نيست؟
۴- استراتژى دليل آورى
البته در برخورد متديک خود با مانيفست متوجه بر حق بودن اصلاح طلبى و نفى خشونت میشويم.
اما نويسنده بايد دليلهاى عقلانى قانع کننده ارايه دهد. اين دليلها بايد درست، منطقى، خوب و بطور متديک قابل پىگيرى باشند. اما اين دليلها نبايد براى خدمت به منظور و هدف مورد نظر، به هر شکل و شمايلى در بيايند. به ديگر سخن: من اجازه ندارم از دليلهاى خود استفاده ابزارى نمايم!
من اين را ممکن، ولى کمى خطرناک میبينم، که براى رسيدن به مقصود و هدف مورد نظر، سيستمى از تعريفها را براى سياست بنا نمود. خطرناک، زيرا هدف و نتيجهگيرى فقط در چارچوب محدوده تعريفهاى انجام شده میتواند اعتبار داشته باشد. پروژه سازى سياسى با استفاده از مفهومهاى مورد استفاده در شاخه اقتصاد، تا هنگامى که فقط براى بهرهبرى هدف مورد نظر باشد، بر اين خطر میافزايد.
۵- اصلاح و خشونت
پرسش مرکزى مانيفست از آغاز تا پايان را شايد بتوان بسى فشرده چنين باز گفت:
رفورم يا خشونت؟
اين گونه فهميده میشود که مانيفست فقط به وضعيت سياسى ايران در شرايط کنونى توجه دارد. اما شايد بهتر میبود که پس از يک پاسخ گلوبال، به امر مشخص ايران پرداخته میشد.
از نظر اخلاقى، فقط يک پاسخ گلوبال وجود دارد: خشونت نه!
چرا که کرامت فرد فرد انسانها داراى ارزش مطلق و غيرقابل قياس با ارزشهاى ديگر است. هر گونه اعمال خشونت به معنى آسيب به انسان است. خدشهناپذيرى حرمت يک انسان ﴿هر که باشد﴾ يک "اصل" اخلاقى است که میتواند از جنبهها و چشم اندازهاى متفاوت " قاعده" مند شود.
در پايان، نکته اساسى اينجاست که ما چه واقعيتى را میبينيم و از کدام پرسپکتيو:
در نظر بگيريم که يک حکومت، در بدترين و شديدترين حالت ممکن، براى حفظ قدرت خود روزانه صدها نفر را به کشتن میدهد، يعنى حاکميتى که براى "قدرت و دولت" دست به هر کارى میزند و فقط زور و خشونت را میشناسد و میفهمد. ما بدنبال اين "واقعيت"، با سه پرسش ديگر روبرو میشويم:
- آيا "ممکن" است به آن خشونت پايان داد؟
- "چگونه" چنين چيزى ممکن است؟
- "تحت چه شرايطى" چنين چيزى ممکن است؟