سه شنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ -
Tuesday 29 April 2025
|
ايران امروز |
دو روز پیش، در غروب ۲۲ آوریل، مردی از تبار مبارزان سیاسی فدائی، پس از آنکه خود و همسرش ۴۳ سال را صرف مراقبت ۲۴ ساعته از فرزند معلول خود کرده بودند، فرزند خود را همراه خود از یک ساختمان پنجطبقه به بیرون پرتاب میکند و به این شکل دردناک به زندگی خود و فرزندش خاتمه میدهد. در پی پخش این خبر تکاندهنده، موجی از اظهارنظر و تأسف در فضای مجازی و بین رفقا و آشنایان این خانواده به راه افتاد. این مهندسی مرگ در برلین، و همچنین برخی توجیهات و حتی ستایشهایی که از این «مرگ فداکارانه» شد، موجب این یادداشت شد. چراکه مرگی و کشتنی چنین تراژیک، و واکنشهای اشارهشده به این واقعه غمانگیز، موضوع را به عرصه عمومی آورده است.
حقیقت تلخ و بیپرده این است که پدری، فرزند معلولش را کشت، و همزمان خود را نیز کشت. هر تأویلی که در آن نشان از عملی باشکوه، فداکارانه یا قهرمانانه باشد، در واقع پردهایست که بر صورت یک تراژدی انسانی کشیده میشود؛ پردهای که نه تنها حقیقت را پنهان میکند، بلکه ما را از مواجهه با مسئله و درد اصلی بازمیدارد: مسئله نادیده گرفتن حق زندگی یک انسان، بهدلیل معلولیت.
در روزهای گذشته، بسیاری در فضای مجازی، با دلسوزی از مصائب پدر نوشتند. از رنجی که کشیده، از تلاشی که کرده، از عمر خود و همسرش که برای مراقبت از فرزند معلولشان که به مراقبت ۲۴ ساعته نیاز داشته، صرف کردهاند. از فشار و فرسودگی روحی و جسمی او. کسی انکار نمیکند که مراقبت از یک فرزند معلول، کار سادهای نیست. اما آیا این رنج، این خستگی و استیصال، نگرانی از آینده پسر، به کسی حق میدهد که تصمیم بگیرد چه کسی باید زنده بماند و چه کسی نه؟ آیا مهر پدرانه و عمری فداکاری و مراقبت شبانهروزی از عزیز خود میتواند مجوزی باشد که روزی نیز پدر، با هر استدلالی که داشته، برای کشتن فرزند برنامهریزی کند و سرانجام، به نام رهایی از درد و رنج یا برای به زنجیر بسته نشدن در خانههای مراقبت از معلولین، فرزند خویش را همراه خود از ساختمانی بلند پرتاب کند و بکشد؟ آیا برای جان و زندگی انسان معلول، هرچند همراه با رنج باشد، میتوان اینگونه مهندسی مرگ کرد؟
آنچه این تصمیم را از مرز «یأس» به سمت «خودخواهی» میبرد، نه فقط پایان زندگی خود، بلکه پایان دادن به زندگی دیگریست. در اینجا، حتی اگر نیت پدر را خیر بدانیم، اگر باور داشته باشیم که میخواسته فرزندش را از رنج برهاند، باز هم باید بپرسیم: چه کسی به او این حق را داده بود؟ چه کسی میتواند بگوید که مرگ برای این فرزند معلول و مادرش، بهتر از زندگی با معلولیت و رنج برای آنها بوده است؟ چه کسی از فرزند پرسید یا از دل مادر باخبر بود؟ چرا بسیاری از عمل شجاعانه و حتی قهرمانانه پدر میگویند، اما جای دو موجود دیگر در مرثیه یا استدلالهای آنها خالیست؟
پرت کردن خود و فرزند خود از ساختمانی پنجطبقه شجاعت میخواهد، اما هر شجاعتی قهرمانانه نیست، ستودنی نیست. فقط تأسفآور است. تعجببرانگیز است که بسیاری، رنج پدر در طول سالها یا هنگام چنین انتخابی را درک میکنند، اما بهراحتی از جان پسر میگذرند و از حق او برای زندگی، علیرغم خستگی پدر، نمیگویند. پدر فداکارانه زندگی خود را وقف مواظبت از فرزند کرد، اما هنگامی که او را برای پرواز مرگ برد، خودخواهانه تصمیم گرفت؛ تصمیم برای جان فرزند و سهم مادر. هر جسارتی پهلوانی نیست. برای برخی تراژدیها فقط میتوان گریست، چراکه هر بازیگری قهرمان نیست.
مادر در این ماجرا، نه تنها از تصمیم حذف شده، بلکه به شکلی تأسفبرانگیز، در برخی روایتها، گویی در پی این مهندسی مرگ، او «رها شده»، «آزاد شده»، باری از دوشش برداشته شده است. چنین نگاههایی، نه فقط حاوی نوعی نگاه مردسالارانه، بلکه غیرانسانی است. هیچ مادری با کشتن فرزند معلولش «رها» نمیشود. به یک تراژدی بسیار دردناک انسانی، لباس «رهایی» نپوشانیم. این نوع روایت، مادر را همردیف همان نگاهی میگذارد که انسان معلول را فاقد شأن زندگی میبیند.
در این میان، یک نکته بهشدت آزاردهنده این است که برخی از رفقا و دوستان این خانواده، یا کاربران در فضای مجازی، در مقام تسلیدهنده، با سرعت و راحتی نگرانکنندهای این عمل را توجیه کردند. نوشتند: «پدر خسته بود»، «پدر تنها بود»، «پدر دیگر امیدی نداشت و نمیخواست فرزندش به غل و زنجیر خانه معلولان سپرده شود»، «خود را در داشتن فرزند معلول مسئول میدانست»، «نمیخواست در غیاب او، مادر تنها همه بار مراقبت از فرزند را بر دوش داشته باشد». بله، شاید همه اینها درست باشد یا جنبههایی از حقیقت را در خود داشته باشد، اما هیچکدام از این دلنگرانیها، پدر را محق نمیکند فرزند خود را از میان بردارد.
شواهد نشان میدهد که این تصمیم، حاصل یک جنون آنی نبوده است. شواهد متأسفانه نشان میدهد که پدر، مدتها به این مهندسی مرگ میاندیشیده است. برنامهریزی داشته، مسیر و ابزار مرگ را برای خود و فرزندش طراحی کرده بود. انتخابی آگاهانه، و در عین حال، غیرقابل دفاع.
مهم است تأکید شود که این یادداشت، نه برای محاکمه آن پدر است، نه برای نادیده گرفتن درد و فرسایش زندگی با فرزند معلول. بلکه تلاشی است برای بازگرداندن توجه به حق کسی که هیچگاه حرفی نزد، به کسی که قربانی شد، به فرزند معلول، به انسانی که شاید نمیتوانست حرف بزند یا منظور خود را به روشنی بیان کند، اما زندگی میکرد، دوست میداشت، و حق داشت ادامه زندگی دهد؛ حتی فقط در کنار مادرش یا در خانههای معلولین. بههرحال، خانههای معلولین در کشوری با سطح رفاهی و خدمات درمانی آلمان، شکنجهگاه که نیستند. هزاران نفر در چنین شرایطی، گاه با همراهی و کمک والدین یا بدون آنها، زندگی میکنند و از آنها مراقبت میشود.
هیچ فاجعهای نباید، حتی به پاس احترام به رنج رفیق، به قهرمانی بدل شود، اگر در آن حقوق انسانی زیر پا گذاشته شده باشد. هیچ شجاعتی سزاوار ستایش نیست، اگر با حذف دیگری همراه بوده باشد. هیچ «رهاییای» نباید بر پایهی مرگ انسان دیگری بنا شود، حتی اگر نیتاش مهر و دلسوزی باشد. گاهی باید بپذیریم که تنها واکنش درست، سوگواری، هایهای گریستن و همدردی با بازماندگان است، نه تمجید، نه روایتسازی، نه قهرمانپردازی.
در جهانی که هنوز معلولیت را با بیارزشی، و خستگی از زندگی را با حق پایان دادن به آن یکی میگیرد، وظیفه ماست که از کرامت انسان، در هر شرایطی، دفاع کنیم.
■ انگار شبح فدایی بعد از این همه سالهای پر تجربه و درد هنوز در گشت و گذار است. کاملا به جا و درست در پایان مقاله انسان دوستانه تان آوردید: “تنها واکنش درست، سوگواری، هایهای گریستن و همدردی با بازماندگان است، نه تمجید، نه روایتسازی، نه قهرمانپردازی “
با درود و احترام سالاری
■ با اندوه مادر بجا مانده و یاران این دوست از دست رفته همدردی میکنم. اصولی که بیان کردید غیر قابل انکار است. تنها اشاره کنم که این دوست به هنگام ارتکاب این عمل فکر نمیکرد که “حق” دارد چنین کند، بلکه خود را در بنبستی میدید که توان کار دیگری جز این را ندارد، توان کاری که مستلزم فداکاری بزرگتر و برای وی دردناکتر مینمود؟ در واقع این تراژدی انسانی دارای بعد دیگری است که همانا عدم توانایی پدر و مادر در انجام فداکاری راستین و سپردن فرزندشان به مرکز حرفهای درمانی بود. بله، حرف آخر شما یعنی “سوگواری” انسانیترین واکنش به این تراژدی جانکاه است.
با احترام. پیروز.
■ اگر اندکی صبر و خویشتنداری میکردید، کسی مدال انساندوستی و قانونگرایی را از چنگتان در نمیآورد، آقای فرخنده! شما از این ماجرا شناخت کافی ندارید و اهلیت ورود به آنرا هم ندارید. با چشمان شیشهای راه به روان هزار توی هیچ انسانی و بویژه آدمی در قد و قواره حسن عربزاده نمیتوان برد.
پورمندی
■ آقای فرخنده عزیز. حدود ۱۵ سال قبل چنین قتلی در شهرکی نزدیک هامبورگ اتفاق افتاد: مادری ۷۰ ساله دختر معلول ۴۵ سالهاش را به دلیلی مشابه آنچه شما نوشتهاید، کشت. من خبر روزنامه را نگه داشته و تمام این سالها به موضوع فکر کردهام. در مورد نوشته شما، معتقدم که «قیاس به نفس» کردهاید و به عمق زندگی و اسرار آدمی توجه ندارید.
نوشتهاید که «اما زندگی میکرد، دوست میداشت، و حق داشت ادامه زندگی دهد». از کجا میدانید که مقتول «دوست داشت» زندگی کند؟ حتمأ شما هم در اطراف خود افرادی را دیدهاید (مخصوصأ برخی سالمندان) که دوست ندارند به زندگی ادامه بدهند، اما نمیدانند چگونه، یا نمیتوانند به زندگی خود خاتمه بدهند. با این وجود، ممنونم از طرح مطلب شما و کسب اطلاع از نظر دوستان.
رضا قنبری. آلمان
■ چیزی که اینجا نظرم را جلب کرد این است که آیا با وجود معروفیتی که این انسان در میان حداقل چپها داشت، دور و برش اینقدر خالی بود و هیچ کمک عاطفی یا در صورت لزوم اقتصادی وجود نداشت که اینگونه سرمای تنهایی و غم و...، میل به زندگی را در وی خاموش کرد؟ کسانی که با او از نزدیک مراوده و دوستی و رفت و آمد داشتند موضوع را چگونه میبینند؟ احساس میکنم آقای پورمندی در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشند اگر چنین است ممنون خواهم بود که زوایای تاریک این واقعه غمانگیز را روشن کنند.
با تأسفی عمیق سالاری
■ آقای قنبری عزیز، نوشتهاید «از کجا میدانید مقتول دوست داشت زندگی کند؟» من تا آنجا که درباره این حادثه تاسفآور از منابع مختلف خواندهام چنین دریافت کردهام که این فرزند (محسن) از دست رفته خلاف این (خواست زندگی کردن) را هم نگفته. ظاهرا پدر خودش مستقل از نظر فرزند و مادر چنین تصمیم هولناک و غمانگیزی گرفته است. حتی اگر موافقی هم از جانب فرزند و مادر وجود داشت، چنین تصمیم و اقدامی خالی از ایراد اخلاقی و قانونی در آلمان نیست. یادشان گرامی و با آرزوی بردباری و تحمل درد و غم برای مادر خانواده
حمید فرخنده
■ با تاسف عمیق از تراژدی حسن عربزاده و آرزوی بردباری برای همسر و مادر زجر کشیدهی خانوده که از همان ۴۰ سال پیش همگی نیاز به تراپی و توان بخشی داشتهاند.
دکتر محمود زهرائی (پزشک) به بهانهی این مرگ درناک نقدی بر نوشتههائی که در این رابطه منتشر شده نوشت.
در بخشی از این نوشته گفته ست: “به عقیده من مخالفت با عدم انتقال محسن به کلینک مخصوص این بیماران، نه تنها این بیمار را از کمک رسانی خوب و حرفهای محروم نموده بلکه باعث نابودی آرامش پدر و مادرو نهایتا به خاطر فشار جسمی و روحی منتج از این مراقبتهای سخت، زنده یاد حسن را مجبور به اخذ سختترین و دردناکترین تصمیم زندگیاش نموده است. تصمیمی که منحر به نابودی زندگی پدر و پسر و سپس استمرار درد جانکاه مادر شده است.”
متاسفانه به دلایلی که میدانیم این خانواده نه در ایران زمان جنگ و نه در دوران مهاجرت به افغانستان از کمکهای درمانی و مراقبتی لازم برای فرزندشان برخوردار نشدند و به شهادت کسانی که از نزدیک با این خانواده معاشرت داشتند. این پدر و مادر دائما پسرشان را در دستهای مهربان خود محکم نگهداشته بودند. تا بلائی بر سر خود و یا دیگران نیاورد.
عجیب ست که بعداز مهاجرت به آلمان نیز وضع به همان روال سابق ادامه کرده بود. موضوعی که در اروپا برای خانوادههائی که فرزند یا عضوی با نارسائیهای جسمی و روانی دارند رایج ست.
علاوه بر این که فرزند یا عضو بیمار از مراقبتهای حرفهای برخوردار میشود، پدر و مادر یا نزدیکان آن عصو نیز از انواع تراپی برخوردار میشوند که درد ناشی از اشکالات فرزند یا آن عزیر خانوداه را چگونه تحمل کنند تا بتوانند به کار و زندگی خود ادامه دهند.
نمی دانم که آیا این پدر مادر درد کشیده در این ۴۰ سال خودشان از این نوع تراپی ها برخورد بودهاند؟
آن طور که دوستان سیاسی حسن عربزاده مینویسند. به این نوع قلمروها فکر اشاره نمی شود و همه از دلواپسی ها حسن در این اواخر که رفتار پسرشان بسیار خطرناک شده بود و او می ترسیده که پسرش دیر یا زود بلائی بر سر خود یا دیگران بیاورد. بعضی می گویند که می خواسته قبل از مرگ خودش با این قتل فرزند مادر را از عواقب بعداز مرگ خود در تنهائی رها کند.
اگر حسن عرب زاده و همسرش در آلمان خودشان از حمایت های درمانی به خصوص روان درمانی برخوردار میشدند. روانشناسان و مددکاران آنها را متقاعد میکردند که فرزندشان را به مراکز مراقبت معلولین تحویل دهند. اگر چنین میشد حسن عربزاده زیر بار تلّی از مشکلات نگهداری فرزند معلول له و لورده نمیشدند. که پدر دست به چنین اقدام جنون آمیز بزند.
حال که این فاجعه رسانهای شده ست. بهتر ست که به آسیب شناسی آن پرداخت. آیا حسن عربزاده و همسرش برای روح و جسم خود از جانب پزشکان، رواشناسان، مددکاران و.. کمک های لازم را دریافت کردند یا بدلیل تعصبات و عادتهای دست و پا گیر در این زمینه اکراه یا خط قرمزی داشتند که همه چیز با دستهای مهربان خودشان از فرزند نگهداری کند.
باید موضوع را از درون این خانواده به بیرون و پیرامون آنها کشاند تا کمکاریها و باری بهر جهت ها را دور ریخت. دوستی در این باره نوشته بود: “دو روز پیش به روال همیشگی، برایم پیامی داشت به نشانهی سرزندگی؛ ..” مگر میشود حسن عربزاده که معلوم نیست در این اواخر در چه وضعیت بحران اسیر شده بود چنان پیامی بدهد؟
بعضی ها هنوز عمق فاجعه را نفهمیده اند و به تعارف و شعار دهی بسنده می کنند. اجازه دهیم پزشکان ، روانشناسان ، مددکاران و.. با دریائی از تجربیات بی بدیل خود ما را برای کمک به موارد مشابه آگاه کنند که تا آن جا که ممکن ست برای جلوگیری از این نوع فاجعه به نزدیکان و دوستان که چنین مشکلاتی دارند یاری برسانیم و آنها را در مراجعه به مراکز درمانی تشویق کنیم.
کامران امیدوارپور
■ بهگمانم، بیاخلاقی محض است که در این روزهای بسیار دشوار برای باز ماندگان دو عزیز ما و به جای گذاشتن مرهمی اندک بر زخم جانسوز فریده داغدار فرزند، با رنج غیر قابل توصیف بیش از ۴ دهه و همسری با صفات اخلاقی بسیار برجسته و پاکباخته در نوع دوستی و فداکاری، ناجوانمردانه برعذاباش بیفزاییم.
آقای فرخنده با سنگر گرفتن در پشت پیشفرضهایی که صحت اکثر آنها مورد تردید جدی است ترجیح داده که تا دیر نشده، گوی سبقت را در این زمینه از سرزنشگران برباید.
من و ظیفه و جدانی خود میدانم بعضی نکاتی را بر آنچه که احمد پورمندی با روشنی و به درستی در سخن از حسن از دست رفته گفته اضافه کنم.
من حدود ده ماه با حسن که دیگر نیست تا از خود دفاع کند، در سختترین شرایط سرکوب در ایران در سال ١٣٦٢، از نزدیک رفاقت و کار کرده بودم و از اینکه میبینم کسانی چنین ناعادلانه به سرزنش او مینشینند دچار حیرت میشوم. به گمان من آنها مطلقا عاجز از درک این معنا هستند کسی که حاضر بوده جان خود را در حفظ جان دوستان خود فدا کند و ۴۲ سال تمام با عشقی بیخدشه از فرزندی که اگر در یکی از همین مراکز نگهداری معلولین نگهداری میشد به احتمال نزدیک به یقین سالها پیش از دست رفته بود و خود و همسر داغدیدهاش به مراتب بهتر از هر شخص کار بلد و خبرهای در پرستاری از فرزند خود آزموده شده بودند، چگونه میتواند قاتل در معنای حقوقی آن قلمداد شود؟
مراکز مواظبت و نگهداری از معلولین مغزی و فیریکی به هیچ وجه آن پناهگاهی نبوده و نیست که سر زنش کنندگان حسن با اشارتی پر طمطراق از آن میگذرند. من گمان میکنم که بهجز استثناهایی، آنها حتی یکبار چنین مراکزی را از نزدیک ندیده و در درون محیط آن وقت صرف نکردهاند. در کشور بریتانیایی که من در آن زندگی میکنم و یکی از پیشرفتهترین استانداردهای حمایت از معلولین در دنیا را در جامعه ساختاری کرده است، همه ساله موارد متعدد و وحشتناکی از بیرحمی، خشونت، بد رفتاری و حتی سوء استفادههای حنسی و غیره در این مراکز رخ میدهد، که بسیاری از آنها گزارش و ثبت و پیگیری نمیشوند و تنها خبر درصد بسیار کمی از آنها موفق میشوند به مطبوعات راه پیدا کنند. خانوادههایی که از این مسایل شناخت نسبی دارند طبیعی است که از سپردن دلبندان معلول خود به این مراکز اکراه داشته باشند و بعید است که بدون عذاب دائمی وجدان به نگهداری عزیزان خود در این قبیل مراکز تن در دهند. آنها درست همان کاری را میکنند که حسن وفریده انجام داده واورا تحت نظارت و پرستاری ۲۴ ساعنه، در ۴۲ سال از زندگی غمبار خود گرفتند.
تصویر گل و بلبلی که محکومکنندگان حسن از چنین مراکزی میدهند، دروغ است ودر زندگی واقعی وجود ندارد.
عدهای میگویند مگر حسن از محسن اجازه گرفته بود که جانش را بگیرد؟ کسانی که با حسن و فریده رفتوآمد داشتهاند میگویند که محسن یک زندگی بسیار رنجآور با واکنشها و کنشهای روحی و فیزیکی غیر قابل وصف و غیرقابل کنترل خصوصا در سالهای اخیر داشته و ابدا قادر به درک وضع و موقعیت حود و محیطش نبوه است. زندگی او به یک معنا یک زندگی نباتی ولی توام با رنج و درد وحشت و در عین حال ناتوان از تشخیص سود و زیان و خوب و بد حود در محیط اطرافاش بوده است.
بیاد دارم چند سال پیش در بریتانیا مردی که زن خود را کشته بود با سروصدا محاکمه کردند، در نهایت معلوم شد که او برای پایان دادن به رنج همسر خود به زندگی او پایان داده است و ماحرا با تبرئه آن مرد از اتهام قتل خاتمه یافت. این مورد بار دیگر ثابت کرد که اسثناهای قواعد مرگ و زندگی را نباید در هنگام قضاوت و نادیده گرفت و ما حق نداریم بدون رسیدگی دقیق به شرایط و پیچیدگیهای چنین قتلهایی مرتکبین آن را مورد داوری قرار دهیم.
این استثناها در موارد دیگری نیز وجود دارند. بعضی از موارد از دفاع از خود و مایملک خود از جمله آنهاست.
هم چنین کسی که برای حفظ عزیزانش، در شرایطی خاص خود را قربانی و فدا میکند را نمیتوان قاتل در معنای جنایی آن دانست.
ای کاش حسن راه دیگری را از مجاری قانونی برای پایان دادن به رنج محسن جستجو میکرد. این آرزو کاملا انسانی و درست است، ای کاش چنین شده بود. اما و شاید حسن همین راه را هم رفته ولی به نتیجه نرسیده بود، ما از خلوت و اسرار درونی دیگران چه خبر داریم؟ حسن کسی نبود اجازه دهد کسی حتی در مقام همدردی با او و فریده و به خاطر محسن، وارد عرصه خصوصی زندگی آنها شود و اصولا چه کسی این حق را به ما داده که دنیای درونی آنها را عرصه تاختوتاز پیشفرضهای تجاوزکارانه خود قرار دهیم؟
اصغر جیلو
■ دوست عزيز جناب آقای پورمندی
خواندن کامنت شما بسيار مايه تاسف و تعجب من شد. من از شما انتظار نداشتم که چنين چيزی را بنويسيد. شما شايد که در طرز تفکر و منش سياسی با آقای فرخنده اختلاف نظر داشته باشيد اما اينکه ايشان را دارای “اهليت” ندانيد و ايشان را به اين دليل از اظهار نظر در اين مورد محروم میکنيد، برای من کاملا غير قابل درک است. به نظر من اين شما هستيد که بايد خويشتنداری نشان میداديد و چنين کامنتی را قلمی نمیکرديد. اين حق آقای فرخنده و هر انسان ديگری است که در مورد چنين فاجعه انسانی اظهار نظر کند. مطلب ايشان به نظر سرشار از احساسات گرانقدر انسانی است و بايد به کسی که با بغض در گلو مطلب چنين زيبايی را نوشته است بسيار احترام گذاشت و قدر دانست.
با سپاس فراوان از آقای فرخنده برای متنی روشنگر که نه با “چشمان شيشهای” بلکه با نگاهی کاملا انساندوستانه و از سوز دل نوشته است.
با مهر و احترام، وحيد بمانيان
■ آقای بمانیان گرامی! احتمالا یادداشتتان را قبل از دیدن یادداشت دکتر جیلو نوشتهاید. به هر حال، من نه حق اظهار نظر را از کسی گرفتم و نه اصلا حق دارم و میتوانم! من نوشتهام که آقای فرخنده نه اطلاع کافی از این خانواده دارد و نه اهلیت لازم برای اظهار نظر رسانهای را. من از کابل تا تاشکند و برلین ، با فریده، حسن و محسن آشنایی داشتهام، اما جرأت نمیکنم بگویم که به همه ابعاد این تراژدی آگهی دارم. اهلیت هم یک امر نسبی است. اگر بحثی در حوزه مثلا میکروبیولوژی پیش بیاید، به دلیل فقدان اهلیت، وارد اظهار نظر و قضاوت نمیشوم. این مورد شاید از مثال مذکور پیچیده تر باشد. دوست نویسندهای نوشته بود که یکی مثل مارکز لازم است که در مورد همه ابعاد این فاجعه بنویسد. وقتی که نعش عزیزان هنوز گرم است و فریده در شوک، اینجور پابرهنه به وسط پریدنها که البته به فرخنده محدود نمانده، احساس خوبی بر نمیانگیزد.
با ارادت پورمندی
■ به کجای این شب تیره بیاوزیم قبای ژنده ی خودرا..
دوستان ، نیازی نیست بر نظرات و تجربیات شخصی خود چنین پافشاری کنیم. کمی مهربان تر از تجربیات یکدیگر و با همفکری به موضوع نگاه کنیم.
در کامنت قبلی از قول دوست نادیده ، دکتر محمود زهرائی ( پزشک) در همین رابطه آوزدم : “به عقیده من مخالفت با عدم انتقال محسن به کلینک مخصوص این بیماران، نه تنها این بیمار را از کمک رسانی خوب و حرفهای محروم نموده بلکه باعث نابودی آرامش پدر و مادرو نهایتا به خاطر فشار جسمی و روحی منتج از این مراقبتهای سخت، زنده یاد حسن را مجبور به اخذ سختترین و دردناکترین تصمیم زندگیاش نموده است. تصمیمی که منحر به نابودی زندگی پدر و پسر و سپس استمرار درد جانکاه مادر شده است.”
ولی در اینجا دکتر اصغر جیلو با ۱۸۰ درجه اختلاف نظر با دکتر زهرائی نوشته: ”مراکز مواظبت و نگهداری از معلولین مغزی و فیریکی به هیچ وجه آن پناهگاهی نبوده و نیست که سر زنش کنندگان حسن با اشارتی پر طمطراق از آن میگذرند. من گمان میکنم که بهجز استثناهایی، آنها حتی یکبار چنین مراکزی را از نزدیک ندیده و در درون محیط آن وقت صرف نکردهاند. در کشور بریتانیایی که من در آن زندگی میکنم و یکی از پیشرفتهترین استانداردهای حمایت از معلولین در دنیا را در جامعه ساختاری کرده است، همه ساله موارد متعدد و وحشتناکی از بیرحمی، خشونت، بد رفتاری و حتی سوء استفادههای حنسی و غیره در این مراکز رخ میدهد، که بسیاری از آنها گزارش و ثبت و پیگیری نمیشوند و تنها خبر درصد بسیار کمی از آنها موفق میشوند به مطبوعات راه پیدا کنند. خانوادههایی که از این مسایل شناخت نسبی دارند طبیعی است که از سپردن دلبندان معلول خود به این مراکز اکراه داشته باشند و بعید است که بدون عذاب دائمی وجدان به نگهداری عزیزان خود در این قبیل مراکز تن در دهند. آنها درست همان کاری را میکنند که حسن و فریده انجام داده ..”
با این اختلاف نظر ها چه باید کرد؟ مگر میشود واقعیت های زندگی در جوامع آزاد دارای چنین کنتراست ها باشد.
تردیدی نیست که در تمام این جوامع در کلیه زمینه ها ایرادات و اشکالات وجود دارد. ولی همین که این ایرادات و اشکالات دائم رسانه ای می شود باید حکم کنار گذاشتن و بایکوت آنها را صادر کرد.
مگر سوانح هوائی و نیروگاه های هسته ای و تصادفات رانندگی قطارها و...را بطور دائمی نمی بینیم و نمی شنویم؟در جوامعی که از تمام این پیشرفتهای محروم هستند وضع چگونه ست؟ مگر ما مبشر آینده ای بهتر نبوده و نیستیم ؟ بر ما چه رفته ست که به جای نگاه انتقادی به ناهنجاریها ، نارسائی ها ، کمبود های اجتماعی و...چنین نومیدانه حکم برائت برای زنده یاد حسن عرب زاده صادر می کنیم که در زیر بار کوهی از درد ها و مشکلات به کلی امید خود را از آینده ی بهتر ازدست داده بود.
هر طور که به فاجعه نگاه می کنم نمی توانم خود را متقاعد کنم که حسن عرب زاده و خانواده ی او در ۴۲ سال بخصوص در برلین از مراقبت های ویژه برخوردار بوده که بتوانند تا حدی بر بخشی از این همه درد و مشکلات جانکاه غلبه کنند تا زندگی آنها به این فاجعه ختم نشود.
بهتر نیست پزشکان ، رواشناسان ، مددکاران و...در این زمینه با مروری بر آن چه بر این خانواده رفته روشنگری کنند؟
کامران امیدوارپور
■ ازآنجاکه آقای اصغر جیلو از منظر اخلاقی به اتفاق تلخ مورد بحث ورود کردهاند، لازم میدانم به دو موضوع مهم اخلاقی که در استدلال ایشان وجود دارد، بپردازم. این استدلال که یک نفر بسیاری فداکاریها و ازخودگذشتگیها در دفاع از جان رفقایش در سالهای سخت اوایل دهه شصت کرده به هیچوجه مجوز اخلاقی به او نمیدهد که فرزند معلول خود را بکشد. آقای جیلو با گفتن داستان فداکاریها و جانبازیهای رفیق خود در دوران سخت مبارزه میخواهد از قبح عمل او بکاهد. اتفاقا این کار آقای جیلو استفاده ابزاری از اخلاق است و خودِ این کار غیراخلاقی است.
مورد دیگری که ایشان برای محق جلوه دادن کار پدر یا تخفیف دادن عمل غیراخلاقی او انجام دادهاند، روایت کردن زندگی سخت معلولان در خانههای معلولین در انگلستان است. جناب جیلو میگوید «مراکز مواظبت و نگهداری از معلولین مغزی و فیریکی به هیچ وجه آن پناهگاهی نبوده و نیست که سر زنش کنندگان حسن با اشارتی پر طمطراق از آن میگذرند. من گمان میکنم که بهجز استثناهایی، آنها حتی یکبار چنین مراکزی را از نزدیک ندیده و در درون محیط آن وقت صرف نکردهاند. در کشور بریتانیایی که من در آن زندگی میکنم و یکی از پیشرفتهترین استانداردهای حمایت از معلولین در دنیا را در جامعه ساختاری کرده است، همه ساله موارد متعدد و وحشتناکی از بیرحمی، خشونت، بد رفتاری و حتی سوء استفادههای حنسی و غیره در این مراکز رخ میدهد، که بسیاری از آنها گزارش و ثبت و پیگیری نمیشوند و تنها خبر درصد بسیار کمی از آنها موفق میشوند به مطبوعات راه پیدا کنند. خانوادههایی که از این مسایل شناخت نسبی دارند طبیعی است که از سپردن دلبندان معلول خود به این مراکز اکراه داشته باشند و بعید است که بدون عذاب دائمی وجدان به نگهداری عزیزان خود در این قبیل مراکز تن در دهند. آنها درست همان کاری را میکنند که حسن وفریده انجام داده واورا تحت نظارت و پرستاری ۲۴ ساعنه، در ۴۲ سال از زندگی غمبار خود گرفتند.»…. عدهای میگویند مگر حسن از محسن اجازه گرفته بود که جانش را بگیرد؟ کسانی که با حسن و فریده رفتوآمد داشتهاند میگویند که محسن یک زندگی بسیار رنجآور با واکنشها و کنشهای روحی و فیزیکی غیر قابل وصف و غیرقابل کنترل خصوصا در سالهای اخیر داشته و ابدا قادر به درک وضع و موقعیت حود و محیطش نبوه است. زندگی او به یک معنا یک زندگی نباتی ولی توام با رنج و درد وحشت و در عین حال ناتوان از تشخیص سود و زیان و خوب و بد خود در محیط اطرافاش بوده است.
..…۴۲ سال تمام با عشقی بیخدشه از فرزندی که اگر در یکی از همین مراکز نگهداری معلولین نگهداری میشد به احتمال نزدیک به یقین سالها پیش از دست رفته بود و خود و همسر داغدیدهاش به مراتب بهتر از هر شخص کار بلد و خبرهای در پرستاری از فرزند خود آزموده شده بودند…..».
امیدوارم آقای جیلو متوجه باشند بوی توجیه و عدم نگاه حرفهای به موضوع مهم مراقبت از معلولین و والدین آنها از سرتاپای استدلال و روایتهای ایشان درمورد «روش درست مراقبت از معلولین» و نسپردن کار به مراکز مراقبت حرفهای، و گفتن اینکه «اگر فرزند به خانه معلولان سپرده شده بود، به احتمال زیاد مدتها پیش از بین رفته بود»، میبارد. اینجا نیز نقل چنین روایتهایی برای تخفیف دادن قبح کاری که پدر انجام داده( هم نسپردن فرزند به مراکز مراقبت از معلولین و هم نهایتا کشتن او)، خود عملی غیراخلاقی است.
من نمیدانم دوستان، رفقا و آشنایان چقدر تلاش کردهاند تا این پدر و مادر از مرکز حرفهای برای مراقبت و نگهداری از فرزندشان کمک بگیرند. البته هستند افرادی که علیرغم توصیههای مکرر دوستان و دلسوزان اطرافشان به دلایل مختلف زیر بار کمک گرفتن از مراکز حرفهای نمیروند. اصولا باری که این پدر و مادر کشیدهاند بسیار بسیار بیشتر از توانشان بوده است. در جوامع مدرن و حتما در آلمان نیز نه تنها مراقبت از فردی با چنین درجه از معلولیت را مراکز مراقبت از معلولین به عهده میگیرند، بلکه خود چنین پدر و مادرهایی به مراقبت ویژه نیاز دارند تا درد و رنج جسمی و روحی آنها را زیر فشار خود خرد نکند، تا نهایتا کار به چنین پایانهای فاجعهبار و هولناکی نکشد.
در پایان هم آقای جیلو و هم دیگران را ارجاع میدهم به کامنت آقای امیدوارپور که بخشی از گزارش دکتر محمود زهرایی(پزشک) که در نقد نوشتههایی که در مورد این واقعه دردناک نوشته است را در کامنت خود آوردهاند.
حمید فرخنده
■ دوست عزيز جناب آقاى پورمندى،
حرف شما درست است. من كامنت آقاى جيلو را نخوانده بودم و الان خواندم و با زواياى اين فاجعه تلخ بيشتر آشنا شدم. اما هسته كامنت من چيز ديگرى است. در كشور هاى اسكانديناوى مطبوعات اجازه ندارند كه اخبار مربوط به خودكشى فردى را اعلام كنند و اين جزو اطلاعات محرمانه و شخصى هر فردى قرار مى گيرد اما اگر فردى دست به قتل فردى ديگر زد و سپس خودكشى كرد، مسئله كاملا فرق مى كند و مطبوعات و ديگر مديا هيچگونه منعى براى انتشار و مورد بحث قرار دادن چنين حوادثى ندارند. فاجعه اى كه آقاى فر خنده در مورد آن نوشته اند مشمول حالت دوم مى شود. يعنى رسانه اى شده و آقاى فرخنده كاملا حق دارد كه در مورد اين مسئله بنويسد. من البته درك مى كنم كه شما و تمامى افرادى كه اين عزيزان را مى شناخته اند در شوك و بهت به سر مى برند و عميقا سوگوار ند. از اينرو به هيچ عنوان قصد ندارم كه در اين شرايط غم بار بيشتر به بار اين بحث بس رنج آور بيفزايم. اميدوارم در شرايطى آرام تر و كم تر احساسى بتوانيم در مورد اين حادثه تلخ و حوادث شبيه به آن گفتگو كنيم، تنها به اين هدف كه بتوانيم جلوى تكرار چنين فجايعى را بگيريم.
با احترام و عرض تسليت به شما و تمامى كسانى كه در سوگ نشستهاند.
وحيد بمانيان
■ آقای جیلوی عزیز. میتوانید توضیح بیشتری بدهید که دادگاه با چه استدلال و دلیلی مردی که زن خود را کشته بود، تبرئه کرد؟ یا اگر کسی از خوانندگان محترم، تخصص در علم حقوق دارد، نحوه بررسی موضوع را (با توجه به استدلال دادستان و وکیل مدافع) توضیح بدهد؟
رضا قنبری. آلمان
■ سپاس آقای بمانیان گرامی! به گمان من اخلاق و قانون فرمتهای مناسبی برای تحلیل این تراژدی نیست. بازی ذهنی مرگ و رندگی، در سطحی فراتر از قرادادهای اجتماعی جریان داشته است. به زبان فردوسی بزرگ، در نقطه تلاقی جان و خرد، جایی که دو خط موازی به هم میرسند، رقصی چنان جریان داشته است. حسن در این سالها بسیار فلسفه میخواند. گویی رستگاری و پاسخ را در فلسفه میجست. این هم نیست که محسن تنها دغدغه او بود. صفحه فیسبوکش سرشار از عکس و خاطره یارانی بود که دیگر نبودند. جان آدمیزاد مگر گنجایش چه میزان شکست و ناکامی را دارد؟ کمر نسل ما بارها زیر بار شکستها خم شد و گاهی هم شکست. در سماع جان و خرد، اخلاق و قانون بازیچه کودکان کوی را میمانند. بگذریم.
پورمندی
■ من از این فرصت استفاده کرده و به فریده عزیز تسلیت میگویم. امیدوارم که ما نیز با همدردی ساکت خود به او در تحمل این درد جانکاه یاری برسانیم.
ژوا
■ منهم مانند آقای بمانيان ضمن تایید این جمله پورمندی گرامی “جان آدمیزاد مگر گنجایش چه میزان شکست و ناکامی را دارد؟” با احترام تسليت خود را به تمامى كسانى كه در سوگ نشستهاند ابراز میدارم و اگر هم پا برهنه به وسط پریدم عذر میخواهم. باید با صبر و حوصله به این نوع مسائل پرداخت وقتی که اشکها روی گونهها خشک شدند و بار غم کمی سبک شد. شاید بعد ها معلوم شود که هیچ کس حقیقت را نمیداند، همه حقیقت را میدانند.
با درود به دوستان سالاری
■ آقای حمید فرخنده، داوری های شما مبتنی بر مجموعه ای از بی اطلاعی و پیش فرضهای غلط است و قبول هم نمیکنید که چنین است بنابراین، من وقت خود را در پاسخ به آنها تلف نخواهم کرد، در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
من در این جا توجه حاضرین محترم در این بحث را به موارد زیرجلب میکنم:
- در سیستم بهداشت ودرمان کشورهای اروپایی حمایت از خانواده برای مواظبت از فرزندان معلول در خانه خود، یکی از دو انتخاب موجود در این سیستم هاست. خانواده ها قانونا ازحق انتخاب برای مواظبت از فرزند خود در خانه خود والبته با حمایت درمانی و مالی دولت، به جای مراکز دولتی وتحت نظارت دولت بر خوردار اند. در بسیاری موارد چنین انتخابی به دلیل مزیتهای متعدد خود بر انتخاب دیگر، تشویق هم میشود. بنابر این کسانیکه والدین محسن بی زبان را سر زنش کردند که چرا او را به مراکز حمایت از معلولین نبرده اند محق نیستند، خصوصا آقای فرخنده جهرمی که چنین انتخابی را نگاه غیر حرفه ای من به موضوع معرفی کرده است.
-ترجیح انتخاب پیش گفته به جای موسسات درمانی رسمی، بر بدیهیاتی مثل روز استوار است از جمله: هیچ پرستارو دکتری، بهتر از پدر ومادر شخص معلول، قادر به مواظبت دلسوزانه و دراز مدت از دلبند خود نیست. پرستاران مرتب عوض میشوند، دکترها همیشه از کمبود وقت مینالند، مراکز نگهداری درمعرض خطر بیماریهای همه گیر هستند و خطر بد رفتاری با مریضها در آن مراکز توسط کارمندان، پرستاران و حتی خود بیماران برعلیه همدیگر موجود است. چنین مراکزی در موارد بسیاری با آموزشهای لازم اولیه والدین، آنها را در پرستاری از فرزندانشان در خانه های خود یاری میکنند.
- والدین محسن علاوه بر دریافت راهنمایی های اولیه ضرور از سوی مرکز درمانی مرتبط با محسن که در صورت نیاز به مشاوره با آنان قاعدتا باید در دسترس می بودند، خود در عمل، بعد از بیش از 30 سال تجربه مستقیم، بهترین و دلسوزترین پرستاران فرزند خود بوده اند. هیچ پرستا ر و دکتری نمیتوانسته مثل والدین محسن به ریز ودرشت مرتبط با بیماری وزندگی او اشراف داشته باشد. رنج روز وشب محسن، رنج خود آنها بود و برای کاستن از میزان آن همیشه در کنارش بودند.
- آنها در سالهای اولیه زندگی خود در آلمان او را در یک از مراکز نگهداری معلولین در مونیخ بستری میکنند ولی خیلی زود متوجه اعمال خشونت وبیرحمی روزانه بر جسم وجان عزیزشان میشوند و در نتیجه، برای همیشه تصمیم میگیرند او را از آن مرکز بیرون آورده و خود پرستارش شوند تا ازرنج وشنکجه بیشتر او جلو گیری کنند. بدین ترتیب بود که محسن شانس آن را یافت که در سایه بهترین و دلسوزترین پرستاران زندگی خودیعنی فریده و حسن، بدون اینکه خود بفهمد وبداند به دهه چهلم زندگی اش هم پا بگذارد. عمرافرادی مثل محسن در چنین مراکزی بسیار کوتاه است. نمونه های آن کم نیستند، من شخصا دو مورد آن را سراغ دارم که والدینشان بعد از سه سال جسد فرزندانشان را تحویل گرفتند. یک از آنها به نقل از دوستی در همین آلمان حدود 12 سال پیش رخ داد. او وقتی در مراحل اولیه متوجه زخم وکمبودی دست وپای فرزندش شده و شکایت کرده بود چواب شنیده بود، که او صلاحیت داوری در مورد درست و یاغلط بودن رفتار با فرزند خود را در این مرکز ندارد.
- گویا محسن به پایان زندگی خود نزدیک شده بود، نه میخورد، نه میخوابید و نه دیگر داروهای مسکن اش بر او اثر داشت. نشانه ها بسیار نگران کننده بودند. آیا حسن میتوانست شاهد رفتن او باشد ولی خود بماند؟ آنچه که رخ داد شاید نوعی پاسخ تراژیک به همین سوال بوده باشد، آنها در همدیگر ذوب شده بودند. کسی چه میداند؟
- گرچه کشور آلمان یکی از بهترین ها در اروپا برای پرستاری و نگهداری از معلولان است، اما سوء استفاده های گوناگون، خشونت و بیرحمی و غیره، در حق بیماران “مراکز نگهداری”، پدیده اصلا نادری نیست. کسی که چشم بر چنین حقیقتی ببندد یا بی اطلاع است ویا مغرض. مراکز معلولان هیچ وقت آنی نبوده و نیست که عده ای با جیب خالی پزعالی آن را میدهند.
بدست آوردن آمار دقیق در مورد کم وکیف بد رفتاریهای رایج در این خانه ها برای افراد دارای معلولیت دشوار است، اما برخی مطالعات نشان میدهد که این پدیده، نگران کننده است. یک مطالعه در مورد بدرفتاری با کودکان در چنین مؤسساتی در آلمان نشان داد که درصد قابل توجهی از آنها توسط مراقبان خود در مراکز مراقبتی مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند. علاوه بر این، گزارشهای سازمان ملل و سایر سازمانها، برمسائل ساختاری در خانههای سالمندان انگشت میگذارند که منجر به سوءاستفاده وبدرفتاریهای مختلف با بیماران میشود. لینک زیر در همین مورد است.
rate of abuse in care homes for disabled prople in germany? - Google Search نتایج مطالعات سالهای اخیر، نشاندهنده میزان نسبتاً بالای بدرفتاری با کودکان در مراکز درمانی آلمان است. بهطور دقیق، در طول مدت بستری در مراکز درمانی، ۱۹٪ از شرکتکنندگان حداقل یک نوع بدرفتاری را توسط کادر پرستاری تجربه کردهاند. علاوه بر این، ۳۰.۳٪ حداقل از یک نوع بدرفتاری به دست معلمان خود را در طول دوران مدرسه خود (که وابسته به این مراکزند) رنج بردهاند و ۱۱.۶٪ نیز توسط مراقبان در مراکز مراقبتی مورد بدرفتاری قرار گرفتهاند. تعداد قابل توجهی از شرکتکنندگان انواع مختلف بدرفتاری را در تمام مراکز ارزیابی شده گزارش کرده اند. برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر رجوع کنید.
Child maltreatment by nursing staff and caregivers in German institutions: A population-representative analysis - PubMed
- میگویند در درواز را میشود بست ولی دهان مردم را نه. بسیاری از ظن خود و اغلب بی هیچ فاکت و شواهد موثقی بدون اینکه کمترین اطلاعی از روایت تنها بازمانده وابسته به این تراژدی داشته باشند، به گمانه زنی های بی حد ومرز و داوری های نابجای خود در مورد این حادثه نشستند. یکی از پادوهای ماسک دارجمهوری اسلامی نوشت که حسن را دوستانش رها کردند تا خودکشی کند. بلی، میتوان بحث و گفتگو وگمانه زنی کرد ولی هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. میتوان پا برهنه به وسط صحنه دوید و زخمی بر زخمهای موجود افزود و یا هم احتیاط پیشه کرد وآن را به آینده سپرد. ممکن هم هست که نه استدلات حقوقیّ، نه نرمهای عرفی و نه اصول اخلاقی هیچ یک با قطعیت توجیحی و توضیحی بر له و علیه چنین حوادثی فراهم نکنند. ما باید به محدودیت های خود یعنی همان اهلیت و صلاحیتی که احمد پورمندی گرامی بر آن انگشت گذاشته احترام بگذاریم. اینگونه نیست که برای همه پدیدهای اجتماعی پاسخی قطعی در مورد دلایل بروز آنها قابل درک و دریافت منطقی باشد، حتی قدرت بهترین استدلاها برای توضیح برخی پدیدها اجتماعات انسانی محدود است.
آقای رضا قنبری محترم توضیح حقوقی مرتبط با مردی را که از اتهام قاتل همسر خود در بریتانیا تبرئه شده بود، پرسیده اند. ماجرا جنین بود که شخصی به نام دیوید هانتر متهم به قتل همسر خود که به مدت دوسال در زندان منتظر محاکمه بود از اتهام قتل تبرئه و از زندان آزاد شد. اتهام اولیه او قتل درمعنای جنایی متعارف آن یعنی Murderer بود. اما بعدا دادستان مجبور شد او را تحت عنوان Manslaughter محاکمه کند که زندان بسیار کمتری را تعیین میکرد و بر قتلی دلالت داشت که بدون “نیت سوء برنامه ریزی شده از قبل” انجام شده بود. همسر این مردم سرطان خون داشت و بارها به دیوید هانتر؛ التماس کرده بود که او راخفه کند، اما او امتناع کرده بود تا اینکه بار آخربا گریه های هیستریک او را وادار به این عمل میکند و جان میدهد. دیوید هانتربعد از این کار خود اقدام به خود کشی میکند و دیگر نمیخواهد زنده بماند، ولی از مرگ نجات داده شده وبه زندان فرستاده میشود.
یک قانون دیگری هم هست تحت عنوان Assisted Suicide که در سال ۱۹۶۱ در بریتانیا تصویب شده بود و برمرگی دلالت دارد که تحت اجبار و فشار فرد دیگری، به خود کشی شخص متوفی منجر شود. حد اکثر زندان برای این نوع قتل ها ۱۴ سال است ولی اگر فشار وزور واجبار در کار نبوده و مثل مورد دیوید هانتر با قصد ونیت بدی انجام نشده باشد، جرم پایین تری به حساب میآید و حتی ممکن است مثل مواردی که قانونا با کمک دکتر به زندگی کسی خاتمه داده شود کار به زندان هم نکشد. البته من حقوقدان نیستم و این توضیح ممکن است دقیق نباشد. شما میتوانید مورد دیوید هانتر را در لینک زیر مطالعه کنید. با استفاده از گوگول به فارسی هم قابل ترجمه خواهد بود.
https://www.bbc.com/news/uk-england-tyne-66257865
موفق و شادکام باشید.
با احترام اصغر جیلو
■ آقای جیلو گرچه مینویسند «آلمان یکی از بهترینها در اروپا برای پرستاریو نگهداری از معلولان است»، اما در عین حال آمارهایی در مورد بدرفتاریهای مختلف با بیماران در این مراکز ارائه دادهاند. من منکر آمارهایی که ایشان ارائه دادهاند نیستم و حتی میتوانم گزارشهایی از این نوع بدرفتاریها و کمبودها در سوئد نیز که هر از مدتی در مطبوعات و رادیو تلویزیون این کشور داده میشود، به لیست آقای جیلو اضافه کنم. ایشان اما از دادههایی درست متاسفانه نتیجهای غلط میگیرند.
نه تنها در مراکز نگهداری و مراقبت از معلولین بدرفتاریها و نارسایها اتفاق میافتد، بلکه حتی در بیمارستانها و مراکز و کلینیکهای پزشکی معمولی یا خانههای سالمندان نیز هر از مدتی اخبار و گزارشهایی از عدم رسیدگی، بدرفتاری، تشخیص غلط بیماری، جراحی اشتباهی، بدرفتاری با مریض، به خانه فرستادن مریضی که باید در بیمارستان از او نگهداری میشده است، عدم رسیدن به موقع آمبولانس یا اصولا نفرستاده آمبولانس که به مرگ بیمار منجر شده و مواردی از این دست انفاق میافتد. همه این اتفاقات و خبرهای ناگوار اما باعث نمیشود که افراد مریض و نیازمند به کمک یا مراقبت به این مراکز درمانی نروند، از پزشک دوری کنند و یا در خانه سالمندان مسکن نگزینند.
یکی از ویژگیهای کشورهای دارای دموکراسی این است که مرتب در زمینههای مختلف آمار منتشر میشود. در کشورهای بسته برای بزک کردن چهره مدیریت کشور یا اصولا آماری در زمینه نارساییها منتشر نمیشود یا در آمار و گزارشها دستکاری میشود. اینکه در کشورهای پیشرفته اروپایی به دلیل دموکراتیک و شفاف بودن این کشورها آمار خلافکاریها و بدرفتاریهای جامعه و یا در نهادهای مختلف مراقبتی و پزشکی منتشر میشود، میتواند در مقایسه با کشورهایی که اصولا خبر و آماری ارائه نمیدهند این شائبه را در برخی اذهان ایجاد کند که در این مراکز مرتب موارد آزار بیماران و یا دادن سرویس اشتباهی اتفاق میافتد. (اشاره من در اینمورد کلی است و نمیخواهم بگویم شخص آقای جیلو چنین برداشتی دارند. خواستم بگویم که برای مردم برخی کشورها که آماری ندارند یا برخی که مرتب اخبار این موارد را میشنوند، ممکن است این شائبه پیش بیاید.)
اما نتیجهای که آقای جیلو از آن مقدمات درست اولیه خودشان میگیرند، متاسفانه این این است که چون این اتفاقات بد در این مراکز میافتد، پس بهتر است مراقبت در خانه صورت گیرد. همانطور که هیچکس نباید به خاطر اینکه اتفاقات بد در مراکز پزشکی افتاده خود را از خدمات پزشکان و خدمات درمانی در موقع نیاز محروم کند، پرونده استفاده از امکانات مراکز نگهداری و مراقبت از معلولین نیز به صرف برخی بدرفتاریها، نباید برای همیشه بسته شود. چنانکه اگر اخبار گوناگونی در ارتباط با بدرفتاری و ضرب و شتم مثل دانشآموزان یک یا چند مدرسه پخش شد، باعث نمیشود پدر و مادرها فرزندشان را دیگر به مدرسه نفرستند و برای همیشه آموزش او را خود به عهده گیرند. شکایت البته میکنند و اگر رسیدگی لازم نشد مدرسه را عوض میکنند.
آقای جیلو مینویسند « ترجیح انتخاب پیش گفته به جای موسسات درمانی رسمی، بر بدیهیاتی مثل روز استوار است از جمله: هیچ پرستارو دکتری، بهتر از پدر ومادر شخص معلول، قادر به مواظبت دلسوزانه و دراز مدت از دلبند خود نیست. پرستاران مرتب عوض میشوند، دکترها همیشه از کمبود وقت مینالند، مراکز نگهداری درمعرض خطر بیماریهای همه گیر هستند و خطر بد رفتاری با مریضها در آن مراکز توسط کارمندان، پرستاران و حتی خود بیماران برعلیه همدیگر موجود است. چنین مراکزی در موارد بسیاری با آموزشهای لازم اولیه والدین، آنها را در پرستاری از فرزندانشان در خانه های خود یاری میکنند.
- والدین محسن علاوه بر دریافت راهنمایی های اولیه ضرور از سوی مرکز درمانی مرتبط با محسن که در صورت نیاز به مشاوره با آنان قاعدتا باید در دسترس می بودند، خود در عمل، بعد از بیش از 30 سال تجربه مستقیم، بهترین و دلسوزترین پرستاران فرزند خود بوده اند. هیچ پرستا ر و دکتری نمیتوانسته مثل والدین محسن به ریز ودرشت مرتبط با بیماری وزندگی او اشراف داشته باشد. رنج روز وشب محسن، رنج خود آنها بود و برای کاستن از میزان آن همیشه در کنارش بودند.
در اینکه یک پدر و مادر باعاطفهترین فرد نسبت به فرزند خود هستند تردیدی نیست، اما عاطفه و مرتب با هم بودن لزوما به معنای بهترین دادن بهترین مراقبت حرفهای از سوی والدین نیست. از این گذشته خود پدر و مادر احتیاج دارند خودشان اوقاتی برای استراحت از این بار سنگین داشته باشند. در سوئد درمواردی که بیمار یا معلول به آن درجه دارای مشکل نیست که میتواند از طرف همسر یا والدین مورد مراقبت قرار گیرد، برای یک یا چند هفته همسر یا فرد مراقب را به محلی برای استراحت و تجدید قوا به مرکزی که برای این کار در نظر گرفته شده میفرستند و در این مدت پرستاران از مریض نگهداری میکنند.
نکته دیگری که در این میان به آن اشاره کرد این است که در کشورهای پیشرفته اروپایی مانند آلمان و انگلستان نظارت بر کار این مراکز نگهداری از معلولین از زاویههای مختلف وجود دارد. هم نظارت دولتی، هم نظارت خبرنگاران و هم مهمتر از همه از سوی انواع و اقسام نهادهای مدنی حمایت از بیماران و معلولین و نهادهای مدنی که خانوادههای بیماران تشکیل میدهند. آقای جیلو با آمار و توصیفهای خود تصویری ارائه میدهند که گویا این مراکز شکنجهگاههایی هست که از سوی عدهای کارمند بیعاطفه و بیحس مسئولیت و همدردی اداره میشود. پس بهترین راه نگهداری از معلول خود در خانه است. لابد تا زمانی که شیره جان پدر و مادر از تنشان بیرون رود و کار به آنجایی بکشد که کشید. بعد هم رفقایی دست بکار میشوند که این ظلمی که والدین در حق خود و فرزندشان کردهاند را بستایند، بلکه یک فاجعه هولناک را «پرشکوه» و «قهرمانانه» بخوانند.
در آلمان و کشورهای مشابه بخاطر افشای بدرفتاری در مراکز مراقبت وزیر را به مجلس احضار میکنند، برکنار و حتی به دادگاه میکشانند. در نتیجه چنین گزارشهایی مسئولان مواخذه میشوند، مراکزی بسته و مراکزی جدید بازمیشوند، قانون بازبینی میشود. پس شایسته است وقتی از نابسامانی در نهادی سخن میگوییم از ابزارهای قوی موجود در دست مردم، خانوادهها و جامعه مدنی این کشورها نیز بگوییم.
حمید فرخنده
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|