iran-emrooz.net | Tue, 13.02.2007, 9:13
متن سخنرانی در كنگره سازمان اكثريت
تحول سوسيال دموکراتيک؛ يک ضرورت گريز ناپذير است!
جمشيد طاهریپور
|
سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
دوست میدارم سخنم را با ياد آوری يک آموزهی "کهنه" آغاز کنم که ما را فرامیخواند به شنيدن صدای سخن "جور ديده مردمان"! به اين که چشم و گوش ما بايد همواره و هميشه بروی مردم گشاده باشد و دلمان بايد برای ميهنمان با حساسيت تمام بتپد! برای من اين آموزه هم راهبرم به گمراهی و انحطاط و ناکامی و هم گشاينده راه، حيات بخش و زندگی ساز بوده! بحثاش بيرون از اين مجال است! شايد هر کهنهای دارای اين خاصيت دوگانهی متضاد است و... همه چيز بر میگردد به "ماهيت نگاه" آدم! بر میگردد به اين که از منظر "آينده" نگاه کنی يا از منظر "گذشته". در پايبندی آيندهنگر به اين ايده کهنه است که میگويم؛ جنبش زنان ايران که "کوچه به کوچه" و "رو به رو" به ضرورت "تغيير" نه فقط در گفتار؛ بلکه در عرصه اقدام و در ميدان عمل پاسخ میگويد، سرمشق تازه و نويد حياتمند انديشه نو و راه نو است و برماست که از زنان ميهنمان – اين جور ديدهترين مردمان در جمهوری اسلامی- الهام بگيريم در غلبه بر هر انديشه مرده و مردگی آموز، الهام بگيريم در برخوردار کردن شجاعانه خود از انديشه نو و راه نو برای "تغيير" دادن هر واقعيت مستقری که در ما و در جامعه ما راه بر دموکراسی و حقوق بشر فرو میبندد و مانع از عينيت بخشيدن و شکوفان ساختن شخصيت زنان و مردان ايران میشود.
در سازمان ما اکنون بيش از دو دهه است که سخن از انديشه نو و راه نو در ميان میرود، همه ما در جستجو بودهايم؛ خاموش و در خروش! واکنون که اينجا گرد هم آمدهايم هر کدام ما را نصيبی ايست و توشهای از انديشه نو و راه نو که به رنجی و زحمتی فراهم آمده است. مطالبه امروز معماری اين حصهها و توشههای "نو" است، بیآن که در اين خيال کودکانه باشم که نو شدن معنايش بيرون شدگی از هر کهنگی است! کسی که نو شدن را در بیحضوری کهنه میجويد، عمر و ريشه و تبار خود انکار میکند و لاجرم زندگی را در لامکان ولا زمان میجويد که فنا و پوچی است! اين نوع نوشدن تهی بودن است و نمیتواند اصالت داشته باشد و زندگی نو بيآفريند! در چشم من نو شدن گسست قطعی از کهنههائی است که همه ظرفيت حياتمند خود را به پايان آوردهاند. از اين کهنهها بايد گسست؛ بیامان و بیملاحظه! کهنه و نو درآميختهاند و اين درآميختگی قانون اساسی "عالم واقع" است؛ آنچه که تعين کننده است جانبدار بودن؛ نسبت به گرايش "نو" است و در اين جانبداری است که "هويت نو" آفريده میشود. من در پی اين هويت نو هستم و آنرا در معماری حصهها و توشههای "نو" میجويم که هيچيک از ما را بینصيب و قسمتی از آن نمیتوان باز شناخت. بدون اين معماری ما قادر نخواهيم بود ادامه حياتمند و بالنده تاريخی باشيم که از آن ماست؛ تاريخی مشحون از رنج ناکامی اما افزون از آن پر از جانبازی و فداکاریهای بزرگ در راه آرمانی که در جان و وجدان ما منادی ايران و جهانی آزاد و دموکراتيک بود؛ ايران و جهانی در صلح و برادری، در آزادی و تجدد، پيشرفته و برخوردار از عدالت. بايسته ماست برای تداوم شادکام اين تاريخ، تعريفی نو از خود ارائه کنيم، شخصيت و هويت سازمان خود را نوسازی کنيم و از اين بیرنگی شناور در روزمرگی رخدادها بيرون بجهيم و به نيروئی فرا بروئيم که در تراز امروزين ايجادگر است، يعنی مواجهه او با رويدادها تجددخواهانه و دموکراتيک است و قدرت آن را دارد روی حوادث جاری اثراتی بر جا گذارد که در روند انباشت خود به توانمند شدن گرايشی در جامعه بانجامد در راستای تعريفی که از خود بدست داده؛ موافق روح زمان و نياز نسلهای جوان و زنان و مردان امروز ايران!
رفقای عزيز! کلی بافیهای مدروز و خالی در باره انديشه نو و راه نو، اگر هم زمانی بازار گرمی داشته، امروز از سکه افتاده، حرمت و اعتبار در امروز با ميزان نوانديشی و نوپوئی در کردار سنجيده میآيد؛ بايسته سازمان ما اين است که در رزمگاه سياست، در همين پيکار واقعی که جريان دارد؛ مبين انديشه نو و گشاينده راه نو باشد. افقهائی که به آينده روشن راه میبرد؛ جز از اين طريق پديدار نخواهند شد! پس بيائيم يک کاری بکنيم که سازمان قدرت و توانائی اين پويش را پيدا کند! ما؛ "چپ"ها که اعتقاد داريم: "رفتن هميشه اصل است".
سازمان بايد حدود صريحاً مشخص پيدا کند؛ بايد حد و مرزهايش روشن و تعريف شده باشد، بايد بر پايگان اجتماعی خود اشراف داشته و "آينده" آنرا باز بشناسد و بيانگر و راه جوی "آينده" باشد، بايد هويت تعريف شدهای داشته باشد تا بتواند در درون خود انسجام و تجانس حزبی پيدا کند و در نسبت خود با ديگر احزاب و سازمانها، خود را به حيث يک حزب سياسی مستقل تعريف کرده و شناسائی شخصيت مستقل و منحصر بفرد خود را احراز بکند؛ من بر اين نظرم حدود و هويت و تعريف بايسته برای سازمان ما که يک انتخاب است؛ چپ سوسيال دموکرات است اما اين بايستگی زمانی صورت عينی و سيمای ملی پيدا میکند که به مسائل مشخص ايران، به مطالبات مردم ايران، به نيازهای زنان و مردان نسلهای امروز کشور، و نيز به سير پيشرونده و بالنده جامعه ايران پاسخ سوسيال دموکراتيک ارائه شود، آن هم در کشوری که بربريت حکومت دينی حاکم است و اقيانوسی است از فقر و بیعدالتی و تبعيض با جزاير کوچک ثروت و غارت و امتياز! و درست در اينجاست که آن معماری حصهها و توشههای انديشه نو و راه نو که هر کداممان با رنج و زحمتی فراهم آوردهايم ، کارساز و چاره کار است. دموکراسی آينده ايران تا آنجا که بر عهده و مسئوليت تاريخی ماست با همين معماری تدارک ديده میشود. سوسيال دموکراسی يک نام خشک و خالی نيست، تعريف سازمان در "زمان" است! دميدن روح زمان به کالبد سازمان است! يک حيات تازه و زندگی بالنده پيدا کردن است، تولدی ديگر است! خدمت ما به دموکراسی و تجدد، به پيشرفت و ترقی، به آزادی و عدالت در ميهن ما اينست که تحول سوسيال دموکراتيک را در سازمان خود ممکن و متحقق کنيم. پس بسهم خود از اين کنگره میطلبم که موجبات تشکيل ارادهای را فراهم آورد که از روی يک نقشه کار سنجيده و با مشارکت فعال همه رفقا؛ اين مهم را در سطح مجموع نيروهای "اکثريت" رهبری کرده و به فرجام برساند. پيداست که من مضمون سخنم متوجه سرانجام بخشيدن به فرايند نوانديشی و نوسازی در سازمان بمثابه رکن بالنده نهضت چپ ايران است و معطوف به همه آن نيروهائيست که اين فرايند را شکل داده و در به ثمر رساندن آن خود را شايق احساس میکنند و از خود اهتمام نشان میدهند. گسترهی اين نيروها بسی فراتر از مرزهای تشکل کنونی ماست، پس بگذار هر رفيقی که دل در گروی فرجام نوسازی آينده آفرين سازمان و نهضت چپ ايران دارد خود را در اين فرايند بازيابد و در به ثمر رساندن آن خود را شريک و سهيم احساس کند. البته رفقائی هستند که به پوستههای گذشته، دلبسته باقی مانده-اند، دوستانی نيز هستند که انديشه نو و راه نو را در "تطبيق" دادن سازمان ما با "نظام سياسی و حقوقی" حکومت دينی تعريف میکنند! در چشم من اين رويکردها بيانگر ستيزه جوئی نافرجام با ضرورت تحول در ما و در ايران ماست. متأسفانه اين دسته از رفقا و دوستان، در موقعيت سخنگوئی آن لايه اجتماعی نازکی از طبقه متوسط سوق يافتهاند که در سفره حکومت اسلامی به نان و نوائی رسيدهاند و در نوعی سازگاری خودغرضانه با حکومت دينی بسر میبرند، من اينان را در "انتخاب" خود مختار و آزاد میشناسم! اما سازمان که در سمت تحول خواهی و در جبهه اکثريت مردم ايران ايستاده است، بايد آن تشخص و توان را داشته باشد که با انتخاب آنها و نقش بازدارندهای که ايفا میکنند، مخالفت و مقابله کند و نگذارد سيمائی را که بايسته اوست بیحرمت کنند و در محاق اندازند.
من اسناد ارائه شده به کنگره را يک به يک مطالعه کردهام و اجازه میخواهم نظرم را فشرده و کوتاه با رفقا در ميان بگذارم: مسأله کليدی در تمام اين اسناد مسأله اتحادها و پاسخ به آن است و متأسفانه رويکرد مسلط در تدوين سياست اتحاد در اين اسناد، نگاه از منظر غايتها و اهداف و ارزشهای خود خواسته؛ نگاه از منظر ساختار ذهنی است هموندخواه و خويشاوندانديش! که با ساطور علايق ايدئولوژيک و سياسی خود؛ آحاد آزاديخواهان ايران را به خودی و غيرخودی تقسيم میکند! اين اشتباهی است که هفتاد سال است چپ ايران به آن درغلطيده و در هر دوره در شکل و شمايل تازهای آن را باز توليد کرده است. برای طراحی يک سياست درست در زمينه اتحادها، بايد به آن از منظر اولويت پاسخ داد. اولويت امروز ايران دموکراسی، حقوق و آزاديهای شهروندی و حقوق بشر برای مردم ماست. طراحی سياست اتحادها بايد ناظر بر پاسخ گفتن به اين اولويت باشد. عدالت و تأمين اجتماعی برای محرومان، فروکاستن رنج و محنت اقشار فرودست جامعه، پيش شرط-اش؛ تحقق همين اولويت در ميهن ماست و اما پاسخ درست به اين اولويت شرطاش اين است که اولاً دموکراسی را در امتداد همان چيزی بفهميم که در تجربه بشری عينيت پيدا کرده که در زمان ما همين دموکراسیهای جهان غرب است و ثانياً به اين توهم در نغلطيم که با نشاندن ارزش "خود داشته"ای بالای سر دموکراسی ، دموکراسی را به تعريف در آوريم! چون در تجربه ديدهايم که مفاهيمی نظير دموکراسی دينی، دموکراسی مشارکتی، دموکراسی خلقی؛ شورائی، پرولتری، سوسياليستی مسخ کننده و پايمال کننده دموکراسیاند و ثالثاً برون شدن از هرگونه سايه و شائبهای که تصور انحصار دموکراسی را میپرورد و پايبند ماندن به اين اصل که دموکراسی امر مشترک همه آزاديخواهان کشور است. بله! از چنين منظری آن وقت خواهيم توانست درک کنيم که ثابت قدم ترين متحد چپ ايران در استقرار دموکراسی در کشور؛ گرايش سياسی ليبرال دموکراسی است و اين درک و شناسائی قطعیترين ويژگی يک سياست سوسيال دموکراتيک در شرايط کنونی ايران است که ميان "گذشته" و "حال" چپ ايران يک خط فاصل روشن میکشد و سازمان را در مقايسه با ديگر گرايشهای موجود در اپوزسيون ايران؛ ممتاز و متمايز میکند. اگر میبينيم تحول ليبرال دموکراسی از جمله؛ در لايههای نازکی از نيروهای مرتبط با جنبش مونارشيک ايران به ظهور رسيده ، اين را واقعيتهای تاريخ معاصر ايران و سير رخدادهای تاريخی ٢٨ سال اخير ايران و جهان رقم زده و بايسته ماست که بجای نفی خودسرانه و از سر عصبيتها و اعتقاداتی که زمانشان سپری شده، با واقعبينی و به طور عقلائی به شناسائی آن برآئيم. کسانی که نيروهای سازمان را مشغول و مرعوب ظاهر قضيه میکنند؛ واقعيت ستيزی و عقل گريزی خود را به نمايش میگذارند و خواسته و نا خواسته، دانسته و نادانسته بر عمر جباريت بربر منش دينی میافزايند و به استمرار فرهنگ استبداد در ايران کمک میکنند. سازمان مسئوليت تاريخی بزرگی در اين باره – در عقب راندن فرهنگ استبداد و اعتلای فرهنگ دموکراسی در اپوزسيون ايران- بر عهده دارد و من آرزو میکنم که آن را شجاع و سر افراز به منصهی ظهور برساند.
---------------------------------------
* گفتار در کنگره دهم سازمان "اکثريت" – متن کامل – ١٠.٠٢.٠٧