يكشنبه ۳ فروردين ۱۴۰۴ -
Sunday 23 March 2025
|
ايران امروز |
فارین افرز / ۱۹ مارس ۲۰۲۵
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده برای سالها از موقعیت یک ابرقدرت در جهانی تکقطبی برخوردار بود. اقتصادش شکوفا شد و قدرت نظامیاش بیرقیب ماند. در پیشبرد اهدافش با موانع چندانی مواجه نبود. اما حتی در آن دوران رونق نیز رهبران آمریکایی گاه سیاست خارجی را بهدرستی اجرا نمیکردند. ایالات متحده بارها اشتباهاتی مرتکب شد که باعث شد در عرصه بینالمللی کمتر از وزن واقعی خود اثرگذار باشد. برای مثال، بسیاری این سؤال را مطرح کردند که چگونه ایالات متحده آنقدر قدرتمند بود که توانست جنگ سرد را ببرد، اما تنها چند سال بعد در انجام مأموریت خود در سومالی ناکام ماند.
از آن زمان، جهان بهشدت تغییر کرده است. چین صعودی چشمگیر را تجربه کرده و اکنون در عرصه نظامی و اقتصادی با ایالات متحده رقابت میکند و همراه با روسیه تلاش دارد نظم بینالمللی تحت سلطه آمریکا را متزلزل سازد. واشنگتن بار دیگر با رقبای همتراز روبهرو شده است. به بیان ساده، ایالات متحده بهآهستگی در حال از دست دادن برتری خود است.
مردم آمریکا نیز تغییر کردهاند. دیگر اجماعی داخلی درباره اینکه ایالات متحده باید رهبر جهانی باشد، وجود ندارد. این تغییر نگرش میتواند خطرناک باشد، زیرا جهان زمانی باثباتتر است که ایالات متحده نقش رهبری را ایفا کند. با توجه به این محدودیتهای داخلی و خارجی، رهبران آمریکایی دیگر این فرصت را ندارند که کشورداری را بهطور نادرست انجام دهند. آنها باید از اشتباهات پیشینیان خود درس بگیرند — بهویژه از این حقیقت که هر سیاستی شکست خواهد خورد اگر رئیسجمهور نتواند اهدافش را با ابزارهای در دسترس هماهنگ کند.
اگر دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، قصد دارد موفق باشد، باید این واقعیت را بپذیرد. برخی از اهداف او، مانند پایان دادن به جنگهای غزه و اوکراین، تحسینبرانگیز اما بسیار گسترده هستند و برای تحقق آنها، ایالات متحده باید تمام منابع خود را به کار گیرد. حتی در این صورت نیز واشنگتن به کمک برخی از شرکای خود نیاز خواهد داشت. اگرچه ترامپ متحدان را سربارانی میداند که فقط بهرهبرداری میکنند، اما بدون حمایت کشورهای عربی، به سختی خواهد توانست جنگ غزه را متوقف کند، همانطور که اِعمال سیاست «فشار حداکثری» علیه ایران بدون همراهی شرکای آمریکا در تحریمها دشوار خواهد بود. اگر دولت ترامپ میخواهد ایالات متحده را به جایگاه برتر خود بازگرداند، باید مشخص کند که چگونه قصد دارد این کار را انجام دهد و برای موفقیت به چه چیزهایی نیاز دارد. این مسئله ممکن است کاملاً بدیهی به نظر برسد، اما تاریخ آمریکا مملو از سیاستهای خارجیای است که به این دلیل شکست خوردهاند که رؤسایجمهور نتوانسته یا نخواستهاند منابع کافی برای تحقق اهداف خود فراهم کنند.
تعیین اهداف
بسیاری از تلاشهای سیاست خارجی ایالات متحده از همان ابتدا محکوم به شکست هستند، زیرا در خدمت اهداف نادرستی شکل گرفتهاند. گاهی اوقات، رؤسایجمهور آمریکا درکی ناقص از آنچه در پیش دارند دارند، که آنها را به سمت اهدافی بلندپروازانه سوق میدهد. جورج دبلیو. بوش، رئیسجمهور ایالات متحده، بر این باور بود که ایالات متحده میتواند با سرنگونی دیکتاتور عراقی، صدام حسین، دموکراسی و صلح را به خاورمیانه بیاورد. او معتقد بود که یک عراق آزاد میتواند الگویی برای سایر کشورهای منطقه باشد. بوش تحت تأثیر مشاورانش و برخی از تبعیدیهای برجستهی عراقی به این ایده متقاعد شد. او کسانی را که فرضیاتش را به چالش میکشیدند — مانند کالین پاول، وزیر امور خارجه — به حاشیه راند. در نتیجه، ایالات متحده رژیم عراق را تغییر داد، اما خلأیی ایجاد کرد که به یک جنگ فرقهای منجر شد. بدون تأمین امنیت برای مردم عراق، روند سیاسی هیچ شانسی برای موفقیت نداشت.
فشارهای سیاسی نیز میتوانند رؤسایجمهور را به پذیرش اهدافی سوق دهند که برای تحقق آنها آماده نیستند. در سال ۲۰۱۱، بشار اسد، رئیسجمهور سوریه، شروع به کشتار و شکنجهی هزاران تن از شهروندان خود کرد. برای ماهها، فعالان و تحلیلگران از باراک اوباما، رئیسجمهور ایالات متحده، خواستند که اقدامی انجام دهد. در اوت ۲۰۱۱، او در پاسخ به این فشارها اعلام کرد که زمان کنارهگیری اسد فرا رسیده است. اما اوباما برای مداخله آمادگی نداشت. هزینهی عدم اقدام او، جنگی ویرانگر بود که به ظهور داعش انجامید، ۶۰۰ هزار نفر را به کام مرگ کشاند و میلیونها نفر را آواره کرد. البته، مداخلهی ایالات متحده نمیتوانست تمام جنگ را متوقف کند، اما میتوانست خسارات را بهطور قابلتوجهی کاهش دهد، برای مثال، با اجرای منطقهی پرواز ممنوع در شمال سوریه.
گاهی رؤسایجمهور پس از دستیابی به یک هدف، متقاعد میشوند که میتوانند کارهای بیشتری انجام دهند. برای نمونه، جورج اچ. دبلیو. بوش، رئیسجمهور ایالات متحده، در سال ۱۹۹۲ مأموریتی نظامی را برای کمک به مقابله با قحطی در سومالی و جلوگیری از تصرف کمکهای بشردوستانه توسط شبهنظامیان تأیید کرد. نیروهای آمریکایی موفق شدند تهدید قحطی را کاهش دهند — یعنی همان هدف اصلی بوش را محقق کنند — اما کشور همچنان به دلیل درگیریهای بین جنگسالاران ناآرام باقی ماند. بوش سپس مأموریت را آنقدر گسترش داد که ایالات متحده عملاً درگیر جنگ داخلی سومالی شد. بیل کلینتون، رئیسجمهور بعدی ایالات متحده، این هدف اصلاحشده را به ارث برد و سیاست بوش را ادامه داد، تا زمانی که شبهنظامیان سومالیایی دو بالگرد آمریکایی بلک هاوک را سرنگون کردند و اجساد تفنگداران دریایی ایالات متحده را در خیابانهای موگادیشو به نمایش گذاشتند. پس از این فاجعه، کلینتون دستور عقبنشینی نیروهای آمریکایی را صادر کرد. این مأموریت در نهایت شکست خورد، زیرا ایالات متحده فاقد منافع حیاتی، نیروهای کافی و یک شریک محلی معتبر بود که بتواند در جنگ داخلی سومالی پیروز شود. تجربهی سومالی نمونهای کلاسیک از گسترش غیرقابلکنترل مأموریت بود؛ در طول زمان، هدف آنقدر پیچیده شد که ایالات متحده وعدههایی داد که آمادگی تحقق آنها را نداشت.
اهداف نادرست، تقریباً همیشه به کشورداری ضعیف منجر میشوند. برای تعیین اهداف مناسب، یک رئیسجمهور باید به دقت منافع ایالات متحده را بسنجد. این کشور زمانی میتواند اهداف بلندپروازانهای داشته باشد که مایل به اختصاص منابع لازم باشد — همانطور که پس از سقوط دیوار برلین در آلمان چنین کرد. دولت جورج دبلیو. بوش معتقد بود که اتحاد مجدد آلمان اجتنابناپذیر است و آلمان جدید باید بخشی از ناتو باشد. واشنگتن نگران بود که اگر آلمان متحد بیطرف باقی بماند، ممکن است احساس نیاز به ساخت سلاحهای هستهای کند و به منطقهای برای رقابت قدرتهای بزرگ تبدیل شود — و بدین ترتیب، شرایطی را که دو جنگ جهانی را در اروپا رقم زده بود، بازتولید کند.
بنابراین، منافع حیاتی ایالات متحده بسیار مهم و موانع موجود بسیار دشوار بودند: اتحاد جماهیر شوروی بهراحتی نتیجهای را که در آن دو آلمان متحد شده و به اتحاد ایالات متحده پیوسته باشند، نمیپذیرفت. رهبران بریتانیا و فرانسه نیز نگران بودند که آلمان قدرتمندتر بتواند بر اروپا مسلط شود. مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا، در این باره گفته بود: «آلمانیها از طریق صلح، همان چیزی را به دست خواهند آورد که هیتلر نتوانست از طریق جنگ به دست آورد.» جورج اچ. دبلیو. بوش، رئیسجمهور ایالات متحده، و جیمز بیکر، وزیر امور خارجه، بر این باور بودند که اگر ابتکار عمل را به دست گیرند، به آلمانیها نشان دهند که واشنگتن از آنها حمایت میکند، به میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، مجموعهای از تضمینها و حمایتهای مادی ارائه دهند، و نشان دهند که ایالات متحده چگونه به تغییر معماری اقتصادی و امنیتی اروپا کمک خواهد کرد تا آلمان نتواند بر نهادهای اروپایی مسلط شود، میتوانند بر این موانع غلبه کنند. (بوش و بیکر همواره به متحدان خود اطمینان میدادند که نتیجه، «یک آلمان اروپایی» خواهد بود، نه «یک اروپا تحت سلطهی آلمان».)
واشنگتن توانست اتحاد آلمان را در چارچوب ناتو تضمین کند — کاری بسیار عظیم — زیرا آماده بود که این تلاش را با دیپلماسی فشرده همراه سازد. بیکر به اقصی نقاط جهان سفر کرد تا با همتایان بریتانیایی، فرانسوی، آلمانی و شوروی خود دیدار کند و جزئیاتی مانند نحوهی خروج نیروهای شوروی از آلمان شرقی، هزینهی این خروج، و چگونگی کاهش تهدید ناتو برای شوروی را بررسی کند. ایالات متحده تمامی مراحل دیپلماسی خود را با دقت تنظیم کرد. برای مثال، واشنگتن از کانالهای غیررسمی برای حل مسائل کلیدی پیش از دیدارهای رسمی با متحدان و شوروی استفاده کرد. حتی پیشنویس بیانیهی ناتو را در اختیار گورباچف و ادوارد شواردنادزه، وزیر خارجهی شوروی، قرار داد تا نشان دهد که اتحاد نظامی ایالات متحده در حال تغییر است — اقدامی که بنا بر گفتهی شواردنادزه، به گورباچف کمک کرد تا رهبری حزب کمونیست را برای پذیرش پیوستن آلمان به ناتو متقاعد کند.
موفقیت بوش در آلمان نتیجهی دیپلماسی دقیق و قدرت نرم ایالات متحده بود. آمریکا زمانی راحتتر به اهداف خود میرسد که متحدان را با خود همراه سازد و مسائل را به گونهای مطرح کند که موقعیت واشنگتن برای دیگران جذاب باشد. قدرت نرم نمیتواند جایگزین قدرت سخت شود، اما اگر بهدرستی به کار گرفته شود، میتواند مکمل آن باشد. دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، عمدتاً این ابزار را نادیده گرفته است. او ترجیح میدهد که متحدان و شرکا را غافلگیر کند، بهجای آنکه آنها را به سوی هدف خود جذب کند. ترامپ بیشتر به استفاده از ابزار دیگری در سیاست خارجی علاقه دارد: اهرم فشار.
سازشگر؟
تمایل ترامپ به استفاده از اهرم فشار میتواند در پایان دادن به جنگ غزه مفید باشد — به شرطی که این رویکرد را با دقت به کار گیرد. اسرائیل و حماس، در ژانویهی سال جاری، فاز نخست از یک آتشبس سه مرحلهای را اجرا کردند. اما بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، تمایلی به مذاکره دربارهی فاز دوم نشان نداده است، بخشی به این دلیل که نمیخواهد در داخل ائتلاف خود دچار مشکل شود. ترامپ نیز تاکنون هیچ فشاری بر نتانیاهو برای پیشبرد این مذاکرات وارد نکرده است. در نتیجه، این توافق متوقف شده است، که به معنای آن است که هیچ گروگانی آزاد نمیشود و هیچ کمک بشردوستانهای به غزه ارسال نمیشود.
در عوض، استیو ویتکاف، فرستادهی ترامپ در امور خاورمیانه، طرحی جایگزین را پیشنهاد کرده است. بر اساس این طرح، یک آتشبس ۴۰ روزه برقرار خواهد شد که طی آن، نیمی از گروگانهای زنده در ازای آزادی شمار زیادی از زندانیان فلسطینی آزاد خواهند شد. این اقدام به ایالات متحده زمان بیشتری برای حلوفصل سایر مسائل میدهد. اما حماس این طرح را رد کرده است.
در ۱۸ مارس، اسرائیل بمباران غزه را از سر گرفت، احتمالاً با این هدف که حماس را وادار به پذیرش پیشنهاد ویتکاف کند. ادامهی درگیری، شمار بیشتری از فلسطینیان را به کشتن خواهد داد، ممکن است سرنوشت گروگانها را رقم بزند، و اسرائیل را در غزه گرفتار کند، بدون آنکه راهی آسان برای خروج از آن داشته باشد.
اکنون زمان آن است که ترامپ اهرم فشار خود را بر کشورهای عربی متمرکز کند. اگر قرار است جنگ پایان یابد، باید جایگزینی برای حکومت حماس در غزه وجود داشته باشد، و این امر تنها با حمایت دولتهای عربی ممکن خواهد بود. در ۵ مارس، مصر طرحی را برای ایجاد یک دولت فلسطینی تکنوکرات در غزه و بازسازی این منطقه بدون نیاز به خروج فلسطینیان ارائه کرد — پاسخی به پیشنهاد ترامپ مبنی بر انتقال فلسطینیان غزه به کشورهای دیگر تا ایالات متحده بتواند در آنجا یک «ریویرای خاورمیانه» بسازد. طبق طرح مصر، فلسطینیها به مناطقی مشخص در غزه منتقل میشوند تا بازسازی در بخشهای دیگر آغاز شود. اما نقص مرگبار این طرح آن است که هیچ اشارهای به حماس نکرده است.
مشکل اینجاست: هیچ کشوری حاضر به سرمایهگذاری در بازسازی غزه تا زمانی که حماس بتواند خود را بازسازی کند و جنگ دیگری را در چند سال آینده آغاز نماید، نخواهد بود. اسرائیل تنها زمانی با پایان جنگ موافقت خواهد کرد که تمامی گروگانها آزاد شوند، اطمینان یابد که حماس دیگر قادر به بازسازی خود نخواهد بود. بنابراین، یک طرح عربی باید شامل موارد زیر باشد:
- مکانیزمهایی مؤثر برای متوقف کردن قاچاق تسلیحات از مصر به غزه.
- تضمین اینکه کمکهای بشردوستانه و مصالح بازسازی توسط حماس مصادره، فروخته یا برای مقاصد نظامی استفاده نشوند.
چنین اقداماتی در قطع کردن منابع مالی حماس نقش کلیدی ایفا خواهد کرد. دولتهای عربی باید نشان دهند که چگونه این تدابیر را اجرا خواهند کرد، مثلاً با اعزام نیروهای نظامی برای اجرای نظم و قانون و جلوگیری از تصرف کمکها توسط حماس. امارات متحده عربی تا حدودی آمادگی خود را برای این کار اعلام کرده، اما تنها در صورتی که سایر کشورهای عربی نیز به آن بپیوندند.
ترامپ میتواند طرح مصر را از طریق اعمال فشار و ارائهی مشوقها تحت تأثیر قرار دهد:
- فشار: اعلام کند که اگر این تدابیر اجرایی نشوند، او این طرح را رد خواهد کرد و از ادامهی حملات اسرائیل به حماس حمایت خواهد کرد.
- مشوق: وعده دهد که در صورت اجرای این تدابیر، مصر نقش رهبری در بازسازی غزه را برعهده خواهد گرفت — اتفاقی که برای شرکتهای ساختمانی و اقتصاد مصر سودآور خواهد بود.
همچنین، کشورهای عربی باید طرحی برای اصلاح تشکیلات خودگردان فلسطین ارائه دهند تا این نهاد بتواند در نهایت مسئولیت ادارهی غزه را بر عهده بگیرد. اگر تشکیلات خودگردان فاسد، ناکارآمد و نامحبوب باقی بماند، هیچ مسیر معتبری برای تشکیل کشور فلسطین وجود نخواهد داشت.
ترامپ به دنبال جلوگیری از دستیابی جمهوری اسلامی ایران به سلاح هستهای است. تاکنون، او تحریمهایی را علیه ایران اعمال کرده و تهدید به استفاده از نیروی نظامی کرده است. او همچنین حملات نظامی علیه حوثیها (گروه شبهنظامی تحت حمایت ایران) را ترتیب داده و اعلام کرده که: “هر گلولهای که توسط حوثیها شلیک شود، به منزلهی گلولهای است که از تسلیحات و رهبری ایران شلیک شده است.”
اما موثرتر آن است که ترامپ رویکردی یکپارچه اتخاذ کند و انزوای سیاسی تهران را افزایش دهد — تاکتیکی که در گذشته مؤثر بوده است. برای قطع کردن دسترسی ایران به منابع مالی و دیپلماتیک، واشنگتن به همکاری متحدان و شرکای خود نیاز دارد. ترامپ و مارکو روبیو، وزیر امور خارجهی او، باید سایر کشورها را برای پیوستن به آمریکا بسیج کنند. آنها میتوانند بر این واقعیت تأکید کنند که ایران از پایان سال گذشته تاکنون، غنیسازی اورانیوم را با سرعت ۳۰ کیلوگرم در ماه به سطح ۶۰ درصد افزایش داده است.
رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA)، اعلام کرده که هیچ توجیه غیرنظامی معتبری برای غنیسازی در این سطح وجود ندارد. گزارشهای جدید IAEA نشان میدهد که ایران در حال حاضر مواد لازم برای ساخت شش بمب هستهای را در اختیار دارد.
واشنگتن باید یافتههای آژانس بینالمللی انرژی اتمی را برجسته کند و به جهان یادآوری کند که هر کشوری که تا سطح ۶۰ درصد اورانیوم را غنیسازی کرده، در نهایت به تولید سلاح هستهای پرداخته است. دولت ترامپ تاکنون اقدامات خود را برای افزایش فشار اقتصادی بر ایران تشدید کرده و تحریمها علیه خریداران نفت ایران را به اجرا گذاشته است. اگر متحدان آمریکا نیز در این مسیر همراهی کنند، توانایی ترامپ در وادار کردن ایران به توقف برنامه هستهایاش به میزان چشمگیری افزایش خواهد یافت.
قدرت در عدد است
ترامپ باید از اهرم فشار نه فقط علیه ایران، بلکه علیه کشورهایی که بر تهران نفوذ دارند نیز استفاده کند. چین، به عنوان مثال، مایل نیست که آمریکا یا اسرائیل علیه ایران اقدام نظامی انجام دهند، زیرا چنین درگیریای میتواند قیمت جهانی نفت را بهشدت افزایش دهد. ترامپ باید برای شی جینپینگ، رئیسجمهور چین، روشن کند که آمریکا تنها در صورتی گزینهی اقدام نظامی را کنار میگذارد که ایران توافقی را امضا کند که بهطور چشمگیری زیرساختهای هستهایاش را محدود سازد. (استفاده از انرژی هستهای غیرنظامی مجاز خواهد بود.)
ترامپ همچنین باید از طریق کانالهای متعدد با ایران ارتباط برقرار کند. او باید هم بهصورت علنی و هم در مذاکرات خصوصی اعلام کند که هرچند دیپلماسی را ترجیح میدهد، اما اگر تهران یک توافق را رد کند، آمریکا — بهتنهایی یا همراه با اسرائیل — چارهای جز نابودی زیرساختهای هستهای ایران نخواهد داشت. رهبران ایران باید بدانند که اگر توافقی را نپذیرند، سرمایهگذاری چهار دههای خود را بر سر برنامهی هستهایشان از دست خواهند داد.
ترامپ میتواند تهدیدهای خود را با ارائهی مشوقهایی همراه کند، از جمله: وعدهی سرمایهگذاری در ایران و رفع تحریمها. البته، رهبران ایران ممکن است نسبت به این وعدهها بدبین باشند، زیرا ایران پس از توافق هستهای ۲۰۱۵ تنها بهطور محدود از مزایای اقتصادی آن بهره برد. بااینحال، ترامپ میتواند پیشنهاد کمک در حوزهی آب و امنیت غذایی را مطرح کند.
ایران با کمبود شدید آب مواجه است. یکی از وزرای سابق محیطزیست ایران هشدار داده بود که اگر مدیریت منابع آبی اصلاح نشود، این کشور قادر به تأمین نیازهای جمعیت خود نخواهد بود. آمریکا میتواند با ارائهی فناوریهایی برای مدیریت آبیاری محصولات کشاورزی و جلوگیری از هدررفت آب از طریق تبخیر، به ایران کمک کند. واشنگتن باید تمایل خود را برای چنین همکاریای علنی کند.
دیپلماسی موفق مستلزم تعیین اهداف واقعبینانه و اختصاص منابع کافی برای دستیابی به آنهاست. ترامپ بیش از بسیاری از سیاستمداران، اهمیت استفاده از اهرم فشار را درک میکند. اما او درک نمیکند که واشنگتن زمانی مؤثرتر است که حمایت دوستان و متحدانش را جلب کند. آمریکا زمانی قدرت واقعی خود را نشان میدهد که با همکاری دیگران، نفوذ و اهرم فشار خود را افزایش دهد. اگر دولت ترامپ از تمام ابزارهای موجود — از جمله قدرت نرم و اتحادها — استفاده کند، بیشترین شانس را برای موفقیت خواهد داشت.
—————————-
* دنیس راس (زاده ۲۶ نوامبر ۱۹۴۸) دیپلمات و نویسنده آمریکایی است. او به عنوان مدیر برنامهریزی سیاست در وزارت امور خارجه در زمان جورج دبلیو بوش، هماهنگ کننده ویژه خاورمیانه در زمان بیل کلینتون، و مشاور ویژه هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه پیشین، برای خلیج فارس و آسیای جنوب غربی (از جمله ایران) بود. راس در حال حاضر همکار «موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک» است.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|