iran-emrooz.net | Wed, 07.02.2007, 10:11
حقوق شهروندی عباس لسانی
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ١٨ بهمن ١٣٨٥
دستگیری و زندانی شدن عباس لسانی تلاشگر آذربایجانی و در پی آن دست شستن او از خورد و خوراک برای پرخاش به بیدادی که بر سرش رفته بود و دنباله رویدادهای پیرامون این رخدادها بهانهای شد برای نوشتن دوباره و چندین باره، درباره حقوق شهروندی. پیش از هر چیز باید بگویم که برخورد رسانههای سراسری با دستگیری لسانی اگر چه چون و چراهایی را بجای گذاشت و نشان داد که رویکرد نیروهای پیشرو ما به حقوق شهروندی و اندریافتمان از این واژه هنوز جای رُستن و فرازآمدن دارد، ولی آوردن گزارشهای زندانی شدن لسانی و بویژه گرسنگی خودخواسته او در نزدیک به همه سامانههای پارسی زبان نشان از رویکرد درست آنان به حقوق شهروندی دارد. همسنجی دو رویداد جداگانه، یکی دستگیری عباس لسانی در اردبیل بسال ١٣٨٥ و دیگری سرکوب جنبش دانشجویان در تبریز در نوزدهم و بیستم تیرماه ١٣٧٨ و کنار هم گذاشتن بازتاب این دو رخداد در رسانههای سراسری پارسی زبان نشان از آن دارد که ما، همه ما، براهی درافتاده ایم که اگرچه سخت و دشوار است، ولی سویهای درست دارد و ما را به آماجمان خواهد رساند. از یاد نباید برد که لسانی تنها "یک" تن است و دانشجویان دانشگاه تبریز "سدها" تن بودند، لسانی تنها بدنبال دست یافتن به حقوق بخشی از مردم ایران (ایرانیان ترکزبان) است و آن دانشجویان خواهان حقوق پایهای برای همه مردم ایران بودند، لسانی را شاید این یا آن نیروی اپوزیسیون جدائی خواه بداند و تلاشهای فرهنگیش را برنتابد و آن دانشجویان و خواستههایشان چشم و چراغ همه نیروهای اپوزیسیون بودند. با این همه دستگیری لسانی و رخدادهای پیرامون آن بازتابی گسترده و درخور یافت، بازتابی که شوربختانه از دانشجویان آزادیخواه دانشگاه تبریز دریغ شد.
همیشه هنگامی که دیده ام کسانی در باره رخدادی جان سخن را بر زبان و خامه آوردهاند، دیگر جایی برای نوشتن ندیدهام. در باره لسانی نیز چنین بود. تا اینکه سایت "بازتاب" بلندگوی محسن رضائی سخنی از سر ریشخند در باره لسانی نوشت (١). بازتاب نوشت:
«عباس لساني، قصاب كمسوادي كه حضوري آشكار در هدايت آشوبهاي خرداد ماه اردبيل داشته و به رغم آسيب زدن به چندين فقره از بانكها و ساختمانهاي دولتي و اموال مردم، تنها به هجده ماه حبس محكوم شده، اكنون تهديد به اعتصاب غذا كرده است، به اميد آن كه كمكم مشهور شده و به جاي يك بزن بهادر حرفهاي، به عنوان يك زنداني سياسي خود را مطرح كند.»
من لسانی را نمیشناسم و هر آنچه که از او میدانم، همانی است که در هزارتوی اینترنت یافته ام. پس میتوان بجای لسانی هر نام دیگری را نیز گذاشت و به نام او، نام سدها دستگیر شده راهپیمائیهای خرداد ماه امسال و سدها تلاشگر بینام و نشان دیگر را هم افزود و از لسانیها سخن گفت. در همانجا خواندم که پای لسانی پیش از این نیز به زندان باز شده بود، آن بار لسانی را برای چاپ گاهنامه بزبان ترکی آذربایجانی و پخش نگارههای بابک خرمدین و رفتن به دژ بابک در زادروز او و همچنین برای سرودن و نگاشتن چامهها و جستارهائی بزبان ترکی آذربایجانی دستگیر کرده بودند. پس آنچه که بازتاب نوشته است هم خنده دار و هم خشم برانگیز است؛ خنده دار از آن سو که میتوان سردار دکتر رضائی را پرسید این اردبیل چگونه شهر شگفتی است که در آن یک "قصاب کم سواد" میسُراید و مینگارد و گاهنامه چاپ میکند و چهرههای تاریخی کشورش را میشناسد و زادروزشان را بزرگ میدارد و .... و اگر از "قصاب کم سواد"ی این برمی آید چه چاره خواهید کرد، آن روز که فرهیختگان و فرزانگان این شهر به میدان آیند؟!
و خشم برانگیز از آنرو که این سخنان را مشتی فرومایهِ نوکیسه بر زبان میآورند، که خود بیهیچ شایستگی و توانمندی ویژهای بر جایگاههای فراز نشسته اند و سرنوشت کشوری کهنسال و با فرهنگ را در دستان پلید خود گرفته اند. اگر جوانانِ این روزگار گذشتهِ رضائی و رضائیها را نمیدانند، ما نوجوانانِ دیروز، آنروزها را بیاد داریم و میدانیم که چگونه یک بارفروش میدان تره بار تهران با چسباندن خود به نوآمدگان به روزی به جایگاهی دست یافت که سالها پس از آن میتوانست به چرخش قلمی بیش از سد و بیست میلیارد تومان از دارائیهای این مردم را به جیب برادرش بزند (محسن رفیقدوست و برادرش این پول هنگفت را برداشت کردند و بجای آنان فاضل خداداد اعدام شد). نورسیدگانی که امروز زندانی دست و پا بسته خود را "شعبان بیمخ" مینامند گویا از یاد برده اند که بزرگترین سرسپرده امامشان در پانزدهم خرداد چهل و دو، "بی مخ" دیگری بود، همتای شعبان بیمخ، بنام طیب حاج رضائی. اگر نسل امروز نداند، ما میدانیم که نوآمدگان کارها را بدست شاگردان، نوچگان و گاه فرزندان کسانی مانند سلیم تُرکه ، ناصر جیگرکی ، اکبر گِلگیری، رمضون یخی و مانند آنها - همه از چاقوکشان و بزه کاران میدان تره بار و چاله میدان - سپردند و رضائی تنها در سایه خوشرقصیهایش در سرکوب مردم و کشتن آزادی تازه بدست آمده است که به جایگاه امروزینش رسیده است.
پیشتر نوشتم که من عباس لسانی را نمیشناسم. تنها این را میدانم که او نیز از کارورزان جنبشی است در آذربایجان، که خود را "جنبش هویت طلبی" میخواند. باز هم با نگاه به نوشتههای اینترنتی میدانم که خواستههای او، فهرستی است از خواستههایی بیشتر فرهنگی، که خود این تلاشگران آنها را "حقوق قومی" (یا ملی) مینامند. من در بسیاری از نوشتههایم بر این سخن پای فشرده ام که آزادیخواهی گیتی گرا ناگزیر و دیر یا زود باید جایگاه خود را در برابر دو پُرسمان بزرگ کشورمان روشن کند؛ حقوق زنان و حقوق خلقها. پس چنین است که من نیز بر آنم:
* آموزش زبان مادری و آموزش و پرورش به زبان مادری از حقوق بنیادین تک تک شهروندان است.
* دولت باید همه زمینههای آموزش زبان مادری را فراهم کند و آنها را چنان گسترش دهد تا هر شهروند ایرانی بجایی برسد که بتواند به زبان مادری خویش دست به آفرینش فرهنگی بزند.
* هر شهروندی باید از رسانههای گروهی، از روزنامه و رادیو و تلویزیون گرفته تا سینما و تأتر و ... برخوردار باشد.
* و در پایان همانگونه که چند سال پیش در جستاری بنام "فاشیسم دینی، نژادپرستی کور و کابوس فروپاشی ایران" آورده بودم، در برابر یادگیری زبان پارسی از سوی همه شهروندان ایران، پارسی زبانان نیز باید یکی از زبانهای ایران را در دبستان و دبیرستان بیاموزند و هیچ ایرانی "تک زبانه"ای در ایران نباشد.
* ....
لسانی و لسانیها دست کم در باره سه خواسته نخست با من همصدا خواهند بود. با این همه من هیچگاه با آنان در پشت یک خاکریز سنگر نخواهم گرفت. راه ما آنجا از هم جدا میشود که من ریشه این نابرابری را همچون نابرابری جنسی و دینی و بخش کردن مردم به خودی و ناخودی در "ولایت مطلقه فقیه" میبینم، و آنان در آنچه که آنرا "شوینیسم فارس" مینامند. پس من تیر خود را بسویی نشانه میروم و آنان به سویی دیگر. با این همه کسانی که در پی رسیدن به خواستههای فرهنگی – یا آن گونه که خود میگویند "قومی/ملی - هستند، از آنجائی که خواستههایشان بخشی از حقوق آمده در منشور حقوق بشر سازمان ملل و بخش جدائی ناپذیر حقوق شهروندی است، همپیمان جنبش آزادیخواهی گیتیگرا بشمار میآیند (آن بخش بسیار کوچک ولی پرهیاهو، که در شیپور نژادپرستی میدمد و تا بلندگوئی بدست میآورد، همچون راهپیمائیهای خردادماه، بیش از نیمی از مردم ایران از کرد و فارس و ارمنی را بجنگ میخواند، گرایشی فاشیستی و نژادپرستانه است که خود را در پشت خواستههای بجا و پذیرفتنی آن بخش بسیار بزرگتر پنهان کرده است. هنر در این است که در جدا کردن هواداران راستین حقوق شهروندی و جدائی خواهانِ نژادپرست مو را از ماست بکشیم و فرومایگیِ یکی را بپای دیگری ننویسیم). کو تاه سخن، پشتیبانی از حقوق شهروندی یک زندانی، بویژه هنگامی که او دست به هیچ کاری که بتوان آن را بِِزِه بشمار آورد نزده باشد، بر گردن همه آزادیخواهان است و هنر این آزادیخواهی بیمزر و بیچون چرا درست بر سر چنین بزنگاههائی است که آشکار میشود.
لسانی – باز هم تا جایی که من با نگاه به اینترنت میدانم – نه سخنی گفته و نه کاری کرده است که بتوان آنرا بِزه بشمار آورد. بَست نشینی در مسجد سرچشمه اردبیل در پرخاش به دیدار نمایندگان بازرگانی کشور ارمنستان، چاپ گاهنامه و سروده و نوشته به زبانترکی آذری، درخواست آموزش زبان مادری، رفتن به دژ بابک همه و همه کارهائی بر پایه حقوق شناخته شده شهروندیاند و باز تا آنجا که میدانم، لسانی در شورش خردادماه از راهپیمایان خواسته است که به ساختمانها آسیب نرسانند و در اندازه توانش آنانرا به آرامش فراخوانده است. پس میبینیم که پای لسانی و لسانیها در یک کشور مردمسالار و گیتیگرا هرگز به دادگاه نیز نمیرسید، چه برسد به آنکه زندانی شوند و برای بازپسگیری حقوق شهروندیشان ناچار شوند دهان از خوردن فروبندند. میتوان گفت و نوشت که آموزش زبان مادری یا آنگونه که "هویتطلبان" میگویند "آزادی زبان مادری" اگرچه درست، ولی در برابر درخواست برابری زن و مرد، شیعه و سنی، مسلمان و نامسلمان و دیندار و بیدین، خواستهای بس کوچک است. میتوان گفت و نوشت که لسانی و لسانیها در شناخت کسانی که این حق را از آنان دریغ میدارند و این نابرابری را بر آنان روا میدارند به بیراهه رفتهاند، میتوان گفت و نوشت که چنین تلاشهائی نیروی جنبش آزادیخواهی را به هرز میبرند و به پاره پاره شدن جنبشی انجامند، ولی بر سر اینکه لسانیها نابرابری را دیده و برای نابودیاش (به شیوه خود) بپا خاستهاند، جای بگومگوئی نیست، پس هیچ شهروندی در این سرزمین سزاوار این نیست که برای خواستههای بجا و درستش به زندان افکنده شود. و نیز همانگونه که بارها نوشتهام، لسانی و لسانیها حتا اگر جدائیخواه نیز باشند (که به گمان من نیستند و اگر هم باشند، جدائی خواهی را بخودی خود نمیتوان گناه بشمار آورد)، باز هم شهروندان این آب و خاکند و پشتیبانی از حقوق شهروندی آنان بر گردن هر آن کسی است که خود را به حقوق بشر و حقوق شهروندی پایبند میداند.
جمهوری اسلامی نزدیک به سه دهه تلاش فراگیری را بکار زده است تا ملتی یکپارچه را تکه تکه کند. نادیده گرفتن ستمی که بر لسانیها میرود، تنها از آنرو که خواستههایشان با خواستههای ما یکی نیست و یا در شناخت دشمن به بیراهه رفته اند، گام زدن در راهی است که جمهوری اسلامی ما را به پیمودن آن فراخوانده است. پس نشان دهیم که در اندریافت درونمایه "حقوق شهروندی" راه درست را پیموده ایم و با رساندن فریاد همه آن کسانی که از آذرآبادگان تا سیستان و از ترکمن صحرا تا خوزستان و کردستان به هر بهانه ای، بیگناه و بیپناه، به بیداد شیخ دچار شده اند، به جهانیان، از هر خواسته بجایی که برخاسته از حقوق بشر باشد، پشتیبانی کنیم.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
بهمن هشتادوپنج
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-------------------------
1. http://www.baztab.ir/news/59306.php