پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 09.05.2005, 19:02

"شیطان شر می‌اندیشد و خیر می‌آفریند" (بخش هشتم)

دوران جنگ‌های زنجیره‌ای


شکوه محمودزاده

.(JavaScript must be enabled to view this email address)
دوشنبه ١٩ ادريبهشت ١٣٨٤

ادعای بلندپروازانه عراق برای سرکردگی بر منطقه خلیج فارس

البته از زاویه دید و نگرش دو کشور ایران و عراق، مسائل بگونه دیگری بوده و هست، غیر از آنچه که آمریکایی‌ها تفسیر کرده و می‌کنند. هم دولت ایران و هم دولت عراق مسائل را کاملا بگونه دیگری کنار هم می‌چینند و از آن نتیجه‌های دیگری می‌گیرند. یعنی اینکه، از زاویه دید ایران، عراق هم در جنگ با ایران و هم در جنگ کویت، متجاوز بود، در حالیکه رژیم صدام حسین خود را در هیچیک از این دو جنگ بعنوان مهاجم نمی‌نگریست، بلکه این دو جنگ را بمثابه تلاشی می‌نگریست، که ادعاهای قدیمی و مشروع خود را علیه همسایگان خود به کرسی بنشاند. اما براستی آنچه که در هردو این جنگ‌ها، هم جنگ ایران و عراق و هم اشغال کویت، مشترک بود، این بود، که عراق می‌خواست سرچشمه‌های نفتی بیشتری داشته باشد و همسایگان و رقیبان خود را به پس بزند و یا آنها را شکست دهد و همچنین عراق راه ورودی دریایی بیشتری به خلیج فارس را درخواست می‌کرد. یکی از مهم‌ترین اهداف عراق در جنگ علیه ایران در اختیارگرفتن کنترل یکجانبه و بتنهایی اروندرود بود، که در سال ١٩٧٥ در قرارداد الجزایر، کنترل آن به هر دو طرف ایرانی و عراقی واگذار شده بود. عراق قرارداد الجزایر را بصورت یک قرارداد زیر فشار بدست آمده می‌نگریست و جلوه می‌داد و مترصد نخستین فرصت بود، که این قرارداد را ملغی کند. و این فرصت طلایی در اثر انقلاب ایران بدست آمد و عراق از ضعف ایران در نتیجه انقلاب سوء استفاده کرد و می‌خواست قرارداد دیگری را بسود خود، به ایران تحمیل کند. بنظر رژیم صدام حسین، ایران در میانه دهه هفتاد از ضعف عراق سوء استفاده کرده بود و اینک عراق می‌خواست تلافی کرده و قرارداد جدیدی را علیه ایران به کرسی بنشاند. بدین ترتیب عراق پس از انقلاب ایران، لغو قرارداد الجزایر و کنترل کامل بر اروندرود را از ایران درخواست می‌کرد. البته طبیعی بود، که ایران با این خواست بلندپروازانه و جاه طلبانه و یکجانبه عراق موافقت نکند و ایران درخواست‌های عراق را بشدت رد کرد. در اینجا سیاست صدور انقلاب؛ که البته در هر انقلابی بگونه طبیعی و خودپو روی می‌دهد، از سوی عراق بعنوان بهانه و دستاویزی قرار گرفت، که بیش از پیش به سیاست دشمنی با ایران روی آورد. واقعیت این بوده و هست، که رژیم صدام حسین با تکیه بر اقلیت سنی و زیر فشار شدید قراردادن اکثریت شیعه و همچنین کردها، نقاط ضعف فراوان داشت و جمهوری اسلامی، که در اثر پیروزی انقلاب ایران، به پرواز درآمده بود، می‌خواست که از اکثریت شیعه عراق پشتیبانی کند. صدام حسین و رژیم عراق اما، این پشتیبانی طبیعی را بعنوان بهانه و دستاویزی برای حمله به ایران در سال ١٣٥٩ (١٩٨٠) در نظر می‌گرفت و جلوه می‌داد.
تصمیم صدام حسین، که قرارداد الجزایر را بگونه یکجانبه و یکطرفه لغو کند و آن را پاره کند، زیر این دستاویز و بهانه عنوان می‌شد، که ایران با تحریک شیعیان عراق، در امور داخلی این کشور دخالت می‌کند. البته دو کشور ایران و عراق همواره از ضعف یکدیگر استفاده کرده و دشمنی دیرینه‌ای با یکدیگر داشتند. پیش از انقلاب، محمدرضاشاه در نیمه نخست دهه هفتاد از کردهای عراق پشتیبانی همه جانبه‌ای بعمل می‌آورد و به آنان جنگ افزار و مهمات می‌داد. در پیامد این پشتیبانی، دولت عراق کنترل خود را بر منطقه شمال این کشور ازدست داد. دولت عراق به تلاش‌های بسیاری دست زد، که با بکارگیری ارتش، کنترل بر منطقه کردنشین را بدست آورد، که در این زمینه شکست‌های بسیاری خورد و ارتش عراق در رویارویی با کردها تلفات بسیاری داد. قرارداد الجزایر، که برابر آن عراق کنترل کامل و یکجانبه بر اروندرود را از دست می‌داد، از زاویه دید دولت عراق بیشتر زیر تاثیر همین مساله کرستان بوجود آمد. ایران در برابر این قرارداد به عراق اطمینان می‌داد، که پشتیبانی خود را از کردهای عراقی متوقف کند. بدین ترتیب قرارداد الجزایر به امضا رسید و ایران پشتیبانی خود را از کردهای عراقی قطع کرده و ارتش عراق توانست در پیامد آن به مناطق کردنشین وارد شود و کنترل این مناطق را دردست بگیرد.
در سال ١٣٥٩ (١٩٨٠) اما وضعیت کاملا وارونه بود. ایران در آشوب ناشی از انقلاب فرورفته بود و تضعیف شده بود؛ بخش بزرگی از سران ارتش یا کشته شده بودند و یا مورد پاکسازی‌های پس از انقلاب قرار گرفته بودند و یا از کشور خارج شده بودند. و عراق می‌پنداشت که آمریکا به یاری رژیم ایران نخواهد آمد. بنابراین عراق می‌خواست، سرکردگی طبیعی و تاریخی ایران در منطقه خلیج فارس را به زیر پرسش ببرد و ملغی کند. اهداف جنگی عراق در سال آغاز جنگ به ترتیب زیر بودند: نخست اینکه عراق می‌خواست کنترل کامل اروندرود را بدست بگیرد و همچنین بخش‌هایی از مرز خود با ایران را بسود خود جابجا کند، و همچنین عراق می‌خواست سه جزیره ایرانی تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی در تنگه هرمز را تصرف کند، تا بدین ترتیب کنترل راه‌های دریایی در خلیج فارس و تنگه هرمز را در اختیار خود داشته باشد. فراتر از آن عراق می‌خواست، که ایران دیگر نتواند از مخالفین رژیم بعثی؛ خواه کردها و خواه شیعیان پشتیبانی کند. اما مهم‌تر از همه اینها عراق می‌خواست استان نفتخیز خوزستان را، به این بهانه، که این استان جزء جدایی ناپذیر منطقه عربی است، تصرف کرده و به کشور خود ملحق کند.
بنابراین می‌توان بی پرده گفت، که خواست‌های صدام حسین از همان آغاز نامشروع بودند. صدام حسین می‌خواست، با جنگ علیه ایران، نه تنها به عنوان سرکرده منطقه خلیج فارس برسمیت شناخته شود، بلکه فراتر از آن، او این بلندپروازی و جاه طلبی را داشت، که به او در جهان عرب بعنوان رهبر نگریسته شود. بدین ترتیب صدام حسین می‌خواست در جنگ با همسایه شرقی و غیرعرب خود یعنی ایران، ناتوانی دیگر رهبران عرب را بویژه در کشمکش با اسرائیل نشان دهد و آنان را در سایه خود قرار دهد.
جنگ عراق علیه ایران بصورت جنگ اعراب علیه ایران بنمایش گذاشته می‌شد و صدام حسین ادعا می‌کرد، که می‌خواهد پیروزی قادسیه را برای اعراب تکرار کند و دوباره ببار بیاورد. بنابراین صدام حسین می‌خواست با این جنگ ثابت کند، که تنها اوست که برای اهداف اعراب می‌جنگد و نه رقیب و دشمن دیرینه او حافظ اسد و نه خاندان پادشاهی عربستان سعودی و نه سادات و یا مبارک که با اسرائیل قرارداد صلح امضا کردند، بلکه این تنها اوست، که با دشمنان تاریخی و کنونی اعراب می‌جنگد و باید رهبری جهان عرب را در دست داشته باشد.
بنابراین جنگ ایران و عراق از آغاز تا پایان یک جنگ سرکردگی بود. نخست اینکه پای فرمانروایی و سیادت بر ذخایر غنی نفتی منطقه خلیج فارس در میان بود و عراق می‌خواست به هدف تصرف منطقه‌ای و نفوذ بیشتر دست یابد و موقعیت ژئوراهبردی خود را بهتر کند. دوم برای عراق مساله سیادت و فرمانروایی در جهان عرب در میان بود و در پایان پرسش اساسی این بود، که منطقه خلیج فارس چه مسیر تکاملی را در آینده درپیش خواهد گرفت؛ یعنی اینکه یا برابر الگوی ایران یک حکومت مذهبی داشته باشد و یا یک حکومت "گیتی گرا" از گونه رژیم بعثی عراق. تنها زمانی که ما این تاثیر متقابل پدیده‌ها در این جنگ برسر سرکردگی را پیش چشم آوریم، می‌توانیم بفهمیم که چرا این جنگ با وجود دلایل بیشمار اقتصادی، که علیه آن آورده می‌شد، با شدت و حدت و مصممانه آغاز شد و ادامه یافت. زیرا دلایلی که عراق برای آغاز و ادامه این جنگ می‌آورد، اساسا بسنده نبودند.

جنگ ایران و عراق: جنگ برسر سرکردگی منطقه‌ای

روند حرکت جنگ از همان آغاز برای عراق نامناسب بود. البته عراقی‌ها توانستند یکماه پس از آغاز نبردها، خرمشهر را فتح و ویران کنند و آبادان را نیز به تصرفات خود بیفزایند، اما این پیروزی‌ها بمراتب کمتر از آنچیزی بودند، که عراق در آغاز جنگ ادعای آن را داشت. عراق می‌خواست شهرهای اهواز و دزفول را نیز فتح کند، اما این اهداف اینک بسیار دوردست بنظر می‌رسیدند. صدام حسین می‌پنداشت، که می‌تواند همه خوزستان را در یک هفته بدون پایداری و ایستادگی بزرگ از سوی ایرانی‌ها تصرف و به عراق ضمیمه کند، تا دولت ایران را به پای میز مذاکره بکشاند. او می‌پنداشت، که در این مذاکرات می‌تواند به اهداف جنگی خود جامه عمل بپوشاند. اما همه اینها خیال‌های خام و واهی بودند؛ و صدام حسین در دوچیز دچار اشتباه محاسبه سختی شده بود. نخست آنکه، نیروهای ایرانی؛ هم ارتش و هم سپاه پاسداران پایداری غافلگیرکننده و غریبی از خود نشان می‌دادند، و دوم اینکه، رهبری سیاسی ایران هیچ تمایلی به مذاکره با عراق نداشت.
در اینجا رهبری عراق از نفوذکردن بیشتر بدرون خاک ایران و گسترش جبهه جنگ خودداری کرد، زیرا که دفاع ایران تقویت شده بود و از اواخر پاییز سال ١٣٥٩ نیروهای عراقی به سنگربندی در خاک ایران مشغول شدند و موقعیت موضعی خود را بهتر می‌کردند. صدام حسین امیدوار بود، که با در اختیارگرفتن بیشترین بخش نوار مرزی با ایران، رهبری ایران را به پای میز مذاکره بکشاند. اما در همین هنگام هردوطرف جنگ خود را برای یک جنگ درازمدت آماده می‌کردند و امیدوار بودند که گذشت زمان بسود آنان بازی کند.
در اینجا صدام حسین تصمیم گرفت، که پیشروی به داخل خاک ایران را متوقف کند و تنها به جنگ موضعی بپردازد. در این هنگام نیروهای ایرانی، که از سرگیجگی و سردرگمی نخست بیدار می‌شدند، دسته دسته و گروه گروه از ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای داوطلب دیگر به سوی جبهه جنگ روانه می‌گشتند و صدام حسین دیگر نمی‌توانست، از برتری ارتش منسجم خود در برابر ایران استفاده کند. همچنین باید گفت، که عراق با گستردگی یک سوم ایران و با جمعیتی یک سوم ایران و برخورداری بمراتب کمتر از منابع مالی اساسا نمی‌توانست ایران را فتح کند. افزون براین صدام حسین از نظر نظامی در روندهای تصمیم گیری تا پایین‌ترین مدارج نظامی دخالت می‌کرد، اما او بیشتر تردید داشت، تا اینکه مصمم باشد. اگر ارتش عراق از چندین ژنرال در رده‌های خود برخوردار می‌بود، که مصمم‌تر بودند، شاید آنان می‌توانستند، به پیروزی‌هایی در جبهه جنگ دست یابند، اما صدام حسین، که هیچ تجربه نظامی نداشت و در سال‌های جوانی خویش دوبار در ورود به دانشگاه نظامی بغداد رد شده بود، از هیچ چیز به اندازه پیشرفت و ترقی ژنرال‌های پیروزمند و فرهمند ترس و واهمه نداشت. از اینرو او در همه نقشه‌های عملیات نظامی در همه سطوح دخالت می‌کرد، همه تصمیم‌ها را خود می‌گرفت و با رشک و حسد نگران بود، که هیچیک از افسران بلندپایه او بمیزان زیادی پیروز نباشند و یا در ارتش مورد تحسین و ستایش قرار نگیرند. اینکه صدام حسین در طی جنگ به خود لقب مارشال داده بود را باید در چارچوب همین کشمکش نگریست.
اتفاقا این مشکل، دشواری بنیادین همیشگی سیاست جنگی عراق بود. اگر عراق می‌خواست در یک نبرد برسر سرکردگی علیه ایران؛ بعنوان بزرگترین و ثروتمندترین و پرجمعیت‌ترین کشور منطقه شرکت جوید، می‌بایستی به سرچشمه‌های دیگری رجوع کند؛ یعنی در درجه نخست به توانایی و بازده بیشتر افسران و سربازان عراقی در برابر نیروهای توانمند ایران. البته رژیم صدام حسین همواره بگونه رسمی نیرو و توان ارتش عراق را بنمایش می‌گذاشت، اما براستی صدام حسین برای ارتش عراق هیچ امکان شکوفایی مستقلی نمی‌گذاشت. و آنجایی که زیر فشار رویدادهای جنگی، برخی از سرداران و افسران عراقی از خود زیرکی و پیروزی نشان می‌دادند، صدام حسین مقام آنها را از ایشان می‌گرفت و آنان بگونه‌ای مشکوک در تصادفات رانندگی و یا سانحه‌های هوایی کشته می‌شدند. از اینرو سرداران و افسران عراقی بسیار محتاطانه رفتار می‌کردند و خود را برخ نمی‌کشیدند و دستورات صدام حسین را؛ حتی اگر این دستورات خطا و یا بی‌معنی بودند، دقیقا اجرا می‌کردند و در هر موقعیتی وفاداری و ستایش خود را به رهبر بزرگ نظامی و سیاسی خود با شور و هیجان اعلام می‌کردند. بدین ترتیب ارتش عراق بطور دائمی افسران توانای خود را از دست می‌داد و بجای آنها افراد وفادار و خدمتگزار در رهبری ارتش قرار می‌گرفتند.
در ادبیات غربی همواره عراق با دولت پروس هم سنجی می‌شود؛ یعنی سرزمینی، که با کمترین سرچشمه‌ها و تنها با تکیه بر نیروی نظامی به دایره قدرت‌های بزرگ اروپایی جهیده بود. اما همین هم سنجی نشان می‌دهد، که عراق در نبرد برای سرکردگی بر منطقه خلیج فارس یک پایش می‌لنگید؛ یعنی اینکه عراق فردی مانند صدام حسین در رهبری خود داشت، که از زیردستان خود فرمانبرداری بی‌چون و چرا می‌خواست و در موقعیتی بود، که باهوش‌ترین و تواناترین افراد راکه در دستگاه دولتی و بویژه در ارتش بالا آمده بودند، به پایین بیاورد و به آنان مسئولیت واگذار نکند، برای اینکه از ازدست دادن قدرت خود هراس داشت. بدین دلیل بود، که عراق در نبرد خود برای بدست آوردن سرکردگی شکست خورد. یک مشاهده‌گر دقیق می‌توانست در همان سال‌های ١٣٥٩ -١٣٦٠ (١٩٨٠ – ١٩٨١) این شکست را پیش‌بینی کند. باقی ماندن صدام حسین بر سریر قدرت این نتیجه را بدنبال داشت، که تاریخ شکست‌های عراق تا به امروز تداوم داشته باشد.
اما براستی وضعیت ایران در پاییز سال ١٣٥٩ (١٩٨٠) از این بهتر نبود. رژیم جمهوری اسلامی، که تازه برسرکار آمده بود و هنوز خود را تثبیت نکرده بود، از هیچ چیز به اندازه یک سردار نظامی پیروزمند نمی‌هراسید، که در نبرد علیه تجاوز عراق بدرخشد و بدینوسیله نقطه عطفی را در جنگ بوجود بیاورد. از زمانی که ناپلئون توانست یک کودتای پیروزمند را سازمان دهد، که در نتیجه آن او خود را کنسول اول و سپس امپراتور فرانسویان نامید، انقلابیون بمراتب بیشتر از دیکتاتورها از پیشرفت و ترقی ژنرال‌های جوان و پیروزمند هراس و واهمه دارند. این امر می‌بایستی دلیل قانع کننده‌ای باشد، که رژیم جمهوری اسلامی خیل عظیم و میلیونی داوطلبان را نه به ارتش، بلکه با سپاه پاسداران به جبهه جنگ فرستاد. این نیروهای داوطلب در جبهه جنگ با سرسختی و آمادگی فداکاری بسیار می‌جنگیدند، اما بدلیل نداشتن تجربه نظامی بیشتر فدا می‌شدند، تا اینکه به پیروزی‌های نظامی دست یابند. بنابراین نبرد در جبهه در جای خود درجا می‌زد و سال ١٣٦٠ ویژگی یک جنگ موضعی را داشت، که بنظر کارشناسان نظامی غربی، با جنگ یخزده در جبهه غرب در پاییز ١٩١٤ همانندی داشت.
در پایان فروردین سال ١٣٦١ ، جنگ با حمله تدافعی ایران دوباره بحرکت درآمد، و تا پایان خرداد همان سال، نیروهای ایران موفق گشتند، نیروهای عراقی را به پس نشینی از مواضعی وادار سازند، که آنها در مهر ١٣٥٩ گرفته بودند. در اینجا می‌بایستی برای رهبری عراق روشن شده باشد، که آنها در اهداف جنگی خود شکست خورده بودند. عراق در این زمان تقاضای آتش بس کرد، که از سوی ایران رد شد. بنظر می‌رسید، که رهبری ایران در آنروزها می‌پنداشت، می‌تواند جنگ را ببرد و نیروی تدافعی پیروزمند خود را اینک برای تهاجم بکار بگیرد. اما دقیقا همین هدف بود، که شکست خورد. لشکریان عراقی، که در حملات ایران تلفات بسیاری را متحمل شدند، مواضع و مقرهای خود را مستحکم می‌کردند و به مقاومت می‌پرداختند و حملات سپاه پاسداران با تحمل تلفات بسیار درهم شکست. اینچنین پس از سه ماه جنب و جوش در جنگ، این جنگ دوباره به حالت "جنگ موضعی" و یا "جنگ درجا" و یا "جنگ نشسته" درآمد. در بهار و پاییز سال‌های پس از آن حملات تهاجمی نیروهای ایران با تحمل تلفات بسیار، از سوی ارتش عراق به پس رانده می‌شد و البته نیروهای ایران از شکست‌های خود درس نمی‌گرفتند و به تحلیل جدی نظامی این شکست‌ها دست نمی‌زدند. در این مرحله، که تا سال‌های ١٣٦٤ – ١٣٦٥ بدرازا کشید، رژیم عراق می‌پنداشت، می‌تواند بدینوسیله تلفات بیشتری را به نیروهای ایران تحمیل کند و از این راه در پایان نتیجه جنگ را بسود خود تغییر دهد و جنگ را ببرد.
این امید عراق در بهمن ماه سال ١٣٦٥ تبدیل به یاس شد، یعنی زمانی که نیروهای ایران در یک حمله تهاجمی با نام رمز "والفجر ٨" موفق شدند، جزیره فاو را در دهانه اروندرود فتح کنند. فتح جزیره فاو البته از نظر راهبردی اهمیت چندانی نداشت، زیرا راه آبی اروندرود از همان آغاز جنگ مسدود شده بود؛ اما از نظر روانشناختی این پیروزی برای نیروهای ایرانی نتایج گسترده و ژرفی داشت، بیشتر از فتح مقطعی مرداب‌های هویزه در یکسال پیش از آن، یعنی در سال ١٣٦٤. این پیروزی‌های ایران البته تصادفی نبودند، بلکه در اثر تغییرات اساسی در تاکتیک جنگی بدست می‌آمدند، که در درازمدت می‌توانستند نتیجه جنگ را بسود ایران بگردانند.
در نبردهای خیابانی خرمشهر و آبادان، نیروهای ایرانی دلیرانه جنگیده بودند، در جاییکه ارتش عراق برخلاف همه قواعد نظامی، بجای بکارگیری نیروی پیاده نظام، از تانک و زره پوش‌های سنگین استفاده می‌کرد، که در خیابان‌های باریک و تنگ خرمشهر و آبادان به آسانی توسط نیروهای جانباز و فداکار ایرانی به دام می‌افتادند. در حمله به مواضع مستقر و مستحکم عراقی در مرز ایران و عراق نیز شور انقلابی نیروهای ایران، بی‌تجربگی نظامی را جبران می‌کرد و این شور انقلابی تاثیر ماندگاری بر روند حرکت این جنگ برجای گذاشت. امواج بزرگ انسانی که از سراسر ایران بسوی جبهه‌ها روانه می‌شدند، به حملات گسترده‌ای در جبهه‌ها دست می‌زدند. این امواج انسانی، که بیشتر نوجوانان و حتی کودکان بودند، برای پاکسازی میدان‌های مین بکار گرفته می‌شدند و یا گرفتار آتش توپخانه سنگین عراقی می‌گشتند.
رهبری جمهوری اسلامی، که تا آنزمان تردید می‌کرد؛ اینک موافقت می‌کرد، که سپاه پاسداران را بصورت یگان‌های نظامی ارتشی درآورد و آنها را بعنوان افسر و سرباز آموزش و پرورش دهد و آماده جنگ کند. بدین ترتیب بنظر می‌رسید، که نقطه عطفی در این جنگ بسود ایران بوجود می‌آید. اینکه این نقطه عطف بسود ایران بوجود نیامد، را باید بیش از هرچیز به حساب پشتیبانی آمریکا از عراق گذاشت. آمریکایی‌ها با دادن اطلاعات در باره موقعیت لشکری و مواضع دارای نقطه ضعف و همچنین هدف‌های با ارزش برای حمله در پشت جبهه ایران، نه تنها توازن میان نیروهای ایرانی و عراقی را دوباره برقرار کردند، بلکه برای عراق یک برتری اطلاعاتی نظامی ایجاد کردند، که سرانجام به پیروزی‌های نظامی بسود عراق و به زیان ایران سرریز شد.
هنگامی که رهبری ایران در پایان با قرارداد آتش بس موافقت کرد و در پایان در روز ٢٩ مرداد ١٣٦٧ (٢٠ آگوست ١٩٨٨) پس از هشت سال جنگ، نبردها پایان یافتند و جنگ به پایان رسید، عراق خود را بصورت پیروزمند می‌نگریست و صدام حسین این پیروزی را جشن گرفت. البته عراق به هیچیک از اهداف جنگی خود نرسیده بود، اما عراقی‌ها موفق شده بودند، نیروهای ایران را به پشت رودخانه فرات به پس برانند و نیروهای عراقی خود را در سرزمین ایران مستقر کنند. اما با توجه به پیامدهای ویرانگر این جنگ، که نه تنها برای اقتصاد عراق، بلکه برای تمامی روند تکاملی عراق در پی داشت، این جشن‌ها تنها برای دلخوشی ملت عراق بود. عراق در پایان این جنگ از پایه ورشکسته بود. درآمدهای نفتی عراق که در سال بالغ بر ١٣ میلیارد دلار می‌شدند، حتی برای پرداخت‌های جاری و روزمره عراق بسنده نبودند؛ زیرا این کشور می‌بایستی سالانه ١٢ میلیارد دلار برای واردات کالاهای مورد نیاز خویش هزینه می‌کرد و ٥ میلیارد دلار نیز هزینه واردات جنگ افزار می‌شد و افزون براین عراق می‌بایستی ٥ میلیارد دلار نیز برای پرداخت بدهی‌های خود هزینه کند. بدین ترتیب بدهی‌های عراق هرروز بیشتر می‌شد و سرانجام به ٨٠ میلیارد دلار رسید.
تنها با یک کاهش ضربتی بودجه نظامی عراق می‌توانست از افزایش سرسام آور بدهی‌های خود جلوگیری کند، اما در اینجا صدام حسین چنین جلوه می‌داد، که بدلیل سرسختی ایران در مذاکرات صلح، عراق نمی‌تواند بودجه نظامی خود را کاهش دهد، تا بدین ترتیب موضع خود را در برابر ایران تضعیف نکند. از سوی دیگر بازار کار عراق اساسا در موقعیتی نبود، تا بتواند هزاران هزار سرباز بیکار را جذب کند. اما مهم‌ترین دلیل برای اینکه صدام حسین ، دستگاه نظامی خود را کوچک نکرد، این بود که او به این دستگاه نظامی نیاز داشت، تا در فرصتی دیگر دوباره به بلندپروازی‌های خود برای سرکردگی بر منطقه خلیج فارس جامه عمل بپوشاند. این هدف تازه بزودی پیدا شد و کویت نام داشت.

ادامه دارد

---------------------------
پی‌نوشت‌ها
Henner Fürtig، Der irakisch-iranische Krieg 1980-1988. Ursachen – Verlauf – Folgen، Berlin 1992.
Peter Steinbach (Hrsg.)، Der Golfkrieg. Ursachen، Verlauf، Auswirkungen، Hamburg 1988.
Bèatrice Gorawantschy، Der Golfkrieg zwischen Iran und Irak. Eine konflikttheoretische Analyse، Frankfurt/M 1993.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024