سه شنبه ۵ فروردين ۱۴۰۴ - Tuesday 25 March 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 14.02.2025, 16:22

از سلطنت‌طلبی تا پادشاهی‌ پارلمانی


ب. بی‌نیاز (داریوش)

این نوشتار در واقع جمع‌بندی گفتگوهای درون-گروهی بخشی از پادشاهی‌خواهان است که من به آن تعلق دارم. البته ما خواهانِ پادشاهی‌ پارلمانی هستیم و بر این باور هستیم که این نوع سامانه سیاسی با توانمندی‌های جامعه کنونی ایرانی سازگار است و برای ایران مفیدترین گزینه است. تا آن‌جا که به نظر شخصی من برمی‌گردد، بر این باور هستم که عمر احزاب کلاسیک کنونی در بهترین حالت تا سه دهه دیگر خواهد بود و با همگانی شدن هوش مصنوعی- آغاز هوش مصنوعی فراگیر (Artificial general Intelligence)- شرایط واقعی و عینی تغییر خواهد کرد.

***

تاریخ هیچ گاه دوبار تکرار نمی‌شود؛ هر رخداد و هر پدیده‌ای منحصربفرد و یکتاست و فقط یک بار پدیدار می‌شود. «شما» یک بار پدیدار می‌شوید، نه پیش از شما همانندی داشته‌اید و نه پس از شما،‌ همانندی خواهید داشت. این اصل خدشه‌ناپذیر طبعاً در مورد سامانه پادشاهی به رهبری محمدرضا شاه که به تاریخِ گذشته پیوسته است نیز صدق می‌کند.

در تاریخ و زندگی واقعی، صفات مطلق مانند «خوب» و «بد» جایی ندارند، زیرا قابل محاسبه، سنجش و اندازه‌گیری نیستند. حتا هیتلر، استالین و ... تا خمینی و خامنه‌ای نه بد مطلق و نه خوب مطلق‌اند. البته می‌توان از منظر منش‌شناختی (ethical) یک مرز کلی میان نیکی و پلیدی یا خوب و بد کشید، ولی نادرست است اگر بخواهیم دو سوی آن مرز را مطلق کنیم. زیرا، پیامدهای «بدی»، گاهی می‌توانند «خوب» باشند. از این رو، باید از مطلق‌گرایی پرهیز کرد.

چرا پادشاهی پارلمانی؟

آلمان و ژاپن
ما پادشاهی پارلمانی را به سامانه جمهوری ترجیح می‌دهیم. پایه و بنیان این نگرش خیلی ساده است: پیوند گذشته تاریخی ایران با مدرنیسم. ما پس از مطالعه دو کشور آلمان و ژاپن شکست‌خورده در جنگ جهانی دوم به این نتیجه رسیدیم که برای رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی باید گذشته را در شکلِ به‌روزشده با مناسبات نوین سیاسی پیوند زد.

فدرالیسم کنونی آلمان در ماهیت وجودی خود چندان تفاوتی با ایالات پادشاهی‌نشین آلمان (تا سال ۱۹۱۸) ندارد. آلمان اساساً یک کشور یونکرنشین یا هرسوگ‌نشین بود. هر یک از این ایالت‌ها در گذشته زیر فرمان یک پادشاه کوچک بود. پادشاهی‌هایی مانند: زاکسن، هِسِن، پروس، بایرن، ورتمبرگ، اولدنبورگ و ... امروز تقریباً همین پادشاهی‌ها، ایالت‌های فدرال را تشکیل می‌دهند. به عبارتی، پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، فرمول فدرالیسم به عنوان شکل به‌روزشده پادشاهی‌های گذشته برای کشور آلمان متحقق گردید. یعنی گذشته تاریخی آلمان به گونه‌ای در سامانه فدرالیسم مدرن دگردیس شد ولی مبنا و گوهر آن باقی ماند.


نقشه آلمان، ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۸ – منبع: GenWiki

پس از شکست ژاپن، آمریکایی می‌خواستند پادشاهی را در ژاپن از میان برچینند ولی با مقاومت شدید روشنفکران و سیاست‌مداران ژاپنی روبرو شد. از آن‌جا که شاه در ژاپن نه سایه خدا بلکه خود خدا بود، یکی از شروط آمریکایی‌ها این بود که پادشاه ژاپن باید در سپهر همگانی بر اسبی در برابر مردم ظاهر شود، از اسب‌اش پیاده شود تا مردم ببنند که او مانند خود آن‌هاست و خدا نیست. از سوی دیگر، حفظ پادشاهی با این شرط گره خورده بود که پادشاه هیچ قدرت سیاسی-اجرایی نباید داشته باشد. به هر رو، ژاپنی‌ها توانستند به آمریکایی‌ها بفهمانند که پیوستگی تاریخی برای ژاپنی‌ها از اهمیت بنیادین برخوردار است و می‌توانند گذشته فرهنگی-تاریخی خود را با دموکراسی پیوند بزنند.

ایران
انقلاب اسلامی در ایران علی‌رغم مصیبت‌های بی‌کران، پیامدهای مثبتی داشت. اگرچه «انتخابات» برای رژیم آخوندی صرفاً یک «بازی قدرت» بود ولی برای مردم یک مبارزه سیاسی برای بهترسازی زندگی‌شان تلقی می‌شد. اگرچه رژیم اسلامی توانست از این بستر مبارزه سیاسی مردم به بهترین شکل سوء استفاده کند ولی مردم ایران توانستند تجارب بزرگی کسب کنند. مردم ایران طی این چهل و اندی سال فراگرفته‌اند که چگونه خواسته‌های صنفی و سیاسی خود را بیان کنند. اگرچه مردم ایران بارها و بارها،‌ در این رهگذر مأیوس و سرخورده شدند ولی این سرخوردگی هیچ چیز از تجربه سیاسی آن‌ها نمی‌کاهد. در این‌جا حتا با صدای بلند می‌توان گفت که «دشمن سبب خیر شده است.» امروز ایرانیان از بلوغ سیاسی برخوردارند و یاد گرفته‌اند که چگونه از ابزارهای سیاسی قابل دسترس استفاده کنند. درست همین تجارب است که ضامنِ سلامتِ روندهای سیاسی آتی خواهد بود.

بر مبنای همین تجارب سیاسی و گرایش شدید به مشارکت در سرنوشت خود، مردم ایران دیگر حاضر نخواهند شد که به سوی یک سامانه غیردموکراتیک جهت‌گیری کنند، بویژه سپردن قدرت در دست یک نفر مانند شاهزاده رضا پهلوی که پایبندی خود را به موازین دموکراتیک اعلام کرده است. تمامی تجربیات تاریخی به ما آموخته است که تمرکز قدرت در دست یک نفر یا یک نهادِ فردمحور به کجراهی و گمراهی ختم خواهد شد.

از این رو، ما خواهان پادشاهی پارلمانی هستیم که قدرت واقعی در پارلمان رقم می‌خورد و حکومت (Government) باید برانگیخته و برآمده از رأی مردم یا نمایندگان مردم در پارلمان باشد. این رویکرد و نگرش با تجارب سیاسی کنونی مردم ایران سازگار است.

دو علت اساسی ما را از جریان جمهوری‌خواه جدا می‌کند: ۱) جمهوری‌خواهان هنوز مشخص نکرده‌اند که چه نوع جمهوری‌ای مد نظر دارند (ریاستی، نیمه‌ریاستی یا پارلمانی) و دوم، که از اولی مهم‌تر است، این است که به نظر ما سامانه سیاسی جمهوری نمی‌تواند اکنون ایران را با گذشته‌اش گره بزند.

با این وجود، ما بر این باور هستیم که نباید از هم اکنون سامانه سیاسی آتی را با قاطعیت مشخص کرد. زیرا باید به مردم زمان داد تا بتوانند همه جوانب سامانه مورد نظر خود را بررسی و مطالعه کنند. از این رو، ما به یک دوره کوتاه دو سه ساله گذار نیاز داریم تا احزاب سیاسی بتوانند جان و انسجام فکری بگیرند و سرانجام جامعه در یک رأی‌گیری همگانی برای سامانه مطلوب خود تصمیم بگیرد.

ما به بلوغ سیاسی مردم ایران باور داریم و تصمیم نهایی آن‌ها مرتبط با نظام سیاسی آینده را - هر چه باشد - با دل و جان می‌پذیریم.

سلطنت‌طلب‌های پنجاه‌ و هفتی‌
فنواژه «پنجاه و هفتی» تنها ارتجاع سرخ و سیاه یعنی چپ‌ها و اسلام‌گرایان را در برنمی‌گیرد. شوربختانه هنوز پس از چهل و اندی سال جریان‌های پادشاهی‌خواه‌ای در سپهر سیاسی عرض اندام می‌کنند و دقیقاً نمی‌گویند که منظورشان از «پادشاهی‌خواهی» یا «سلطنت» چیست. پرسش اساسی این است: آیا شاه / ملکه باید از قدرت اجرایی برخوردار باشد یا خیر؟ این، آن پرسش یک میلیون دلاری است که باید بدان پاسخ گویند! اگر آری، پس باید به روشنی و بدون هر گونه لاپوشانی آن را ابزار کنند و با مردم شفاف باشند. اختراع واژه‌هایی مانند «پهلویسم» نشان می‌دهد که این جریانات نوظهور هنوز افکار سیاسی خود را به‌روز نکرده‌اند. پهلویسم یعنی چه؟ یعنی ما ایرانیان دوباره باید همان قانون اساسی مشروطه که برای امروز ایران ارتجاعی است، راهنمای سیاست‌های خُرد و کلان خود قرار بدهیم؟ یعنی دوباره در قانون اساسی بیاید که «شاه در برابر هیچ چیز پاسخگو نیست؟» [اصل ۴۴ قانون اساسی]. یعنی اگر شاه وجود داشته باشد، هیچ کس [حزب] دیگر نباید وجود داشته باشد؟ یعنی یک ایرانیِ «سوسیال دموکرات، حزب سبز و ...» اجنبی است؟

اطلاق کردن فنواژه «پنجاه و هفتی» فقط به ارتجاع سیاه و سرخ و مبرا کردن تفکرات گذشته سلطنت‌طلبی ۱۰۰ سال پیش، فقط «یکی به نعل زدن و یکی به میخ زدن» و گرد و غبار راه انداختن برای افکار ارتجاعی خویش است. 

از نظر ما، رضاشاه بزرگ و فرزندش محمدرضا پایه‌گذاران ایران مدرن هستند و هستی آن‌ها در رأس قدرت در زمان خودش بجا و درست بوده است. ولی با توجه به تجربیات سیاسی پرهزینه و رسیدن به یک بلوغ سیاسی ژرف، مردم ایران خواهان مشارکت مستقیم در سرنوشت خود و مسئولیت‌پذیری هستند. با تمام علاقه‌ای که بخش بزرگی از مردم ایران به شاهزاده رضا پهلوی دارند، همین دوستداران شاهزاده در بزنگاه تاریخی بر مسئولیت‌پذیری خودشان تأکید خواهند کرد و نخواهند پذیرفت که به اصطلاح عامیانه «قدرت را دودستی تقدیم یک نهادِ فردمحور کنند.»

به همین دلیل، شاهزاده رضا پهلوی از نظر ما نماد تاریخی و وحدت و تمامیت ارضی ایران است و وظیفه‌ اصلی‌اش – و این ما ایرانیان هستیم که وظیفه برایش تعیین می‌کنیم- حفظ فرهنگ ایرانی (ایرانیت) است. به نظر ما اگر شاهزاده رضا پهلوی به روشنی جایگاه تاریخی خود را به عنوان نماد ملی و وحدت برای مردم ایران روشن سازد، آن‌گاه می‌تواند بخش بزرگی از نیروهای اپوزیسیون را متحد کند. بهتر است از همین حالا به مردم بگوید که دوران پدر بزرگ و پدرش به پایان رسیده و ما هم اکنون در یک دوره نوین بسر می‌بریم و آن وظایفی که پدر بزرگ و پدرش به عهده گرفته بودند دیگر در حیطه وظایف او نمی‌گنجد. او باید یک شاه فراحزبی و فراقومی باشد و اعلام کند که او دیگر عهده‌دار کارهای اجرایی-سیاسی نخواهد بود. طبعاً او می‌تواند در صحنه جهانی در مناسباتش با دیگر مقامات سیاسی شرایط را برای سیاست‌مداران ایرانی هموار سازد.

اگر شاهزاده رضا پهلوی به عنوان نماد ملی عرض اندام کند، چشم‌انداز ساحت سیاسی ایران با یک تحول بزرگ روبرو خواهد شد. برای نمونه افرادی مانند اعضای گروه ما در آینده می‌توانند یک حزب سیاسی مناسب خود را پایه‌گذاری کنند و وظایف امروزی ما عملاً به پایان می‌رسد. این بدان معنی است که ده‌ها حزب با سمت‌گیری‌های گوناگون، از ملی‌گرایی افراطی تا معتدل، از سوسیالیست تا سوسیال دموکرات، از احزاب اقلیمی تا احزاب فمینیست و دگرباشان و ... برای مشارکت سیاسی وارد عرصه سیاست شوند. در آن زمان، ما دیگر احزابی مانند حزب مشروطه‌خواه یا احزاب سلطنت‌طلب نخواهیم داشت. به نظر ما بهتر است که شاهزاده رضا پهلوی بر روی پادشاهی پارلمانی تکیه کند. فقط در این صورت است که می‌تواند اعتماد افراد و گروه‌های دیگر را به دست بیاورد. یکی از زیباترین موضع‌گیری پادشاه ژاپن این بود که در چند دهه پیش، برخی از احزاب سیاسی به همراه صاحبان صنایع از پادشاه خواستند که علیه حزب کمونیست چیزی بگوید. چون این حزب مرتب در حال به راه انداختن اعتصاب بود. پادشاه از این پیشنهاد امتناع کرد و گفت من فراحزبی هستم و حتا اگر این موضع‌گیری من به نفع ژاپن باشد انجامش نمی‌دهم. ایران امروز به یک چنین شاه فراحزبی که نماد وحدت باشد نیازمند است.

پاره‌هایی از قانون اساسی ژاپن:

الف:‌ پادشاه
ماده ۱: امپراتور نماد دولت و وحدت کشور است و جایگاه خود را از اراده مردم، که منبع تمام قدرت دولتی است، دریافت می‌کند.
ماده ۲: تخت امپراتوری به‌صورت موروثی منتقل می‌شود. جانشینی بر اساس قانون خاندان سلطنتی که توسط مجلس تصویب شده است، تعیین می‌گردد.
ماده ۳: برای تمامی اقدامات امپراتور در امور دولتی، مشاوره و تأیید کابینه ضروری است و کابینه مسئولیت آن را بر عهده دارد.

ماده ۴:
الف) امپراتور تنها اقداماتی را در امور دولتی انجام می‌دهد که در قانون اساسی پیش‌بینی شده باشد. او هیچ قدرت اجرایی ندارد.
ب) امپراتور می‌تواند اجرای اقدامات خود در امور دولتی را طبق قوانین مربوطه به دیگران واگذار کند.

ماده ۵:  در صورتی که مطابق با قانون خاندان سلطنتی، نیابت سلطنت برقرار شود، نایب‌السلطنه اقدامات خود را در امور دولتی به نام امپراتور انجام می‌دهد. در این صورت، بند ۱ ماده قبلی اعمال می‌شود.

ماده ۶:
الف) امپراتور نخست‌وزیری را که توسط مجلس تعیین شده است، منصوب می‌کند.
ب) امپراتور عالی‌ترین قاضی دادگاه عالی را که توسط کابینه منصوب شده است، تأیید می‌کند.

ماده ۷: امپراتور با مشورت و تأیید کابینه اقدامات زیر را در امور دولتی به نام ملت انجام می‌دهد:

• اعلام اصلاحات قانون اساسی، قوانین، مقررات و معاهدات.
• تشکیل مجلس.
• انحلال مجلس نمایندگان.
• اعلام انتخابات عمومی مجلس.
• تأیید انتصاب و برکناری وزرای دولت و سایر مقامات دولتی مطابق با قانون، همچنین صدور اعتبارنامه و گواهی‌های سفرا و نمایندگان دیپلماتیک.
• تأیید عفو عمومی و خاص، تخفیف مجازات، بخشش و بازگرداندن حقوق.
• اعطای افتخارات.
• تأیید اسناد تصویب معاهدات و سایر اسناد دیپلماتیک مطابق قانون.
• پذیرش سفرا و نمایندگان خارجی.
• انجام وظایف نمایندگی.

ماده ۸:  بدون اجازه مجلس، خاندان سلطنتی نمی‌تواند ملکی را دریافت یا واگذار کند و همچنین هدایایی را قبول یا اعطا نماید.

ماده ۲۰
۱) آزادی مذهب برای همه تضمین می‌شود. هیچ سازمان مذهبی از حقوق ویژه برخوردار نیست و مجاز نیست [به مثابه یک سازمان مذهبی] در قدرت سیاسی دخالت کند.
۲) هیچ کس نباید مجبور شود که در کنش‌ها، جشن‌ها، آیین‌ها یا تمرینات مذهبی شرکت کند.
۳) دولت و ارگان‌هایش باید از هر گونه تربیت [آموزش] دینی یا هر گونه فعالیت مذهبی خودداری کنند.


نظر خوانندگان:


■ آقای بی‌نیاز گرامی، رؤیا پردازی از خصیصه های انسانی است و باعث غنای ادبیات جهانی در طول تاریخ بوده است. پدر بزرگ و مادر بزرگ هایی که برای نوه هایشان قصه های رؤیایی می گویند، دل نشین و انسانی و قابل تقدیراند. از این وجه مشکلی با رؤیاپردازی شما ندارم. اما وقتی که رؤیا پا به عرصه سیاسی بسیار حساس می گذارد، که سعادت یا فلاکت ملتی را رقم می زند، نامش می شود رؤیا فروشی. و من، با شناختی که از شخصیت و دانش سرشار شما دارم، بسیار متعجب‌ام. برای توجیه ادعای خود از دو مثال بد استفاده کرده‌اید که ناقض ایده شما هستند. مثال اول شما جمهوری فدرال آلمان است که کوچکترین ردپایی از مفهوم پادشاهی نه در قانون اساسی آن و نه در نحوه عملکرد ایالت های آن وجود ندارد. در آلمان هیچ مقام مادام العمری و هیچ مقام موروثی وجود ندارد. و در عین حال از منظر دموکراسی یکی از موفق ترین نمونه های جمهوری است. در مثال دوم شما یعنی کشور ژاپن بنا بر توضیحات خودتان وقتی شاه (امپراتور) دست از خدایی کردن برداشت که یک قدرت نظامی خارجی بسیار قوی او را به زانو در آورد.
دوستانی که رؤیای پادشاهی در سر دارند به نمونه های آن در کشورهایی مثل بریتانیا، سوئد، هلند و دانمارک اشاره می کنند و این حقیقت را مخفی می دارند که سلطنت های پارلمانی اروپا حاصل چندین قرن مبارزات اکثرا خونین آزادی خواهان از عصر روشنگری تا کنون برای مهار قدرت شاه و کلیسا بوده است. ایران و ایرانی فاقد این گذشته تاریخی مدرنیته است. کسانی که در حکومت قاجار به اروپا سفر کردند و شیفته نظم سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و تکنولوژی شدند، تصور کردند که با کپی کردن قانون اساسی آنها و وارد کردن تکنولوژی و اجبار مردم به پوشش لباسهای مشابه اروپایی، ایران در مدت کوتاهی مثل کشورهای اروپایی می شود، که نشد. اینان به جای درک مدرنیته، که نوعی روش نگاه کردن به جهان و جرأت فکر کردن با عقل خود است، مبادرت به تجدد کردند که معادل مدرنیزاسیون است، و نه مدرنیته. بنا بر این دموکراسی یک کالای وارداتی نیست و فقط و فقط از یک جامعه دموکرات زاییده و حفاظت می شود. حکومت استبدادی پهلوی جلوی توسعه سیاسی را مسدود کرد و حکومت توتالیتر ج.ا. نه تنها مانع توسعه سیاسی بلکه مروج پروپاگاندای خاص توتالیتاریسم است و حتی لغات را چنان خالی از مفاهیم کرده که گفتگو به قصد فهم یکدیگر نیز با مشکل جدی مواجه شده است. در چنین شرایطی شما و همفکرانتان در رؤیای سلطنت پارلمانی هستید. حال بگذریم از این که رضا پهلوی اصلا در قد و قامت یک شاه مشروطه فراجناحی نیست (کافی است که رفتار نزدیکترین مشاوران و سینه چاکان او و گرایش روز افزون او به راست افراطی را مشاهده کنیم). به فرض که رضا پهلوی فرد مناسبی به عنوان پادشاه مشروطه مدافع دموکراسی بدون هیچ گونه اختیارات اجرایی باشد، چه تضمینی وجود دارد که شاهان و ملکه های موروثی بعدی چنین نیت خیری را داشته و با حقه بازی های سیاسی که سکه رایج فرهنگ سیاسی-اجتماعی ایرانیان است، دوباره به سمت استبداد نروند؟
ایران آینده یک حکومت جدید را تأسیس خواهد کرد. چرا بنیان گزاران ایالات متحده به جای تأسیس یک حکومت پادشاهی موروثی مشروطه، جمهوری فدرال را ترجیح دادند؟ جواب این است که هیچ حکومت تازه تأسیس دموکراتیک به دنبال مدل قدیمی پادشاهی نمی رود. پادشاهی های موجود اروپا و ژاپن همگی با مبارزات مدنی طولانی، سلطنت مطلقه را مهار کرده‌اند.
با کمال احترامی که برای شما قائل‌ام، بیایید به واقعیت امروز بپردازیم و دست از رؤیا فروشی برداریم.
با احترام، بهرام اقبال


■ آقای بی‌نیاز گرامی، ضمن تایید نکات و پرسش‌هایی که آقای اقبال مطرح کرده‌اند، اصولا منشأ مشروعیت پادشاهی مشروطه یا پارلمانی از کجا می‌آید؟ بر چه پایه‌ی نظری استوار است؟ از قانون اساسی مشروطه کنونی که بر منشأ آسمانی پادشاهی تاکید می‌کند و سلطنت را ودیعه‌ای می‌داند «که به موهبت الهی ازطرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده»، و بر «پادشاه شیعه» و نظر «پنج مجتهد جامع‌الشرایط» برای تصویب قوانین تاکید دارد؟ اگر هم بر اساس قانون اساسی مشروطه کنونی نیست، لابد باید منشأ آن رای مردم به قانون اساسی جدید باشد. پس باید آن را دوباره تاسیس کرد. اگر چنین است که شاهزاده و رعیت برای کسب چنین امتیازی در برابر آرای عمومی با هم مساوی هستند. از این گذشته «انتخابات» بر اساس فلسفه آن بر آرای عمومی متغیر بنا شده است و در همه جای دنیا نظر و انتخاب مردم در دوره‌های مختلف حتی برای یک نسل، متغیر است. حال چگونه می‌شود منشأ مشروعیت قدرت (ولو پادشاه مشروطه باشد که در سیاست دخالت نکند) انتخاباتِ یک بار برای همیشه باشد؟ نظام جمهوری اساسا برای حل این پارادوکس یا تناقض تاسیس شده است.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب بهرام اقبال. در تائید نظر شما:‌ در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی می‌شوند و گروه دیگر ناراضی تقریبا و حدودا پنجا پنجاه (نه ۹۹ و ۱ ) در انتخاب بعدی ممکنه گروه راضی ها ناراضی، ‌ و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و میاورد. اما در حکومت های مادام العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروار تر و ناراضیان لاغر تر می‌شوند و درنتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و صبرش تمام می‌شود و کافه را بهم میریزد و انقلاب می‌شود. «ادمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی به بیراه کشیده می‌شود — اما نکته مهم اینکه تقریبا هیچکدام از تحلیل گران و نظریه پردازان در امر مهم و حیاتی سکوت کرده و گویا حکومت ادواری تابوئی است که به آن نمی‌شود پرداخت. منظور اینکه نه الزاما انرا تأیید کنند، بلکه به اشکالات و مضار آن بپردازند و لااقل گروه بسیاراقلیتی که این نوع نظام را چاره ساز مشکلات ما میدانند ارشاد و راهنمائی نمایند.
با احترام، کاوه


■ در نقد این نوشتار از دوست عالقدر بی نیاز ( داریوش) می‌توان به چند نکته مهم اشاره کنم:
۱. استفاده از تاریخ به‌عنوان استدلال اصلی: نویسنده سعی دارد با استناد به تاریخ کشورهای آلمان و ژاپن و پیوند دادن آن‌ها با گذشته ایران، مشروعیت پادشاهی پارلمانی را اثبات کند. اما این مقایسه از نظر تاریخی چندان دقیق نیست؛ چرا که شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران در طول تاریخ تفاوت‌های بنیادینی با این کشورها دارد. همچنین، تحولات سیاسی در آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم تحت تأثیر عوامل بین‌المللی و داخلی بسیار پیچیده‌ای رخ داده که تکیه صرف بر پیوندهای تاریخی نمی‌تواند تمام ابعاد این تغییرات را پوشش دهد.
۲. دیدگاه نسبی‌گرایانه در ارزیابی اخلاقی: نویسنده با بیان اینکه «صفات مطلق مانند خوب و بد» در تاریخ وجود ندارد و حتی شخصیت‌های منفی چون هیتلر، استالین یا حتی خمینی و خامنه‌ای را از نظر اخلاقی مطلق نمی‌توان قضاوت کرد، یک دیدگاه نسبی‌گرایانه اتخاذ می‌کند. این رویکرد می‌تواند به گونه‌ای برداشت شود که از مسئولیت‌های اخلاقی و تاریخی افراد جدی بکاهد. در نتیجه، این استدلال ممکن است مخاطبان منتقد را نسبت به پذیرش نظرات مطرح‌شده بی‌اعتنا کند.
۳. تأکید بر پیوند گذشته و مدرنیته: بخش دیگری از مقاله بر ضرورت پیوند دادن گذشته تاریخی ایران به مدرنیسم تأکید دارد. این ایده، از یک سو جذابیت فرهنگی و تاریخی ایجاد می‌کند، اما از سوی دیگر، سوال بر سر این موضوع باقی می‌ماند که آیا بازگشت به الگوهایی از گذشته (حتی در قالب پادشاهی پارلمانی) در یک جامعه امروزی و در شرایط جهانی جدید قابل قبول و کارآمد است یا خیر. این تناقض در تلاش برای همزمان حفظ میراث تاریخی و سازگاری با اصول دموکراسی معاصر، نقطه‌ای بحث‌برانگیز باقی می‌گذارد.
۴. بیان ابهامات و عدم شفافیت در تعاریف: در بخشی از نوشتار به مفاهیم «پادشاهی‌خواهی» و «سلطنت» پرداخته می‌شود، اما تعریف دقیقی از این مفاهیم ارائه نشده و بحث در همین باره به نظر سطحی می‌آید. همچنین، اشاره به «پنجاه و هفتی» به عنوان یک فنواژه مبهم، بدون تحلیل دقیق تاریخی و اجتماعی، ممکن است برای مخاطبانی که با این اصطلاحات آشنایی ندارند، ابهام ایجاد کند.
۵. انتقاد از ساختار و استدلال‌های مفروض: نویسنده فرض می‌کند که با گذر زمان و در شرایط هوش مصنوعی فراگیر، نظام‌های سیاسی مدرن تغییر خواهند کرد. این پیش‌بینی، هرچند می‌تواند بحث‌برانگیز و جالب باشد، اما بدون ارائه شواهد یا تحلیل‌های دقیق و مستدل، بیشتر به نظر یک حدس و گمان تبدیل می‌شود تا یک استدلال منطقی. همچنین، پیشنهاد انتقال قدرت از طریق یک دوره گذار کوتاه (دو تا سه ساله) بدون ارائه جزئیات کافی درباره نحوه مدیریت این انتقال، نقطه ضعف دیگری محسوب می‌شود.
۶. تمایز میان قدرت نمادین و اجرایی: نویسنده بر این باور است که شاهزاده رضا پهلوی می‌تواند به عنوان یک نماد وحدت ملی عمل کند، در حالی که از قدرت اجرایی خود فاصله بگیرد. این ایده از منظر نظری جذاب است؛ اما در عمل، تضمین جدایی کامل قدرت نمادین از نفوذ سیاسی دشوار است و تجربه‌های تاریخی نشان می‌دهد که حتی «شاهان نمادین» نیز می‌توانند در سیاست‌های کلان دخالت داشته باشند.
این نوشتار با ارائه دیدگاهی نو و تلاشی برای تلفیق عناصر تاریخی با مدرنیته، تلاش می‌کند پادشاهی پارلمانی را به عنوان یک گزینه مناسب برای ایران معرفی کند. با این حال، استدلال‌های مطرح‌شده از نظر تاریخی، اخلاقی و عملی دارای ابهاماتی هستند. نقد اصلی می‌تواند بر مبنای استفاده انتخابی از نمونه‌های تاریخی، دیدگاه نسبی‌گرایانه در قضاوت‌های اخلاقی و عدم ارائه جزئیات کافی درباره چگونگی اجرای عملی این سامانه سیاسی متمرکز شود. در نهایت، هرچند ایده‌های مطرح‌شده می‌تواند بحث‌برانگیز و الهام‌بخش باشد، اما برای پذیرش گسترده نیازمند شفافیت بیشتر، تحلیل دقیق‌تر و پاسخ به چالش‌های بنیادین انتقال از نظام‌های فعلی به یک پادشاهی پارلمانی است.
آكی كاشف


■ دوستان گرامی، برای صرفه جویی در وقت و انرژی، پس از مطالعه دقیق نظرات‌تان طی مقاله‌های آینده به نکات بنیادینی که مطرح کرده‌اید در حد توانم (توانمان) پاسخ خواهم داد. طبعاً در اینجا قرار نیست، کسی کسی را قانع کند، بلکه در مرتبه نخست ایجاد یک بستر گفتمانی است. دغدغه اصلی من دموکراسی و مسئولیت‌پذیری شهروندان است. این که در آینده این «دموکراسی و مسئولیت پذیری» در چه سامانه سیاسی متحقق خواهد شد قابل پیش‌بینی نیست، زیرا هزاران عامل ریز و درشت در شکل گیری یک پدیده نقش ایفا می‌کنند.
در خصوص هوش مصنوعی که «آکی کاشف» مطرح کرده است باید یادآوری کنم که در این باره ۱۲ مقاله در همین سایت ایران امروز منتشر کرده‌ام. این مجموعه را هم اکنون در یک جا در سایت «بازنگری» گذاشته‌ام و می‌توانید در فرمت پی‌دی‌اف دانلود کنید (https://baznegari.de/?p=1108).
در آینده نیز یک سلسله مقاله دیگر در نقد و بررسی کتاب جدید هراری که در باره هوش مصنوعی نوشته نیز منتشر خواهد شد (Nexus: A Brief History of Information Networks from the Stone Age to AI).
با سپاس بی کران از همگی شما.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز


■ به باور من، بخش کامنت سایت به تدریج به سمت یک پلتفرم گفتگوی صبورانه، اندیشمندانه و ثمربخش پیش رفته است. از جمله ثمرات این امر، یکی هم این است که ما نویسندگان سایت، باید قبل از انتشار مقاله یا مطلبی، چند بار بیشتر از همیشه گز کنیم و بعد ببریم!
برای من واکنش جمعی دوستان در مقابل آرای آقای بی‌نیاز که در “آیا شاه دیکتاتور بود؟” و یادداشت حاضر مطرح شدند، سخت آموزنده بودند. برای ادای سهم در این گفتگو، مایلم چند نکته را به اشتراک بگذارم.
اول- بی‌نیاز در استناد به تجربه آلمان به درستی اشاره می‌کند که ” فدرالیسم کنونی آلمان در ماهیت وجودی خود چندان تفاوتی با ایالات پادشاهی‌نشین آلمان (تا سال ۱۹۱۸) ندارد.” و از اینجا ضرورت ایجاد و حفظ پیوند با گذشته تاریخی را نتیجه می‌گیرد. او اما، وجه دیگر همین تجربه را نادیده می‌گیرد: آلمان فقط از ایالات پراکنده به فدرالیسم گذر نکرد، بلکه از پادشاهی‌ها به جمهوری هم گذر کرد. این امر بدان معنی است که ضرورتا و در همه زمینه ها، آلمان گذشته خود را تداوم نبخشیده، از پادشاهی بریده و یک جمهوری فدرال بر پا داشته است. آیا تصادفی است که بی‌نیاز، خود را از بیان ۵۰% حقیقیت بی‌نیاز دیده است؟ بویژه آن ۵۰% که درست در مقابل تِیوری ضرورت تداوم پادشاهی قرار دارد؟
دوم- بی‌نیاز در توضیح ضرورت دوری از جمهوریخواهی دو دلیل را ذکر کرده است. به دلیل دوم در همین اشاره به ضرورت تداوم تاریخی پرداخته‌ام. اما دلیل اول ایشان این است که “۱) جمهوری‌خواهان هنوز مشخص نکرده‌اند که چه نوع جمهوری‌ای مد نظر دارند (ریاستی، نیمه‌ریاستی یا پارلمانی)” انسان می‌ماند که چه جوابی به ایشان بدهد؟ یعنی چون هنوز جمهوریخواهان مشخص نکردند که جمهوری ریاستی، پارلمانی یا نیمه ریاستی را می‌خواهند، پس ایشان سلطنت را ترجیح می‌دهند!؟
سوم- آقای بی‌نیاز می‌نویسند: “شاهزاده رضا پهلوی از نظر ما نماد تاریخی و وحدت و تمامیت ارضی ایران است و وظیفه‌ اصلی‌اش – و این ما ایرانیان هستیم که وظیفه برایش تعیین می‌کنیم – حفظ فرهنگ ایرانی (ایرانیت) است. به نظر ما اگر شاهزاده رضا پهلوی به روشنی جایگاه تاریخی خود را به عنوان نماد ملی و وحدت برای مردم ایران روشن سازد، آن‌گاه می‌تواند بخش بزرگی از نیروهای اپوزیسیون را متحد کند. بهتر است از همین حالا به مردم بگوید که دوران پدر بزرگ و پدرش به پایان رسیده و ما هم اکنون در یک دوره نوین بسر می‌بریم و آن وظایفی که پدر بزرگ و پدرش به عهده گرفته بودند دیگر در حیطه وظایف او نمی‌گنجد. او باید یک شاه فراحزبی و فراقومی باشد و اعلام کند که او دیگر عهده‌دار کارهای اجرایی-سیاسی نخواهد بود. طبعاً او می‌تواند در صحنه جهانی در مناسباتش با دیگر مقامات سیاسی شرایط را برای سیاست‌مداران ایرانی هموار سازد.” خب، این مطلب در شرایطی نوشته می‌شود که رضا پهلوی خود را رسما رهبر دوران گذار و پس از گذار اعلام کرده و از امپراطور ژاپن و پادشاه انگلیس فرسنگ‌ها دور شده است! طرف هنوز به تاج و تخت نرسیده، خود را رهبر اعلام کرده و نشان داده که رضا شاه دوم کپی برابر اصل رضا شاه اول است و آقای بی‌نیاز برایش نصیحت‌الملوک می‌نویسد و او را بر جمهوری ارجح می‌شمارد! اینگونه سخنان شاید در زمانی که رضا پهلوی میان جمهوریخواهی، مشروطه‌خواهی و سلطنت مطلقه در نوسان بود، هنوز محلی از اعراب داشت. اما امروز که او تصمیمش را گرفت و آنرا هم به همه اعلام کرد، چگونه قابل فهم خواهد بود؟
آنچه در متن جامعه ایران مطرح است، نه مشروطه خواهی، بلکه نتیجه یک مقایسه ساده در فضای بی‌کسی و احیای رژیم محمد رضا شاه است. می‌توان از عوام پیروی کرد. اما نمی توان سلطنت مطلقه را به جامعه روشنفکری ایران به نام مشروطه فروخت!
پورمندی


■ از نظر تاریخی، ایده معرفی سلطنت یا سلطنت مشروطه در ایران به عنوان راه حلی برای دموکراتیزه کردن جامعه کنونی ایران موضوعی پیچیده و بحث برانگیز است. از نظر تاریخی، ایران برای قرن‌ها سلطنتی بود و انقلاب سال ۵۷ سلطنت را لغو کرد و ایران جمهوری اسلامی شد.
در سال‌های اخیر، برخی از ایرانیان نسبت به دوران پیش از انقلاب ابراز دلتنگی می کنند و برخی حتی از احیای سلطنت حمایت می‌کنند. با این حال، این ایده به طور گسترده مورد حمایت مردم قرار نمی گیرد و بسیاری از ایرانیان همچنان در مورد مزایای بالقوه یک نظام سلطنتی شک وتردید دارند. سلطنت ذاتاً غیردموکراتیک است، زیرا رئیس دولت توسط مردم انتخاب نمی شود.
تجربه ایران در مورد سلطنت با استبداد مشخص شده است و رژیم شاه به دلیل نقض حقوق بشر نزد بسیاری از ایرانیان خوش نام نیست. البته میتوان از راه حل های جایگزین بهتری نام برد مثلن؛ اصلاحات قانون اساسی: ایران می تواند به جای ایجاد سلطنت، بر اصلاح قانون اساسی خود برای تضمین مشارکت بیشتر دموکراتیک و حمایت از حقوق بشر تمرکز کند . ما به یک توافق جمعی نیاز داریم که در کنار هم با صلح وآرامش زندگی کنیم فارغ از تمام تفاوت ها. همچنین با تقویت جامعه مدنی، ایجاد یک جامعه مدنی قوی و مستقل می تواند به ترویج دموکراسی و پاسخگویی دولت کمک کند. در حالی که ممکن است برخی از ایرانیان نسبت به دوران پیش از انقلاب نوستالژی داشته باشند، بعید است که معرفی یک سلطنت مشروطه یا سلطنت، راه حل مناسبی برای دموکراتیزه کردن جامعه ایران باشد. در عوض، جامعه ایرانی می تواند بر اصلاحات قانون اساسی و تقویت جامعه مدنی برای ترویج مشارکت دموکراتیک بیشتر و حمایت از حقوق بشر تمرکز کند. در پایان کاشکی یا بهتر است که گروه های سلطنت خواه در یک حزب منسجم خود را ساز ماندهی کنند و با رعایت اصول دموکراتیک و تعامل با دیگر نیر وهای اجتماعی و سیاسی ایران از جمله گروهای چپ و اسلامی وارد تعامل شوند و دست از کوشش برای انحصار و قبضه قدرت با تکیه بر کشور های مقتدر خارجی بردارند.
با احترام، رودین


■ من با اینکه بیشتر به جمهوریخواهی گرایش دارم تا حکومت پادشاهی و تصمیم نهایی را به پس از گذار از جمهوری اسلامی موکول میکنم، اما این کار جناب بی‌نیاز در واگشایی مفهوم و چیستی نظام پادشاهی را کاری بسیار درست و بایسته می‌دانم. همین گفتارنامه به روشنی نشان می‌دهد که هنوز اوپوزیسیون و کنشگران سیاسی ایرانی در این زمینه هم کم اندیشیده و کم‌کاری کرده‌اند. امید است در آینده‌ای که نباید چندان دور باشد، به این گفتمان بیشتر پرداخته شود تا هم موافقان بدانند چه می‌خواهند و هم مخالفان بدانند چه نمی‌خواهند. این ندانستن‌ها شاید گناه نباشد، اما کمبود هست. از اینرو شاید بتوان نوشتار جناب بی‌نیاز را، یکی از آغازهای بایسته در شرایط کنونی به شمار آورد با این باور که اگر سیل انقلاب بیاید، آب به هر حال راه خود را باز می‌کند هرچند با خرابی‌های بیشتر.
اگر من که بیشتر هوادار جمهوری هستم بخواهم تا همینجای کار نظری بدهم، آنگاه خواهم گفت الگوهای جناب بی‌نیاز فراخور حال ایران نیست، و اگر هم قرار باشد مردم نظام پادشاهی را گزینند، آنگاه الگوها و فرهنگ شاه ایرانی از هر الگوی دیگری برای ما بهتر است. زمان هم در این زمینه نقش چندانی ندارد، و من با شکل برداشت آقای بی‌نیاز از پرسمان تکرار تاریخ چندان همسو نیستم که گفتگوی ویژه خود را می‌خواهد. دیالکتیک نو و کهنه و جایگزینی آنها نیازمند فرصت‌های بیشتری است اما در اینجا تنها می‌توان گفت که نوترین و شیکترین ساختمان‌ها نیز برروی زمینی ساخته می‌شود که از آغاز بی‌آغاز تاریخ طبیعت وجود داشته است و خود را اقلیم پیرامونی و سنتهای موجود همآهنگ ساخته‌اند. خوشبختانه خود جناب بی‌نیاز اینها را بسیار خوب می‌دانند. در این گفتمان همچنین، باید تفاوت چونی و گوهری میان پادشاخواهی، سلطنت و سلطنت‌طلبی که پیشینه‌ای در ایران‌زمین ندارد، آگاه باشین. از نگر واژگانی و تاریخی، سلطنت بافته‌ی ناقصی از آرزوی سلطان محمود غزنوی برای سلطان شدن، بن‌مایه‌های مفهومی و کارکردی نهاد خلافت اسلامی، و آرزوی امیران و حاکمان ایران پس از اسلام برای اینکه «شاه» نامیده شوند و خود را دنباله‌ی شاهان ایرانی بپندارند ساخته شده است.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی یکم اسفند ۱۴۰۳


■ متاسفانه جمهوری خواهان ما خیلی خیلی کلی خواسته خود یعنی نظام جمهوریت را تعریف می‌کنند. چه نوع جمهوری، جمهوری مادام‌العمری بسان صدام و قذافی و پوتین یا جمهوری دوره‌ای چهار تا هشت تا ده سال کشورهای پیشرفته؟  اگر منظور جمهوری دوره ایست که اینهمه تقلا و بحث و فحص ندارد، در انتخاباتی گروهی برنده می‌شوند (حتی با تقلب) خو، بعد از دوره کوتاه معینی طبق قانون باید پیاده شده قدرت را به گروه دیگری واگذار کنند. شاید بشود مثال اجاره کردن یا خریدن منزل را زد. در خرید منزل نیاز به تحقیق و دقت تمام زوایای منزل لازم است ولی در اجاره کردن آن اینهمه دقت واکاوی مورد نیاز نیست و اگر اشکالی پیش آمد منزل را پس داده و منزل دیگری اجاره می‌کنیم. ضمن اینکه چون همه اجتماع یک کشور منافع مختلف و متضادی دارند، ‌در هر نوبت امکان دستیابی گروه دیگری هم حاصل میشود. البته کار به این سادگی نیست و در یک یا دو دوره جا نمی افتد، ولی شاید در سه یا چهار دوره که کمتر از بکدوره مادام العمری است جا میافتد. ‌نسل های بعدی از مزایای آن بهره مند می‌شوند
با احترام کاوه




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net