چهارشنبه ۱۳ فروردين ۱۴۰۴ - Wednesday 2 April 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 14.02.2025, 14:02

مبارزه مسلحانه، اجبار یا انتخاب؟


حمید فرخنده

به مناسبت سالگرد انقلاب بار دیگر نقش جنبش مسلحانه چریکی در انقلاب که نمایندگان اصلی آن چریک‌های فدائی و سازمان مجاهدین خلق بودند، در برخی رسانه‌ها مورد نقد و بررسی قرار گرفت. مانند همیشه واکنش‌های مختلفی نیز به‌ویژه از سوی افرادی که در این سازمان‌ها فعالیت داشتند یا از طرف هواداران آنها، صورت گرفت.

اینکه مبارزه مسلحانه مستقیما موتور انقلاب ۵۷ نبود، به شکل عمده مورد قبول فعالان سیاسی این‌ گروه‌ها و حتی کسانی که به این شیوه مبارزه تعلق خاطر دارند، نیز هست. اما وقتی صحبت از این می‌شود که چرا اصولا چنین شیوه‌ای برای مبارزه با نظام شاه از سوی جوانان پرشور و نخبه آن زمان انتخاب شد، هنوز برخی این استدلال همیشگی را مطرح می‌کنند که «نظام استبدادی شاه همه راه‌های مبارزه سیاسی را بسته بود». می‌گویند مبارزه مسلحانه به آن جوانان پرشور و فداکار تحمیل شد.

این استدلال اما برای دفاع از مبارزه مسلحانه علیه یک نظام دیکتاتوری و یا استبدادی دو اشکال اساسی دارد. اول اینکه نظام‌های استبدادی بنا به تعریف نظام‌های بسته‌ای هستند و اجازه فعالیت سیاسی به احزاب و سازمان‌های مخالف نمی‌دهند. این نظام‌ها حتی گاه چنانکه در جمهوری اسلامی شاهد بوده‌ایم، اجازه فعالیت محیط زیستی یا انجمن‌های خیریه را هم نمی‌دهند. برخوردی که با «جمعیت امام علی» و مؤسس آن شارمین میمندی‌تژاد شد و همچنین دستگیری فعالان محیط زیستی نمونه بارز چنین محدودیت‌هایی است.

اصولا اگر این نظام‌های سیاسی اجازه فعالیت به گروه‌های سیاسی مخالف و‌ منتقد می‌دادند که مشکل اصلی حل بود و ما با یک نظام سرکوبگر روبرو نبودیم و دموکراسی یا «نیمه دموکراسی» داشتیم. پس اصل موضوعِ محلِ نزاع این است که بهترین یا مفید‌ترین شیوه مبارزه با یک نظام سرکوبگر چیست؟ اشکال دوم استدلال طرفداران یا مدافعان نظریه مبارزه مسلحانه بخاطر «بسته بودن راه فعالیت سیاسی» این است که مگر راه فعالیت مسلحانه باز بود؟! این راه و شیوه مبارزه که به طریق اولی در یک نظام استبدادی بسته است.

تحمیلی دانستن مبارزه مسلحانه این پیام را نیز در خود نهفته دارد که این حاکمان مستبد هستند که نحوه مبارزه را به مخالفان خود دیکته می‌کنند. چیزی که اصولا برای کسانی که می‌خواهند مستقلانه و به انتخاب خود یک سامان سیاسی نوین برای مردم پایه‌ریزی کنند، منافات دارد. زیر بار چنین تحمیلی رفتن نهایتا نه به معنای کنش داشتن، بلکه علیرغم اوج عملگرایی، فداکاری و انقلابی‌گری که در مبارزه مسلحانه دیده می‌شود، به معنای واکنشی عمل کردن در مقابله با دیکتاتوری است. این یعنی ابتکار عمل سیاسی را از احزاب و سازمان‌های سیاسی گرفتن و آنها را به نیروهای واکنشی تبدیل کردن.

از این که بگذریم، چطور است که «می‌شد» کار سخت و پرهزینه مبارزه مسلحانه را انجام داد اما «نمی‌شد» مبارزه سیاسی که به طریق اولی آسان تر و کم هزینه‌تر بود، انجام داد؟

مدافعان مشی مسلحانه یا آنان که شیوه دیگری را ممکن نمی‌دانستند می‌گویند «همه فعالیت‌های سیاسی قانونی ممنوع بود و رهبران جریان های سیاسی محاکمه شده و در زندان بودند و راه دیگری نمانده بود.» برای اثبات درستی نظر خود، کلیشه‌وار به این سخنان مهندس مهدی بازرگان استناد می‌کنند که در آخرین دادگاه خود رو به قاضی دادگاه و یا در حقیقت خطاب به شخص شاه گفت: “ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن خواهیم گفت و پس از ما نسلی خواهد آمد که به زبان سلاح با حکومت حرف می‌زنند.”

‌اینکه مهندس بازرگان و مبارزان هم‌نسل و هم‌فکر او در نهضت آزادی و‌ جبهه ملی با مشاهده دگردیسی نظام دیکتاتوری پهلوی به نظام استبدادی شاه از سال ۴۲ به بعد، شاهد تمایل روز افزون جوانان پرشور آن دوران به مبارزات انقلابی رادیکال بودند و شبح مبارزه مسلحانه را بر فراز فضای سیاسی ایران در پرواز می‌دیدند، لزوما به معنای تایید این نوع مبارزه از سوی آنها نبود. کما‌‌اینکه آنها در هیچ مرحله‌ای نه از مشی مسلحانه حمایت کردند و نه خود مبارزه سیاسی را علیرغم اوج‌گیری خفقان و سرکوب تعطیل کردند.

اتفاقا همین صحبت‌های آقای بازرگان در دادگاه نظامی خطابه‌ای درخشان و نمونه‌ای موفق است از امکان فعالیت سیاسی حتی زمانی که یک مبارز سیاسی در بند است. نشان از این دارد که از مبارزه سیاسی حتی در یک دادگاه نظامی می‌توان دفاع کرد، ولی از مبارزه مسلحانه و خشونت‌آمیز حتی در یک دادگاه غیرنظامی نمی‌توان چندان دفاع کرد. البته صحبت‌های مهندس بازرگان در دادگاه نشانه بسته تر شدن فضای سیاسی کشور و بن بست مبارزه سیاسی قانونی بود، اما چنانکه اشاره شد قرار نبوده و نیست مبارزه سیاسی در یک نظام استبدادی مجاز و قانونی باشد.

مبارزه سیاسی نسبت به مبارزه مسلحانه سه مزیت اصلی دارد. اول اینکه چون خشونت‌پرهیز است از لحاظ اخلاقی هم در سطح ملی و هم در عرصه جهانی قابل دفاع‌تر است. دوم اینکه بنا به ماهیت خود قربانیان کمتری دارد و علیرغم هزینه زندان و تبعید به حفظ نیروها برای ادامه فعالیت در شرایط مناسب‌تر منجر می‌شود. و نهایتا سوم اینکه، انرژی‌ها و مغزها به جای اینکه در راه حفظ خانه‌های تیمی و درگیری با پلیس سیاسی صرف شود، در راه خلاقیت ذهن و اندیشه‌ورزی برای استفاده از فرصت‌ها جهت گشودن راه‌هایی هرچند باریک برای سیاست‌ورزی صرف می‌شود.

مقایسه زندگی کوتاه «چریک شش ماهه» با دانشجوی سیاسی شش ساله یا فعال سیاسی شصت ساله اهمیت تداوم و حفظ سرمایه سیاسی برای اندیشه‌ورزی و راه‌گشایی در سنگلاخ یا بن‌بست استبداد را نشان می‌دهد. مقایسه سازمان‌های چریکی ۶-۵ ساله که در درگیری با ساواک از بین رفتند با احزاب سیاسی ۶۰-۵۰ ساله ایران که علیرغم زندان‌ها، تبعید‌ها و تعطیلی‌ها هنوز وجود دارند گواه دیگری بر این مدعاست.

اما چرا واقعا برخی از کسانی که مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را برگزیده بودند، علیرغم اینکه امروز چنین شیوه‌ای را نادرست می‌دانند، همچنان مبارزه مسلحانه پیش از انقلاب را راهی تحمیلی از سوی حکومت شاه می‌دانند؟ یک پاسخ یا دلیل برای چنین دفاعی متناقض، میزان از خودگذشتگی بالای دوستان و رفقای دیروز آنهاست که از بزرگترین هستی خود، یعنی جان خویش برای آرمان خود گذشتند.

دومین دلیل به عرصه آمدن ساواک و طرفداران این دستگاه سرکوب نظام پیشین در سال‌های اخیر است. آنها پذیرش راهِ اشتباه مبارزه مسلحانه را «تطهیر ساواک» ارزیابی می‌کنند. درحالیکه یک نظام سرکوبگر بنا به تعریف، بازوی سرکوب خویش را برای بستن دهان‌ها، شکستن قلم‌ها و جلوگیری از آزادی هرگونه فعالیت سیاسی مخالفان تاسیس کرده است. چرا باید واقعیتِ خشن‌تر شدنِ سرکوب ساواک در اواخر دهه ۴۰ تا اواسط دهه ۵۰ که مقارن با شروع و خاتمه فعالیت خشونت‌آمیز سازمان‌های چریکی هست را معادل زیر سوال بردن حقیقتِ وجودِ نظام دیکتاتوری و سازمان سرکوب آن بدانیم؟

بدون شک، ثنویتِ فرهنگ ایرانی و خیر و شر دیدن انسان‌ها و پدیده‌ها در چنین نتیجه‌گیری‌ها و قضاوت‌های آسیب‌زا در فرهنگ سیاسی ایران، سهم بسزایی دارد.


نظر خوانندگان:


■ تقریباً همه تروریست‌های سازمان‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق بر این نکته متفق‌القول هستند که علتِ اصلی تروریست شدن آن‌ها، «انسداد سیاسی» بوده است. این یک دروغ ناب ایدئولوژیک است که حالا پیروان این دو سازمان برای توجیه تروریسم خودشان به خورد مردم می‌دهند. این سازمان‌ها که خط مشی «چریکی شهری» داشتند – بعداً مائوئیست‌ها خط مشی «محاصره شهرها از طریق روستاها» را طرح کردند- تحت تأثیرِ مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین و «چریکی شهری» (Stadtguerilla) در کشورهای دموکراتیک مانند آلمان، ایتالیا و ژاپن بودند.
۱) آلمان: فراکسیون ارتش سرخ (RAF) در سال ۱۹۷۰ (۱۳۴۹) توسط آندره‌آس بادر، اولریکه ماینهوف و گودرون انسلین پایه‌گذاری شد. یعنی یک سال پیش از سازمان‌ چریک‌های فدایی خلق ایران.
۲) ایتالیا: بریگاد سرخ (RB) نیز در سال ۱۹۷۰-۱۹۷۱ تشکیل شد.
۳) ژاپن: ارتش سرخ ژاپن (RA Japan) در سال ۱۹۷۱ تشکیل شد.
اگر به تاریخ ظهور این نوع «مبارزه» توجه کنیم می‌بینیم که یک همزمانیِ جهانی وجود دارد. تروریست شدن یک «مُد جهانی» بود که اصلاً ربطی به نظام دموکراتیک و غیردموکراتیک نداشت. این سازمان‌های تروریستی در کشورهای دموکراتیک و طبعاً مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین، سرمشق و الگوی این دو سازمان تروریستی ایرانی قرار گرفتند و اصلاً ربط مستقیمی به دیکتاتوری محمدرضاشاه نداشت. اگر استدلال سازمان‌های فدایی و مجاهد درست باشد که «دیکتاتوری» باعث شد که تروریست شوند، پس درباره رفقایشان در آلمان، ایتالیا و ژاپن چه می‌گویند؟
البته امروز پس از رو شدن اسناد سازمان امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان [اشتازی] (آلمان شرقی) می‌دانیم که ک.گ.ب و بویژه سازمان امنیت آلمان شرقی نقش بزرگی در شکل‌گیری و تداوم این گروه‌های تروریستی در آلمان داشتند.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز


■ محتوای مقاله جناب فرخنده درست است و به موقع و با اهمیت. توجیه مبارزه مسلحانه برای عده‌ای تنها نشان دهنده ترس آنان از شکستن هویت شخصی یا سازمانی‌ای است که بر این پایه استوار است و برای عده‌ای دیگر ضدیت مطلقی که با نظام قبلی دارند و آن را شر مطلق می‌پندارند. هستند هنوز کسانی که واقعه سیاهکل را گرامی داشته ولی در رابطه با جناح‌هایی در حکومت اسلامی نرمشی غیرقابل توجیه دارند.
با درود سالاری


■ با منطق قوی بی‌نیاز و فاکت‌های انکار ناپذیر ایشان موافقم. بله، چراغ سبز برادر بزرگ (یا برادران بزرگ) پشتوانه توجیهات مبارزه مسلحانه بود. و متاسفانه در عمق این تفکر استدلال “وسیله هدف را توجیه می‌کند” قرار داشت. انقلاب کوبا نقش موثری بر رهبران کمونیستی جهان داشت که “این راه جواب می‌دهد”. جزوه “مبارزه مسلحانه هم تاکتیک هم استراتژیک” کاملا تحت تاثیراین منطق است.
آقای بی‌نیاز گرامی‌، آنچه را که درست نمی‌دانم، بر چسب زدن به فعالان ۱۹۷۰ با استانداردهای امروز است. از نگاه امروز ما اسلحه برداشتن مساوی “تروریست” بودن است اما واژه “تروریست” و مفهوم آن بعد از سالهای ۲۰۰۰ دوباره سازی شد (Re -Branding). قبل از آن “چریک و مبارزین مسلح” بودند و گاهی از آنها حمایت قاطع می‌شد (افغانستان، نیکاراگوا) آنهم از طرف رهبران جوامع دموکراسی. در تقبیح، نادرستی، گمراهی، از خود بیگانگی، ضربه به جامعه، و دهها مفهوم دیگر، هر چه بگویید به جان می‌خرم، اما درست نمی‌دانم که (تمامی) مبارزین آن دوره را جنایت‌کار و خبیث معرفی کنید. در نظر گرفتن ابعاد زمانی و شرایط زمان و مکان در نوع نگاه ما بسیار مهم است. نمی‌توان “تاماس جفرسون” و “بنجامین فرانکلین” را برده داران بی‌رحم توصیف کنیم. البته قیاس به مثل نمی‌کنم، چرا که چریک‌های ایرانی انتخاب دیگر داشتند اما به کج راه رفتند. اما نه بدلیل منافع یا ذات جنایت‌کارشان، و آنها را با برچسب “تروریست” ساخت CIA (سالهای پس از ۲۰۰۱) مارک نمی‌زنم.
با سپاس، پیروز


■ پیروز گرامی، مقدمتاً بگویم که من به «ذات» باور ندارم و بر این نظر نیستم که آندرهآس بادر، اولریکه ماینهوف، بیژن جزنی یا احمدزاده‌ها و حنیف‌نژادها انسانهای ذاتاً پلید و خبیث بودند. نقد من به «ترور» به عنوان یک وسیله برای تغییر (زندگی بهتر) سیاسی است. طبعاً کسی که «ترور» را برای تغییر به کار می‌گیرد، تروریست نامیده می‌شود، چه ما دوست داشته چه دوست نداشته باشیم. در کشورهای آلمان، ایتالیا و ژاپن به این گروه‌ها،‌ گروه‌های تروریستی می‌گفتند در همان سال های هفتاد و فن‌واژه سیاسی «تروریست» ساخته سازمان سیا آمریکا در سال ۲۰۰۱ نیست.
بزرگترین سازمان تروریستی جهان، که پیش از آن مانندش وجودش نداشت و پس از آن هم بوجود نیامد، توسط حسن صباح بنیاگذاری شد که به آن «حشاشین» می‌گفتند و لاتینی‌ها (ایتالیایی‌ها) به آن‌ها «اساسین» [تغییریافته همان حشاشین] یعنی تروریست (قاتل) می‌گفتند (Assassine). حتا القاعده هم در مقایسه با آن‌ها یک «کوتوله» است.
باری، من با افراد کاری ندارم و به خودم اجازه نمی‌دهم که درباره آن ها به عنوان انسان قضاوت کنم.
شاد و تندرست باشید / بی‌نیاز


■ حکومت‌ها نیز از «ترور» به عنوان یک «کنش» برای حفظ قدرت سیاسی ، تمامیت خواهی و حذف مخالفان موجب تقویت تروریسم دولتی شدند. این حکومت‌ها به «واکنش»های تروریستی بخشی از مخالفان دامن زد. باید هر دو طرف را در نظر گرفت و تقبیح و تنقید کرد.
کامران امیدوارپور


■ بی‌نیاز گرامی، من نیز به ذات عقیده ندارم. اما آنچه در افکار عمومی وجود دارد قابل نفی نیست و وجود معنی دار دارد، بازی یا سوءاستفاده از افکار عمومی داستانی قدیمی است. گروه‌های خاصی در امریکا هستند که در سالهای ۲۰۱۷-۲۰۱۶ باور داشتند کلینگتون‌ها فقط به نقاطی سفر می‌کنند که خون یا گوشت بچه‌های کم سن و سال در دسترس‌شان باشد.
زبان و کلام ما به غیر از معانی مادی و علمی آنها از وزن احساسی و الهامی برخوردارند، گفتار و نوشته‌های شما بویژه از چنین خصوصیتی بر خوردارند. نه تنها پیام‌های علنی ما بلکه پیام های نامرئی ما از اهمیت بر خوردارند.
با سپاس، پیروز


■ آقای امیدوارپور گرامی، دیکتاتوری و استبداد بنا به تعریف یعنی سرکوب، زندانی کردن، سربه‌نیست کردن و کشتن مخالفان سیاسی. بحث در اینجا این است که چه راه‌حلی برای مسئله‌ای بنام نظام دیکتاتوری یا استبدادی پیدا کنیم. فعالان جنبش مسلحانه، روحانیت و عمده نیروهای چپ‌، چه سکولار و چه مذهبی دنبال درکشان از آزادی که این همه برایش شعار می‌داند و سرود می‌خواندند، رهایی بود. رهایی با آزادی بسیار متفاوت و گاه متضاد است. رهایی یعنی آزادی از زندان و آزاد از دست قید و بندها. رهایی یعنی آزادی سلبی. آزادی به مفهوم مدرن اما معنای ایجابی دارد، یعنی تاسیس یک سامان سیاسی مدرن که در آن انسان‌ها از طریق قانونگذاری آگاهانه برای داشتن جامعه‌ای آزاد، خود را محدود می‌کنند. در انقلاب ۵۷ بسیاری از زندانیان سیاسی از بند و زنجیر زندان رها شدند، اما از تفکر ساختن زندان برای مخالفان سیاسی رها نشدند. دیکتاتور را سرنگون کردند اما هر گروهی دنبال تحمیل حقیقت خود بر دیگران و در دنبال برپایی نظام دیکتاتوری خود بود. یکی ولایت مطلقه فقیه می‌خواست، دیگری دیکتاتوری پرولتاریا و سومی حکومت خلقی. هرکدام از این نظام‌ها دشمنان عقیدتی، طبقاتی و رقبای سیاسی خود داشتند که باید حذف و سرکوب می‌شدند. روشن است که شاه و رژیمش مسئولیت حقوقی نظامی که بر مردم تحمیل می‌کردند و انقلاب را داشتند. مسئولیت سیاسی اما بر عهده مخالفان بود که چگونه با واقعیت آن نظام برخورد کنند و چگونه مخالفت مردم را سمت و سو دهند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ با درود بر شما، و خجسته باد بر این پلاتفرم، جهت ایجاد مکانی در رویارویی و شکوفایی اندیشه‌ها!
گنجشک چند رنگی برشاخه بود و سه تحلیل گر در اطراف درخت در توصیف گنجشک بودند. یکی گفت گنجشک قرمز است، دیگری گفت نه خیر، سبز رنگ است، آن یکی گفت نه، گنجشک آبی رنگ است. همه آنها حقیقتی را می‌گفتند، ولی نه تمام حقیقت را، چون با آن زاویه دید، نمی‌شد که تمام حقیقت را دید و چنین است زمانیکه ما در دنیای امروز پس نیم قرن جریانات سیاسی آن زمان را نگاه می‌کنیم. از دیدگاه من نتیجه همواره به مثابه هدف نیست، در تیری که رها می‌کنیم. ما بایستی سطح بینش سیاسی آن زمان ایران را در نظر بگیریم. این یک قائده است، که در بن‌بست‌های سیاسی، ما همواره الگوهایمان را از خارج به عاریت می‌گیریم، و آن زمان تنش های چریکی در دنیای سیاسی مد روز بود. ما حتی هیتلر را گاهأ به مثابه یک الگوی رهبری داشتیم. نباید فراموش کرد که نازی‌گرایی مدتی در ایران مد بود. این نگارش به معنای تأیید مبارزه چریکی نیست. نکته دیگر اینکه در آن زمان چه کسی مبارزه‌ی صحیح می‌کرد و دیگر اینکه طرح این مطلب چه مشکلی از امروز ما را حل می کند.
با احترام: حسین احمدی


■ با سلام به آقای فرخنده و دوستان ایران امروز و کاربران گرامی، نگارنده اساسا حکومت ها و دولت ها در جامعه دموکراتیک یا دیکتاتوری را مسئول اصلی مناقشات داخلی و خارجی کشور ها می شناسد که البته میشود طبق قانون «متخلفین » مورد پیگر د قرار دهد. تاریخ ما گواه ست که انقلاب مشروطه با اهداف شریف ِ استقلال، آزادی، قانونمداری و محدود کردن حقوق و تعریف وظایف پادشاه و..... به پیروزی رسید. ولی با نفوذ روحانیون ، مشروعه خواهان و پادشاهان مستبد و عمّال خارجی به اهداف خود نرسید. دخالت قدرتهای استعمار ی از جمله روسیه و انگلیس مزید بر علت و در پی چند پیچ بحرانی در نهایت در سال ۵۷ به کام مشروعه خواهان رفت. صد سال اخیر را می توانیم به دوره های زیر تقسیم کنیم:
- بعداز ۱۲۹۹ از رضاخان سردار سپه تا خلع و تبعید رضا شاه
- بعداز شهریور ۱۳۲۰ از سلطنت مشروطه محمد رضا شاه تا کودتا
- بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ پادشاهی محمدرضاشاه تا انقلاب ۵۷
- بعداز ۲۲ بهمن ۵۷ مشروعه ولایت فقیه. در تمام این پیچ ها ، قدرت‌های جهانی نقش فائقه داشتند.
با این وجود بعداز شهریور ۱۳۲۰ زندان و شکنجه بخاطر عقاید سیاسی برچیده شد.( قدرتها درگیر جنگ جهانی بودند!) زمینه برای فعالیت سیاسی ، آزادی احزاب و انتخابات مجلس نمایندگی ، مطبوعات ، انتشارات ، اجتماعات و.. فراهم شد این دوره تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ با تمام دوره های پیش و پس از آن تفاوت کبفی داشته ست.
بدون تردید می توان گفت تنها دوره ای بود که ایرانیان حکومت «پادشاهی مشروطه» داشتند.فکر نمی کنم کسی در اینجا در کلیات این بحث ابهام داشته باشد. نگارنده نمی خواهد وارد بحث در بار ه ی جزئيات این موضوع شود که کامنت طولانی می گردد . منتهی به این اعتقاد راسخ دارد که تا امروز حکومت پارلمانی اعم از جمهوری یا پادشاهی در جهان بهترین نوع بوده اند.
در این حکومت ها راجع به این صحبت نمی شود که این همه احزاب ، از جنگ جهانی اول تا امروز «درک شان از آزادی ، دموکراسی ، سکولاریسم و..» چه بوده ست . اگر چنین بود که نه حزب ناسیویال سوسیالیست هیتلر بزرگترین حزب در سال ۱۹۳۲ می شد تا جهان را به آتش بکشاند. نه امروز احزاب راست افراطی در آلمان ، فرانسه ، ایتلیا ، اتریش ، سوئد ، هلند و.... می توانستند به بشریت «اولتیماتوم » بدهند. وقتی صحبت از حکومت پارلمانی یا دموکراسی غیر مستقیم / نمایندگی /وکالتی می کنیم یعنی جامعه بر اساس رای شهروندان و نمایندگان آنها در مجلس دولت و اپوزیسیون تعین می کند. « جو بایدن میرود و دونالد ترامپ میاید...» حرف نگارنده این ست که بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ «سنگ ها را بستند و سگ ها را رها کردند.»
حالا بعداز این که نتیجه ی به قدرت رسیدن روحانیون و نیروهای مذهبی شیعی را در این ۴۶ سال تجربه کردیم در باره ی مخالفان حکومت گذشته نه جامع و دقیق بلکه «گزینش» ی تحلیل و به آسیب شناسی آنها می پردازیم.
همین جا یک پرانتز باز می کنم که در همان بهترین دوره از مشروطه یعنی بین شهریور ۱۳۲۰ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در انتخابات دوره ۱۴ مجلس، جعفر پیشه وری از تبریز انتخاب شد و در رای گیری مجلس با ۵۰ رای مخالف در برابر ۴۷ رای موافق، اعتبارنامه اش تائید نشد و نماینده مردم تبریز «رادیکال» تر می شد وبه فاجعه منتهی شد. این مثال حکایت از سطح رشد سیاسی و میزان تسامح و تساهل نیروها نسبت به یکدیگر می کند.نمی توان با تکیه بر قانون ۱۳۱۰ ( ممنوعیت فعالیت کمونیستی ) موضوع را توجیه کرد. زیرا می دانیم که حزب توده تا سال ۱۳۳۲ با وجودیکه در سال ۱۲۳۷ از فعالیت ممنوع شد به کار خود ادامه داد . هنوز در ایران قانونی برای فعالیت احزاب تدوین نشده بود.
بعداز انقلاب ۵۷ هم فاجعه تکرار شد. بعداز اولین انتخابات مجلس شورای ملی با تمام محدودیت ها و حذف کاندید های نیروهای مختلف سیاسی، اعتبار نامه دکتر احمد مدنی ، دکتر قاسملو و خسروقشقائی بعداز این که از حوزه انتخابیه خود برنده شدند. در رای گیری مجلس آخوند ها تائید نشدند. بعد قاسملو ترور و خسروقشقائی اعدام و دکتر مدنی در تبعید جانسپرد. حکومت بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تداوم جنبش مشروطه را گسست و دستاورهای آنرا در پروسه ای ۲۵ ساله به فراموشی سپرد.
وقتی رقابت احزاب و رای مردم کنار گذاشته شد. آغاز فاجعه ی انحراف ها و تشدیدِ بد آموزی ها ، در نبود آزادی ِبیان و انتشارات ، تسلط سانسور و اختناق شد. در سال ۱۳۵۷ تنها حزب حکومتی رستاخیز هم منحل شد و فقط روحانیون و نیروهای مذهبی دارای تشکیلات ، پول و تعزیه گردان جامعه و قادر به بسیج مردم بودند.
بعداز سقوط حکومت پادشاهی روحانیون از همان ۲۲ بهمن تلاش کردند تا تمام نیروهای سیاسی را قلع و قمع کند که ابعادش از کودتای ۲۸ مرداد وحشتناک تر بود. من حکومت ها را بدون تزلزل محکوم می کنم. اگر روزی انتخابات آزاد و رقابت نیروهای سیاسی در ایران شروع شود . چگونه می توان چامعه را به پذیرش رای مردم و نمایندگان آنها عادت داد . تا جامعه به تعادل سیاسی برسد. مانند کشور هائی که سالها ست در آنها با انتخابات دولت ها میایند و میروند و حکومت پادشاهی یا جمهوری آنها پایدار ست. ما باید در ایران در این راستا از هم اکنون کار کنیم و پذیرای رقبای سیاسی خود باشیم.
در خارج از کشور و پراکندگی در شهر ها و کشور های جهان ایرانیان ما را از عنایت به حق تعیین سرنوشت مردم در ایران دور کرده ست و با افراط و تفریط جّو سیسای را مشوش می کنیم.
به امید شروع انتخابات آزاد در ایران نقطه صفر فرآیند دموکراتیزاسیون
با احترام کامران امیدوارپور


■ @ آقای احمدی گرامی، در آن زمان بودند نیروهایی که به‌ گمان من راه تحول سیاسی صحیح را دنبال می‌کردند، اما در اقلیت بودند. نیروهایی مانند جبهه ملی، نهضت آزادی و شخصیت‌هایی مانند مصطفی رحیمی. چون گفتمان انقلابی در همه کشور و در اکثریت نیروهای سیاسی حاکم بود و صدا و نظر آنها انعکاس تعیین کننده‌ای در روند انقلاب نداشت. اهمیت این بحث‌ها این است که اولا هر نسل باید تاریخ خود را بازخوانی کند و زوایا و خبایایی که حقیقت مطلق می‌پنداشته را از منظر داده‌‌ها و دستآوردهای جدید مورد بازخوانی قرار دهد. فایده دیگر آن، مسئولیت‌پذیری و اتفاقا دوباره دنبال «مد سیاسی» روز نیفتادن، ویژگی‌های جامعه خود را شناختن و انتظار وارد کردن آسان بسیاری از مفاهیم به سبک ماشین، از غرب نداشتن است. مثلا اگر گرایش به دین در سال‌های منتهی به انقلاب در جامعه بویژه نزد جوانان افزایش یافته بود، امروز از ضدیت با دین، دین جدیدی نسازیم. و همه اینها مهم است برای فهم دیگری. به فهم دیگری نیز نیاز داریم تا جامعه‌ای بسازیم که جنگ حقیقت‌ها جای خود را به پذیرش تکثر، به رسمیت شناختن دیگری و همزیستی مسالمت‌آمیز حقیقت‌ها در کنار هم بدهد.
@ آقای امید‌وارپور گرامی، نوشته‌اید: «نگارنده اساسا حکومت ها و دولت ها در جامعه دموکراتیک یا دیکتاتوری را مسئول اصلی مناقشات داخلی و خارجی کشور ها می شناسد…». نظر شما محترم و قابل توجه است، اما در نظریه‌های سیاسی مدرن ملت‌ها یا شهروندان در برقراری و ادامه دموکراسی یا دیکتاتوری که بر آن حکومت می‌کند مسئولیت اجتماعی و حتی اخلاقی دارند. در نظام‌های دارای دموکراسی مردم با به قدرت رساندن کسانی که در پی جنگ‌افروزی در دنیا یا زیر پا گذاشتن حقوق دیگر ملت‌ها یا برعکس برای صلح تلاش می‌کنند، بطور غیرمستقیم مسئول هستند. در نظام‌های دیکتاتوری نیز مردم در تغییر دادن وضع موجود و رسیدن به آزادی و حقوق شهروندی همه آحاد ملت مسئولیت اجتماعی و اخلاقی دارند. در کلید خوردن تحولات اجتماعی و انقلاب‌ها البته حاکمان با نحوه حکمرانی‌شان نقش و مسئولیت دارند. مردم و نیروهای سیاسی مرجع یا رهبری کننده نیز در برهم زدن سامان سیاسی موجود و جایگزین کردن یا جانشین شدن نظام جدید مسئول هستند. یک مثال در این‌مورد شاید روشنگرتر باشد: اگر شما در ورودی خانه خود را در شب باز گذاشتید و دزدی وارد شد و اموال شما را به سرقت برد، مسئولیت حقوقی سرقت متوجه دزد است، اما شما نیز در محافظت از خانه و اموال خود و عدم ایجاد فرصت برای انجام کار خلاف مسئول هستید، هرچند مسئولیت حقوقی برای قفل کردن در وروی منزل خود در شب نداشته باشید. حال فرض کنیم شما برعکس بجای بی‌توجهی و تفریط، واکنش افراطی نشان دادید و سارق را با تفنگی که در خانه دارید مصدوم کنید یا بکشید. در اینجا نیز گرچه فرد دزد مسئول اولیه خلاف انجام شده یعنی ورود غیرمجاز و دزدی از خانه شماست، اما مسئولیت حقوقی صدمه وارد شده به سارق یا قتل او برعهده شماست. (بگذریم از استثنای اینکه برخی کشورها که ظاهرا اجازه شلیک به فرد درصورت ورود غیرمجاز به ملک دیگری را می‌دهند). یعنی شما هم مسئولیت فردی یا خانوادگی حفاظت از خانه و اموال خود را انجام نداده‌اید و هم مسئولیت حقوقی مصدوم کردن یا کشتن سارق را بر عهده دارید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده گرامی
چهار پیچ تاریخی ۱۲۹۹ ، ۱۳۲۰، ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ دارای مختصات خاص خود می‌باشند و در باره‌ی چرائی وقوع آنها دلایل و مدارک معتبر وجود دارد. خارجی‌ها می‌توانستند و اراده کردند حکومت یا دولت را در ایران عوض کنند. حکومت‌ها هم در هر یک از این ۴ دوره به فراخور بر مقدرات مردم حاکم بودند و هستند. در فاصله شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که زندان و شکنجه رضا خانی جمع شده بود. تعارضات سیاسی مثل قیام سی تیر ۱۳۳۱ با رگبار گلوله در تهران و چند شهر پاسخ داده شد. تا کی باید این شیوه‌های وحشیانه ادامه پیدا کند؟ چرا بجای بحث و گفتگو، آزادی احزاب، انتخابات برای تعیین نمایندگان مجلس قانون‌گذاری ، باید یک فرد یا اقلیتی قیم و ولی جامعه ۹۰ میلیونی باشند؟ در بسیاری کشور ها رای مردم حرف اول را میزند و می‌بینیم از صندوق‌ها همه جور نماینده بیرون می‌آید. در ایران ما از این حرفها خبری نیست. مردم ایران چه باید بکنند؟
با سپاس کامران امیدوارپور


■ جناب فرخنده زمانی که شما به دلیل شناخته شده‌ای از مردم غزه دفاع می‌کردید من نوشته بودم مردم آنجا نیز مسئول اوضاعی که دارند هستند و این با مخالفت جدی و اتهام توجيه كشتار از طرف شما رو به رو شد و حال این جمله شما خطاب به آقای آقای امید‌وارپور که نوشتید “در نظام‌های دیکتاتوری نیز مردم در تغییر دادن وضع موجود و رسیدن به آزادی و حقوق شهروندی همه آحاد ملت مسئولیت اجتماعی و اخلاقی دارند.” مرا به یاد آن گفتگو انداخت. نگاه کنید به مقاله خودتان و کامنت‌های آن در ایران امروز:” فصل جدید سریال خاورمیانه “. خوشبختانه آنجا بعد از این اظهارات شما آقای وحيد بمانيان به شما جواب در خور را دادند.
با احترام سالاری


■ آقای سالاری گرامی، درباره نکته‌‌ای که نوشته‌اید به دو موضوع که جدا از هم هستند باید توجه داشت. اولین نکته این است که مسئله‌ی غزه در درجه اول از نوع اشغاگری سرزمین است. مردم غزه در جنگی نابرابر بیش از یک سال زیر بمباران اسرائیل بودند و بیش از ۵۰ هزار کشته بخاطر تصمیم حمله حماس در ۷ اکتبر که برای اجرای آن کسی از آنها نظرخواهی نکرده بود، کشته شدند و سرزمین‌شان ویران شد. درست است که از نظر سیاست داخلی در غزه حماس یک نظام دمکراتیک حاکم نیست، اما هر ملتی که تحت اشغال باشد تمام نیرو و مبارزه‌اش برای دفاع از سرزمین و موجودیت‌اش است. اسرائیل حتی حاضر نیست پشت مرزهای ۱۹۶۷ برگردد و در مورد راه‌حل دو دولت از زمان قرارداد اسلو کارشکنی کرده است. اما من هرچند طبیعتا مخالف اشغاگری اسرائیل هستم اما با شیوه‌ تروریستی حماس در حمله به شهروندان بی‌گناه اسرائیلی و جوانانی که در کنسرت شرکت داشتند در ۷ اکتبر سال گذشته موافق نیستم. حماس اگر به نظامیان اسرائیل حمله کرده بود و آنها را به گروگان گرفته بود از منظر جنگ علیه اشغاگری، قابل فهم و یا دفاع بود. از این‌گذشته وقتی از مسئولیت مردم و نیروهای سیاسی در مبارزه برای آزادی و ساختن جامعه‌ای قانونمند بر مبنای اصول دموکراسی و حقوق بشر صحبت می‌کنیم، به این معنی نیست که همه آحاد یک ملت یا مردم یک سرزمین امکان برابر در «نه گفتن» به مستبد حاکم دارند. مهم این است که در ساختن دموکراسی و جامعه‌ای قانونمند همه مسئول هستند و هر فرد به اندازه توان و امکانات خود می‌بایست یک گام به جلو بردارد. سوی دیگر این گزاره این است که اگر مردم یک سرزمین به دلایل مختلف هنوز نتوانستند‌اند مسئله داخلی خود را حل کنند، یا به عبارت دیگر اگر هنوز نتوانسته‌اند نظام دیکتاتوری حاکم بر خودشان را به یک دموکراسی تبدیل کنند، طبیعتا نمی‌توان گفت که نباید با اشغاگری خارجی مبارزه کنند، یا یک نیروی خارجی یا اشغالگر حق دارد هستی آنها را نابود کند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده با تشکر از پاسخ‌تان، ولی باید از این هم به هیچ وجه غافل نشد که حماس این همه امکانات مالی را خرج چه چیز کرده است و به جای آبادانی غزه و رفاه مردم آنجا هدفش را نابودی اسراییل قرار داد و به تربیت تروریست پرداخت و به بهای رسوا کردن و بی‌وجهه کردن حکومت اسراییل سرزمین زیر حاکمیتش را به ویرانه تبدیل کرد، بهایی بس‌گزاف و این را به خوبی می‌دانست، همان شهید سازی که همه می‌شناسیم ولی در ابعادی بسیار وسیع‌تر. در ضمن مردم هر کشوری حق و وظیفه مبارزه با نیروی خارجی یا اشغالگر را دارند ولی باید مراقب باشند که آن مبارزه در خدمت ارتجاع حاکم بر آنان نباشد که در انتها به جای نیروی خارجی به سرکوب و غارت شان بپردازد.
موفق باشید و با احترام سالاری




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net