شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳ -
Saturday 15 February 2025
|
ايران امروز |
![]() |
به مناسبت سالگرد انقلاب بار دیگر نقش جنبش مسلحانه چریکی در انقلاب که نمایندگان اصلی آن چریکهای فدائی و سازمان مجاهدین خلق بودند، در برخی رسانهها مورد نقد و بررسی قرار گرفت. مانند همیشه واکنشهای مختلفی نیز بهویژه از سوی افرادی که در این سازمانها فعالیت داشتند یا از طرف هواداران آنها، صورت گرفت.
اینکه مبارزه مسلحانه مستقیما موتور انقلاب ۵۷ نبود، به شکل عمده مورد قبول فعالان سیاسی این گروهها و حتی کسانی که به این شیوه مبارزه تعلق خاطر دارند، نیز هست. اما وقتی صحبت از این میشود که چرا اصولا چنین شیوهای برای مبارزه با نظام شاه از سوی جوانان پرشور و نخبه آن زمان انتخاب شد، هنوز برخی این استدلال همیشگی را مطرح میکنند که «نظام استبدادی شاه همه راههای مبارزه سیاسی را بسته بود». میگویند مبارزه مسلحانه به آن جوانان پرشور و فداکار تحمیل شد.
این استدلال اما برای دفاع از مبارزه مسلحانه علیه یک نظام دیکتاتوری و یا استبدادی دو اشکال اساسی دارد. اول اینکه نظامهای استبدادی بنا به تعریف نظامهای بستهای هستند و اجازه فعالیت سیاسی به احزاب و سازمانهای مخالف نمیدهند. این نظامها حتی گاه چنانکه در جمهوری اسلامی شاهد بودهایم، اجازه فعالیت محیط زیستی یا انجمنهای خیریه را هم نمیدهند. برخوردی که با «جمعیت امام علی» و مؤسس آن شارمین میمندیتژاد شد و همچنین دستگیری فعالان محیط زیستی نمونه بارز چنین محدودیتهایی است.
اصولا اگر این نظامهای سیاسی اجازه فعالیت به گروههای سیاسی مخالف و منتقد میدادند که مشکل اصلی حل بود و ما با یک نظام سرکوبگر روبرو نبودیم و دموکراسی یا «نیمه دموکراسی» داشتیم. پس اصل موضوعِ محلِ نزاع این است که بهترین یا مفیدترین شیوه مبارزه با یک نظام سرکوبگر چیست؟ اشکال دوم استدلال طرفداران یا مدافعان نظریه مبارزه مسلحانه بخاطر «بسته بودن راه فعالیت سیاسی» این است که مگر راه فعالیت مسلحانه باز بود؟! این راه و شیوه مبارزه که به طریق اولی در یک نظام استبدادی بسته است.
تحمیلی دانستن مبارزه مسلحانه این پیام را نیز در خود نهفته دارد که این حاکمان مستبد هستند که نحوه مبارزه را به مخالفان خود دیکته میکنند. چیزی که اصولا برای کسانی که میخواهند مستقلانه و به انتخاب خود یک سامان سیاسی نوین برای مردم پایهریزی کنند، منافات دارد. زیر بار چنین تحمیلی رفتن نهایتا نه به معنای کنش داشتن، بلکه علیرغم اوج عملگرایی، فداکاری و انقلابیگری که در مبارزه مسلحانه دیده میشود، به معنای واکنشی عمل کردن در مقابله با دیکتاتوری است. این یعنی ابتکار عمل سیاسی را از احزاب و سازمانهای سیاسی گرفتن و آنها را به نیروهای واکنشی تبدیل کردن.
از این که بگذریم، چطور است که «میشد» کار سخت و پرهزینه مبارزه مسلحانه را انجام داد اما «نمیشد» مبارزه سیاسی که به طریق اولی آسان تر و کم هزینهتر بود، انجام داد؟
مدافعان مشی مسلحانه یا آنان که شیوه دیگری را ممکن نمیدانستند میگویند «همه فعالیتهای سیاسی قانونی ممنوع بود و رهبران جریان های سیاسی محاکمه شده و در زندان بودند و راه دیگری نمانده بود.» برای اثبات درستی نظر خود، کلیشهوار به این سخنان مهندس مهدی بازرگان استناد میکنند که در آخرین دادگاه خود رو به قاضی دادگاه و یا در حقیقت خطاب به شخص شاه گفت: “ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن خواهیم گفت و پس از ما نسلی خواهد آمد که به زبان سلاح با حکومت حرف میزنند.”
اینکه مهندس بازرگان و مبارزان همنسل و همفکر او در نهضت آزادی و جبهه ملی با مشاهده دگردیسی نظام دیکتاتوری پهلوی به نظام استبدادی شاه از سال ۴۲ به بعد، شاهد تمایل روز افزون جوانان پرشور آن دوران به مبارزات انقلابی رادیکال بودند و شبح مبارزه مسلحانه را بر فراز فضای سیاسی ایران در پرواز میدیدند، لزوما به معنای تایید این نوع مبارزه از سوی آنها نبود. کمااینکه آنها در هیچ مرحلهای نه از مشی مسلحانه حمایت کردند و نه خود مبارزه سیاسی را علیرغم اوجگیری خفقان و سرکوب تعطیل کردند.
اتفاقا همین صحبتهای آقای بازرگان در دادگاه نظامی خطابهای درخشان و نمونهای موفق است از امکان فعالیت سیاسی حتی زمانی که یک مبارز سیاسی در بند است. نشان از این دارد که از مبارزه سیاسی حتی در یک دادگاه نظامی میتوان دفاع کرد، ولی از مبارزه مسلحانه و خشونتآمیز حتی در یک دادگاه غیرنظامی نمیتوان چندان دفاع کرد. البته صحبتهای مهندس بازرگان در دادگاه نشانه بسته تر شدن فضای سیاسی کشور و بن بست مبارزه سیاسی قانونی بود، اما چنانکه اشاره شد قرار نبوده و نیست مبارزه سیاسی در یک نظام استبدادی مجاز و قانونی باشد.
مبارزه سیاسی نسبت به مبارزه مسلحانه سه مزیت اصلی دارد. اول اینکه چون خشونتپرهیز است از لحاظ اخلاقی هم در سطح ملی و هم در عرصه جهانی قابل دفاعتر است. دوم اینکه بنا به ماهیت خود قربانیان کمتری دارد و علیرغم هزینه زندان و تبعید به حفظ نیروها برای ادامه فعالیت در شرایط مناسبتر منجر میشود. و نهایتا سوم اینکه، انرژیها و مغزها به جای اینکه در راه حفظ خانههای تیمی و درگیری با پلیس سیاسی صرف شود، در راه خلاقیت ذهن و اندیشهورزی برای استفاده از فرصتها جهت گشودن راههایی هرچند باریک برای سیاستورزی صرف میشود.
مقایسه زندگی کوتاه «چریک شش ماهه» با دانشجوی سیاسی شش ساله یا فعال سیاسی شصت ساله اهمیت تداوم و حفظ سرمایه سیاسی برای اندیشهورزی و راهگشایی در سنگلاخ یا بنبست استبداد را نشان میدهد. مقایسه سازمانهای چریکی ۶-۵ ساله که در درگیری با ساواک از بین رفتند با احزاب سیاسی ۶۰-۵۰ ساله ایران که علیرغم زندانها، تبعیدها و تعطیلیها هنوز وجود دارند گواه دیگری بر این مدعاست.
اما چرا واقعا برخی از کسانی که مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را برگزیده بودند، علیرغم اینکه امروز چنین شیوهای را نادرست میدانند، همچنان مبارزه مسلحانه پیش از انقلاب را راهی تحمیلی از سوی حکومت شاه میدانند؟ یک پاسخ یا دلیل برای چنین دفاعی متناقض، میزان از خودگذشتگی بالای دوستان و رفقای دیروز آنهاست که از بزرگترین هستی خود، یعنی جان خویش برای آرمان خود گذشتند.
دومین دلیل به عرصه آمدن ساواک و طرفداران این دستگاه سرکوب نظام پیشین در سالهای اخیر است. آنها پذیرش راهِ اشتباه مبارزه مسلحانه را «تطهیر ساواک» ارزیابی میکنند. درحالیکه یک نظام سرکوبگر بنا به تعریف، بازوی سرکوب خویش را برای بستن دهانها، شکستن قلمها و جلوگیری از آزادی هرگونه فعالیت سیاسی مخالفان تاسیس کرده است. چرا باید واقعیتِ خشنتر شدنِ سرکوب ساواک در اواخر دهه ۴۰ تا اواسط دهه ۵۰ که مقارن با شروع و خاتمه فعالیت خشونتآمیز سازمانهای چریکی هست را معادل زیر سوال بردن حقیقتِ وجودِ نظام دیکتاتوری و سازمان سرکوب آن بدانیم؟
بدون شک، ثنویتِ فرهنگ ایرانی و خیر و شر دیدن انسانها و پدیدهها در چنین نتیجهگیریها و قضاوتهای آسیبزا در فرهنگ سیاسی ایران، سهم بسزایی دارد.
■ تقریباً همه تروریستهای سازمانهای فدایی خلق و مجاهدین خلق بر این نکته متفقالقول هستند که علتِ اصلی تروریست شدن آنها، «انسداد سیاسی» بوده است. این یک دروغ ناب ایدئولوژیک است که حالا پیروان این دو سازمان برای توجیه تروریسم خودشان به خورد مردم میدهند. این سازمانها که خط مشی «چریکی شهری» داشتند – بعداً مائوئیستها خط مشی «محاصره شهرها از طریق روستاها» را طرح کردند- تحت تأثیرِ مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین و «چریکی شهری» (Stadtguerilla) در کشورهای دموکراتیک مانند آلمان، ایتالیا و ژاپن بودند.
۱) آلمان: فراکسیون ارتش سرخ (RAF) در سال ۱۹۷۰ (۱۳۴۹) توسط آندرهآس بادر، اولریکه ماینهوف و گودرون انسلین پایهگذاری شد. یعنی یک سال پیش از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران.
۲) ایتالیا: بریگاد سرخ (RB) نیز در سال ۱۹۷۰-۱۹۷۱ تشکیل شد.
۳) ژاپن: ارتش سرخ ژاپن (RA Japan) در سال ۱۹۷۱ تشکیل شد.
اگر به تاریخ ظهور این نوع «مبارزه» توجه کنیم میبینیم که یک همزمانیِ جهانی وجود دارد. تروریست شدن یک «مُد جهانی» بود که اصلاً ربطی به نظام دموکراتیک و غیردموکراتیک نداشت. این سازمانهای تروریستی در کشورهای دموکراتیک و طبعاً مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین، سرمشق و الگوی این دو سازمان تروریستی ایرانی قرار گرفتند و اصلاً ربط مستقیمی به دیکتاتوری محمدرضاشاه نداشت. اگر استدلال سازمانهای فدایی و مجاهد درست باشد که «دیکتاتوری» باعث شد که تروریست شوند، پس درباره رفقایشان در آلمان، ایتالیا و ژاپن چه میگویند؟
البته امروز پس از رو شدن اسناد سازمان امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان [اشتازی] (آلمان شرقی) میدانیم که ک.گ.ب و بویژه سازمان امنیت آلمان شرقی نقش بزرگی در شکلگیری و تداوم این گروههای تروریستی در آلمان داشتند.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز
■ محتوای مقاله جناب فرخنده درست است و به موقع و با اهمیت. توجیه مبارزه مسلحانه برای عدهای تنها نشان دهنده ترس آنان از شکستن هویت شخصی یا سازمانیای است که بر این پایه استوار است و برای عدهای دیگر ضدیت مطلقی که با نظام قبلی دارند و آن را شر مطلق میپندارند. هستند هنوز کسانی که واقعه سیاهکل را گرامی داشته ولی در رابطه با جناحهایی در حکومت اسلامی نرمشی غیرقابل توجیه دارند.
با درود سالاری
■ با منطق قوی بینیاز و فاکتهای انکار ناپذیر ایشان موافقم. بله، چراغ سبز برادر بزرگ (یا برادران بزرگ) پشتوانه توجیهات مبارزه مسلحانه بود. و متاسفانه در عمق این تفکر استدلال “وسیله هدف را توجیه میکند” قرار داشت. انقلاب کوبا نقش موثری بر رهبران کمونیستی جهان داشت که “این راه جواب میدهد”. جزوه “مبارزه مسلحانه هم تاکتیک هم استراتژیک” کاملا تحت تاثیراین منطق است.
آقای بینیاز گرامی، آنچه را که درست نمیدانم، بر چسب زدن به فعالان ۱۹۷۰ با استانداردهای امروز است. از نگاه امروز ما اسلحه برداشتن مساوی “تروریست” بودن است اما واژه “تروریست” و مفهوم آن بعد از سالهای ۲۰۰۰ دوباره سازی شد (Re -Branding). قبل از آن “چریک و مبارزین مسلح” بودند و گاهی از آنها حمایت قاطع میشد (افغانستان، نیکاراگوا) آنهم از طرف رهبران جوامع دموکراسی. در تقبیح، نادرستی، گمراهی، از خود بیگانگی، ضربه به جامعه، و دهها مفهوم دیگر، هر چه بگویید به جان میخرم، اما درست نمیدانم که (تمامی) مبارزین آن دوره را جنایتکار و خبیث معرفی کنید. در نظر گرفتن ابعاد زمانی و شرایط زمان و مکان در نوع نگاه ما بسیار مهم است. نمیتوان “تاماس جفرسون” و “بنجامین فرانکلین” را برده داران بیرحم توصیف کنیم. البته قیاس به مثل نمیکنم، چرا که چریکهای ایرانی انتخاب دیگر داشتند اما به کج راه رفتند. اما نه بدلیل منافع یا ذات جنایتکارشان، و آنها را با برچسب “تروریست” ساخت CIA (سالهای پس از ۲۰۰۱) مارک نمیزنم.
با سپاس، پیروز
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|