سه شنبه ۱۸ دي ۱۴۰۳ -
Tuesday 7 January 2025
|
ايران امروز |
بیانیهای به امضای ۲۴۰ تن از روشنفکران، اهالی قلم و فعالین سیاسی و اجتماعی عموما چپ، با عنوان «در محکومیت گفتمان جدید فاشیستی» انتشار یافته است تا به استناد موارد متعدد اوباشیگری، پرخاش و توهین به روشنفکران که به نام هواداری از رضا پهلوی و ضرورت احیای سلطنت انجام گرفته، نسبت به شکلگیری یک «جریان فاشیستی» در میان پهلویطلبان هشدار بدهد.
بیانیه تصریح کرده است که: «به نظر میرسد این جریان خواهان هموارسازی راهی بدون دستاندازِ هرگونه نقد و مخالفت در رسیدن به قدرت است و در گام اول با هتاکی، ترور شخصیت و حتی فحاشیهای رکیک قصد دارد مخالفان خود را خاموش سازد. این همان تاکتیک همیشگی جریانهای فاشیستی برای تسخیر قدرت بوده است تا بتوانند با سرکوب و ارعاب آزادیخواهان بر امواج آزادیخواهانه سوار شوند و یک دستگاه جدید استبدادی را بازسازی کنند.»
رابطه روشنفکران دموکرات و فعالین سیاسی چپ با جریان پهلویطلب، رابطهای پر تنش، همراه با تناقضات و فراز و فرودهای زیادی بوده است.
در حالی که بخش بزرگی از فعالین سیاسی، برآمده از تحولات ایدئولوژیک ناشی از شکست در انقلاب و فروپاشی اتحاد شوروی، تلاش خود را بر تدوین اندیشه «جمهوریخواهی» متمرکز کردند، جمع دیگری ترجیح دادند که با کمرنگ و بیرنگ کردن جمهوریخواهی، شرایط را برای همکاری با پهلویطلبان مهیا سازند.
اگر اتحاد جمهوریخواهان ایران و جمهوریخواهان دموکرات - لائیک را نماد جریان نخست بدانیم، جریانی که با منشور ۲۰۰۶ برلین تعین یافت و به «شورای مدیریت گذار» فرا روئید، نماد جریان دوم است.
واقعیت تلخ اما، این است که هیچ یک از این دو جریان نتوانستند به اهداف اعلام شده خود دست یابند.
جریان جمهوریخواهی که با جنبش سبز جان تازهای گرفت، بعد از افول این جنبش، در سراشیب انشعاب و «آب رفتن» قرار گرفت و نتوانست به اهداف اعلام شده خود نزدیک شود.
تلاش جریان دوم برای دستیابی به ائتلاف با پهلویطلبان هم به نتیجهای نرسید تا جایی که دبیرکل وقت شورای مدیریت گذار با حملات تند به رضا پهلوی و جریان سلطنتطلب، عملا پایان پروژه را اعلام نمود.
ولوله و شوری که جنبش «زن-زندگی-آزادی» در داخل و خارج پدید آورد، آغاز فصل نوینی را در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نوید داد. در این جنبش، نسل جوان ایران مهر و نشان خود را بر سیاست کشور کوبید. در خارج فریاد رسای «ائتلافخواهی» جوانان، به شکلگیری جمع جرج تاون و تدوین منشور مهسا منجر شد. حضور رضا پهلوی در این جمع و امضای او زیر منشور مهسا، این امید را بوجود آورد که جریان پهلویطلب میخواهد در زمین دموکراسی بازی کند و موجودیت خود را به نتایج انتخاب مردم گره بزند.
این امید اما دیری نپایید و با خروج پهلوی از جمع جرج تاون و فرو پاشی آن، فصل تازهای در حیات پهلویطلبان آغاز شد که میتوان آن را گردش به راست شدید در داخل و خارج دانست. رضا پهلوی در روندی شتابناک با «مشروطهخواهی» وداع کرد، نخست برای رهبری گذار و انقلاب اعلام آمادگی کرد و سپس با گسترش روابطش با دولت راست افراطی اسرايیل، به قدرتهای جهانی اعلام کرد که نگران خلا قدرت در ایران نباشند، چرا که ملت ایران به ارتش او بدل شدهاند و او میتواند خلا ناشی از سقوط جمهوری اسلامی را پر کند.
چرخش به راست پهلویطلبان، صرفا نتیجه بیسیاستی، روابط بدوی و رفتارهای کودکانه درون جمع شش نفره و تصادفی جرج تاون نبود. این چرخش در نتیجه یک «جفت نیرو» پدید آمد. در داخل به موازات شتاب گرفتن روند فروپاشی جمهوری اسلامی، این توهم بوجود آمد که مردم در انتظار فرود آمدن پرواز هواپیمای خاندان سلطنتی، روز شماری میکنند.
به این توهم، هم اطرافیان رضا پهلوی و افرادی نظیر مهدی نصیری با این ادعا که تا ۷۰ درصد مردم فدایی رضا پهلوی شدهاند، دامن زدند و شاهزاده را به آنجا راندند که ملت ایران را ارتش خود بداند. نیروی دیگر این چرخش به راست، در خارج از ایران قرار داشت: نتانیاهو دست نوازش خود را بر سر رهبر دوران گذار کشید و به او اطمینان داد که میتواند برای جلوس به تخت سلطنت آماده شود.
چرخش به راست رهبر پهلویطلبان، پژواک شایسته خود را در میان هواداران و بویژه بخش متعصب آن، نشان داد. «ملا-چپی- مجاهد» که پیشتر، مورد بیمهری رضا پهلوی قرار گرفته بود، مجددا به مرکز صحنه آمد و امواجی از هتاکی، تهمت و اوباشیگری علیه «پنجاه و هفتیها» فضای مجازی سلطنتطلبان را فرا گرفت که البته از سوی روشنفکران دموکرات و چپها و نیز حامیان شعار «مرگ بر ستمگر! چه شاه باشه، چه رهبر!» بی جواب نماند.
در جو متشنج و در شرایط میدانداری افراطیون، یک مطلب ساده و بیآزار به قلم مجری مسلط و خوش نام بیبیسی، به بهانهای برای ناموسپرستی نیروهای خودجوش بدل شد و - در خوشبینانهترین تحلیل- خالی کردن خشم به سبکی بدوی بر گور یک نویسنده پنجاه و هفتی، خون دوستان ما را به جوش آورد تا همه دشنامهای آموخته را یک جا به صورت پهلویها پرتاب کنند.
سال گذشته، پرویز ثابتی، مغز متفکر ساواک، زنده یاد ساعدی را با این عبارت به لجن کشیده بود:
«در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفونگذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی میکند با خانمهایی که برای مشاوره و معالجه مسایل روانی به او مراجعه میکنند، و غالباَ همسر داشته و با همسران خود مسأله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر شود…»
در آن زمان اما، شاهد هیچ اعتراض جدی از سوی اهل قلم نبودیم. برای آنکه فضا مثل امروز عصبی و متشنج نبود و هنوز قلاده افراطیون سلطنتطلب به شکل امروز رها نشده بود و هنوز رضا پهلوی دچار این توهم نشده بود که ملت ایران ارتش اوست و به کسی نیازی ندارد.
در چنین جوی است که میتوان خشم نویسندگان و امضا کنندگان بیانیه را، بدون همراهی با ادبیات ناروای آن، درک کرد و در عین حال ادعای نادرست و خودستایانه آنرا هم مورد نقد جدی قرار داد. دوستان مدعی شدهاند: «روشنفکران ایران پیشگامان تمامی مبارزات دموکراتیک یک قرن اخیر بودهاند و خواهند بود.»
آیا نقش روشنفکران و بوپژه روشنفکران چپ ایران، در فاجعه بهمن ۵۷، کوچکترین پشتیبانی از این ادعا را در اختیار ما میگذارد؟ بسیاری از امضاکنندگان، میتوانند به پیشینه خود در انقلاب و پس از انقلاب رجوع کنند و ببینند که آیا به تعبیر رسای زنده یاد داریوش شایگان، ما روشنفکران و انقلابیون ضدامپریالیست، به مفهوم دقیق کلمه «گند» نزدیم؟
ما باید از خود بپرسیم که آیا شعار «مرگ بر سه فاسد، ملا، چپی، مجاهد» صرفا حاصل ذهن خشمگین مشتی منتظر السلطنه است یا با هزار زبان از سوی بخش قابل اعتنایی از مردم ایران، مستقل از یاسمین پهلویها، بیان شده است؟ ما که امروز با جوالدوز فاشیست و بدتر از آن پهلویها را مخاطب قرار میدهیم، آیا نمیتوانستیم در همین بیانیه، سوزنی هم به خودمان بزنیم تا اندکی در نزد نسل جوان و خشمگین از فاجعه بهمن باور پذیر شویم؟
ما و پهلویطلبان!
پهلویطلبی، نه آنگونه که دوستان مدعی شدهاند، نسبت وثیقی با «فاشیسم» دارد و نه آنطور که سلطنتطلبان شرمگین سابقا جمهوریخواه ادعا میکنند، نسبتی با دموکراسی و مشروطهخواهی! در جامعه سیاسی اپوزیسیون ایران، هیچ ادعایی بیمعنیتر و پوچ تر از «مشروطهخواهی» وجود ندارد. مشروطهخواه واقعی آقای خاتمی و اصلاحطلبان حامی او هستند که میخواهند نظام ولایت مطلقه فقیه را به قانون اساسی و «اسلام رحمانی» مشروط کنند.
کسی که میخواهد ابتدا سلول سرطانی سلطنت را وارد پیکر ایران کند و بعد آنرا با مشروطهخواهی شیمی درمانی کند، اگر متوهم نباشد، شیاد است. پهلویطلبی که نه این است و نه آن! همان حکومت محمدرضا شاه در فاصله ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ است: سیاست خارجی چند جانبهگرا و متمایل به غرب، در داخل سکولار و حافظ مذهب شیعه اثنیعشری، سیاست اقتصادی توسعهگرا و بازاربنیاد، رعایت آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و سرکوب آزادیهای سیاسی!
ما جمهوریخواهان نتوانستیم به مردم ایران ثابت کنیم که یک نظام جمهوری عرفی، نظامی آزمایش پس داده است که در آلمان، فرانسه، آمریکا و…مستقر شده و با حذف مقامات موروثی و الهی، نه فقط حق انتخاب حکمرانان را به رسمیت میشناسد و تامین میکند، بلکه حق عزل آنها را هم تضمین مینماید، تا شایستهسالاری جایگزین خویشاوندسالاری شود.
اگر مردم به تنگآمده از ظلم و ستم حکومت دزد و پخمهسالار ولایت فقیه، به خاطره جمعی خود رجوع میکنند و بازگشت به پهلوی را آرزو میکنند و برای تحقق آن هزینه هم میدهند، نباید مورد توهین و شماتت ما قرار بگیرند که دارند راه فاشیسم را هموار میکنند. ما نیازمند آنیم که پهلویطلبی را به همان صورتی که هست باور کنیم و رابطه خود را با آن تعریف و باز تعریف کنیم. بدون تردید اوضاع کشور بدین گونه نخواهد ماند و با اولین نهیب واقعیتهای سخت زمینی و خالی شدن باد توهمها، با منظره به کلی متفاوتی روبرو خواهیم شد. هر اتفاقی که بیفتد اما، مردم ایران رضا شاه و محمد رضا شاه را بخشیدهاند و از آنها به نیکی یاد میکنند.
ما باید در پیوند با پهلویطلبان ابتدا بکوشیم تا فتیله تنش را پایین بکشیم و سپس تلاش کنیم که مناسبات مبتنی بر برد-بردی را میان خود تعریف کنیم. سازماندهی نهادهایی از نوع شورای مدیریت گذار و جرج تاون که بر انکار و کتمان واقعیتها مبتنی هستند، ثمری ندارد. شاید تعریف «نجات ایران» به مثابه زمین اصلی بازی، همراه با ارجگذاری خدمات پادشاهان پهلوی و دعوت از پهلویطلبان به گفتگو، بتواند زمینههایی را برای تدوین قواعد بازی در دوران گذار فراهم کند. به این بحث میتوان و باید به تفصیل بیشتری پرداخت.
■ بهترین مطلبی بود که از طرف جمهوریخواهان تا به حال خوندم. جمهوریخواهان تا کنون حتی نتوانستند خود را به عنوان جمهوریخواه معرفی کنند و چند فرد خوشنام به عنوان سران جمهوریخواه معرفی کنند و به همین دلیل فقط با عنوان ضد پهلوی شناخته میشوند و انتظار حمایت دارند. من به عنوان یک فرد کاملا بیطرف به طرف پهلوی متمایل شدم چون نتوانستم جذب جمهوریخواهان شوم هیچ کوششی در جذب مردم نمیکنند نمیفهمند که فرخ نگهدار مایه شرمساری ست و حاضر نیستند اقبال مردم به پهلوی را درک کنند. از شما سپاسگزارم برای این مطلب.
م. حیدری
■ با سلام و احترام. متاسفانه نویسنده محترم بار اولی نیست که در مقالاتش یکی به نعل می زند و یکی به میخ! البته معلوم است کجا ایستاده است، در مرکز ، سرگردان میان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی! البته اگر بتوان دار و دسته پهلوی خواهان را لیبرال دموکرات فرض کرد !!! جناب پورمند مطمئن باشید با این شیوه تحلیل از دو طرف مورد انتقاد، ناسزا و استهزا قرار خواهید گرفت. در زمان تنگنا کسی به کمک شما نخواهد آمد حتی با قدرت کلمات. بهتر است دیر یا زود تکلیف خود را روشن کنید که کجا ایستاده اید؟! این سللطنت طلبان هستند که همانند جمهوری اسلامی تحمل هیج دگر اندیشی را ندارند و از لحاظ تاریخی( دو خواهر همزاد ستم و بهره کشی) همانند هم هستند و جز به خود و گروه و طبقه شان با کسی ویا گروهی همراهی و ائتلاف نمیکنند حتی به صورت موقت! از دلالی برای قدرت های بزرگ گرفته تا مصادره جنبش زن زندگی آزادی و تقلیل آن به جنبش ملی و طرفدارخودشان وتا افکار و رفتار فاشیستی در زمین واقعی و فضای مجازی. واقعن آدم و ناامید میکنید جناب پور مندی! اتفاقن شما باید کمی منصف تر باشید، با این رویکرد و ارزیابی تنها خواهید ماند و ضربه پذیر به هوش باشید.
مرسی. رودین
■ آری، آقای پورمندی، باید منصف باشیم. بدون شک، روشنفکران ایران سال ۵۷، اگر روشنفکر واقعی بودند، به چنین بلایی که سر ملت ایران آمد کمک نمی کردند. به نظر می رسد شما تمام قصور را بر روشنفکران بار کرده اید. در واقع، روشنفکران ایران ۵۷ دنبال مردمی افتادند که بیش از ۳۵ سال بود که حکومت پهلوی دوم آنها را زیر تبلیغات ملاهایی که دنبال خلافت بودند گذاشته بود و میهن پرستان را به بند کشیده بود. وقتی کاشانی بعد از حمایت از ملی شدن نفت برای پسرش از مصدق باجخواهی کرد و مصدق را مورد سرزنش قرار داد که چرا بهایی ها را مورد حمله قرار نمی دهد، مصدق خواست اول را رد کرد و جواب خواست دوم را اینگونه داد که بهایی ها ایرانیند و در ایرانی بودن فرقی با دیگر مذاهب ندارند. همین کاشانی بعد از سقوط مصدق بر اثر کودتای شاه بدستور بیگانگان، نوازشها از پهلوی دوم دریافت کرد و او هم پالگی هایش به نان و نوایی رسیدند. خلاصه ی کلام اینکه روشنفکران در بلوای ۵۷ در مقابل مردم قرار داشتند که به مدت ۳۵ سال آماج مجالس آخوندها بودند. مردمی با پیشینه ۱۹۰۰ ساله ی مذهب سالاری یعنی از سقوط پادشاهی اشکانیان. پهلوی دوم و خاندان هزارفامیلش با سقوط مصدق جلوی رشد مردم و در نتیجه روشنفکران را گرفتند وگرنه متوهمی چون شریعتی نمی توانست چنان گرد و خاکی به پا کند. شریعتی که به دوستی ژان پل سارتر و سدار سنگور افتخار می کرد. طرفداری از پهلوی سوم و آب به آسیاب او ریختن با این طرفداران که ثابتی سردمدار آنهاست، باز غلتیدن به همان دنباله روی از مردمی است که چیزی جز آن دوران را ندیده اند و از نوآوری وحشت دارند و نمی دانند چرا در آن زمان دلار هفت تومان بوده است و خیال می کنند با ورود پهلوی سوم دلار به هفت تومان بر می گردد.
ایرانی
■ با سپاس از آقاى پور مندى كه بر مسئله اى مبرم يعنى “نجات ايران” به عنوان زمين اصلى بازى دست گذاشته اند. بر كسى پوشيده نيست كه شرايط منطقه خاور ميانه و اصرار رهبر متوهم جمهورى اسلامى به در گيرى و “حذف اسراييل از صحنه روزگار” ايران را در يك قدمى پرتگاه هولناك جنگ تمام عيار با اسراييل و به تبع آن با تمامى دنياى غرب قرار داده است. “نجات ايران” كليد واژه اى است كه مى تواند و بايد نيرو هاى مدنى و سياسى ايران را به دور خود گرد آورد. به اطلاعيه گروهى از روشنفكران ايرانى كه به درستى مورد نقد آقاى پور مندى قرار گرفته است، بايد از همين زاويه پرداخت.
براى پرهيز از اطاله كلام من به جملات آخر متن آقاى پورمندى اشاره مى كنم, آنجا كه ايشان به ضرورت گفتگو با پهلوى طلبان اشاره مى كنند. واقعيت تلخ ولى سمج و پايدارى كه نيرو هاى دموكرات و آزاد انديش با آن روبرو هستند: هر جنبشى در ايران بدون وجود اين دو نيروى متعارض جمهورى خواهان و ليبرال هاى دموكرات و پهلوى گرايان برخا اقتدار طلب نمى تواند پا بگيرد. من نمى دانم كه مبناى اينكه آقاى نصيرى طيف هوادار آقاى رضا پهلوى را تا حدود (اغراق آميز) هفتاد درصد قلمداد مى كند چيست، ولى در اينكه خيل بزرگى از هم ميهنان ما خواهان بازگشت رضا پهلوى به قدرت هستند و او را تنها راه حل ممكن و منطقى براى بيرون رفتن از شرايط فعلى يا در حقيقت “نجات ايران” مى دانند شكى نيست. من شخصا با اين خيل ميليونى هم ميهنان خود موافق تيستم و معتقدم كه آقاى رضا پهلوى نه مى تواند و نه شخصا مى خواهد كه با سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى قدرت را به دست بگيرد. تعبير من از مصاحبه ايشان با شاهين نجفى و اشاره اش به اينكه او متمايل به قربانى كردن آزادى شخصى اش نيست، چنين است. هم چنين مصاحبه ايشان با پاتريك بت و اينكه او زندگى، دوستان و خط و ربط اش در آمريكا است و نمى تواند از آن دل بكند تاييد كننده همين طرز تلقى است. به عنوان جمله معترضه بايد از خودم بپرسم كه آيا من كه هم سن و سال آقاى رضا پهلوى هستم و در اوايل جوانى به اجبار تن به مهاجرت داده ام، مى توانم دوباره قيد همه آنچه را كه در كشور ميزبان ساخته ام بزنم و دوباره در كشور خودم زندگى جديدى براى خودم و خانواده ام بسازم؟
هسته اصلى مطلب من اين است كه اگر كشور ما بتواند از شرايط هولناك فعلى و آينده شومى كه خامنه اى براى آن رقم زده است به سلامتى عبور كند بايد كه گرو ه هاى اپوزيسيون، چه فعالين مدنى و چه فعالين سياسى حمهورى خواه راهى براى گفتگو و همكارى با هواداران آقاى رضا پهلوى بيابند. اين آزمون سختى براى هر دو طرف خواهد بود، اما واقعيت اين است كه آينده به تمامى به هيچ يك ازاين دو طرف تعلق ندارد. ما ايرانيان بايد كه ياد بگيريم كه على رغم همه اختلافات مى توانيم بر محور مسئله اصلى و حاد كنونى كه همانا “نجات ايران” است، متحد شويم. هر كدام از ما بايد به احترام خون ريخته و رنجى كه جوانان ما در طول جنبش زن، زندگى، آزادى برده اند، بهاى چنين اتحادى را پرداخت كنيم. چنين طرز تفكرى مى تواند به حذف تفكر فاشيستى كه با وقاحت تمام هسته اصلى آزادى هاى ما را تهديد مى كند كمك موثرى بنمايد. اين هسته فاشيستى همان تفكر پرويز ثابتى و هواداران اوست كه نقش موثرش در ايجاد چرخه خشونت و در نهايت تحولات انقلابى سال پنجاه و هفت و نتايج شوم آن منجر شد، غير قابل انكار است. گرداننده ديگر اين چرخه خشونت تفكر چريكى و يا شوروى گراى چپ بود كه من ماهها پيش و در گفتگو با آقاى پور مندى عزيز در همين سايت به آن پر داختم و نيازى به تكرار آن نيست. به نظر من مى آيد بهتر بود كه نو يسندگان بيانيه ٢٤٠ نفره جايى نيز براى انتقاد سازنده از كردار خويش در سال هاى اخير و تلاش براى ارتقاى سطح و كيفيت مبارزات خويش مى گذاشتند. من مطلب خود را با ذكر مطلبى از روز نامه نگار مبارز آقاى سامان رسول پور به پايان مى برم كه براى من بسيار آموزنده بود:
“اين نظر شايد نامحبوب باشد، اما اميدوارم بر خورنده نباشد. برداشت من این است که درگیربودن همیشگی با همه جزییات و متن و حاشیه رفتار و کردار هر شخص مشهور و گمنام طیف سلطنتطلب یا هر طیف دیگری، اگرچه در بسیاری مواقع با توجیههای دموکراتیک و معقول صورت میگیرد اما در موارد زیادی پوششی احتمالا ناخواسته برای انفعال سیاسی و عملی اکثر گروههای سیاسی است. از عملکردشان ناراحت و ناراضی هستید؟ بسیار خب. عملکرد درست خود را به پیش ببرید. آنها را خطر میدانید؟ بسیار خب، مسیر رهاییبخشی خود را به سرانجام برسانید. فرهنگ سیاسی آنها را مضر میدانید؟ فرهنگ سیاسی درست و سازنده خود را فراگیر کنید و گسترش دهید. نفی هزار باره یک عملکرد بد، لزوما به معنای پیشبرد یک عملکرد مثبت در راستای نزدیکشدن به هدف نیست. فضای عمومی بسیار بزرگتر از مخرجمشترک همه این کنشها و واکنشها است. انرژی جمعی در حوزه عمومی باید رهاتر از چرخش متوالی حول یک مجادله محصور و کاهنده باشد.”
با مهر و ارادت وحيد بمانيان
■ با قدردانی از آقای پورمندی عزیز که فتح باب کردند و سایر دوستان که ما را از نظرات خود بهرهمند نمودند. از نظر من دو نکته مهم است. یکی عبور از اسم و ظاهر کلمات؛ و به جای آن، پرداختن به محتوای سیستم جمهوری یا پادشاهی. و نکته دوم، پرداختن به مسئله بلافصل ما، که نه جمهوری است و نه پادشاهی، بلکه شرایط گذار است. در یک دوره گذار (مثلأ دوساله) باید اداره مملکت طوری باشد که از هرج و مرج جلوگیری شده، و در عین حال شرایط آزادی و دمکراتیک برای بحث و انتخاب و پایهریزی سیستم آینده فراهم شود. گردانندگان سیستم گذار، باید (از نظر شکل حکومت) نسبت به هر دو سیستم جمهوری یا پادشاهی تفاهم داشته باشند، و از نظر محتوا، بتوانند همکاری نیروهای مذهبی که خود را ملزم به رعایت منشور حقوق بشر میدانند، را نیز جلب کنند.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ با دورد بر جناب پورمندی برای این یادداشت با ارزش. بسیاری از نکات را دوستان در اظهار نظرهای خود آوردند. نکته من آن است که اگر جمهوری خواهان میتوانستند متشکل شده و سخنگویی (یا شورای هماهنگی یا عنوان مشابهی) برای خود انتخاب کنند آنگاه آن سخنگو (یا شورای هماهنگی) میتوانست به پشتوانه هزاران جمهوریخواه فعال سیاسی با شاهزاده رضا پهلوی وارد گفتگو شده و به نتایج جالب و قابل قبولی برای هر دو طرف و نیز جنبش انقلابی ایران برسند. من نمیدانم دلیل این ضعف و سستی جمهوریخواهان در ایجاد یک ائتلاف بزرگ بین خودشان چیست؟ واضح است که بدون یک ائتلاف بزرگ جموری خواهان کسی آنها را نه در داخل کشور و نه در اردوگاه پادشاهی خواهان جدی نخواهند گرفت. شاید جناب پورمندی به اتفاق دوستانشان در طیف وسیع جمهوریخواهان با فراخوان یک ائتلاف بزرگ برای جمهوریخواهان بتوانند این طلسم را بشکنند تا قدمی به جلو برداشته شود.
خسرو
■ دموکراسی در فردای گذار برقرار نمیشود، از همین امروز و از زبان و رفتار امروز با مخالفانمان و نگاه حذفی یا غیرحذفی به آنها شروع میشود. شکل قدرت سیاسی را حتی وعدههای زیبا و ادبیات قبل از به قدرت رسیدن تعیین نمیکند، رجوع کنید به وعده آقای خمینی برای «جمهوری شبیه فرانسه». زبان قدرت قبلی بعد از مسلط شدن در کجای دنیا یکی بوده است تا در ایران باشد؟ از آن همه احترام به زندانیان سیاسی، مهر و محبت مردم در تظاهرات و اعتراضات قبل از انقلاب ۵۷ و ارج گذاشتن به نویسندگان و روشنفکران مخالف رژیم شاه چه بیرون آمد تا امروز از تورم نفرت و توهین بر سنگ قبر اهل قلم بدست آید؟
البته فراموش نکنیم که دغدغه بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی چه پادشاهیخواه و چه جمهوریخواه و بخش قابل توجهی از مردم ایران گذار به دموکراسی نیست، بلکه گذار از جمهوری اسلامی و رسیدن به یک دیکتاتوری سکولار و یا کارآمد است. برخی از دموکراسیخواهان سقف توقعات خود را پایین آوردهاند و لقای استقرار یک دیکتاتوری سکولار را بر عطای دموکراسی «فعلا دستنیافتنی» ترجیح میدهند. سوال اما این است؛ کدام عقلانیت سیاسی اجازه ریسک کردن درباره سرنوشت یک ملت و یک کشور را به آنها داده است؟
حمید فرخنده
■ صداقت و خودانتقادی: دکتر شایگان بهدلیل داشتن شجاعت فکری و آمادگی برای پذیرش اشتباهات نسل خود شناخته میشود. در دنیای سیاست ایران، بهویژه در میان چپها، اغلب تمایل به فرار از مسئولیت یا انکار اشتباهات وجود دارد. شایگان برخلاف بسیاری از همفکران خود در آن دوران، بیپرده اشتباهات و خطاهای خود و نسل چپ را بهویژه در انقلاب ۵۷ مطرح کرد.
نقد از ایدئولوژیهای بسته و رادیکال: او بهویژه در نقد ایدئولوژیهای رادیکال چپ و گروههای چپگرای متحجر که تنها بر اصول نظری خود پافشاری میکردند، نظرات شجاعانهای داشت. به گفته او، بسیاری از گروههای چپ در آن زمان به جای توجه به واقعیتهای اجتماعی و سیاسی، درگیر ایدئولوژیهای تئوریک و غیرعملی شدند .. در مجموع، شهامت دکتر شایگان در انتقاد از اشتباهات نسل خود و اقرار به خطاهایی که منجر به انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن شد، باعث شد که او تبدیل به یکی از چهرههای شاخص روشنفکری ایران شود که شهامت فکری و خودانتقادی را در برابر ایدئولوژیها و آرمانهای شکستخوردهی نسل گذشته به نمایش گذاشت. بسیاری از چپها و فعالان سیاسی دیگر از پذیرش اشتباهات خود طفره رفتند یا بهطور کامل از آن چشمپوشی کردند، اما شایگان بهعنوان یک شخصیت فکری برجسته توانست این دیدگاه انتقادی را با شجاعت به بیان درآورد و از نسل خود در برابر تاریخ مسئولانه پاسخ دهد.
خسروی
■ رجوع شود به ملاحظات و حمایت های بیقید و شرطی که برخی از امضاکنندگان گروه فوق در مورد یورش و تجاوز فاشیستهای روس به اوکراین داشتهاند. بنابراین کدام عقل سلیم میتواند و باید به صداقت و بیطرفی افراد فوق در مورد فاشیسم باور آورد؟ بدین ترتیب احمد پورمندی در مورد عبارت “یک سوزن به خود یک جوالدوز به دیگران” کاملاً محق است.
مهرداد
■ جناب مهرداد میشود مطلبی که بنا به گفته شما برخی از امضاکنندگان در «حمایتهای بیقید و شرط از یورش و تجاوز فاشیستهای روس به اوکراین» نوشتهاند را برای اطلاع خوانندگان منتشر کنید؟
ضمنا اثبات شئ نفی ماعدا نمیکند، یعنی اگر کسی در جایی از یک حرکت یا تجاوز فاشیستی دفاع کرد دلیل نمیشود که اگر در مورد دیگری چنین حرکتی را محکوم کرد این کارش نیز مانند مورد اولی نادرست باشد یا حق نداشته باشد چنین عملی را محکوم کند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ با سپاس بسیار از پورمندی، طبق معمول شما اصلی ترین و مهم ترین دغدغه های روز جنبش را نشانه رفتید. و پیام های عزیزان دیگر تک به تک حاوی نکات قابل تأمل، معنی دار و آموزنده هستند. برخی نکات که اشاره دوباره به آنها بد نیست:
وحید بمانیان - چگونه با جریان سلطنت طلبی که شاه و سلطان ندارد به توافق اصولی برسیم؟ اساسا مشکل است که کل جریان پادشاه خواهی را منهای رضا پهلوی تعریف کرد، اگر چه این وظیفه خود پادشاهی خواهان است که چنین تعریفی را قبل از دیگران ارائه دهند. قابل ذکر است که آقای رضا پهلوی از زمانی که گفتار دمکراسی خواهی و تنوع پذیری را پیشه کرد در نقشه سیاسی اپوزسیون ایرانی به یک وزنه مهم تبدیل شد. پس بی مورد نیست که از کل جریان پادشاهی که حول محور ایشان گرد آمده نیز چنین انتظاری را داشت.
اشاره شد به رویکرد بخش بزرگی از مردم ایران به پادشاهی. از طرفی عدم وجود انسجام فکری-تشکیلاتی در میان روشنفکران و سکولارهای ایرانی. این مساله واقعیت دارد، جامعه ایران سکولار نیست و انسان محوری همچنان در اقلیت است. اما بدانیم که هم اکنون در بیشتر خانواده های ایرانی دست کم یک یا دو نفر نگاهی روشنفکرانه دارند و منتقد به تاریخ پدرسالار هستند. در زمان مساعد که بستری قابل اتکا ایجاد شود این نیروها در کمیت واقعی خود ابراز وجود خواهند کرد.
خسرو - اشاره کرد به فرد یا محفلی که سکولارهای ایرانی را نمایندگی کند، و موثر تر با دیگر نظریات جنبش وارد تاملات سیاسی شود. این نظری عاقلانه و هوشمندانه است. در این گذر روشنفکران میباید وسواسهای عقیدتی را کنار بگذارند. برخی جزییات که در زمان خاص ممکن است بسیار مهم باشد اما در این شرایط ، تحت پوشش اعتماد و توافق بر کلیات میتوانند اغماض شوند و حمایت کامل خود از یک نمایندگی را به اجرا گذاریم.
فرخنده - آری ، هر ایرانی امروز مسئول است در مقابل نسل های آینده، و همینطور وجدان آگاه خودش. در جهان کنونی ما “پوپولیسم” کلید واژه همه جا موجود و تهدید کننده دست آورد های مدنی است. روشنفکران ایرانی را با چوب “۵۷” تنبیه میکنند که چرا شعور درک و شناسایی پوپولیسم زمان خود را نداشتند؟ چرا سونامی مخرب خمینی را به موقع ندیدند، و با این جرم محکومند در مقابل حمله به دمکراسی سکوت کنند. از این منظر همراهم با فرخنده. سر تعظیم فرود آوردن در مقابل “دیکتاتوری خوب” روشنفکر را دوباره شرمنده وجدانش میکند.
با احترام، پیروز
■ جناب فرخنده در طی دو سال گذشته مطالب بیشماری از طرف بعضی از هواداران اسبق اردوگاه شرق در حمایت بیشائبه از جنگ اوکراین در نشریه دیگری چاپ شده است. تقاضای شما مبنی بر انتشار یکی از آن مطالب که برای من بسیار کار سادهای است مستلزم نام بردن از اشخاصی است که در جای دیگر مطالبی نوشته اند که این از نظر اخلاقی برای بنده امکانپذیر نیست، ضمن اینکه ممکن است با موازین ایران امروز در تعارض باشد. اگر به نوشته اول من دقت کنید به صراحت در مورد “صداقت” آن فرد ظهار شک کردهام نه در مورد ذات موضعگیریاش در قبال فاشیسم. بنده با موضع گیری صریح و مستقیم در مقابل تحرکات فاشیستی بعضی گروههای اپوزیسیون، از جمله گروههای نامبرده در مقاله فوق، کاملاً موافق هستم. اما هنوز هم مخالف امضا گذاری در کنار افرادی هستم که خود در جای دیگر مشوق نوع دیگری ازفاشیسم بودهاند.
مهرداد
■ با درود فراوان خدمت جناب پورمندی، واقعا کمی امید در وجودم زنده میشود که کلامی چنین پخته، راهگشا و واقعگرانه مشاهده میکنم. به عنوان یک شهروند صمیمانه از شما متشکرم.
از عجایب کشور ایران این واقعیت تلخ است که افراد از اردوگاههای مختلف سیاسی خود را تا حد فدایی این کشور و ملت میدانند، ولی شهامت ترک منیت و دگمها و واقعیتگرایی را ندارند.
امیدوارم که مطالب واقعگرایانه و دقیق آقای پورمندی مورد توجه بیشتری قرار گیرد و بتوانیم از این دایره باطل خارج شویم. این جمله شاید برای دوستان آشنا باشد، که تغییر از اپوزیسیون شروع میشود.
شاد و پیروز باشید.
بهمن
■ قبل از هر چیز از علی قنبری عزیز قدردانی میکنم که با بیش از دو دهه کار سنگین، همراه با عشق، احساس عمیق مسولیت اجتماعی، رواداری، استقامت و صبوری رشکبرانگیز، سایت آبرومند ایران امروز را روی دوش خود تا اینجا رسانده است. سایت ایران امروز میزبان شمار زیادی از اهل قلم با نظرات متفاوت است و بخش اظهارنظرها هم به باغچههای زیبایی تبدیل شده است که دوستان مختلف در آن گلی میکارند.
همچنین از همه دوستانی که با تائید، تدقیق و تصحیح، به من توش و توان داده و یا نسبت به بیهودگی «میانه بازی» انذار دادهاند، سپاسگزارم.
همانطور که اغلب دوستان تاکید کردهاند، ایران به سرعت به سمت سوختن و فروپاشی رانده میشود. برای نجات ایران باید شهامت پریدن از روی سایههای خود را داشته باشیم. گام نخست در این راه، تغییر ادبیات و زبان گفتگوست. زبان به گفته حکیمانه سعدی، کلید در گنج صاحب هنر است.
وقتی خانهای میسوزد، باید دست هر آن کسی را که با کاسهای آب یا مشتی خاک به کمک میآید، بوسید و فشرد. ما به عنوان یک ملت، فقط همدیگر را داریم.
با مهر و ارادت پورمندی
■ با درود، پهلویطلبی به عنوان جریان سیاسی همگن نیست که بتوان آن را فاشیستی یا لیبرال نامید. اما گرایشاتی در این میان حلقههای نزدیک و اطراف این جریان وجود دارند که گرایشات فاشیستی آشکاری دارند. همینها هستند که پرهیاهوتر و پر بسامدتر هستند و نقش پیراهنقهوهایها را به عهده دارند. آقای رضاپهلوی و نامداران این جریان آشکارا و با آدرس مشخص از این نیروها فاصله نمیگیرند و به این تصور دامن میزنند که اجازه میدهند هر گرایشی کار خودش را در درون این جریان پیش ببرد. نقش تاریخی لاتها و لمپنها در اطراف دربار و روحانیت در سرکوب نیروهای سیاسی هنوز از یاد نرفته و بخشی از واقعیت تلخ امروز جامعه ما است.
هادی رحمانی
■ درود به احمد پورمندی که با شجاعت گریبان خود را از “خشم فدایی” علیه محمد رضا شاه رهانید و به مثابه یک طرفدار جدی جمهوریخواهی مخالف سلطنت پیشنهاد مذاکره با هوادران پهلوی را مطرح کرد، آنهم در میانه گرد و خاک بیانیه یک جانبه و ضعیف ۲۴۰ نفر.
فراموش نکنیم که هواداران پهلوی در تحلیلهای دو ساله اخیر پورمندی، از جمله نوشته قبلی او در این سایت، به کلی غایب بودند و محلی از اعراب ندشتند. به نظرم روند سریع زمینگیر شدن “محور مقاومت” و سقوط اسد و درمانگی آشکار علی خامنهای و دولتمردانش پورمندی تیزبین را متوجه خطای محاسبه خود در برآورد نیروهای سیاسی نمود و او را به این نتیجه رساند که روند سقوط جمهوری اسلامی احتمالا سریعتر از آنچه تخمین زده میشود صورت خواهد گرفت و در صورت چنین اتفاقی رضا پهلوی با بیشترین اقبال مردمی برای رهبری روبروست، چه جمهوریخواهان سکولار، بهویژه گروهی که پورمندی آنرا نمایندگی میکند شخصیتی برای رقابت با رضا پهلوی در جمع خود ندارد.
جمهوری خواهان مسلمان هم در حال حاضر فاقد چنین شخصیتی هستند گرچه میر حسین موسوی سال ۸۸ دارای چنین ظرفیتی بود و بدین جهت حتی حمایت غیر مستقیم رضا پهلوی را هم داشت. به نظر من یک تحلیل گر سیاسی واقع بین اگر در دام کلیشه چپ لنینستی “جنبش رهبران خود را خواهد ساخت” نیفتدو با نگاهی حتی گذرا در می یابد که در حال حاضرهیچ شخصیت سیاسی حتی کسری از اقبال مردمی رضا پهلوی برای رهبری را ندارد. مردم ایران نه تنها ” رضاشاه و محمد رضا شاه را بخشیدهاند” بلکه آرزوی برگشتن آنها را دارند، امری که بالطبع رضا پهلوی را از رقبای احتمالی رهبری متمایز می کند.
حال باید دید که آیا پورمندی گام دوم و پر خطر تر را بر میدارد و جمهوری خواهان را به پذیرش قبول رهبری رضا پهلوی حول جبهه “نجات ایران” در دوران گذار دعوت میکند یا نه؟ من شخصا با توجه به تیزبینی پورمندی امیدوارم که چنین کند گرچه میدانم که کار کوچکی نیست و تهمت وافترای فراوان بدنبال دارد.
برای ترغیب پورمندی به برداشتن این قدم بزرگ اما به لحاظ شخصی خطر ناک، او را به تعمق در باره سه موضوع ذیل فرا میخوانم:
۱. گفتمان و شخصیتهای جمهوری خواه سکولار از جنس نویسندگان بیانه ۲۴۰ نفره و آنانی که چند ما پیش در آلمان گرد آمدند تنها توان بسیج درصد اندکی از مردم را دارند، چه آنان نتوانستهاند مزایای “یک نظام جمهوری عرفی” را به مردم ثابت کنند.
۲. خطر همراهی بخشی از جمهوریخواهان ملیمذهبی و اصلاحطلبان با مجاهدین خلق در زمان فروپاشی جدی است، چه پهلویستیزی و سکولار ستیزی و ایجاد جامعه توحیدی بین آنها همچنان هوادار دارد.
۳. جمهوری خواهان سکولار دمکرات با قبول رهبری رضا پهلوی قادر خواهند بود که در پروسه گذار هم پایه نهاد های دمکراتیک را تاسیس کنند و هم مانع شوند که جریان غیر دمکرات سلطنت طلب رضا پهلوی را به نفع خود مصادره کند. شاید یادآوری تجربه حرکت مخرب حزب توده پس از شهریور ۲۰ که به جای همراهی با شاه جوان متمایل به سوسیال دمکراسی، با توسل به مغالطه لنینستی “سلطنت یک نهاد ارتجاعی است”، در طرح ترور او شرکت کرد خالی از درس نباشد.
با احترام آرش
■ دو نوشته آخر، آقای رحمانی و آرش گویا و صریح بودند. باشد که مورد توجه دوستان واقع شوند.
جمله پورمندی: “ما ایرانیان بعنوان یک ملت فقط همدیگر را داریم” اشک به چشمان هر ایرانی درد آشنایی در این دوران پر آشوب میآورد.
کامیار باشید. پیروز
■ ما باید در پیوند با پهلویطلبان ابتدا بکوشیم تا فتیله تنش را پایین بکشیم، جناب پورمندی امیدوارم موفق بشوید در پائین و یا خاموش کردن فتیله تنش، همچنین از اینکه زحمت کشیدید دردمندی و آرزوهای خودتان را در نوشته پر احساستان بگنجانید، تا بتوانید هم خودتان و هم سایر کنشگرانی که با شما بظاهر همراه هستند را توجیه و راضی بفرمائید. حالب است فقط میخواستم یادآوری کنم که؛ این مردم ایران نیستند که بخواهند و یا باید انتظار داشت تا رضا شاه و محمد رضا شاه را ببخشند! چرا که این مردم ایران هستند که فریاد میزنند ما اشتباه کردم، غلط کردیم ... بیشعوری و نادانی کردیم انقلاب کردیم، مارا ببخشید.
امیدوارم اگر واقعگرا هستید این اظهار نظر را در پرونده سلطنت طلبی و پهلوی پرستی نگنجانید.
آیا میتوانید، یا توانسته اید از خود و سایر همفکران بپرسید که چرا در 46 سال گذشته شما مهوریخواهان نتوانستیهاید به مردم ایران ثابت کنید که یک نظام جمهوری عرفی که گویا نظامیست که شایستهسالاری را جایگزین خویشاوندسالاری میکند را پذیرا شوند؟
با احترام پیروزی
■ یک جوان همسن بچههای ما حکومت اسد را که پشتیبانی ایران و سوریه را داشت سرنگون میکنه و حداقل تا حالا موضعگیری معقول و منطقی در باره نحوه اداره کشور هم داره اونوقت روشنفکرهای ما در دهه هشتم زندگیشون هنوز تو بحث هستن که مثلا در مورد پهلوی چیها چطوری موضع بگیرند. واقعا عجیبه که ما چطوری گرفتار این وضعیت متشتت و پر تفرقه شدیم.
حمید از تورنتو
■ آرش گرامی! پیشنهاد کرده اید که با دعوت از جمهوریخواهان به پذیرش رهبری رضا پهلوی، شجاعت خودم را نشان بدهم. به گمانم یک سوء تفاهم بزرگ برای شما پیش آمده است. اگر شجاعت این است، من مطلقا از آن بهرهای نبردهام. در نیت خیر شما تردیدی ندارم، اما فعلا باید قاچ زین را بچسپیم و آقای پهلوی را به خالی کردن بادی که در آستینش کردهاند و بازگشت به مواضع جرج تاون فرا بخوانیم و منتظر باشیم که او در گام نخست، با قاطعیت و بدون لیز خوردن، با اوباشیگریهایی که از حد و اندازه گذشتهاند و نیز با حمل پرچمهای اسرائیل و سلطنتی به جای پرچمهای ایران، مرزبندی کند و با صدایی که همه بشنوند بگوید و بنویسد که تظاهرات جلوی بیبیسی، توهین و هتاکی به روشنفکران و پهلویستهایی نظیر خانم فروغ کنعانی کار ارتش سایبری رژیم بوده است و از این پس بخش سالمسازی فضای سیاسی را در دفتر خود تاسیس کرده، نام هر کس را که به نام حمایت از پهلوی دست به توهین، هتاکی و اوباشیگری بزند، اعلام میکند.
گام بر داشتن در مسیر نجات ایران مستلزم حداقلی از پرنسیب و گذشت از منافع گروهی و فرقهایست. ادعای رهبری و داعیه پر کردن خلا قدرت البته حق طبیعی آقای پهلوی است. تناقض این ادعاها با داعیه مشروطهخواهی مشکل او با پهلویستهایی است که خود را مشروطهخواه میدانند. مساله من جمهوریخواه نیست. کسی که میخواهد خلا قدرت در ایران ۹۰ ملیونی و سرشار از بحران و تضاد را پر کند، باید بتواند حداقل هوادارانش در لندن و پاریس را مدیریت کند! به قول زنده یاد شاملو، یک چیزی بگوییم که بگنجد! جامعه روشنفکری ایران، شاید بازیگر خوبی نباشد، اما در بازی خراب کنی استاد است! هر که با آن در افتاد، ور افتد.
چه خامنهای و چه پهلوی! فعلا مساله اصلی پایین کشیدن فتیله تحریک و خشونت کلامی و فیزیکی و تنگ کردن فضا برای عوامل حکومت و متعصبان از همه سو است.
با ارادت پورمندی
■ پورمندی گرامی - شما شایستگی کامل برای مذاکره با دیدگاه دیگر را دارید. ثانیا، منتظر صراط مستقیم شدن طرف مقابل کاملا بینتیجه است. آقای رضا پهلوی را هر روز به سمت افراط میکشند. این آخری با زبان بیزبانی گفت: من نمیخواهم آزادی خود را از دست بدهم. زیرا مقاومت میکند که نمیتواند در قامت یک رهبر عوامگرا قد علم کند. دموکراسیخواهان نباید به سادگی رضا پهلوی را به کلوپ “پهلوی پرستان” ببخشند، بلکه بهتر است تثبیت کنند که دمکراسی خواهان میتوانند “پهلوی دوست” هم باشند.
وقت تنگ است، جنبش مردم در دوره افت قرار دارد و منتظر واقعه است. زمانه بلحاظ تاریخی بیشتر به ۳۲ شبیه است تا ۵۷. و شاید بگوییم
به ۳۲ ئی شبیه است که نتایج ۵۷ی به بار آورد.
با احترام، پیروز.
■ پیروز گرامی.
با پوزش به خاطر تاخیر در مشارکت در این بحث مهم! موافقم که احمد پورمندی “شایستگی کامل برای مذاکره با دیدگاه دیگر را دارد”. اما او، با تمام احترامی که برای او قائلم، از طرف “ما” mandate ندارد، در این مفهوم که در هیچ روندی کسب “نمایندگی” نکرده است، و خود “ما” هم هیچ “دستور کار” منسجمی برای او فراهم نکردهایم که او بداند مرزهای “ما” کجاست.
من این نوع از مخالفت را با همه کسانی دارم که تحت نام “طرفداران” خود با دیگران مذاکره میکنند. حداقل در خارج از کشور، “ما” باید بتوانیم از طریق سازوکارهای کشوری (مانند اتحادیههای سراسری واقعی ایرانیان در هر کشور) یا از طریق سیستمهای رایگیری الکترونیک مناسب، هم “نمایندگان” خود را انتخاب کنیم و هم برای آنها “دستور کار” تعیین کنیم (چیزی شبیه آن چه در کنگره یک حزب صورت میگیرد).
اینکه الان دهها و صدها تشکل سلطنتطلب، یا لیبرال دموکرات مذهبی، یا سوسیالدموکرات، ... ، و یا کمونیست، وجود دارند و از دست هیچکدام هم کاری برنمیآید به همین دلیل است از طرف “خودشان” حرف میزنند و نه از طرف “رای دهندگانشان”.
در یک روند دموکراتیک من به احمد پورمندی رای خواهم داد، اما در غیبت چنین روندی، کسی مرا “نمایندگی” نمیکند!
با احترام – حسین جرجانی
■ نظر آقای جرجانی بسیار سنجیده و نیاز روز است. مهم این است که وقتی کسی بداند که نه صرفأ از نظرات خود میگوید، بلکه نظرات عدهای را نمایندگی میکند، در نظر و عمل او بسیار تأثیر دارد. مضافأ اینکه بسیار فرق دارد که فرد، نمایندگی ۱۰ نفر را به عهده دارد یا ۱۰۰۰ نفر را.
با احترام و آرزوی آغاز سالی خجسته برای همه.
رضا قنبری. آلمان
■ پیشنهاد جناب جرجانی جالب و قابل تامل است. زمان آن رسیده که اپوزسیون و حداقل جمهوریخواهان دموکرات (لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکراتها) روشهای ناکارآمد گذشته را کنار گذاشته با یک نو آوری و جسارتی از طریق یک انتخابات آزاد آنلاین یک گروه سخنگو و یا هماهنگ کننده برای خود انتخاب کنند. شاید این مقدمهای باشد برای ایجاد نهادهای دموکراتیک گسترده تر برای اپوزسیون که میتواند با جلب اعتماد فعالان سیاسی و مردم در معادلات سیاسی تعیین کننده شود. حتی اگر تلاش های اولیه موفق نشود نباید از شکست ترسید زیرا تجربیاتی برای موفقیتهای بعدی خواهد بود. هر چند اگر کار با دقت و زمینه سازی لازم انجام گیرد دلیلی برای عدم موفقیت وجود نخواهد داشت.
خسرو
■ خب، افتان و خیزان وارد سال ۲۰۲۵ میلادی شدیم. بجای تبریک، در غمنامهای که حکایت دل است، کوشیدم تا به کورسوی امید، دل خوش دارم. با اجازه علی آقا قنبری آنرا لینک میکنم.
http://www.iranglobal.info/fa/node/193818
برای همه عزیزان این خانواده کوچک ایران امروز سعادت و سلامتی آرزو میکنم. از پیروز عزیز تشکر می کنم. پذیرش اجتماعی، بزرگترین محرک و دلخوشی کنشگران حوزه عمومی، از ورزش و هنر تا اقتصاد و سیاست است و من نمیتوانم خشنودی از اظهار اعتماد دوستان را پنهان کنم. اما همانطور که جرجانی عزیز تاکید کرد و آقا رضا قنبری و خسرو هم تائید نمودند، جمهوریخواهان در خارج از کشور نیازمند یک نهاد معتبر و حتی المقدور فراگیر نمایندگی هستند که بتواند از تعارضات و تناقضات متعدد درون دیاسپورا، به سلامت عبور کند. در حد توانم، با گروههای تشکیل دهنده «همگامی جمهوریخواهان»، اتاق هم اندیشی سیاسی جمهوریخواهان که یک اتاق فکر معتبر است، تشکل های جدید و کلکتیوهای «زن-زندگی-آزادی» و دوستان شورای مدیریت گذار گپ و گفتهای زیادی داشته و دارم. در ماههای اخیر اندکی امیدوارتر شدهام که شاید بتوان کاری کرد و سر همه دوستان در نهادی جمع شود. به نظرم، همین جمع کوچک ما که در آن اراده برای حرکت به روشنی دیده میشود هم، میتواند به تلاشهای راهجویانه خود ادامه بدهد. ما فقط همدیگر راه داریم. حتما راهی هست و آری! به اتفاق جهان میتوان گرفت!
امید وارم سال ۲۰۲۵ که سال تعیین کنندهای در حیات کشور ماست، به همت مشترک ما با فرجام قابل قبولی به سر آید.
با ارادت پورمندی
■ پیام سال نو خوب و معنیدار بود، بویژه در انتها “..گیسوان بانوان ..”
با ارادت، پیروز
■ با درود مجدد و نيز عرض تبريك سال نو به دوستان عزيز
بحثى كه آقاى پور مندى عزيز آغازگر آن بودند، به گفتگويى خلاق و بسيار جالب ميان دوستان عزيز دامن زده است. از آنجا كه من گهگاه در كار روزمره خود از هوش مصنوعى استفاده مى كنم، كنجكاو شدم كه نظر Chat GPT را در رابطه با نقطه اصلى بحث يعنى ضرورت اتحاد نيرو ها بپرسم و جواب او (يا آن) ااين بود: مشکل تفرقه و اختلاف میان نیروهای اپوزیسیون، به ویژه بین جمهوریخواهان و هواداران شاهزاده رضا پهلوی، یکی از موانع مهم در مسیر ایجاد یک حرکت مؤثر و همگانی برای تغییر سیاسی در ایران است. برای غلبه بر این مشکلات، چند راهکار ممکن است کمککننده باشد:
۱. تمرکز بر اهداف مشترک
• نیروهای اپوزیسیون باید روی نقاط اشتراک خود تمرکز کنند. مهمترین هدف مشترک معمولاً تغییر وضعیت کنونی و دستیابی به حکومتی دموکراتیک و پاسخگو است. به جای تأکید بر اختلافات ایدئولوژیک یا تاریخی، این هدف مشترک باید محور اتحاد قرار گیرد.
۲. ایجاد بستر گفتوگو و احترام متقابل
• فضای باز برای گفتوگو و شنیدن نظرات مختلف بسیار ضروری است.
• اختلافنظرها باید در محیطی محترمانه بررسی شوند و تلاش شود که رقابت به خصومت تبدیل نشود.
• این گفتوگوها میتواند از طریق میزگردهای عمومی، پلتفرمهای آنلاین یا نهادهای واسطه صورت گیرد.
۳. توافق بر سر سازوکار دموکراتیک
• برای بسیاری از گروهها، نگرانی از آینده ایران پس از تغییر نظام یکی از عوامل اصلی تفرقه است. توافق بر سر اصول دموکراتیک، مانند برگزاری رفراندوم برای تعیین نوع حکومت، میتواند به کاهش این نگرانیها کمک کند.
• اگر هر دو طرف به رأی مردم متعهد باشند، احتمال همکاری بیشتر میشود.
۴. ایجاد ائتلافهای عملیاتی
• اپوزیسیون میتواند در پروژهها یا برنامههای کوتاهمدت و مشخص همکاری کند، بدون آنکه از هویت سیاسی خود چشمپوشی کند.
• همکاری در مسائلی مانند حقوق بشر، فشار بر حکومت ایران در سطح بینالمللی، یا حمایت از زندانیان سیاسی میتواند به اعتمادسازی کمک کند.
۵. رهبری فراگیر و بیطرف
• وجود یک رهبری بیطرف که بتواند نقش واسطه میان گروهها را ایفا کند، اهمیت دارد. این رهبری میتواند فردی یا گروهی باشد که از احترام نسبی در میان طیفهای مختلف برخوردار است.
۶. توجه به تاریخ و اشتباهات گذشته
• بسیاری از اختلافات ریشه در تاریخ و سوءتفاهمهای گذشته دارند. بررسی بیطرفانه تاریخ و پذیرش اشتباهات از سوی همه طرفها میتواند به ترمیم روابط کمک کند.
۷. آموزش و آگاهیبخشی
• هواداران هر گروه باید از طریق آموزش به این درک برسند که تنوع ایدئولوژیک نشانه ضعف نیست بلکه بخشی از دموکراسی است.
• به جای تخریب یا انگزنی، تلاش برای شناخت دیدگاههای دیگران ضروری است.
۸. تضعیف نقش عوامل تفرقهافکن
• حکومت ایران یا سایر عوامل خارجی ممکن است عمداً تلاش کنند تا اپوزیسیون را دچار تفرقه کنند. آگاهی از این مسئله و مقابله با آن از طریق شفافیت و اتحاد بیشتر اهمیت زیادی دارد.
اگر این اصول به طور جدی دنبال شوند، امکان کاهش تنشها و افزایش همکاری میان جمهوریخواهان و هواداران شاهزاده رضا پهلوی بیشتر خواهد شد.
با مهر و ارادت وحيد بمانيان
■ با درود به دوستان و تبریک سال نو میلادی.
خیلی از جمهوری خوآهان باید از شر مطلق پنداشتن خاندان پهلوی و فرشته بودن مصدق عبور کرده و خط و مرز خود را با تودهایها و اکثریتیهای با نام و بینام و نشان در جمع خویش مشخص کنند و هم چنین با جریانات و کسانی که معتقد به اصلاح نظام اسلامیاند و حواسشان به چفیه به دوشان ملی و چپ و لیبرال هم باشد که در دیگ اتحاد و همکاری تف نیندازند. به ترکیب ۲۴۰ امضاء کننده عجول بیانیه در محکومیت گفتمان جدید فاشیستی نگاه کنید و از آن طرف هم حمایت مطلق عدهای از جمهوریخواهان سکولار را از رضا پهلوی. فدرالیستها هم که جای خود دارند و بعضیهاشون هم همکاری با مجاهدین و چشمک زدن به ترامپ را به صحبت کردن با رضا پهلوی ترجیح میدن. البته لابالی بودن عمل سیاسی رضا پهلوی هم فاکتور مهمی است که شاید تنها با متشکل شدن جمهوری خواهان آنطور که جناب خسرو ذکر کردند بر طرف شود و پادشاهی خواهان هم بلاخره سر و سامانی گرفته و تشکیلاتشان را از عوامل نفوذی و غیره پاکسازی کنند.
با احترام سالاری
■ جناب پور مندی گرامی درود بر شما. من با دیدگاه شما در این گفتارنامه کاملن همسویم بویژه با گند زدن روشنفکران پیش از انقلاب بدون استثا. من کمابیش همهی ۲۴۰ تن امضا کنندگان بیانیه را از دور یا نزدیک میشناسم و با اندوه باید بگویم که همهی آنها هم نه تنها گند زدهاند که شاید شایستهی واژگانی جاندارتر از گند زدن هستند. در برابر آن، خرسندم که بیشتر خوانندگان این نوشتار شما جز یک نفر، با احساس مسئولیتی که در نوشتار شما موج میزند، همسو هستند.
جناب پورمندی، همانگونه که شما هم نوشتهاید امروز سپهر اجتماعی ایران بویژه در میدان کنشگران اجتماعی سخت آشویناک و عصبانی است و این همهی ما را وامیدارد که با اندیشه و رواداری بیش از حد رفتار کنیم که شما هم در این نوشتار کردهاید. میگویند: «شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی، هرشب .....، زن گفتا که هر چه گویی هستم، اما تو نیز آنچه مینمایی هستی....»؟
آیا این ۲۴۰ تن نیز چنانکه مینماید هستند؟ در میان هواداران رضا پهلوی کسان بسیاری هستند که شاید رفتار و کردار زشت و زنندهای داشته باشند که البته من بسیاری از این تهمتها به آنها را مانند داستان ساعدی و یا ادعای آن شاعری که مدعی بود در فلان میدان لندن با دست به او تجاوز کردهاند، غیر منطقی، دروغ و مشکوک میدانم. اما با نگاهی گذرا به هوداران رضا پهلوی، انسانهای فرهیخته، دانشمند و سیاستورز بسیاری هم دیده میشود که اکر سنگینی جمع کمی و کیفی آنها بر شمار و جایگاه نیروهای چپ و مدعی دموکراسیخواهی و جمهوری خواهی نچربد، کمتر از آنها هم نیست.
فزون بر آن و به گواهی چشم و گوش، هواداران نیروهای چپ و انواع اتحاد جمهوریخواهان که از نگر شکل حکومت من خود را به آنها نزدیکتر میبینم چه در درون مرز و چه در بیرون مرز بسیار کمشمارند و بیشتر در طیف دانشجویان هوادار فلسطین دیده میشوند که این خود، از نگاه بیشتر مردم ایران یک امتیاز منفی برای این گروه است. در برابر آن، چنین مینماید که هواداران رضاپهلوی و خاندان او چه در درون مرز و چه در میان تودهی مردم و شاید نظامیان و دستگاه دولتی و گروههای قومی حتا کردها و مردم سیستان و بلوچستان، بسی بیش از هواداران بسیار اندک نیروهای چپ و جمهوری خواهان است. همین آرایش را در سپهر نیروهای تعیین کنند سیاست جهان نیز میتوان دید.
از اینرو من با گرایش به یک نظام جمهوری سوسیال دموکراتیک، بر آنم که هرگونه تضعیف رضا پهلوی و هواداران او آب به آسیاب جمهوری اسلامی و ارتجاع مذهبی ریختن است، و ۲۴۰ تن امضا کننده بیانیه هم مدتها است گام در این راه بی سرانجام گذاشتهاند. گذار از جمهوری اسلامی بدون همکاری و همسویی با رضا پهلوی و گرایش سیاسی او و خاندان پهلوی، راه به ظلمت و تاریکی خواهد بود. تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
سیزدهم دیماه ۱۴۰۳
■ با درود فراوان به همه دوستان و تبریک فرا رسیدن سال نو میلادی. معروف است که انقلاب مشروطه با کمک فناوری تازه آن زمان در ارتباطات یعنی تلگراف پیروز شد و به نتیجه رسیدن انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ هم تا حدود زیادی مدیون امکان ضبط و نشر گسترده اعلامیه های انقلابیون و مخصوصا خمینی با نوار های کاست، که در آن زمان فناوری تازهای در ارتباطات محسوب می شد، بود. در تاثیر شبکه های اجتماعی در گسترش جنبش سبز که پایه های رژیم ولایت فقیه را به لرزه درآورد اما به دلایل مختلف ناتمام ماند، هم زیاد گفته و نوشته شده است. بنابراین پیشرفتهای فناوری در تحولات اجتماعی سیاسی را نباید نادیده گرفت.
استفاده جالب جناب بمانیان از هوش مصنوعی برای بررسی راه های ائتلاف نیروهای سیاسی جمهوریخواه و پادشاهی خواه به موقع و آموزنده است. از آنجا که هوش مصنوعی برای پاسخ به سئوالات از متون و نوشته ها، پادکستها، ویدئوها، فیلمها و خلاصه اسناد موجود در اینترنت استفاده میکند میتوان فرض کرد که پاسخ او به سئوال جناب بمانیان برایند کلیه این اسناد (تا تاریخی که در دسترس هوش مصنوعی) در اینترنت بوده است. بنابراین نکات که در پاسخ هوش مصنوعی آمده را میتوان نوعی جمع بندی برای این بحث دامنه دار دانست و به آنها دقت کرد.
نکته من در اینجا آن است که اپوزسیون دموکراسی خواه ایران نباید استفاده از فناوریهای نوین در مبارزه سرنوشت ساز برای آزدی ایران عزیز را دست کم بگیرند. (البته اینرا هم باید توجه کرد که رژیم ولایت فقیه هم مانند تمام رژیم های اقتدارگرا حداکثر استفاده از این فناوریها برای شکست مخالفان و ادامه حیات خود را به عمل می آورد).بنابراین تا این رژیم نابهنگام ارتجاعی و خامنهای متوهم و شرور ایران را بکلی نابود نکرده و از بین نبرده است باید کاری کرد تا شاید سال ۲۰۲۵ سال بسته شدن این پارانتز سیاه در تاریخ معاصر باشد. پیشنهاد من آن است که بجای درگیر شدن با مباحث فرعی که امروزه شاهد آن هستیم (اهانت به قبر ساعدی و بیانیه ها و غیره) استفاده از امکانات فناوری نوین ارتباطات و اینترنت برای ایجاد یک نهاد منتخب جمهوری خواهان دموکرات با جدیت دنبال شود. یک نهاد منتخب جمهوریخواهان دموکرات سپس میتواند با کمک صاحبنظران و از جمله استفاده از فناوریهایی مانند هوش مصنوعی یک راهبرد برندهای (A Winning Strategy) برای گذار به دموکراسی در ایران را طراحی و اجرا کند. چنان راهبردی به احتمال قوی شامل نوعی ائتلاف برد-برد با پادشاهی خواهان خواهد بود. در واقع منهم مانند جناب بمانیان از هوش مصنوعی کمک گرفته و خطوط اصلی چنان راهبردی را با چند هوش مصنوعی در دسترس مطرح کردم که به نکات جالب توجهی رسیدم و آنرا در نوشتهای تنظیم کردم. امیدوارم رهبران سیاسی دموکراسی خواه بتوانند سال نو را به نقطه عطفی در این مبارزه سرنوشت ساز تبدیل کنند.
خسرو
■ من گزیدهای از کامنت قبلی خود را که نمیدانم بچه دلیلی چاپ نشد به علت اهمیت موضوع چگونگی اپوزیسین تکرار میکنم مهمترین گرایشات اپوزیسیون موجود اول طرفداران توسعه و دموکراسی ذیل توسعه میباشند که خود بدو زیر شاخه تقسیم میشوند:
ا- طرفداران توسعه آمرانه با الگو برداری از کشورهای جدیدا توسعه یافته خلیج فارس که در ابتدا نقش دموکراسی کم رنگ است وبی شباهت بدوره دوپهلوی نمیباشد که بخصوس شاه دوم را پدر مجازی این سبک توسعه میتوان دانست
۲-گرایش دوم نیزوزن بیشتری به دموکراسی برای نیل بدموکراسی قائل هستند که میتوان جمهوری خواهان وبخشی از پادشاهی خواهان را در این گرایش دانست واما رضا پهلوی مابین این دو گرایش نوسان میکند. اما شاخه دوم اپوزیسیون شامل گروه هایی اشست که هنوز باپرجم مبارزه طبقاتی وتم ضد سرمایه داری هویت مییابندواصولا توسعه بر مبنا سرمایه داری را بر نمی تابند ودر مواضع جهانی نیزبر پایه مبارزه با سرمایه وامریکا وناتو حرکت میکنند که میتوان حزب توده و چپ ارتدوکس را از زمره این شاخه دانست. بدیهی است که وحدت گروه اول با این شاخه امکان پذیر نبوده و تلاش بیثمر خواهد بود که به جز نفی هیچگونه وحتی بر مبنای ایجاب وجود ندارد.
در حاکمیت نیز دو گرایش موجود است اول گرایش هسته سخت قدرت که اصولا وقعی برای توسعه و مرهم گذاشتن بر صدها زخم حاصل از حکومت چهل و چند ساله قائل نیست و دغدغه ةن حول جبهه مقاومت و غربستیزی میباشد و گریش دوم اصلاحطلبان داخل حاکمیت هستند که هرچند واجد قدرت حقوقی مانند رییس جمهوری و غیره هستد اما فاقد قدرت حقیقی میباشند و فعلا نقش لنگر را ایفا کرده اما تحت شرایط خاص میتوانند تاثیر گذار باشند. این شاخه از حاکمیت همپوشانیهایی با شاخه اول اپوزیسیون داشته و میتواند بالقوه و فزاینده در مسیر مقابله با هسته سخت قدرت قرار گیرد.
بهرنگ
■ آقای خراسانی عزیز. کاملأ بجا و درست است که نوشتهاید: «...با اندیشه و رواداری بیش از حد رفتار کنیم». اما چرا نوشتهاید: «.... گند زدن روشنفکران پیش از انقلاب بدون استثنا»؟! من هم جزو همان روشنفکران هستم، اما نه از قضاوت منفی شما دلخور هستم و نه احتیاجی به «اعاده حیثیت» از خود میبینم. مطلبی بسیار مهمتر و اساسیتر مطرح است: من هم آدم بسیار سختگیری هستم از جمله در مورد خودم. آیا شما هم همینطور هستید؟ اما اکنون با ۷۰ سال سن به این نتیجه رسیدهام که کسی که در مورد خودش بیرحم و سختگیر باشد، در مورد دیگران هم بیرحم و سختگیر خواهد بود. و این یعنی خشکاندن ریشه تفاهم و همکاری!
کوشش مستمر و پیگیر و متین برای عقاید و اهداف خود، همرا با صبر و حوصله و رواداری در مورد خود و روشنفکران پیش از انقلاب و نیز دگراندیشان، نیاز مبرم روز است.
با کمال احترام. رضا قنبری
■ فکر میکنم که شاید برگزاری جلسهای با شرکت همه دوستان و مدعوین دیگری که حضورشان را مفید میدانیم، لازم و مفید باشد. دستور جلسه میتواند، طرح رفیق عزیزمان چتجیپیتی! و یادادشت تکمیلی خسرو گرامی باشد. تا نظر دوستان چه باشد.
پورمندی
■ من با پيشنهاد آقاى پورمندى كاملا موافقم. نمىدانم كه آيا امكان تشكيل جلسهاى با دعوت و مسئوليت دستاندر كاران سايت “ايران امروز” وجود دارد يا نه. من براى اين سايت (كه سالهاى سال خواننده مطالباش بودهام) احترام بسيار زيادى قائل هستم و مطمئن هستم كه اين دوستان قابليت و توانايى خود را در اين زمينه نشان خواهند داد.
با احترام وحيد بمانيان
■ جناب قنبری گرامی درود بر شما و سپاس از توجه و یادآوری بجا بر یادداشت من در نوشتار ارزشمند جناب پورمندی.
در یادداشتهای این نوشتار ارزشمند، همه میدانیم که ما از ۲۴۰ تن روشنفکر ایرانی با گرایش سیاسی به ظاهر مشخصی سخن میگوییم اما هیچ تعریفی از روشنفکر و روشنفکری و نفش و جایگاه، و همچنین گوناگونی آنها در جامعه تعریفی به دست ندادهایم. برای نمونه و بیآنکه نسبت خاصی به کسی بدهم، نمیدانم که آیا تقی ارانی، سعید نفیسی، محمدعلی فروغی، احسان یار شاطر و کسانی همانند که هم تاریخنگاری معتبر بودند و هم به ادبیات، فلسفه و فلسفه سیاسی میپرداختند و هم غم شکوفایی اقتصادی و سیاسی کشور را داشتند، با کسی که سرخوشانه و به ظاهر در نکوهش نظام سرمایه داری میسراید «چه کسی میگوید خانه و باغ از آن حسن است، و حسن باید فرمان تقی را ببرد.... » یکی هستند؟
یا یکی از بهترین نویسندگان کشور یعنی مرحوم صادق چوبک داستان کوتاه «اسائهی ادب» را مینویسد و هنر او اینست که کلاغی را وصف کند که بر سر تندیس رضا شاه ریده است و عقده دل جوان آن روز را به هرز میبرد. بیآنکه بخواهد یا بتواند ذرهای به او آگاهی سیاسی بدهد یا با علم سیاست آشنا سازد. روش سمبلیکی که ساعدی نیز در پیش گرفته بود، و در نوشتههای او نیز چنین کالایی یافت مینشود، و من نمیدانم خودش تا چه اندازه با «سیاست» آشنا بوده است، و اکنون کسانی به حرمت او و در واکنش به یک کار موهوم، معرکه گیری میکنند. خوشبختنانه در این ۲۴۰ تن روشنفکر داستان ما چند تنی یافت میشود که کارهای خوبی انجام داده و توانستهاند بین دانش سیاسی و طنز سیاسی تفاوت بگذارند.
جناب قنبری گرامی ما باید در سیاست به دانش و استراتژی و تاکتیک سیاسی بپردازیم و آن را یاد بگیریم. تا هنگامی که روشنفکران و یا کنشگران سیاسی بخواهند انتقام بیمعنا و موهوم پدری را از پسری بگیرند، کار این کشور زار است. ای بسا اگر سیاستورزان حرفهای و آگاه در همراهی با جوشش ملی درومرزی و برونمرزی پا به میدان نگذارند، شاید تا چند روز یا چند هفتۀ دیگر بازهم پسری به نام مجتبا جای پدری به نام علی را بگیرد و یا اسلامگرایی خوش آب و رنگتر، جای اسلامگرایی رنگ باخته را بگیرد، و این ۲۴۰ تن و همگنان آنها همچنان برای تروریستهای فلسطینی اشک تمساح بریزند و پشت جبههی اولیگارکهای روس را در یورش مغولوار به اوکراین گرم کنند.
دوست گرامی، ارتجاع سیاه سخت در کار است و چنین مینماید که کشورهای بزرگ غربی بیشتر خوش دارند حاکمان کنونی طالبان و محمد شرع سوری را بر من و شما و آن ۲۴۰ تن روشنکر فرقه گرا ترجیح دهند. مگر آنکه بههوش باشیم و خردورزی را برتر از های و هو و ژستهای روشنفکران سیگار بر لب برتر بدانیم و بتوانیم تشخیص دهیم که کدام «اصول» را بر پرچم خود نقش کنیم و با کدام «اصول» بجنگیم. دشمنی کورر با رضاپهلوی شناخته شده و کسانی مانند او، گونهای انتقام کشی و خودخواهی است، و شاید مهرههایی گمنام اما خطرناک راجایگزین رژیمی بدنام و رسوام کنند. کار روشنفکر تولید دانش سیاسی و اجتماعی است نه ناسزاگویی به این و آن.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
۱۵ دیماه ۱۴۰۳
■ آقای پورمندی عزیز. من با «برگزاری جلسهای با شرکت همه دوستان و مدعوین» به شرطی موافقم که دستور جلسه معلوم و در عین حال مشخص باشد که هدف چیست؟ تعیین هدف از این رو ضرور است که بتوانیم پیروزی یا شکست یک اقدام را ارزیابی کنیم. هیچ چیز مثل «موفقیت» نمیتواند به ادامه و اقدامات بعدی انگیزه (Motivation) بدهد.
مشکل اصلی ما «انتقال فکر» نیست، بلکه «ایجاد فکر» است. مثلأ ذیل مقاله آقای آذرخش در همین «ایران امروز» جاری، در کامنت خودم، این سؤال را مطرح کردهام که چرا بسیاری از ما از اسم مستعار استفاده میکنیم؟ هیچکس تا حالا کوششی در اطراف روشن شدن موضوع نکرده است. در حالی که من فکر میکنم با پدیده بسیار مهمی سر و کار داریم.
با کمال احترام. رضا قنبری. آلمان
■ درود! به نظر من هم مطالب ارائه شده منطقی و قابل بررسی هستند، بخصوص پیشنهادات chatgpt، احتمالا چون هنوز دارای گرایش خاصی نشده است. اما نکته منفی مطالب نوشته شده در تمام بخشها، عدم توجه به نیروهای بالفعل و بالقوه داخلی است!!! هیچ کدام از آن افراد بجز یک اشاره کوتاه به نظر رضا پهلوی به موسوی، در خصوص سایر افراد داخلی که به گمان بسیار نیرومندتر و آماده تر از بخش خارجی که به دور شرایط و مشکلات داخل هستند، نظری ابراز نکرده اند، هر گونه تغییر معنادار، می بایست از داخل شکل بگیرد و مطمئن هستم که توانایی اداره امور را خیلی بهتر از رضا پهلوی که در دنیای دیگری زندگی میکند، دارند. بهر حال هر تغییری میبایست شامل حال منافع تمامی ایرانیان چه در داخل و چه کسانی که تمایل به بازگشت دارند، حتی افراد علاقمند به ادامه جمهوری اسلامی بجز اشخاص....... در آینده شود.
اصغرپور
■ یادداشتى (نه چندان کوتاه!) در رابطه با کامنتهاى تنى تن از دوستان:
آقاى قنبرى
من فکر کنم که آقاى پورمندى به طور روشنى دستور کار جلسه پیشنهادى خودشان را تعیین کردند. یک مراجعه ساده به هوش مصنوعى نشان داد که شرکت کنند گان در این بحث مهم مى توانند از چنین ابزارى براى “مشورت”، و بازبینى ایده هایشان و یا جمع بندى نظرات مختلف در این مورد خاص بهره بگیرند. من فکر مى کنم که تک تک پیشنهاد هاى چت جى پى تى صحیح و قابل اجراست، ولى چیز جدیدى نیست و فعالین سیاسى از درست بودن این هشت راهکار پیشنهادى براى پیشبرد امر ضرورى اتحاد بین نیرو هاى اپوزیسیون اطلاع کامل دارند، اما با تو جیحات مختلف از کاربرد آنها سر باز مى زنند. متاسفانه اپوزیسیون (هم جمهورى خواه و هم سلطنت طلب) به نوعى بیمارى رخوت، روزمره گى و بهانه جویى از یکدیگرمبتلا شده اند. به نظر من یک راه مبارزه با چنین بیمارى همین است که گروهى از جمهورى خواهان ( و شاید سلطنت طلبان) اعتدال گرا چنین اصولى را به مثابه پلاتفرم خود براى اتحاد نیرو ها بپذیرند و گروه هاى سیاسى نام و نشان دار را به اظهار نظر صریح و بى پرده در مورد آن “وادار” کنند. ما چیزى براى از دست دادن نداریم و وضعیت میهن ما و اپوزیسیون ما تا فاجعه و سقوط فاصله زیادى ندارد از اینرو اگر مثلا فلان گروه چپ یا راست چنین پلاتفرمى را رد کرد تکلیف ما با آن گروه روشن مى شود و مى دانیم که آن گروه در فضاى سکتاریستى خودش “حال مى کند” و اهل اتحاد و بالطبع مبارزه نیست.
نکته دوم اینکه من فکر نمى کنم دوستانى که با اسم مستعار وارد مباحثات مى شوند، کار اشتباهى را انجام بدهند. این از حقوق اولیه هر فردى است که یک نام قلمى و اگر خواست مستعار براى خودش انتخاب کند.
آقاى اصغر پور
هوش مصنوعى بر اساس ساختمان طبیعى خودش هیچگاه نمى تواند جهت دار بشود، بلکه کاربر آن یعنى هوش انسانى مى تواند آن را جهت دار کند. همین امر باعث مى شود که کار بران هوش مصنوعى در زمینه هاى مختلف باید که یاد بگیرند که چگونه مى توانند از چنین ابزارى براى اهداف خودشان استفاده کنند. من مى توانم تصور کنم که کسانى نیز در اطلاعات رژیم هر روز با چت جى پى تى ور مى روند تا بهترین راه هاى هدایت ارتش سایبرى را براى ایجاد تفرقه و تشتت میان گروه هاى اپوزیسیون را بیابند و آنها را به کار بگیرند. آخرین “دسته گل شان” همین ویدئوى رفصیدن خانم نرگس محمدى و هم سلولى هاى ایشان در بند زنان زندان اوین. به نظر من حمله بسیار موفقیت آمیزى بود چرا که با کمال تاسف از هر دو گروه چپ و راست را به دام انداخت و این نکته مهم را که زنان مبارز، رنج دیده و طعم شکنجه کشیده اى که مى رقصیدند نه در هتل اقامت داشتند و نه در شرایطى ایده آل بلکه در زندان اوین به حاشیه رفت. رقص وشادى آنها ابزار مبارزه شان بود و چرا که نه. فقط در فرهنگ مصیبت زده شیعى است که انسان و به خصوص زنان باید که شادى خود را پنهان کنند و از ترس همیشگى از خداوند مهربان ! سگرمه هایشان را در هم بکشند و شادى را در لبخند نه چندان ملیح عمو هایشان ((شیخ حسن نصرالله و کمپانى!) بجویند و بس. این را نیز باید اضافه کنم که علاوهه بر ارتش سلیبرى رژیم گروهى که به ارتش سایبرى راست افراطى تعلق دارند و به خاطر کینه دیرینه شان و حسادت حقیرشان به نرگس محمدى همین پرده عادى از زندگى روزمره بند زنان زندان اوین را بهانه کردند تا زن مبارزى که براى ملت ما افتخار جایزه نوبل را به ارمغان آورده است مورد حملات مشمئز کننده قرار دهند. البته آنها هول هم شدند ویادشان رفت که از “فرمانده شان” در مجالس رقص در اسراییل، هاوایى و سایر تفرج گاه ها کلیپ هاى ویدئویى زیادى در دستر س عموم هست. بارى بگذریم. شاید که در شرایط فعلى صلاح نباشد که به اینگونه مسائل دامن زد. در همین رابطه جا دارد که من از آقاى حامد اسماغیلیون یاد کنم که على رغم دریافت میلیون ها توییت توهین آمیز، حملات مستفیم راست افراطى به سخنرانى هایش و بسیار موارد مشابه، خونسردانه و با وقار تمام به دام هیچکدام از این دام ها نیافتاد و جز به انتقاد اصولى در رابطه با عملکرد آقاى رضا پهلوى زبان به هیچ سخن تقرقه افکنانه نگشود. مسلما تاریخ ما از او، یک دندان پزشک و نو یسنده که درد آور ترین فاجعه را در زندگى خود تجربه کرد و آن تجربه تلخ را به پرچم مبارزه با رژیم غدار جمهورى اسلامى تبدیل کرد، بسیار به نیکى و از دشمنانش به حقارت یاد خواهد کرد.
آقاى سالارى
من فکر کنم که تعداد اصلاحطلبان “صادق” که واقعا به تحقق اصلاحات با وجود رهبر فعلى و نظارت استصوابى و آفتابه و لگن و حواشى آن اعتقاد قلبى داشته باشند به شدت آب رفته باشد و شاید هم این نسل از انسان خردمند Homo sapience انقراض کامل پیدا کرده باشد! من مطمئن هستم که مابقى اصلاح طلبان که منقرض نشدهاند در رقابت شدید با اصول گرایان براى چشمک زدن به دونالد ترامپ در صف ایستاده اند. بهرنظر من خطر اینکه دولت “وفاق ملى” با حالت فعلى پاسیو خود به تجزیه شدن مملکت کمک کند را از عملکرد فدرالیست ها به مراتب بیشتر مى دانم.
آقاى پورمندى (و خودم)
شاید (و تنها شاید) که به جاى تشکیل جلسات بحث و گفتگوى شفاهى بهتر این باشد که دوستان دست اندرکار “ایران امروز” ستونى را به ادامه این مباحثات اختصاص دهند. من تصمیم در این مورد را به آن بزرگمرد که دستى در آتش مبارزه دارد، وامىگذارم.
با مهر و ارادت وحید بمانیان
■ آقای بمانیان عزیز. ممنون از پاسخ شما. در مورد دستور کار جلسه، تاکید من روی این بود که دستور کار طوری باشد که بتوان موفقیت یا شکست یک جلسه را ارزیابی کرد. تاکید روی سنجشپذیر بودن نتیجه کار، برای این است که «موفقیت» بزرگترین مشوق انسان برای ادامه راه است.
در مورد «اسم مستعار»، من این حق را انکار نکردم. بحث من بررسی سود و زیان مخفیکاری است. بسیاری افراد به دلایل امنیتی، به اسم مستعار و فعالیت مخفی رو میآوردند و میآورند و این شرط بقای آنهاست که البته قابل قدردانی است. اما در عین حال، مخفیکاری یکی از مهمترین علل انحراف و فساد در یک سازمان یا ارگانیزاسیون است. باید ارزیابی داشت.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ آقای بمانیان گرامی، من به مزاح مطلبی را مطرح کردم اما در خصوص هوش مصنوعی ابتدای راه هستیم، چنانچه هوشهای مصنوعی توانایی ارتباط با یکدیگر را پیدا کنند، خطری است که پدر هوش مصنوعی آن را حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد عنوان کرده است.
اصغرپور
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025
|