iran-emrooz.net | Wed, 24.01.2007, 9:49
ایران، دشمن اصلی اعراب؟
دكتر حسين باقرزاده
سه شنبه ٣ بهمن ١٣٨٥ – ٢٣ ژانویه ٢٠٠٧
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
نبرد به واسطه آمریكا و ایران آغاز شده است. مقامات آمریكایی اعلام كردهاند كه فعالیت عوامل رژیم ایران در عراق را تحمل نخواهند كرد و به حمله به یك دفتر ایران در اربیل این تهدید را به مرحله اجرا گذاشتهاند. با افزایش نیروهای آمریكایی در عراق، حملات این نیروها به ستیزهجویان شیعی وابسته به مقتدا صدر شدت گرفته است و سدها نفر از آنان، از جمله عدهای از رهبران آنان، تا كنون دستگیر شدهاند. این حملات هنوز در مراحل اولیه خود قرار دارد و در مراحل بعدی به طور قطع نیروهای سپاه البدر كه به «شورای عالی انقلاب اسلامی عراق»، گروه وابسته به نخستوزیر المالكی، تعلق دارند نیز هدف قرار خواهند گرفت. حمله به این نیروها همراه با حملاتی كه علیه ستیزهجویان سنیمذهب صورت گرفته است عمدتا از عزم آمریكا بر پایان دادن به كشتارهای فرقهای و حملات علیه نیروهای آمریكایی حكایت میكند. در عین حال، آمریكاییان در تلاش آنند كه با سركوب نیروهای شیعی هوادار یا متكی به رژیم جمهوری اسلامی ایران به نفوذ و دخالت آن در عراق خاتمه دهند.
همزمان با زیر ضربه قرار گرفتن نیروهای وابسته به رژیم ایران در عراق، تحركات نیروهای حزبالله در لبنان شدت یافته و جمهوری اسلامی تلاش خود را برای به زیر آوردن حكومت فؤاد سنیوره كه مورد حمایت آمریكا است افزایش دادهاست. تظاهرات «مسالمتآمیز» چند هفته گذشته، در روزهای اخیر به بستن راهها و تلاش برای فلج كردن زندگی عادی در پایتخت لبنان منجر شده است. به نظر میرسد كه جمهوری اسلامی در صدد آن است كه ضربات آمریكا در عراق را از طریق نیروهای هوادار خود در لبنان پاسخ دهد. البته بسیاری مدعیاند كه تظاهرات لبنان ابتكار خود لبنانیها است و ربطی به جمهوری اسلامی ندارد. ولی مقامات جمهوری اسلامی نظر دیگری دارند. از جمله، روزنامه كیهان كه نقش سخنگوی نارسمی جناح افراطی حاكم در ایران را اجرا میكند، و به خصوص در توضیح و تبیین سیاستهای خارجی رژیم منبع معتبری بشمار میآید، در یادداشت روز دوشنبه ٢ بهمن خود از «پیروزی» حزب الله در جنگ ٣٣ روزه لبنان بدون هیچ قید و بندی تحت عنوان «نمادی از قدرت ایران اسلامی» یاد كرد. این گفته بیش از هر چیز، نقش مستقیم و محوری جمهوری اسلامی در تحولات لبنان را برملا میكند و نشان میدهد كه لبنان یكی دیگر از صحنههای نبردی است (علاوه بر عراق و فلسطین) كه جمهوری اسلامی با آمریكا (و اسراییل) در آن درگیر شده است.
به موازات افزایش این درگیریها، حكومت بوش در یك موفقیت بینظیر توانست در یك فاصله كوتاه ائتلافی را مركب از كشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و یا همسایه اسراییل (به استثنای عراق و سوریه ولبنان) علیه ایران پایهگزاری كند. شكلگیری این ائتلاف را كه دست كم از زمان جنگ بین ایران و عراق بینظیر است باید بزرگترین شكست سیاست خارجی رژیم جمهوری اسلامی در منطقه به حساب آورد. آقای احمدینژاد با ژستهای پوپولیستی ضد اسراییلی و اظهارات خود در نفیهولوكاست تلاش زیادی كرد تا شاید در جهان اسلام و عرب محبوبیتی برای خود و رژیم جمهوری اسلامی دست و پا كند. ولی سیاستهای رژیم در عراق و اعدام انتقامجویانه صدام، به سرعت این اثر را از بین برد و جای آن را به احساسات ضد شیعی و ضد ایرانی و ضد جمهوری اسلامی در جهان اسلام و عرب داد. در سایه این تحول ناگهانی، كار آمریكا در بسیج كشورهای عربی منطقه خاورمیانه علیه جمهوری اسلامی به مراتب سادهتر شد و ظرف یكی دو هفته مقامات آمریكایی با سفر به این كشورها توانستند آنان را به صدور یك اطلاعیه مشترك در این زمینه قانع كنند.
اكنون نقشه سیاسی منطقه خاورمیانه نسبت به چند هفته قبل تغییر اساسی كرده است. آمریكا با عزم و توان بیشتری به حضور نظامی خود در عراق و خلیج فارس و دریای عمان افزوده است. اكثریت بزرگی از كشورهای عرب خاورمیانه در یك ائتلاف سیاسی علیه ایران با آمریكا همآواز شدهاند. نفوذ رژیم ایران در عراق به شدت تحت تهدید قرار گرفته است. درگیریهای داخلی در فلسطین، قدرت و توان نیروهای متكی به جمهوری اسلامی را در مقابله و ضربه زدن به اسراییل به تحلیل برده است. در كشورهای عربی و به خصوص در خاورمیانه، جمهوری اسلامی به تدریج به عنوان خطر اصلی مطرح میشود و به این ترتیب جای اسراییل را كه برای بیش از نیم قرن نقش دشمن مشترك و عامل اتحادكننده اعراب را ایفا میكرد میگیرد. سیاست خارجی جمهوری اسلامی، به خصوص در یك سال و نیمه ریاست جمهوری آقای احمدینژاد، همچون مائدهای آسمانی به كمك آمریكا و اسراییل آمده و عملا ایران را به عنوان دشمن اصلی اعراب به جای اسراییل مینشاند.
در این فضای جدید جهان عرب و منطقه خلیج فارس، انزوای سیاسی رژیم جمهوری اسلامی كه به ابتكار آمریكا و با همراهی اروپا آغاز شده است شدت بیشتری مییابد. اگر جمهوری اسلامی امید داشت كه در مصاف با غرب و به خصوص آمریكا و اسراییل، افكار عمومی جهان اسلام و عرب را پشت سر خود داشته باشد با تحولات اخیر و تشدید احساسات ضد شیعی و ضد ایرانی در بین اكثریت سنیمذهب این كشورها، این حمایت اكنون ضربه بزرگی خورده است. و اگر بن بست رابطه رژیم با غرب همچنان ادامه پیدا كند و سرانجام به درگیری یا حمله نظامی علیه ایران بینجامد، جمهوری اسلامی به سختی میتواند حتا به حمایت معنوی جهان سنینشین امید ببندد. اكنون میتوان دید كه در صورت حمله نظامی احتمالی به ایران، آمریكا به تنهایی عمل نخواهد كرد و بلكه از حمایت تلویحی یا تصریحی بسیاری از كشورهای عرب منطقه خاورمیانه كه اكنون پای اعلامیه مشترك خود علیه جمهوری اسلامی را امضا كرده اند نیز برخوردار خواهد شد. به عبارت دیگر، حمله احتمالی نظامیغرب به ایران، از نظر كیفیت برخورد جامعه جهانی و منطقهای به آن، نه از نوع حمله سال ٢٠٠٣ به عراق و بلكه بیشتر از نوع حمله سال ١٩٩١ به آن كشور خواهد بود.
البته در این كه چنین حملهای تا چه حد محتمل است گمانهزنیهای زیادی شده و در این ستون نیز این امر بارها مورد بررسی قرار گرفته است. این احتمال هر چه كه باشد مسلما ضریب احتمال آن با تحولات اخیر بالا رفته و پایین نیامده است. علاوه بر این، بحرانهای داخلی رژیم جمهوری اسلامی و افزایش نارضایی عمومی كه به دلیل بیسیاستی اقتصادی دولت آقای احمدینژاد به افزایش بیكاری و تورم فوقالعاده مواد غذایی و مسكن منتهی شده است به آمریكا جرأت بیشتری میدهد تا بر تحریم و فشارهای سیاسی و اقتصادی علیه ایران بیفزاید و با افزایش حضور نظامی خود در منطقه گزینه حمله نظامی را همچون شمشیر داموكلس بر سر رژیم ایران نگه دارد. و همان طور كه در مقاله هفته پیش گفته شد، این فشارها و بحرانهای داخلی ممكن است به تغییراتی در شاكله حاكمیت بینجامد و از جمله آقای احمدینژاد به عنوان بزرگترین مانع حل و فصل بحران سیاسی خارجی رژیم به كنار گذاشته شود.
با كنار گذاشتن آقای احمدینژاد از مقام ریاست جمهوری، البته رژیم ایران در موقعیتی خواهد بود كه بتواند در برابر خواستهای غرب در زمینه فعالیت هستهای و سیاست خاورمیانهای خود (از جمله، حمایت از تروریزم) انعطاف نشان دهد. ولی به سختی میتوان تصور كرد كه آمریكا از فرصت استثنایی كه در صحنه سیاست خاورمیانه علیه ایران پیش آمده است برای اعمال فشار حد اكثر به رژیم استفاده نكند و به چیزی كمتر از تغییر كامل سیاست رژیم در این دو زمینه تن دهد. چنین امری البته مستلزم یك چرخش ماهوی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود - امری كه همچنان كه در مقاله پیشین گفته شد، اگر عملی باشد خود میتواند به بحران هویتی تازهای در درون رژیم منجر شود و موجودیت آن را از درون در معرض خطر قرار دهد. از این رو، در همان جا نتیجه گرفته شد كه به احتمال تحقق چنین چرخشی،آن هم با سرعتی كه غرب انتظار دارد، نباید دل بست. احتمال حمله نظامی با تحولات اخیر بیشتر شده و كمتر نشده است - و نبردی كه اكنون به واسطه آغاز شده ممكن است با یك «تصادف» عمدی یا ناعمد به یك برخورد نظامی بیواسطه گسترش پیدا كند و فاجعه بیآفریند.