iran-emrooz.net | Wed, 24.01.2007, 9:43
سیاست آمریکا در رابطه با ایران و نقش اعراب منطقه
دکتر گودرز اقتداری
|
٢٣ ژانویه ٢٠٠٧
امروز پرزیدنت بوش پیام سالانه خودرا به نشست مشترک کنگره آمریکا که اصطلاحا به گزارش وضعيت ايالات متحده معروف است ارائه داد. دراین سخنرانی پنجاه دقیقهای که برای اولین بار به کنگرهای تحت کنترل حزب مخالف او ایراد میشد جرج بوش بخش عمده سخنان خودرا به مسائل داخلی و امنیت ملی پرداخت و برخلاف انتظار مدت بسیار کوتاهی را به ایران پرداخت. وی تنها از جمهوری اسلامی چندبار به عنوان حامی تندروان شیعه درعراق یاد کرد و یکبار آنهم در دررابطه با همکاری بین المللی از فعالیتهای هستهای ایران سخن گفت. دلیل این تغییر فاحش در موضع او نسبت به سخنانش که دو هفته پیش در رابطه با اعلام سیاست جدید آمریکا در جنگ عراق ایراد شده بود و بجای عراق بیشتر به تهدید ایران پرداخت نگرانی از عکس العمل اکثریت حاضرین در جلسه بود که طی دوهفته اخیر به شدت از او انتقاد کرده و اقداماتی را برای متوقف ساختن وی آغاز کرده بودند. جالب آنکه همین امروز روزنامه لوس آنجلس تایمز ادعای دیگر جرج بوش را زیر سوال برد و به این واقعیت اشاره نمود که بیشترین استفاده کننده کمکهای ایران و نزدیک ترین رابط ایران در عراق جناح عبدالعزیز حکیم و سپاه بدر است که در عین حال از متحدین آمریکاست و یکماه قبل میهمان بوش در کاخ سفید بود و نه جناح صدر و سپاه مهدی که عامل خشونتهای منسوب به شیعیان شناخته میشوند.
جرج بوش رئیس جمهور ایالات متحده دوره دوسالهی پایانی حکومت خویش را آغاز کرده است و با شتاب درصدد اتمام کارهای ناتمامی است که در سیاست خارجی برای خویش وظیفه می دانست. یکی از این وظایف البته ترتیب کار ایران است. پروژه خاورمیانه نو محافظه کاران بی تغییر رژیم در ایران عملا مفهوم نخواهد داشت و جورج جوان مایل نیست از او هم چون پدرش یاد کنند که کار صدام را در ١٩٩١ ناتمام گذاشت. نتیجه کار در عراق هرچه باشد برای او وقت کافی نمانده بویژه آنکه با انتحابات ٢٠٠٦ هیچ امیدی هم برای یک جمهوری خواه دیگر نیست که کاررابه سرمقصد برساند.
حدودا شش ماه پیش برخی امیدها برآن بود که به دنبال پایان کار هیئت تحقیق عراق به سرپرستی آقایان بیکر و همیلتون و رهنمودهایی که پیش بینی میشد در آن گزارش بیاید تغییراتی در مواضع خصمانه دولت بوش نسبت به ایران پدید آید. دوسال قبل از آن هم یک گروه بررسی مسایل استراتژیک به سرپرستی آقایان گیت (وزیر دفاع کنونی آمریکا) و برژینسکی (مشاور امنیتی پرزیدنت کارتر) براین تغییر پافشرده و خواستار بازنگری در این رابطه شده بود. حتی جمهوریخواهانی مانند هنری کیسینجر و سناتور راکفلر هم در ماههای اخیر بارها خواستار تغییرات جدی در دیپلماسی بوش در عراق شده بودند و وضعیت جنگ در عراق چنان نا مطلوب بود که برای دولت بوش راهی جز تغییر عمدهی راهکردهای گذشته باقی نمیماند.
بیش از دو سال است که درگیریهای داخلی عراق به ظاهر براساس فرق مذهبی اسلام محوریت یافته است و در ساده ترین شکل به جنگ شیعه و سنی تعبیر شده است. به باور من البته این اختلافات نه ریشه مذهبی صرف دارد بلکه بیشترآبشخورسیاسی دارد. برخی از شیعیان عراق پشتیبان آمریکا وبخشی هم مخالف حضور آنها هستند کما اینکه سنیها هم در عراق مخالف و در کویت و عربستان پشتیبان حضور آمریکایند. حزب الله شیعی لبنان با حماس سنی در فلسطین هم سوعمل میکنند و غیره. بنابراین تبدیل این درگیریها به جنگ مذهبی صرف جز ساده کردن صورت مسئله چیز دیگری نیست. نکته آن است که برخلاف ادعای ساده انگارانه ادامه حضور نیروهای آمریکا از این درگیریها جلوگیری نخواهد کرد چرا که ربشه اختلاف درادامهی حضور نیروهای اشغال در عراق است.
در ماههای جون و جولای سال ٢٠٠٦ حوادث لبنان اتفاق افتاد. اسرائیل بدنبال تنشهایی در مناطق اشغالی و لبنان به مواضع حزب الله در لبنان حمله کرد و پس از چهار هفته بی نتیجهی قاطع به حملات خویش پایان داد. حزب الله به عنوان پیروز از این نبرد خارج گشت و ظاهرا اسرائیل عقب نشست. ایران هم ازاین حادثه به برداشت محصول پرداخت و خود را درآن فتح شریک دانست. درپس پرده اما این نتیجه جابجاییهایی را پدید آورد که ظاهرا از چشم برخی بدور ماند. پیروزی حزب الله و ابراز قدرت و محبوبیت ناشی از آن در جهان عرب وقتی با آنچه درعراق گذشته جمع شود از قدرت ایران حکایت میکند ونشان میدهد که نفوذ ایران از طریق مراکز قدرت دولتی،سیاسی و مذهبی عراق و حزب الله لبنان هلال شیعه را که از ایران تا لبنان کشیده شده بود کامل کرد. به طریق اولا وحشت از قدرت شیعیان که مدتهاست جهان عرب را نگران کرده است واقعیتهای تازه در منطقه را بیش از پیش به رخ کشید. این واقعیات بیش از هرکس به بخشی از حکام عرب گران آمد که یا به تبع قدرت نظامی (مصر) و یا به حرمت شیخیت خویش (عربستان سعودی) گسترش دامنه نفوذ ایران را بر نمیتابند. اعلامیههایی که در جریان جنگ لبنان از سوی دول عربی انتشار یافت و عملا آنها را در این منازعه بی طرف نشان داد ، و نه چون همیشه در مخالفت با اسرائیل، به آمریکا و اسرائیل این اطمینان خاطر را داد که در صورت در گیری با ایران وحتی حملهی نظامی اسرائیل به آن کشورهم جای نگرانی از سوی اعراب نخواهد بود. بیاد آوریم که این نکته در جریان تهاجمات قبلی به عراق همواره مورد توجه بوده است بطوریکه آمریکا همواره براین پای فشرده است که در هیچ شرایطی اسرائیل مداخلهای نداشته باشد مبادا که به تحریک اعراب بیانجامد. وقایع لبنان درواقع تست این فرضیه بود و نشان داد که پس از تنش آفرینیهای عراق درواقع حساسیت اعراب به افزایش نفوذ ایران بر اخوانیت عربی و اسلامی ایشان غلبه میکند تا آنجا که حتی گوشمالی بیست و چند روزه اسرائیل به حزب الله و رد حاکمیت حماس ویا حمله به ایران را هم تحمل خواهند کرد.
عربستان سعودی به وضوح از حامیان حمله آمریکا به منظور سرنگونی رژیم صدام حسین بود و رابطهی نزدیک خانواده بوش و دیک چینی با خاندان سلطنتی سعودی که ریشه مالی هم دارد برهیچکس پوشیده نیست. دوستی و رابطه شخص جرج بوش هم با پرنس بندر سفیرسابق عربستان در آمریکا هم روشن و واضح است. واما در سالهای اخیر و وخامت اوضاع در عراق بندر به ریاض فراخوانده شده بود و مسئولیت امنیت ملی را برعهده گرفته بود و پرنس تورکی که قبلا مسئولیت امنیت ملی را داشت به عنوان سفیر عازم واشینگتن گردید. تورکی ظاهرا از منتقدین سیاست نومحافظه کاران آمریکا در خاورمیانه شناخته میشود و از مواضع آرامتری نسبت به ایران و سوریه برخوردار است. در ماههای منتهی به نشر گزارش بیکر-همیلتون و زمانی که همه در انتظار رهنمودهایی برای تغییرات عمده در سیاست آمریکا در عراق بودند پرنس تورکی هم از مشارکت ایران و سوریه درکمک به حل مسائل عراق به طور مثبت ارزیابی کرده بود. این نکته باعث اختلافاتی در درون دربار حکومتی سعودی شده و تضاد مابین بندر و تورکی را بالا برد به طوری که در آستانه اعلام نظرات گروه بررسی عراق و بدنبال سفر خصوصی دیک چینی به دعوت پرنس بندربه عریستان، تورکی ار سمت خود استعفا داد و بی سروصدا به ریاض بازگشت. شواهد امر حاکی از آن است که در جریان سفر چینی، عربستان مخالفت شدید خود را با کاهش نیروهای آمریکایی در عراق اعلام و آنرا مترادف با نفوذ بیشتر ایران و خطر عمده تری برای امنیت عربستان سعودی ارزیابی نموده و خواستار نفی رهنمود بیکر-همیلتون برای همکاری با ایران و سوریه در عراق شده است.
نشانههای همکاری بیشتر بین کاخ سفید و عربستان سعودی پس از سفر چینی از هم اکنون قابل رویت است و بعنوان مثال میتوان به افزایش ناگهانی عرضه نفت از سوی این کشور که به کاهش بیست دلاری قیمت هر بشکه نفت در یک ماه انجامیده توجه کرد و از خاطر دور نداشت که معمولا در آستانه زمستان مصرف و قیمت نفت هم باید بالا میرفت واما کافی است دهه هشتاد را بیادآوریم و نقش عربستان را در محاصره مالی جمهوری اسلامی در دوران جنگ با عراق مرور کنیم.
گرچه قصد از این یادداشت تحلیل نقش جمهوری اسلامی در این جابجاییها نیست و اما نمیتوان از این حقیقت به سادگی گذشت که ایران با افزایش تنش چه ازطریق پافشاری بر ادامه غنی سازی اورانیوم و چه با ازسرگیری رجزخوانیهای نخستین انقلاب به سیر عادی سازی روابط خود با جهان خارج که در دوران رفسنجانی و بویژه خاتمی آغاز شده بود خاتمه داد و عملا شیفتهی توهمات رئیس جمهور جدید خود در سفرهای خارجی اش و خیال رهبری جهان اسلام گشت. برخلاف ادعای اخیر آقای احمدی تژاد دستگاه عریض و طویل دیپلماسی خارجی جمهوری اسلامی در ماههای اخیر ساکت بوده و عملا هیچ محصول در خور توجهی به جز کنفرانس هولوکاست و دادوستدهای راه دور با ونزوئلا تولید ننموده است. نتیجه عمل آن است که تمام شیخ نشینهای حاشیه خلیج فارس امروز هم زبان با آمریکا و اسرائیل ایران را خطر بالقوه برای امنیت خویش میشناسند و از فشارهای آمریکا به ایران تا حد حمله نظامی ازسوی اسرائیل و یا آمریکا عملا حمایت میکنند و یا ازآن بی اعتنا خواهند گذشت. نشانهی دقیق این امر هم در دستور رئیس جمهور آمریکا برای ارسال و نصب موشکهای ضد بالستیک پاتریوت در این کشورها نهفته است چرا که سپردن پست فرماندهی کل نیروهای آمریکا در منطقه به یک آدمیرال نیروی دریایی نشانه احتمال قوی برای استفاده از موشکهای دوربرد دریا به زمین کروز ازسوی آمریکا و حملات مکررهوایی از سکوی ناوهای هواپیمابر آمریکایی علیه مواضع ایرانی در داخل کشور دارد. چرا که در پاسخ هم همانگونه که فرمانده سپاهی ارتش ایران ادعا میکند با پاتکهای موشکی ایران به سواحل خلیج روبرو خواهد بود. توضیح آنکه موشکهای دفاعی پاتریوت فقط برای سرنگونی موشکهای بالستیک کاربرد دارند.
باتوجه به آنچه تاکنون گفته شد به نظر میرسد که احتمال حمله نظامی آمریکا و حتی اسرائیل به ایران در ماههای آینده قریب به یقین خواهد بود. متاسفانه با وجود مخالفتهای شدید مردم و کنگره آمریکا و حتی گروه بزرگی از جمهوری خواهان با این ماجراجویی، مکانیزمهای محدودی برای بازداشتن دولت آمریکا از دست زدن به این جنون بی معنا وجود دارد وهمانطور که جیم هوگلاند نویسنده واشینگتن پست مینویسد جرج دوم براستی "همچون یک مربی فوتبال در دقایق پایان یک بازی سعی دارد با یک حمله سرسام آور و با وجود تمام احتمالات منفی عقب ماندگی تیمش را جبران کند،" چرا که برای وی وقت زیادی باقی نمانده است و صبر کردن برای مکانیزمهای کندتر ولی مطمئن تر در قاموس روانی او نمیگنجد. نتیجه این تهاجم هم با تاسف فراوان گریبان مردم ایران را خواهد گرفت چرا که اولا تاسیسات هستهای ایران در مرحلهای نیست که با یک حمله نظامی با تاخیر موثری روبرو شود چرا که با تمام پیش بینیهای موجود ده سال تا تولید اورانیوم تسلیحاتی فاصله دارد. ثانیا دقت حملات از راه دورغیرقابل اتکاست و از همه مهمتر آنکه اصولا برنامه برای عقب راندن فنی-نظامی-اقتصادی ایران که به نظر میرسد اساس اشتراک مساعی عربستان و آمریکا را تشکیل دهد نابودی کل سازه اقتصادی کشور را هدف خواهد گرفت که شامل راههای ارتباطی، صنایع سنگین و سبک، پلها و بنادر و بطور کل شاهرگ اقتصادی یعنی لجستیک و پشتیبانی سیستم سیاسی اقتصادی که داعیه رهبری خاورمیانه را دارد خواهد بود. اگر روزی تغییر رژیم هدف نو محافظه کاران بود امروز برای کاخ سفید و اعراب حاشیه خلیج عقب راندن ایران از موضع قدرت برای اعصار آینده هدف است. برای چنین هدفی البته نیاز به نیروی زمینی نیست که عدم وجودش باتوجه به درگیری سربازان آمریکا در عراق باعث ثبات خاطر جمهوری اسلامی در سالهای اخیر میشد. کاخ سفید البته هم چنان به مشاوران نومحافظه کار خود گوش میکند که امیدوارند معیشت ناشی از این بمبارانها به قیام عمومی در ایران و سرنگونی رژیم بیانجامد واما ظاهرا قطعیت چنین احتمالی در تصمیم گیری کاخ سفید برای حمله ارزش کمتری یافته است. پرسش برخی نیز آن است که در صورت وقوع چنین تهاجمی طرفداران ایران در بین مردم منطقه ساکت نخواهند نشست و خاورمیانه به خون و آتش کشیده خواهد شد. پاسخ این نگرانی را به سادگی میتوان در چهل سال اشغال سرزمینهای فلسطینی یافت که تاکنون با هیچ عکس العمل قاطعی روبرو نشده است.