iran-emrooz.net | Wed, 10.01.2007, 7:13
درسی در بیسیاستی محض:
چگونه از یك عفریت میتوان شهید ساخت
دكتر حسين باقرزاده
سهشنبه ١٩ دی ١٣٨٥ – ٩ ژانویه ٢٠٠٧
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
انقلاب وقتی رخ میدهد كه اقدامات اصلاحی به جایی نمیرسد. خشونت وقتی اتفاق میافتد كه خردورزی و منطق ضعیف است. وقوع جنگ به معنای ضعف و شكست دیپلماسی است. و وقتی حكومت دست به آدمكشی میزند، كاری جز به نمایش گذاشتن فقر مشروعیت یا كارآمدی سیاسی خود انجام نداده است.
كشتن انسان به شیوه اعدام، یا به این دلیل است كه آن فرد خطری برای حكومت/جامعه بشمار میرود، و یا این كه حس انتقامجویی باعث این كار شده است. در حالت اول، علامت سئوال بزرگی در برابر مشروعیت یا كارآمدی سیاسی حكومت قرار میگیرد، و در حالت دوم، حكومت اقتدار اخلاقی خود را از دست داده است. در هر دو صورت، حكومت ناتوانی خود را در كاربرد سیاست به عنوان وسیلهای برای ایجاد محیطی سازگار در جامعه (سیاستمداری) و كاهش تنش و خشونت در روابط انسانی به نمایش گذاشته است.
صدام حسین یك غول وحشی بود و مسئولیت جنایات بیشماری را به عهده داشت. عدالت اقتضا میكرد كه او متناسب با این جنایات محاكمه و مجازات شود. ولی كشتن او تنها یك عمل انتقامی بود و هیچ ربطی به عدالت نداشت. و مانند همه قتلهای انتقامی دیگر، این كار تنها میتواند به نفرت و جدایی بیشتر و انگیزه برای خونریزی بیشتر بینجامد. كسانی كه تصمیم سیاسی گرفتند (آری، این یك تصمیم سیاسی بود) كه او را بكشند نشان دادند كه تا چه حد سیاستمداران ضعیفی هستند.
اول از همه این كه صدام یك جانی بینالمللی بود - نه فقط به خاطر این كه قربانیان او تنها به عراقیان محدود نبود و بلكه ایرانیان (عنمدتا) و كویتیها را نیز در بر میگرفت، و بلكه همچنین به این دلیل كه جنایت ضد بشریت اصولا یك جنایت بینالمللی است. وقتی حكومت یك دیكتاتور به انجام میرسد، محاكمه و مجازات او با معضلی روبرو است. عدالت اقتضا میكند كه دیكتاتوردر یك دادگاه مستقل و زیر نظر قاضیان/هیئت منصفه مستقل محاكمه شود. ولی حاكمان جدید نوعا مخالفان دیكتاتور و زجركشیدگان او بودهاند، و بنا به تعریف شاكیان دیكتاتور مخلوع هستند. از این رو، در هیچ مفهومی از عدالت آنان نمیتوانند به عنوان قاضی یا هیئت منصفه مستقل عمل كنند. به این دلیل (و در مورد صدام، به خاطر این كه او شاكیان بینالمللی نیز داشت) صدام باید از همان آغاز به یك دادگاه بینالمللی تحویل داده میشد.
محاكمه صدام در یك دادگاه جنایی بینالمللی نه فقط اجازه میداد كه عدالت در باره او اجرا شود و بلكه دیده شود كه عدالت اجرا شده است. در كشور جنگزده عراق، جایی كه كشتار فرقهای در مقیاس بزرگی در جریان است، محاكمه صدام به وسیله یك حكومت و نظام قضایی تحت سیطره شیعیان طبیعتا از سوی عربان سنی ناعادلانه و جانبدارانه تلقی میشد. به عبارت دیگر، صرف نظر از این كه حكومت عراق جریان دادگاه را چگونه پیش میبرد، بخش بزرگی از جامعه هیچگاه امكان نداشت كه آن را منصفانه و بیطرفانه بداند. محاكمه صدام در یك دادگاه عراقی تنها به افزایش آتش جدایی فرقهای در كشور كمك كرد - با همه نتایج وحشتناكی كه این امر به دنبال آورده است.
محاكمه صدام در یك دادگاه جنایی بینالمللی همچنین تضمین میكرد كه همه شكایتهایی كه علیه او وجود دارد مطرح شود. در آنجا گزینه اعدام وجود نداشت، و در نتیجه، دادگاه او آن قدر طول میكشید تا همه اتهامات علیه او مطرح شود - یا (همان طور كه در مورد میلوسویچ اتفاق افتاد) او در جریان آن بمیرد. در این جا، همه قربانیان و شاكیان صدام از فرصتی برابر برای طرح شكایات خود برخوردار میشدند، و چون همه شواهد و مدارك علیه او در دادگاه مطرح میشد، قدم به قدم جنایات واقعی او حتا برای طرفداران پروپاقرص او برملا میگردید. به عبارت دیگر، كسانی كه (تا حدی حقمدارانه) به دادگاه او در بغداد برچسب یك نمایش سیاسی زدند و مدارك عرضه شده در آن را ساختگیخواندند، در صورتی كه این محاكمه در یك دادگاه بینالمللی برگزار میشد، وقتی با انبوه و طیف مداركی كه در آنجا عرضه میشد روبرو میشدند كمتر میتوانستند چنین ادعایی بكنند.
محاكمه در بغداد هیچ یك از این خصوصیات را نداشت. دادگاه فقط به یكی از جنایات (به نسبت) كوچك صدام پرداخت. دادگاه از رسیدگی به اتهامات به مراتب مهمتری كه به كاربرد گاز شیمیایی و قتل عام كردان در حلبچه و سربازان ایرانی در جنگ مربوط میشد باز ماند. دادگاه در جریان محاكمه، با تعویض قاضیان، در معرض دخالتهای سیاسی حكومت قرار گرفت. همچنین حكومت نتوانست امنیت حقوقدانانی را كه وكالت صدام را به عهده داشتند تأمین كند. و از همه بدتر این كه حكومت صدام را به مرگ محكوم كرد - و به سرعت مجازات مرگ را به اجرا گذاشت.
مجازات مرگ یك عمل انتقامآمیز است و ربطی به عدالت ندارد. عدالت دو چیز را اقتضا میكند: یكی این كه مرتكب جرم به خاطر آن رنج بكشد و آن هم نه فقط برای لحظات محدودی، و دوم این كه مجازات عمدتا علیه مرتكب جرم اعمال شود و نه علیه دیگرانی كه دور و بر او هستند. مجازات اعدام از هر دو خصوصیت یاد شده بیبهره است. رنجی كه فرد اعدامی میكشد محدود به دلهرههای او است (زمانی كه او در انتظار اعدام به سر میبرد) و لحظات كوتاهی از درد كه او ممكن است در جریان اعدام تحمل كند. ولی خانواده و دوستان اعدامی رنجبران واقعی این عمل هستند كه باید برای سالیانی دراز پیآمدهای فقدان عزیز خود را تحمل كنند.
در مورد اول، میتوان گفت كه مجازات واقعی یك اعدامی رنجی است كه او صرفا به دلیل این كه در انتظار اعدام به سر میبرد تحمل میكند. در مورد صدام، این دوره كمتر از ٢ ماه طول كشید (یا كمتر از یك هفته از هنگام قطعیت حكم). این نوع و مقدار از مجازات به سختی میتواند با جنایات وحشتناكی كه او بدان متهم شده بود (و به بخشی از آن مجرم شناخته شد) تناسبی داشته باشد. در مورد دوم، این مسئلهای است كه كاملا با انتقام همخوانی دارد: كشتن یك فرد خانواده قربانی را به عزایی بزرگ برای سالیان دراز مینشاند؛ و این امر به لحاظ عاطفی میتواند از این طریق جبران شود كه خانواده قاتل نیز در نتیجه اعدام او به عزایی مشابه بنشینند. برابری در رنج دو خانوداه: این انتقام است و نه عدالت.
و بدترین عمل سیاسی خطرناك حكومت عراق (و اربابان آمریكایی آن) این بود كه این حكم اعدام را به مرحله اجرا بگذارند. صدور حكم اعدام برای صدام در یك دادگاه سیاسی ناصالح به اندازه كافی برای آتشبیاری كشمكشهای فرقهای تأثیر داشت. ولی كشتن او بهترین هدیهای بود كه حكومت عراق می توانست برای سال نو به شورشیان سنی عراق بدهد - و بدین وسیله خود را از یك برگ برنده در برخورد با آنان محروم سازد. برای مثال، حكومت میتوانست با صدام معاملهای بكند كه بر اساس آن، او برای كاهش تنشهای فرقهای عراق با حكومت همكاری كند و به ازای آن، حكومت حكم اعدام او را به حبس ابد تخفیف دهد. البته او ممكن بود در ابتدا این پیشنهاد را نپذیرد، ولی چنین پیشنهادی ارزش آن را داشت كه آزمایش شود. كافی است تصور كنیم كه صدام با رهبران شورشیان دیدار می كرد و از آنان میخواست (در واقع، به آنان حكم میكرد) كه از شورش و مقاومت خود دست بردارند. و در هر صورت، زنده ماندن او به سایر شاكیانش، و به خصوص كردان، فرصت میداد كه شكایات خود علیه او را دنبال كنند، و از این طریق به تدریج كه فجایع مربوط به جنایات او یكی پس از دیگری به تفصیل مطرح میشد دست كم این كه اعتبار او در نزد هوادارانش خدشه پیدا میكرد.
ولی قرار چنین نبود. به جای همه اینها، رژیم مورد حمایت آمریكا در بغداد موفق شد از یك فرد جانی همانند صدام در بین سنیان در سراسر جهان اسلام - از اندونزی و هند و پاكستان گرفته تا فلسطین و لیبی و الجزیره - یك شهید بسازد. حكومت از طریق ویدیویی كه بر صفحات تلویزیون در سراسر جهان پخش شد ثابت كرد كه كشتن صدام یك عمل انتقامجویانه بود و نه عدالتخواهانه. آنان نه فقط خود را از یك برگ برنده در برخورد با شورشیان محروم ساختند، و بلكه موفق شدند متحدان حكومتی كرد خود و هممذهبان ایرانی خویش را كه به حمایتشان وابستهاند، به خاطر این كه آنان را از طرح شكایات خود علیه صدام بازداشتهاند، از خود برنجانند. صرف نظر از این كه حكومت عراق و حامیان آمریكایی آن هنوز معتقدند كه مجازات اعدام روش درستی برای اجرای عدالت است (و این عمل نفرتانگیز را به مرحله اجرا میگذارند)، آنان همچنین ثابت كردند كه به هیچ عنوان از توانایی لازم برای حكومت بر كشوری گرفتار كشمكشهای فرقهای مانند عراق امروز برخوردار نیستند.
یك صدام زنده میتوانست برای عراق جنگزده فایدهای داشته باشد. ولی یك صدام مرده به مقام یك شهید عروج كرده است - و ممكن است به كشتارهای فرقهای نه فقط در عراق و بلكه در سراسر جهان مسلماننشین روح تازهای بدهد. اگر این اتفاق بیفتد، این امر مصیبتبارترین واقعه از زمانی خواهد بود كه حمله به عراق به رهبری آمریكا باعث شد كه بنیادگرایان اسلامی با نفرات و اسلحههای جدید تقویت شوند. و در هر صورت، این امر نمایشی چشمگیر از فقر سیاستمداری، به عنوان وسیلهای برای حل مشكلات جامعه، در بغداد و واشنگتن را به جهانیان عرضه میكند. و این سئوال باقی میماند كه چرا ائتلاف حملهكننده به عراق و متحدان آنان از همان آغاز برای محاكمه صدام در یك دادگاه بینالمللی اصرار نورزیدند و از این طریق از پیآمدهای قابل پیشبینی آنان احتراز نكردند.
-----------------------
متن فوق بازگردان مقالهای است كه هفته گذشته به زبان انگلیسی منتشر شده و در نشانی زیر یافت میشود:
http://www.iranian.com/HosseinBagherzadeh/2007/January/Failure/index.html