iran-emrooz.net | Sun, 31.12.2006, 17:25
بخش دوم
مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران
دکتر مهرداد مشایخی
|
يكشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۵
در بخش پیش ، به اختصار، به نقد چند دیدگاه مرسوم در میان ایرانیان در مورد مشکلات فرهنگیمان، به ویژه کمبود همکاری داوطلبانه در عرصه مدرن پرداختم. در آنجا، اشاره کردم که برای پاسخگویی مستدل به این مشکل، باید از دیدگاههای ذاتگرایانه (چه از نوع بیولوژیکی و چه از نوع فرهنگی آن)، که ایرانیان را برای ابد محکوم همیشگی پارهای از خصلتهای غیرکارکردی میدانند، پرهیز کنیم. همچنین، از «راهکار»هایی که چاره این مشکل را در رجوع فردی به «خود» و یا، برعکس، در استمداد از حکومت جستجو میکنند، فاصله گرفتیم.
در این بخش، روش بررسی و تحلیل این مشکل را با خوانندگان طرح میکنیم. دیدگاه ما جامعهشناختی ـ تاریخی است: جامعه شناختی، از این جهت که معضلات فرهنگی و رفتاری ایرانیان را در مجموعه حیات اجتماعی تحلیل میکند. به دیگر سخن، رفتارهای فرهنگی را از درون ارتباطات پیچیده و تنگاتنگی که میانآنها و سایر عوامل اجتماعی، نظیر شکل حکومت، شیوههای اقتصادی و معیشتی، نقش جنگها و تخاصمات قبیلهای، عوامل جغرافیایی ـ اقلیمی و مناسبات جهانی برقرار است توضیح میدهد. دیدگاه ما، در عین حال، تاریخی است: بدین معنی که مشکل کمبود همکاری داوطلبانه را صرفا مولود شرایط معاصر نمیداند. تاریخ ایران زمینهساز و پرورشدهنده بسیاری از خصوصیات فرهنگی بارز ما بوده است.
از آنجا که این مبحث در بخشهای گوناگون ارایه خواهند شد، فرصت آن وجود دارد که تعاریف خود را از مفاهیم کلیدیمان به دست دهیم.
فرهنگ چیست؟
دیدگاههای وابسته به علوم اجتماعی «فرهنگ» را کم و بیش به این شکل تعریف میکنند: مجموعهای از عقاید و باورها، هنجارهای حاکم بر رفتار، ارزشها، نمادها و زبان، فرهنگ مادی مشترک در میان جمع وسیعی از مردم، که تا حدودی آنها را از «دیگران» متمایز میکنند و، درعین حال، با دخل و تصرفاتی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. در نتیجه، فرهنگ هر نسلی نسبت به نسلهای پیشین، هم دارای وجه تشابهاتی است و هم تمایزاتی. پس فرهنگ، دایما در حال تغییر و تحول است؛ لایههایی از آن به طور مرتب نو میشوند و لایههایی دیگر خود را بازتولید کرده و تداوم مییابند. ولی کدام لایهها میمانند و کدام سپری میشوند؟ در توضیح این امر، میتوان اشاره کرد که مطابق دیدگاه کارکردگرایان (Functionalists) عناصری از یک مجموعه فرهنگی که برای ادامه حیات جامعه نقش کلیدی و موثرتری دارند، همچنان ادامه پیدا میکنند. دیدگاههای دیگری، اما، بر زمینههای اجتماعی ـ اقتصادی عناصر فرهنگی و چهارچوبهای نهادی آنها تاکید گذاشته و ادامه حیات مناسبات فرهنگی را ناشی از حفظ و تداوم زمینههای آنها میدانند (بهعنوان مثال، در مناسبات کشاورزی پیش مدرن، پارهای از ارزشهای فرهنگی مثل پدرسالاری، مردسالاری، سنتگرایی، ناموسپرستی و خودکفایی خانوادگی شکل میگیرند.)
در جوامعی که از تاریخی کهن برخوردارند، طبعا جنبههای گوناگونی از فرهنگ تاریخی تا مدتها همچنان به حیات خود ادامه میدهند. این روند، بهویژه در جوامع کمتوسعه، که برخلاف جوامع اروپایی و آمریکای شمالی، تحولات عمیق و ساختاری (نظیر انقلاب صنعتی و یا رنسانسی) در حوزههای اقتصاد ـ تکنولوژی، سیاست، نهاد دین و ارزشهای فرهنگی را تجربه نکردهاند، به وفور مشاهده میشود. ولی، همان طور که در بخش پیش نیز متذکر شدم، این امر را باید نسبی تلقی کرد و از آن نباید به نتیجه نادرست سرشت فرهنگی ثابت و غیرقابل تغییر برای ایرانیان رسید، در شرایط مناسب، همه اجزای فرهنگ میتوانند تغییر کنند.
همکاری و اشکال آن
جامعه انسانی عبارت است از شمار وسیعی از افرادی که در یک رابطه دراز مدت ارتباط متقابل، در یک محدوده جغرافیایی معین، با یکدیگر زندگی میکنند. واژه کلیدی در این تعریف، همان «ارتباط متقابل» است. از دل این نوع ارتباطگیریهای درازمدت و منظم است که سازمانها، گروهها، نهادها و ساختارهای اجتماعی ساخته میشوند. صد البته، برای ارتباطگیری متقابل باید دست به همکاری زد. انسانها برای پاسخگویی به نیازهای مشترکشان، طبعا محتاج همکاری هستند. هیچ جامعه بشری بدون همکاری ممکن نمیشود و معنی ندارد. در جوامع بدوی، همکاری برای ارضای نیازهای ابتدایی بشر صورت میگیرد (مثل همکاری در مورد جوامع شکارگر و یا در مورد فعالیتهای کشاورزی و شبانی.) در جوامع کشاورزی پیشرفته، همراه با ایجاد شهرهای پیشامدرن (در سدههای میانی)، همکاریهای پیشرفتهتر و تازهای در فعالیتهای دینی، صنفی، ورزشی و مراسم اجتماعی مرسوم شدند.
اشکال دیگری از همکاری، چه در گذشته و چه در حال، به اجبار بر افراد جامعه تحمیل گردیدند. نمونه بارز آن کارهای متکی بر بیگاری، در شکل بردهداری و یا در اشکال تولیدی متکی بر زمین، است. در اینجا، حکومت استبدادی، مردم را درگیر فعالیتهای غیر داوطلبانه میکند. این نوع فعالیتهای گروهی حتی تا قرن بیستم نیز ادامه یافته و در اشکال جدیدی بازتاب مییابند. مانند شرکت اجباری دانشآموزان در بزرگداشت تولد شاه و یا شرکت اجباری در راهپیماییها و مراسمی نظیر نماز جمعه برای برخی از شهروندان.
پس، زمانی که ایرانیها از مشکل «عدم همکاری» سخن میگویند مرادشان فقدان همکاری به مفهوم مطلق آن نیست. چنان که، در جامعه «سنتی» ایرانی، ما با انواع و اقسام همکاریهای گروهی و داوطلبانه، در چهارچوب محلی، دینی، معیشتی، صنفی، نظامی، ورزشی و اجتماعی مواجه بودهایم: نقش «هیاتها» در محلات، فعالیتهای اجتماعی مسجد و حسینیهها، صندوقهای قرضالحسنه، مشارکت سیاسی و جمعی بازاریان در برابر استبداد، زورخانهها، گروههای جوانمردی ـ عیاری، کمکهای خیریه مردمی به قربانیان حوادث طبیعی، نقش اصناف و نظایر آن از این جمله است. پس، مفهوم واقعی این گلایه عمومی از سوی ایرانیان چیست؟ به باور نگارنده، ایرانیها در دو سطح از «عدم همکاری» داوطلبانه، در عرصههای مدرن زندگی شکایت دارند. اول، آنها در طی تجارب روزمرهشان به وضوح به این واقعیت پی بردهاند که هموطنانشان تمایل کافی برای همکاری داوطلبانه، برای پیشبرد امور پیچیده امروزی در ایران در حال گذار به جامعه مدرن، از خود نشان نمیدهند. آیا این گرایش دست نیرومند حکومت را در گرداندن امور همچنان باز نمیگذارد؟ دوم، ابراز نگرانی ایرانیها که هنگام مقایسه میان جامعه ایرانی چند دهه اخیر، با جوامع پیشرفتهتر غربی معنی مییابد: یعنی، جوامعی که از یک حوزه مدنی نسبتا پیشرفته برخوردار هستند.
نمونههای این پدیده منفی، در تمامی عرصههای زندگی نمود دارند. به عبارت دیگر، اگر ما از سه عرصه نیازهای اولیه (مثل فعالیتهای معیشتی ـ شغلی)، حیطههای اجباری (همکاریهایی که از سوی حکومت و سایر نهادهای قدرت و یا شرایط اضطراری بر افراد تحمیل میشوند، نظیر مشارکت در جبهه جنگهای ناعادلانه، شرکت در مراسم دولتی اجباری) و بالاخره حوزههایی که به طور تاریخی و سنتی اعتماد لازم را در مردم ایجاد کردهاند (مراسم دینی، مراسم و اعیاد ملی، مشارکت در امور خیریه همچون کمک به سیلزدگان،. زلزلهزدگان)، بگذریم در سایر عرصههای زندگی مدرن، که حداقل در جوامع پیشرفتتر و دموکراتیک، عرصه مدنی (Civil society) خوانده میشود، از همکاریهای داوطلبانه کمتر نشانی میبینیم. این ضعف همکاری را در عدم تشکیل سازمانها و نهادهای داوطلبانه، مثل انواع جمعیتها، کلوبها، اتحادیه و سندیکاها، احزاب سیاسی و نظایر آن میتوان مشاهده کرد. ممکن است گفته شود استبداد حکومتی مانع این امر بوده است. البته، این امر در مثالهایی که حکومت احساس خطر کند بیشتر صدق میکند تا تمامی این نمونهها. حکومت ممکن است بخشی از توضیح کمبود همکاری در ایران باشد، اما مسلما تمامی آن به حساب نمیآید. نتیجه این امر، شکلگیری جامعهای است که در یک قطب آن افراد فاقد تشکل در حوزه خصوصی قرار دارند (جامعهتودهوار) و در قطب دیگر آن، یک حکومت همه جا حاضر، قلدر و تمامیتخواه. سطح میانی جامعه که بنا بر قاعده، میتوانست عرصه فعالیتهای داوطلبانه، جمعی، مستقل از حکومت و بر پایه منافع مشترک میان گروههای مختلف شهروندی باشد، به طرز محسوسی غایب است (و یا دست کم ضعیف است.) یکی از صاحبنظران ایرانی، در این زمینه مینویسد: «جامعه تودهوار و دولت تمامیتطلب مبتنی بر آن، درست در مقابل جامعه مدنی قرار میگیرند؛... فرد نیز در جامعه تودهوار چارهای جز خواست دخالت هرچه بیشتر دولت ندارد... در این شرایط فردیت فرد، قربانی جامعه تودهوار میشود تا در ازای آن فرد بیپناه، مورد حمایت قرار گیرد.» (مجید محمدی، جامعه مدنی ایرانی).
به هر رو، همان طور که پیشتر نیز ذکر شد، وجود یک نهاد فراگیر حکومتی و خودکامه در سراسر تاریخ ایران، یک مانع اصلی بر سر شکلگیری عرصه مدنی و همکاریهای مدنی مدرن بوده است. در این مورد کمتر اختلافنظر موجود است. ولی، استدلال اصلی این نوشته آن است که عوامل و ارزشهای فرهنگی نیز به سهم خود در این مورد نقش بازی کرده و میکنند. به همین دلیل است که تلاش میکنیم نشان دهیم عوامل نابسامانی همچون کمبود امنیت اجتماعی و فردی، در درازای تاریخ ایران، موجد شکلگیری فرهنگی شده است که بدگمانی، بیاعتمادی به «دیگران» (هر که «خودی» محسوب نشود)، محافظهکاری و تن به خطر ندادن، نان را به نرخ روز خوردن، زرنگی، افراط در دورویی و دروغ و بسیاری از عناصر فرهنگی دیگر ـ که به تفصیل در موردشان توضیح خواهیم داد ـ حضوری پررنگ و تاثیرگذار بر رفتارهای اجتماعی ما داشتهاند.
همکاری مدنی در چه شرایطی شکل میگیرد؟
اشاره کردیم که همکاری در بافت روابط سنتی ایران موجود بوده است. برخی از آنها در جهت ارضای نیازهای اولیه معیشتی صورت میگرفته؛ دستهای دیگر از همکاریها در حیطههایی که به گروههای اولیه (Primary Groups) موسوم هستند و یا روابطی که در آنها فرد دارای احساس اعتماد کافی به دیگران باشد انجام میگرفته، نظیر روابط مذهبی ـ دینی، قومی، درون اصناف (بازار)، خانوادگی و حتی گروههای متکی بر آیینهای فتوت، عیاری و لوطیگری.
ولی، مبحث اصلی ما به همکاری درعرصه مدرن بر میگردد. اگرچه جامعه ایران را نمیتوان یک سره یک جامعه مدرن خطاب کرد ولی، دستکم، میتوان آن را جامعهای در حال گذار (از مناسبات پیشاصنعتی ـ پیشاسرمایهداری ـ سنتی ـ خویشاوندی ـ محور) به روابط مدرن ـ صنعتی ـ شهری ـ مدنی فرض کرد. اگر در جامعه سنتی، برای همکاری، افراد محتاج اعتمادهای از نوع خویشاوندی، عاطفی، قبیلهای، قومی، دینی و نظایر آن بودند، در جامعه مدرن نوع دیگری از اعتماد مورد نیاز است: اعتماد مدنی. این نوع اعتماد باید برآمده از احساس مسئولیت، عاقبتاندیشی، محاسبه هزینههای بیاعتمادی و منافع اعتماد و توجه به همکاریهای ناشی از آن باشد.» (مجید محمدی، همانجا.) بهعلاوه، اگر در جوامع پیش مدرن، اعتماد از آشنایی، روابط عاطفی و سنت بر میخیزد، در جوامع مدرن، اعتماد ناشی از امنیت قانونی است. یعنی شهروندان آگاهند که اگر دیگران اعتمادشکنی کنند، قانون و مقرراتی موجودند که توسط حکومت و نهادهای قانونی پاسداری میشوند. همکاریهای مدنی در شکل آرمانی خود محتاج اجزاء زیرند:
۱ ـ میزان معینی از روند تفکیک اجتماعی (Social Differentiation)، که طی آن جامعه به گروههای فزاینده تخصصی، حرفهای، سلیقهای، منفعتی تقسیم میشود و جامعه به شدت متکثر میشود یا علایق، منافع و همبستگیهای جدیدی ایجاد میشوند.
۲ ـ آمادگی روانی ـ فرهنگی شهروندان برای نزدیک شدن به یکدیگر برای نیل به منافع مشترک. بهعنوان مثال، تشکیل انجمن روزنامهنگاران، کانون وکلا، سازمان سراسری زنان و... در اینجاست که ارزشهایی مثل بدگمانی و تمامخواهی (عدم مصالحه) مشکلآفرین میشوند.
۳ ـ آمادگی حکومت برای به رسمیت شناختن حوزه مدنی (مستقل از خود) و دادن تضمینهای قانونی ـ سیاسی لازم به شهروندان.
۴ ـ ترویج فرهنگ مدنی و تمرین کار گروهی. این امر با فعال شدن نقش آموزش و پرورش، خانواده، شوراهای شهر و روستا، رسانههای گروهی و احزاب سیاسی در تشویق شهروندان به کار گروهی پیشرفت میکند.
ادامه دارد