iran-emrooz.net | Sat, 30.12.2006, 10:45
سیاست دوگانهی غرب و مردم ایران
منصور کوشان
|
شنبه ٩ دی ١٣٨٥
بحران ساخت سلاح هستهای حکومت اسلامی در ایران، پافشاری بر تداوم و تعلیق آن از سوی کشورهای قدرتمند و حکومت اسلامی، و این روزها بحث طرح تحریم اقتصادی بهپیشنهاد ٦ کشور (٥+١) و اقدام عملی و ناگزیر سازمان ملل، مهمترین عامل سرکوب آزادی و نادیده گرفتن حقوق بشر در جامعهی ایران شده است. نگاهی گذرا به سیاستهای دولت آقای محمود احمدینژاد و سخنان آقای خامنهای و روحانیان و سیاستمداران دیگر جمهوری اسلامی نشان میدهد که نه تنها وضع داخلی ایران نسبت بهسالهای گذشته بهبود نیافته که روز بهروز شرایط فرهنگی، سیاسی و اقتصادیی مردم در تنگناهای بیشتری قرار گرفته است. سیاستی که ضامن بیش از ٢٧ سال تداوم حکومت اسلامی در ایران شده است.
نگاهی گذرا به روند حکومت در سالهای گذشته نشان میدهد که هر گاه حاکمان این حکومت دچار تزلزل و فروپاشی در برابر فشارهای داخلی بودهاند، بهیک عامل خارجی یا "دشمن فرضی" متوصل شدهاند تا بتوانند هم اقشار ناآگاه و حزباللهی را برانگیزانند و هم اقشار آگاه و ناراضی را با آن سرکوب کنند. نمونههای آشکار آن، سرکوبهای سالهای گذشته بهبهانهی "ضد انقلاب"، "سلطنتطلب"، "ضد جنگ"، "عامل سیا" و .... چنان که حضور ناوگان آمریکایی در خلیج فارس همزمان با انتشار متن "١٣٤ نویسنده" بزرگترین بهانه برای سرکوب نویسندگان و ایجاد رعب و وحشت در جامعهی فرهنگی شد و گروه بسیاری را ناگزیر به سکوت و نادیده گرفتن حقوق خود کرد. بنا بر این اصل ساده آنچه غرب آگاهانه یا ناآگاهانه در مورد ایران و حقوق مردم آن نادیده میگیرد، این ویژگیی حکومت اسلامی در ایران است.
همین ویژگی است که آقای خامنهای را وادار میکند به آقای احمدینژاد اجازه بدهد تا زمینهی لازم برای سرکوب احتمالیی افرادی از داخل حکومت را آماده کند. طرح "مبارزه با مفاسد اقتصادی" یا بهزبان رساتر "افشای کسانی که وامهای میلیارد دلاری از بانکها گرفتهاند و پس نمیدهند" از جانب آقای احمدینژاد بازگوی این واقعیت است که امکان اعتراض افرادی از حکومت، حتا بنیادگرایان، بعد از تحریم اقتصادی بسیار است. کسانی که سالها است به پشتوانهی بانکهای ایران با جهان غرب تجارتهای کلان دارند، چنان حریص شدهاند که توان تحمل تحریم اقتصادی یا محدود شدن درآمدهای کلان را نخواهند داشت و احتمال اعتراضشان بهسیاستهای آقای احمدینژاد بسیار خواهد بود. از این رو راه چاره برای سرکوب اینان، بهانهی "مفاسد اقتصادی" است. این سیاستی است که جهان غرب از سویی از آن بیاطلاع است و از سوی دیگر در صورت آگاهی چندان اهمیتی بهآن نمیدهد.
واقعیت این است که دولتهای غربی نمیخواهند موجودیت حکومت اسلامی در ایران را نادیده بگیرند. این دولتها بر اصل پذیرش حکومتی که تمامیت ساختارش در ضدیت با حقوق بشر است، میخواهند چارچوبهای "دیپلماتیک" خود را دنبال کنند. از سویی میخواهند منافع سیاسی اقتصادیی خود را از دست ندهند و از سوی دیگر میخواهند در پشت حصارهای شیشهای "پرنسیب"های خود بایستند. در واقع در این "پارادوکس" آشکار، اگر خوشبینانه دیده شود، دو اصل مهم نادیده گرفته میشود.
اصل نخست ناآگاهیی غرب از چگونگیی روند قدرت حکومت اسلامی در ایران است و اصل دوم ناآگاهیی قدرتمندان ایرانی از چگونگیی روند سیاست در جهان. گروه نخست بر اساس باورهای دیپلماتیک و سیاستهای شناخته شده میکوشند طرح خود، تعلیق غنی سازی اورانیوم را با تهدید بهتحریم اقتصادیی ایران جامهی عمل بپوشانند و گروه دوم با باور به"تقیه" سیاست دیرینهی جهان تشییع، میکوشند هر چه بیشتر این روند را طولانی و کشدار کنند تا بر تداوم قدرت خود بیافزایند. "تقیه" این امکان را بهحاکمان حکومت اسلامی در ایران میدهد که تا جایی که میتوانند بر خواست خود پافشاری کنند و توجهی بهضرر و زیانهای دیگران یا جامعه یا کشور ناداشته باشند و هرگاه خطر منافع یا موجودیت آنان را تهدید جدی کرد، بهآن متوصل شوند. چنان که آقای روحالله خمینی طی هشت سال جنگ هرگز توجهی به زیانهای ناشی از آن و کشته شدن هزاران نفر نکرد، اما هنگامی که پایههای قدرتش متزلزل شد و دریافت بهزودی خسارتهای ناشی از جنگ دامن او و اطرافیانش را خواهد گرفت، با همهی ادعاهایش که "لکن جنگ واجبتر از نماز و روز است"، تقیه کرد و بهقول خود جام زهر شکست را سرکشید.
گروه نخست (غرب) ناگزیر از تداوم فعالیت خود و اصرار بر تعلیق غنی سازی است. چرا که بهعنوان یک سیاستمدار نماینده مردم، مسئول و پاسخگو است و ناگزیر است امنیت و آرامش مردم جامعهی خود را تضمین کند. تداوم این امنیت ضامن پیروزی و حضور او در صحنهی سیاست است و هر گونه خدشهای در این راستا توأم خواهد بود با استیضاح او، دولت و نهایت حزب وابسته بهآن. تلاش برای تعلیق غنی سازی سلاح هستهای در ایران نیز، جدا از سیاستهای اقتصادی و زورگوییهای آقای جورج بوش، از آنرو است که غرب، بهویژه بعد از ١١ سپتامبر، نمیتواند تهدیدهای جهان اسلام و در رأس آن حکومت اسلامی در ایران را نادیده بگیرد و آرامش از دست رفتهاش را بازیابد. تروریسم اسلامی، درست یا نادرست، بازوی رعب و وحشت حکومت اسلامی برای پیشبرد اهداف خود شده است. روی همین اصل هم است که هر چه رسانههای همگانی و بهویژه سیاستمدارانی چون آقای بوش و دولت او جهان غرب را از قدرت حکومت اسلامی در ایران یا اقدامهای احتمالیی آن میترسانند، قدرتمندان حکومت اسلامی بیشتر بر پایگاه و سیاستهای خود پافشاری میکنند. چرا که دو حربهی کارا بهدست میآورند. یکی "مظلومنمایی" که یکی از شیوههای همیشگیی جهان تشییع بوده است و همیشه با تکیه بهآن حضور خود را تحمیل کرده است و دیگری ایجاد "دشمن فرضی" که با توسل بهآن جامعهی داخلی را از هرگونه آزادی و انتقاد بازداشته است.
در صورتی که گروه دوم، قدرتمندان و سیاستمداران حکومت اسلامی در ایران، مبرا از همهی این مسؤلیتها هستند. از آن جا که هیچ کس در ایران، بر اساس رأی آگاهانهی مردم و با مسؤلیت در قبال مردم در دولت یا قوههای دیگر یا مجلس ننشسته است، هیچ گونه "روابط دیپلماتیک" هم برایش محلی از اعراب ندارد. همه در هر موقعیتی تنها به تضمین بقای خود و چپاول ذخایر ملی میاندیشند.
با این پیش زمینه و این چشمانداز بدیهی است که حکومت اسلامی در ایران، در برابر این شیوهی مرضیهی دولتهای غربی، نه تنها بهفکر عقبنشتینی از مواضع خود نخواهد افتاد که هر روز آیندهی روشنتری برای خود پیشبینی میکند. آیندهای که از طریق سرکوب بیشتر تضمین میشود. چرا که هر چه سرکوب بیشتر شود مفاسد اجتماعی در جامعه بیشتر رشد میکند و فقر مزمنتر و دامنگیرتر میشود. بر هیچ کس هم پنهان نیست که جامعهی فاسد و فقرزده هم توان مقابله با ظلم و درخواست حقوق خود را از دست میدهد و هم بهخودی خود تضمین حکومت حاکم میشود.
بهزبان سادهتر و صریح دولتهای غربی با همهی ادعاهایشان در بارهی آزادی در جوامع مختلف و تضمین حقوق بشر برای تمام نهادهای مدنی، در طی سالهای گذشته نه تنها هیچ حرکت بنیادی برای رهاییی مردم ایران از بن بست حکومت اسلامی انجام ندادهاند و توجهی بهخواستها یا فریادهای "اپوزیسیون"های ایرانی نکردهاند، که در مواقع ضروری حتا اهرم بقای حکومت شدهاند.
یک اصل ساده نشان میدهد که وجه اشتراک تمام گروهها، سازمانها، حزبها، نهادهای آزادیخواه و افراد متعرض بهحکومت اسلامی "نفی" آن است. این باور که حکومت اسلامی از بنیاد نادرست بوده است و امکان هیچگونه بازسازی یا "رفروم" در آن ممکن نیست، این روزها حتا اصلاحطلبان داخل حکومت را هم موافق کرده است، اما باز جهان غرب بر یک اصل "دیپلماتیک" نادرست، هنوز هم میخواهد ابتدا این حکومت را بهرسمیت بشناسد و بعد بر مبنای منافع خود از آن اصلاحاتی را درخواست کند و گروهی نابخرد ایرانی را موافق آرای خود گرداند.
زمانی که تجربه نشان میدهد سیاستهای ٢٧ سال گذشتهی دولتهای قدرتمند غرب، هیچ روزنهای برای احقاق حقوق مردم ایران نگشودهاند، این پرسش پیش میآید که راه رهایی از این بنبست چیست؟
آیا با توجه بهشکست دولت آقای محمد خاتمی و شکست اصلاحطلبان زمان اعتراض بهتمام سیاستهای دولتهای قدرتمند غربی نرسیده است؟ زمان خواستار قطع هرگونه روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دولتهای غربی با حکومت اسلامی (و نه با مردم) نرسیده است؟ زمان معترض شدن بهتمام نمایشهای فرهنگیی جمهوری اسلامی با همکاریی دولتهای اروپایی، بهویژه در فرانسه، آلمان و انگلیس نرسیده است؟ زمان افشا و اعتراض به هرگونه روابط اقتصادیی دولتمردان حکومت اسلامی و مهاجران وابسته و همکار با آنان در کشورهای غربی نرسیده است؟ زمان پذیرش این واقعیت که محکومیت هر ایرانی، بههر دلیل سیاسی محکومیت تمام ملت ایران است نرسیده است؟ زمان آن نرسیده است که از آزادی و رفاه در جهان غرب این را هم داشته باشیم که با حفظ هویت و استقلال خود با هم همصدا شویم و برای یکبار هم که شده همبستگیی آزادانهی خود را با هموطنانمان در ایران نشان بدهیم؟ آیا زمان آن نرسیده است که بهجای نگاه کردن بهدیگران، خود دست و آستین بالا بزنیم؟ زمان آن نرسیده است که بهجای انتقال خبرهای ایران بهدوستان و آشنایانمان خود خبرساز و اهرم آزادی باشیم؟
شاید زمانی این واقعیت که "تحریم"ها تنها ضربهی مهلکی است بهجامعه و بهویژه به اقشار فرودست، هر کس را از پذیرش آن وامیداشت. اما حقیقت این است که امروز جامعهی ایران سیاهتر از آن است که تحریمهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بتواند ضربهای بهآن بزند. تمامیی خبرها و پژوهشها حاکی از آنند که فساد چنان تا بطن جامعهی ایران فرو رفته است که دیر یا زود دامن تمام خانوادهها را خواهد گرفت و هیچکس جز حکومتیان و روحانیان از آن طرفی نمیبندند.
٢٠٠٦، استاوانگر